فصل
وقتی مورد قبلی ثابت شد، اشکال دوّم وارد میشود. اشکال دوم این است که التزام سنتهایی که مشقتآورند به خاطر مخالفت با دلیل شرعی است و در صورت مخالفت با دلیل شرعی کسی که خود را موظف و پایبند به این سنتها کرده، در حقیقت خود را پایبند و ملزم به چیزی کرده که مشروع نشده است و این کار عین بدعت است. حالا یا ادلهی مذمت و نکوهش بدعت شامل آن میشود و یا شاملاش نمیشود.
اگر ادلهی مذمت و نکوهش بدعت شامل آن شود، این نادرست است، به خاطر دو چیز:
اوّل- رسول خداصوقتی التزام به برخی اعمال توسط عبدالله بن عمرو را برایش مکروه دانست و عبدالله بن عمرو گفت: «من بیشتر از آن را میتوانم» آن حضرت فرمودند: «لَا أَفْضَل مِنْ ذَلِكَ» [۴۱۶]. «بر آن میفزا». بعداً ابن عمرو التزام به آن را رها کرد. و اگر عبدالله بن عمرو پس از نهی پیامبرصاز التزام به آن عمل، از او فهم میکرد که پیامبرصبالاخره این مقدار عمل را تأیید میکند، به آن ملتزم نمیشد و بر آن مداومت نمیکرد تا جایی که گفت: «ای کاش! رخصت رسول خداصرا قبول میکردم». پس اگر بگوییم: این کار بدعت است -و از آن طرف هر بدعتی به طور عموم نکوهش شده است- آن وقت پیامبرصاو را بر کار خطایی تأیید کرده است. روشن است که چنین چیزی جایز نیست.
همانطور که نباید دربارهی یک صحابی چنین اعتقادی داشت که عمداً به خاطر خود را ملزم نمودن به کاری که پیامبرصاز آن نهی کرده، با دستور آن حضرت مخالفت کرده است. چون صحابهشبسیار پرهیزکارتر و باتقواتر از آن هستند. همچنین روزهی وصال و اعمال مشقتآوری از قبیل آن که از غیر پیامبرصنیز ثابت شده است.
وقتی چنین است، امکان ندارد که گفته شود: این کار، بدعت است.
دوّم- انجام دهندهی عمل که به شرط التزم به عمل و ادامه دادن آن، این عمل را ادامه میدهد، اگر به این شرط ملتزم شده باشد وآن را به صورت حقیقی خود و بنا به شرط انجام دهد، مقصود شارع تحقق یافته و در این صورت نهی برداشته میشود. پس این کار مخالف دلیل شرعی نیست و در نتیجه بدعتی وجود ندارد.
و اگر خود را ملزم به ادامهی عمل ننموده باشد، اشکالی به آن وارد نمیشود، چون چنین شخصی مثل نذر کنندهای است که عمل مندوب را بدون عذر ترک میکند، با این وجود، ترک این کار، بدعت نامیده نمیشود و انجام این کار در وقت عمل، بدعت نامیده نمیشود. پس کسی که بعضی وقتها آن عمل را ترک میکند و بضی وقتها آن را انجام میدهد، بدعتگذار نامیده نمیشود. و اگر ترک این عمل به خاطر عارضهای از قبیل بیماری و دیگر عذرها باشد، نمیتوان پذیرفت که کارش، مخالف دلیل شرعی است. همانطور که دربارهی عمل واجبی که اگر به خاطر عارضه و عذری آن را رها کند، مانند عمل روزه به نسبت شخص بیمار و عمل حج به نسبت کسی که توانایی ادای حج را ندارد، در این صورت ترک کنندهی واجب به خاطر این عذرها، مخالف دلیل شرعی محسوب نمیشود. بنابراین اساساً بدعتی وجود ندارد.
