فصل
باید این مسأله را بیشتر توضیح دهیم، چون خیلی مهم است، زیرا مفهوم اصلی این کتاب و مسائلی که در بر دارد بدان وابسته است. پس میگوییم: عبارت «اهل اهواء» و «اهل بدعت» در حقیقت بر کسانی اطلاق میشود که آن بدعت را ایجاد کرده و از طریق استنباط و یاری کردن آن و استدلال بر صحت آن به گمان خودشان، آیین هواپرستی را در آن بر پا کردند. اینان به گمان خود بر صحت و درستی بدعت خویش استدلال میکردند تا جایی که مخالفانشان، مخالف حق محسوب میشد و شبهههایشان در این بدعت، نورانی بود و به رّد و پاسخ دادن نیاز داشت. همان طور که راجع به القاب فرقِ معتزله و قدریه و مرجئه و خوارج و باطنیه و امثال آنها میگوییم: اینها القاب کسانی است که این مذاهب را ایجاد کردهاند خواه کسانی که آنها را استنباط نموده، خواه کسانی که این مذاهب را یاری و تأیید کرده و خواه کسانی که در آنها ذوب شدهاند. مانند عبارت: «اهل سنت» که بر یاری گران سنت و کسانی که مطابق آن، احکام شرعی را استنباط نموده و کسانی که از شرافت و آبروی سنت حمایت میکنند، اطلاق میشود.
آنچه که این مطالب را تأیید میکند، این است که آیهی: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا﴾[الأنعام: ۱۵۹]. «بیگمان کسانی که آئین (یکتاپرستی راستین) خود را پراکنده میدارند (و آن را با عقائد منحرف و معتقدات باطل به هم میآمیزند) و دسته دسته و گروه گروه میشوند». نشان دهندهی این نکته است که این عبارت بر کسانی اطلاق میشود که تفرقهاندازند. همچنین است آیهی: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ﴾[آلعمران: ۱۰۵]. «و مانند کسانی نشوید که (با ترک امر به معروف و نهی از منکر) پراکنده شدند و اختلاف ورزیدند».
فرمودهی: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ﴾[آلعمران: ۷]. نیز چنین است، چون پیروی از آیات متشابه مربوط به کسانی است که خودشان را جای مجتهد قرار دادهاند و مربوط به غیر آنان نیست.
همچنین است این فرمودهی پیامبرص: «حَتَّى إِذَا لَمْ يَبْقَ عَالِمٌ اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالا، فَسُئِلُوا، فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ» [۲۴۳]. «تا جایی که هرگاه هیچ دانشمندی نماند، مردم، افرادی نادان را پیدا میکنند و از اینان پرسیده میشود، اینان هم بدون علم فتوا صادر میکنند». این افراد خودشان را به جای مجتهد و استنباط کنندهی احکام شرعی و کسی که در احکام شرعی به او اقتدا میشود، قرار دادهاند بر خلاف عامهی مردم، چون ایشان پیرو چیزهایی هستند که در نزد عالمانشان ثابت شده است، چون این کار وظیفهشان است. بنابراین عامهی مردم در حقیقت پیروان متشابه و پیروانِ هوای نفسانی نیستند بلکه تنها از آراء و نظرات دانشمندان خود پیروی میکنند. بنابراین عبارت: «اهل اهواء» بر عوام اطلاق نمیشود تا زمانی که در بدعتی که ایجاد شده، به دقت بنگرند و تأمل و تدبر نمایند و آن را خوب یا زشت بدانند.
در این صورت عبارت: «اهل اهواء» و «اهل بدعت» فقط یک مصداق دارد و آن هم کسانی است که بدعت را ایجاد نموده و آن را بر غیر آن ترجیح میدهند. اما کسانی که از این بدعت بیخبرند و کسانی که به محض تقلید بدون تدبر و تأمل و اندیشه راه بزرگان را میپیماند، مصداق عبارت مذکور نیستند.
این موضوع دو دسته را در بر میگیرد: بدعتگذار و اقتدا کننده به بدعت.