اما اگر ادلهی مذمت و نکوهش بدعت شامل آن نشود، ثابت میشود که این کار از اقسام بدعتهایی است که از آنها نهی نشده است بلکه از جمله مواردی است که انسان خود را بدان ملزم و موظف نموده است. همچنین این کار از قبیل مصالح مرسله و دیگر چیزهایی نیست که یک اصل کلی دارند. در این هنگام این اصل هر فردی را در بر میگیرد که خود را به عمل مندوبی ملزم و موظف نموده و عملاش، اصل و دلیل شرعی داشته باشد یا نداشته باشد اما در صورت نداشتن اصل و دلیل شرعی برای کارش به طور جزئی عملش یک اصل کلی دارد، مانند اختصاص دادن شب ولادت پیامبرصبه شبزنده داری و نماز تهجد و عبادت خدا و اختصاص دادن روز ولادت آن حضرت به گرفتن روزه یا به عبادتهای خاصی. یا مثل اختصاص دادن شب اولین جمعههای ماه رجب به نماز تهجد و عبادت، و اختصاص دادن شب نیمهی ماه شعبان به نماز تهجد و عبادت، و التزام به دعای جهری پس از نمازهای فرض همراه امام و امثال اینها که یک اصل کلی دارند. در این صورت تمامی سخنان قبلی به هم میخورد.
جواب این اشکال:
راجع به اشکال اول باید گفت که تأیید این کار از جانب پیامبرصدرست است، و غیر ممکن نیست که این اقرار و تأیید با نهی ارشادی به خاطر یک امر خارجی جمع شود، چون نهی در اینجا به خاطر خللی در خود عبادت یا خلل در یکی از ارکان آن نیست بلکه به خاطر ترس از یک چیز احتمالی است، همچنان که عایشهلگوید: «نهی از روزهی وصال به خاطر مهربانی و دلسوزی نسبت به امت میباشد» و رسول خداصهمراه کسانی که در روزهی وصال از او پیروی میکردند، جهت تنبیه نمودن آنان روزهی وصال را ادامه میداد و اگر روزهی وصال به نسبت آنان، مورد نهی بود پیامبرصاین کار را نمیکرد.
پس دقت کنید که چگونه در یک چیز واحد عبادت بودن آن و مورد نهی قرار گرفتن آن جمع شده است، اما با دو اعتبار و از دو جهت این کار صورت پذیرفته است.
نمونهی آن در مسائل فقهی، سخنی است که جماعتی از محققان در خصوص معامله بعد از ندای نماز جمعه اظهار داشتهاند که در هنگام اذان برای نماز جمعه، از هر معامله و خرید و فروشی نهی شده است، این نهی از جهت خود معامله نیست بلکه از این جهت است که مانع حضور در نماز جمعه میباشد.
از این رو این بزرگواران معامله را پس از صورت گرفتن معامله، تنفیذ کرده و آثار شرعی را بر آن مترتب مینمایند و آن را فاسد نمیدانند، هر چند صراحتاً از آن معامله نهی شده است، چون معلوم است که نهی از این معامله به خود معامله بر نمیگردد بلکه به یک قضیهی جانبی بر میگردد. به همین خاطر جماعتی از دانشمندانی که قائل به فسخ معامله هستند، علت آن را تنبیه طرفین معامله میدانند نه به خاطر نهیای که از معامله صورت گرفته است. بنابراین، در نزد این عده نیز، این معامله فاسد و باطل نیست و نهی به خود معامله برنمیگردد بلکه مربوط به یک امر خارجی و جانبی است.
پس امر به عبادت، چیزی است و اینکه ملکف آن را انجام میدهد یا خیر، چیزی دیگر. بنابراین، اینکه پیامبرصالتزام عبدالله بن عمرو به یک عمل مندوب را تأیید کرده، دلیلی بر صحت این التزام است و اینکه قبلاً از این کار نهی کرده بود، نشاندهندهی بطلان این التزام نیست. در غیر این صورت قضیهی تدافع به وجود میآید که آن هم محال است.
البته در اینجا نکتهی دیگری هست که جای تأمل است، و آن اینکه رسول خداصدر این مسائل و قضایا، همچون راهنما و دلسوز و خیرخواه مکلف در صورت وجود تأثیرپذیری نصیحت و خیرخواهی است. چون وقتی مکلف تنها به تلاش خود اتکا میکند و خیرخواهی و نصیحت کسی که تجربه و آگاهی کافی در خصوص عوارض و آثار درونها دارد در نظر نگیرد، همچون کسی است که با وجود نص از رأی و نظر خویش پیروی میکند هر چند از روی تأویل باشد. اگر کارش در لفظ، بدعت نامیده شود، به این اعتبار است و اگر چنین نباشد و خیرخواهی و نصیحت، شخص خیرخواه و آگاه به عوارض و آثار درونها را در نظر گیرد، از دلیل منصوص از جانب نصیحت کننده پیروی میکند و او راهنما و هدایت کنندهی انسان در مسیر عبودیت و بریدن بهسوی خداوند متعال است.
از همین جاست که دربارهی این عمل گفته شده که آن، بدعتی اضافی است نه حقیقی. معنای بدعت اضافی بودن این عمل این است که دلیل شرعی در آن به نسبت کسی که ادامهی آن عمل برایش مشقتآور باشد، مرجوح و به نسبت کسی که عمل را تا آخر ادامه میدهد و به شرط آن عمل میکند، راجح است.
به همین خاطر عبدالله بن عمرو پس از آنکه ضعیف و ناتوان شد، باز به آن التزام عمل کرد هر چند مقداری مشقت و سختی بر او وارد شد تا جایی که آرزوی پذیرش رخصت را میکرد. اما بدعت حقیقی چنین نیست، چون دلیل برای آن، در حقیقت مفقود است چه برسد به اینکه مرجوح باشد.
این مسأله مانند مسألهی خطای مجتهد است و احکامشان به هم نزدیک میباشد. به امید خدا در این باره بعداً بحث خواهد شد.
اما اینکه وارد کنندهی اشکال گفته است: «اگر خود را به شرط ادامه دادن عمل ملزم نماید و عبادت را به صورت حقیقی خود ادا نماید... تا آخر سخنانش»، سخن درستی است بجز این عبارت: «پس اگر به خاطر عارضهای آن را ترک کند، گناهی ندارد مانند شخص بیمار که به خاطر عارضهی بیماری روزهاش را ترک میکند»، چون آنچه که ما درصدد بیان آن هستیم، این چنین نیست بلکه قسم دیگری وجود دارد و آن، این است که او به خاطر سببی که خودش باعث آن سبب بوده، آن عمل را ترک کند. چون کسی که مثلاً با اختیار خود به جهاد نمیرود، روشن است که با یک دستور دینی مخالفت کرده ولی اگر به خاطر عذری همچون بیماری و مانند آن به جهاد نرود، با دستور دینی مخالفت نکرده است. حالا اگر این فرد کاری کند که معمولاً منجر به بیماری او شود تا اینکه نتواند به جهاد برود، این حد وسط میان دو حالت مذکور است، از آن جهت که باعث شده مانعی را به وجود آورد تا توانایی حج را نداشته باشد، در این جا این فرد کار خوبی نکرده است. این مانند سخت مشغول شدن در عملی است که سبب ناخوش داشتن آن عمل برای نفس یا سبب کوتاهی در واجب میشود، و این مکلف با نهی وارده در این زمینه مخالفت کرده است. و از آن جهت که حرج و مشقتی برایش پیش آمده که معمولاً مانع ادای عبادت به صورت حقیقی خود است، از این لحاظ معذور است. بنابراین در اینجا یک احتمال میان دو امر مذکور است که باید به آن دقت شود و این احتمال وسط در یک عمل، ممکن است باشد.