اقتدا کننده به بدعت به صرف اقتدا مصداق عبارت: «اهل اهواء» و «اهل بدعت» نیست، چون در حکم پیروان میباشد.
بدعت گذار همان ایجاد کنندهی بدعت یا کسی است که بر صحت این ابتداع استدلال مینماید. خواه این استدلال از جانب عالمان و صاحب نظران باشد و خواه از جانب افراد عامی باشد، چون خداوند سبحان افرادی را که میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّهۡتَدُونَ﴾[الزخرف: ۲۲]. نکوهش کرده است. گویی اینان به دلیلی اجمالی که همان پدران است، استناد و استدلال نمودهاند. چون پدرانشان از نظر آنان، اهل خرد و اندیشه و صاحب نظر بودهاند و بر این آیین بودهاند و این آیین قطعاً حق و درست است. از این رو ما بر این آیین و اعتقاد هستیم، چون اگر نادرست بود، قطعاً آن را اختیار نمیکردند و بدان پایبند نمیبودند.
مثال آن کسی است که بر صحت بدعت به عمل بزرگان و مشایخ و کسانی که مشهور به صلاح و تقوا هستند، استدلال میکند و دقت نمیکند که آیا اینان مجتهدند یا مقلّد و دقت نمیکند که آیا از روی علم این کار را میکند یا از روی جهل. امّا مانند این کار، استدلال اجمالی محسوب میشود از آن جهت که در پیروی از هوای نفسانی و بدعت و دور انداختن غیر آن، این استدلال قرار داده شده است. سپس هر کس به آن عمل نماید، این بدعت را با دلیلی مانند آن گرفته و در مصداق «اهل بدعت» داخل میشود، چون وظیفهی کسانی که راهشان چنین است، این بود که در حق، وقتی به آنان برسد، تأمل و تدبر نمایند و در آن بیندیشند و راجع به آن تحقیق و پژوهش نمایند تا اینکه حق برایشان آشکار شود در نتیجه از آن پیروی نمایند و باطل برایشان معلوم شود، و در نتیجه از آن دوری نمایند.
به همین خاطر خداوند بلند مرتبه در ردّ استدلال کنندگان به گذشتگان میفرماید: ﴿قَٰلَ أَوَلَوۡ جِئۡتُكُم بِأَهۡدَىٰ مِمَّا وَجَدتُّمۡ عَلَيۡهِ ءَابَآءَكُمۡ﴾[الزخرف: ۲۴]. «(پیغمبرشان بدیشان) میگفت: آیا اگر من آئینی را هم برای شما آورده باشم که از آئینی هدایتبخشتر باشد که پدران و نیاکان خود را بر آن یافتهاید». در آیهی دیگری آمده است: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآ﴾[البقرة: ۱۷۰]. «و هنگامی که به آنان گفته شود: از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید، نه راه شیطان را)، میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری)». خداوند هم در جواب میفرماید: ﴿أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ شَيۡٔٗا وَلَايَهۡتَدُونَ﴾[البقرة: ۱۷۰]. «آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) را نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟)». همچنین در جای دیگری میفرماید: ﴿أَوَلَوۡ كَانَ ٱلشَّيۡطَٰنُ يَدۡعُوهُمۡ إِلَىٰ عَذَابِ ٱلسَّعِيرِ﴾[لقمان: ۲۱]. «آیا (از نیاکان خود پیروی میکنند) ولو این که اهریمن ایشان را به عذاب آتش فروزان (دوزخ) فرا خواند؟». نمونههای آن زیادند. نشانهی کسانی که چنیناند، این است که خلاف مذهب و اعتقادشان را با شبهه دلیلی تفصیلی یا اجمالی تا آنجا که در توانشان است، رد میکنند و به آن تعصب میورزند و به دیگر مذاهب و تفکرات اعتنایی ندارند. و این عین تبعیت از هوای نفسانی است. و وقتی تبعیت از هوای نفسانی معلوم شد، این کار حقیقتاً نکوهیده و ناپسند است و گناه را در پی دارد. اگر شخص اهل هدایت باشد، به حق تمایل دارد هر جا آن را بیابد و حق را ردّ نمیکند و همواره خواستار حق و حقیقت است. به همین خاطر محققان موقعی که حق برایشان روشن و محرز شده، بلافاصله به تبعیت از رسول خداصمبادرت ورزیدند.