اما این که گفته: «ثابت شده که آن عمل از اقسام بدعتهایی است که مورد نهی قرار نگرفتهاند»، آن چنان نیست که گفته است، چون عمل مندوب از آن جهت که مندوب است، از جهت مطلق امر، شبیه واجب و از جهت رفع حرج و گناه از کسی که آن را ترک میکند، شبیه مباح است. پس عمل مندوب حد وسط میان دو طرف واجب و مباح میباشد و تنها در یکی از این دو خلاصه نمیشود بلکه از لحاظی واجب و از لحاظی مباح میباشد. فقط باید این نکته را دانست که قواعد شریعت در حوزهی عمل، شرطی را گذاشته همانطور که در حوزهی ترک آن، شرطی را گذاشته است.
شرط عمل به مندوب آن است که فرد به گونهای شروع به آن نکند که حرج و مشقتی را در پی داشته باشد در نتیجه منجر به نامتعادلی ندب یا نامتعادلی عمل مهمتر و واجبتری از آن شود. هرچه غیر از این باشد به اختیار مکلف واگذار میشود.
هرگاه شخص شروع به عمل مندوب کرد، از دو حال خارج نیست: یا به قصد نامتعادلی شرط التزام به آن شروع کرده و یا این قصد را نداشته است.
وقتی چنین است، این همان قسمتی است که به امید خدا بعداً میآید. خلاصهاش چنین است که شارع، عمل مندوب را با درنظر گرفتن رفع حرج و مشقت از انسان خواسته است ولی او با وارد کردن مشقت و سختی بر خود و موظف کردن نفس خود به گونهای که از عهدهی آن بر نمیآید، آن را از نفس خود درخواست کرده است. علاوه بر آن، در بسیاری از واجبات و سنتهایی که مهمتر از سنتی هستند که به آن شروع کرده است، خلل ایجاد نموده است. خوب معلوم است که این کار بدعت نکوهیده است.
و اگر بدون آن قصد به عمل مندوب شروع کرده، از دو حال خارج نیست: یا عمل مندوب را به صورت واقعی خود انجام داده یا به صورت واقعیاش آن را انجام نداده است.
اگر به صورت واقعیاش آن عمل مندوب را انجام دهد بدین صورت که وقتی احساس نشاط و انرژی میکند و این عمل مندوب با کار مهمتری از آن تعارض نداشته باشد، در حد توان آن را انجام دهد. این نوع موضعگیری عین سنتی است که جای بحث نیست، چون ادلهی دال بر صحت این عمل وجود دارد. چون از یک طرف با توجه به اینکه به او امر شده است که آن عمل را انجام دهد، آن را انجام داده و رهایش نکرده است و از طرف دیگر چون از وارد کردن مشقت و سختی بر خود، نهی شده عمل را به گونهای انجام داده که بر خودش مشقت و سختی زیاد وارد نکند. بنابراین، در صحت این عمل، اشکال و ایرادی وجود ندارد. این شیوهی عمل، شأن قرن اول و دو قرن پس از آن بوده است.
و اگر آن را به صورت واقعی خود انجام ندهد ولی با درنظرگرفتن التزام به آن و ادامهی آن تا آخر به آن شروع کرد، این رأی و نظر از اول مکروه است ولی از شریعت اسلام چنین فهم شده که انجام دادن عمل به شرط ادامهی آن، کفارهی نهی است. پس معنای بدعت بر این قسم نیز صدق نمیکند، چون خداوند وفاکنندگان به نذر و وفاکنندگان به عهد وقتی که عهدی ببندند را ستوده است. و اگر به شرط التزام و ادامهی عمل وفا نکند، نهی به حال خود باقی است و چه بسا در التزامی که معنای نذر در آن است، گناهکار شود.
به خاطر احتمال عدم وفا به شرط واژهی بدعت بر آن اطلاق شده، نه به این خاطر که او کاری کرده که دلیلی بر آن وجود ندارد بلکه دلیل برای کارش وجود دارد.
به همین خاطر، هرگاه انسان خود را به بعضی از اعمال مندوبی که میداند یا احتمال قوی میدهد که ادامهی آنها اصلاً انسان را در حرج و مشقت نمیاندازد، ملزم نماید، عملی را انجام نداده که ازآن نهی شده بلکه عملی را انجام داده که مندوب است و ثواب و پاداش به او داده میشود و کارش مثل نمازهای سنت راتبه همراه نمازهای فرض و الحمدلله گفتن و الله اکبر گفتن پس از نمازهای فرض و ذکر خدا در صبحگاهان و شبانگاهان و مانند آنها میباشد که در کارهای مهمتر خللی ایجاد نمیکند و با ذات عمل کردن به آن و ادامه دادنش، مشقت و حرج را در پی ندارد.
در این قسم، تشویق به ادامه دادن این اعمال مندوب به طور صریح آمده است. از همینجا بود که عمرسمردم را در ماه رمضان در مسجد بر یک قاری جمع کرد و مسلمانان این سنت را ادامه دادند، چون این عمل ابتدا از جانب رسول خداصبه عنوان سنت، ثابت شده بود سپس عمر مردم را وادار به کاری کرد که تواناییاش را داشتند و آن را دوست داشتند. تازه این کار تنها در یک ماه سال بود نه به طور دائمی و همیشگی و آن را به اختیار خودشان واگذار کرده بود، چون عمر گفت: «و نماز شبی که پس از برخاستن از خواب، میخوانند بهتر است». و پیشینیان صالح فهم کرده بودند که خواندن نماز شب در خانه بهتر است، از این رو بسیاری ازآنان میرفتند و در خانههایشان نماز شب میخواندند. از این رو بود که عمر گفت: «نِعْمَتِ الْبِدْعَةُ هَذِه» [۴۱۷]. «این خوب بدعتی است». وی لفظ «بدعت» را بر این کار اطلاق کرد با توجه به در نظر گرفتن ادامهی این عمل هر چند برای یک ماه در سال باشد یا بدین خاطر بوده که پیش از او به صورت ادامهدار این عمل صورت نگرفت. یا بدین دلیل بوده که او این عمل را در مسجد جامع برخلاف سایر سنتها آشکار کرد، هر چند اصل آن به همین صورت، قبلاً واقع شده بود. از آنجا که دلیل شرعی برای نماز شب در ماه رمضان بود، گفت: «نِعْمَتِ الْبِدْعَةُ هَذِه». «این کار خوب بدعتی است». که با صیغهی «نعم» آن را کار خوبی دانست. لازم به ذکر است که صیغهی «نعم» اقتضای مدح و ستایش را دارد درست مانند صیغهی تعجب: «ما أحسنها من بدعة». «این کار چه خوب بدعتی است». که همین اقتضا را دارد. این قضیه به طور قطع این عمل را از بدعت بودن خارج میکند.
سخن ابوامامه که به آیهی قرآن استناد نمود و گفت: «قیام رمضان را ایجاد کردید در حالی که بر شما فرض نبود» بر همین معنا جاری شده است، به همین خاطر گفت: «پس بر آن مداومت کنید» [۴۱۸]. و اگر در حقیقت بدعت میبود، از آن نهی میکرد.
از این زوایه ما راجع به نهی پیامبرصاز التزام به عمل مندوبی که در آینده ترس مشقت و سختی دربارهاش وجود دارد، سخن میگوییم و قرار دادن آن را در بخش بدعتهای اضافی سهل دانستیم و خاطر نشان ساختیم که از برخی جهات، دلیلی شرعی برای صحت آن وجود دارد و از بعضی جهات به بدعت ملحق میشود تا کسی فریب آن نخورد تا بدون در نظرگرفتن جایگاه شرعیاش با آن برخورد کند و با قیاس به آن جهت عمل کردن به بدعت حقیقی بدان استدلال نماید و نمیداند که این کار چه پیامد خطرناکی دارد. ما در اینجا اطلاق لفظ بدعت بر این گونه کارها را تحمیل کردیم و اگر به خاطر ضرورت و ناچاری نبود، نباید این کار را میکردیم.
[۴۱۶] تخریج آن از پیش گذشت. [۴۱۷] تخریج آن از پیش گذشت. [۴۱۸] تخریج آن از پیش گذشت.