اگر شخص غیر از بدعتی که به دستش رسیده، عقیده و مذهب دیگری را نیابد و متعصب نباشد اما به این بدعت عمل کند، در این صورت اگر بگوییم: اهل فترت در صورتی که از مبتدعانِ میان خودشان پیروی میکنند، به طور مطلق عذاب میبینند و مورد بازخواست قرار میگیرند، پیروان این بدعت نیز در صورتی که کسی را نیابند که مذهب و عقیدهاش حق باشد، نیز مورد بازخواست قرار میگیرند. و اگر بگوییم: اهل فترت تا زمانی که پیامبری برایشان مبعوث شود، عذاب نمیبینند هر چند به کفر عمل نمایند، پس پیروان این بدعت نیز تا زمانی که شخصی در میانشان نباشد که مذهب و عقیدهاش حق باشد، مورد بازخواست قرار نمیگیرند. هرگاه چنین شخصی درمیانشان پیدا شد، در این صورت مورد بازخواست قرار میگیرند از آن جهت که اینان به همراه آن شخص دو حالت دارند:
- یا بر راه حق از او پیروی مینمایند و افکار و عقاید خویش را رها میکنند.
- و یا از او پیروی نمیکنند. این کار حتماً از روی عناد و لجاجت و تعصب است. پس در این صورت مشمول عبارت: «اهل اهواء» هستند و در نتیجه گناهکارند.
پس هر کس از بیان بن سمعان [۲۴۴]در بدعتش که در نزد دانشمندان مشهور شده، پیروی کند، مقلّدِ این بدعت است بر این اساس که به آن راضی بوده و غیر آن را ردّ کرده است. پس چنین کسی در گناه کسی که از او تبعیت شده، شریک است. چون بیان گمان میکرد که معبودش در شکل انسان است و همهی قسمتهای بدنش جز صورتش از بین میرود. سپس معتقد بود که روح خدا در علی، سپس در فلانی و سپس در فلانی... سپس در خودِ آقای بیان حلول پیدا کرده است.
همچنین است کسی که از مغیره بن سعد عجلی پیروی کند، کسی که مدتی ادعای پیامبری کرد و گمان میکرد به وسیلهی اسم اعظم خدا مردگان را زنده میکند و معبودش به تعداد حروف الفبا عضو دارد آن هم به کیفیتی که دل انسان مؤمن از آن بیزار است... و مزخرفات و الحادهای دیگری که اظهار میکرد.
همچنین است کسی که از مهدی مراکشی پیروی نماید، کسی که بسیاری از بدعتهای مراکش به او منسوب است. چنین شخصی در صورتی که یاریگر این بدعت باشد و بر صحت آن استدلال نماید، در نام و گناه شریک کسی است که بدعت را ایجاد کرده و مورد پیروی قرار گرفته است.
خداوند به لطف و رحمت خویش ما را از شر تعصب بدون بصیرت و آگاهی از حق، محفوظ بدارد!.
[۲۴۳] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۴۴] او بیان بن سمعان نهدی از طایفهی بنی تمیم است که پس از سال ۱۰۰ ﻫ. ق در عراق سر برآورد. او قائل به الوهیت علی بود و اینکه در او قسمت خدایی متحد با ناسوتش میباشد. سپس بعداز علی، این مقام به پسرش، محمد بن حنفیّه و سپس به ابوهاشم پسر ابن حنفیه و سپس بعد از او به ابن بیان میرسد. طایفهی بیانیه به او منسوب است. وقتی این عقاید از بیان، ظاهر شد خالد بن عبدالله قسری او را به قتل رساند.