الاعتصام در شناخت بدعت و سنت - جلد اول

فهرست کتاب

فصل

فصل

یکی دیگر از راه‌های اهل باطل، عکس این مورد قبلی است، و آن هم نپذیرفتن احادیثی است که با اهداف و امیال و مذاهب‌شان سازگار نیست و ادعا می‌کنند که این احادیث با عقل تعارض دارند و به مقتضای دلیل وارد نشده‌اند، از این رو ردّ این احادیث واجب می‌باشد:

مانند منکران عذاب قبر، پل صراط، ترازو، رؤیت خدا در آخرت. همچنین حدیث مگس و خیره شدن آن و اینکه در یکی از بال‌هایش درد و در دیگری درمان است و مگس ابتدا آن بالش را که در آن درد وجود دارد، در کاسه‏ی آب، لیوان چای یا هر چیز دیگر می‌گذار [۲۹۴]. و حدیثی که کسی دچار شکم درد شد و پیامبرصدستور داد که به او عسل بدهند [۲۹۵]. و دیگر احادیثی صحیحی که راویان عادل آن را روایت کرده‌اند.

چه بسا به روایان از میان صحابه و تابعینشو کسانی که ائمه‏ی حدیث بر عدالت و امامت‌شان اتفاق نظر دارند، عیب و ایراد وارد می‌کنند. همه‏ی اینها بدین خاطر است تا مخالفانِ مذاهب و آرایشان را به وسیله‏ی آن ردّ کنند.

چه بسا فتاوای این بزرگواران را ردّ کرده و از انظار مردم عوام این فتواها را زشت جلوه داده تا امت اسلامی را از اتباع سنت و اهل سنت دور کنند، همچنان که از بکر بن حُمران [۲۹۶]روایت شده که گوید: «عمرو بن عبید [۲۹۷]گوید: دزد بجز حاکم، مورد عفو قرار نمی‌گیرد». بکر بن حمران گوید: «حدیث صفوان بن امیه از پیامبرصرا برایش نقل کردم که آن حضرت فرمودند: «فَهَلا قَبْلَ أَنْ تَأْتِيَنِي بِهِ». «ای کاش پیش از آنکه او را پیش من می‌آوری، این کار رخ می‌داد» [۲۹۸]. گفت: «آیا به خدا سوگند می‌خوری که پیامبرصآن را فرموده است؟» گفتم: پس تو نیز به خدا سوگند می‌خوری که پیامبرصآن را نفرموده است؟ بکر بن حُمران گوید: او به خدایی که معبود بر حقی جز او نیست، سوگند یاد کرد که پیامبرصآن را نفرموده است. پس من آن روایت را برای ابن عون [۲۹۹]نقل کردم. بکر گوید: وقتی مجلس گرم شد، ابن عون گفت: ای ابوبکر! این حدیث را برای جماعت نقل کن».

اینان اعتقاد به پل صراط و ترازو و حوض کوثر را اعتقادی نامعقول می‌دانند. از برخی از اینان سؤال شده که آیا کسی که قایل به رؤیت خدا در آخرت باشد، تکفیر می‌شود؟ آنان در جواب گفتند: «تکفیر نمی‌شود، چون او عقیده‌ای را ابراز داشته که معقول نیست و هر کس عقیده و سخن نامعقولی داشته باشد، کافر نیست».

عده‌ای احادیث آحاد را به کلی نفی کرده و به آنچه عقل و خردشان در فهم قرآن خوب دانسته، اکتفا کرده تا جایی که شراب را مباح دانسته‌اند و به این آیه استناد کرده‌اند: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ[المائدة: ۹۳]. «‏بر کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، گناهی به سبب آنچه (از مسکرات پیش از تحریم و آگاهی از آن) نوشیده‌اند متوجّه آنان نیست». رسول خداصدرباره‏ی اینان و امثال‌شان می‌فرماید: «لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ مُتَّكِئًا عَلَى أَرِيكَتِهِ يَأْتِيهِ الأَمْرُ مِمَّا أَمَرْتُ بِهِ أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ فَيَقُولُ : لاَ أَدْرِى مَا وَجَدْنَا فِى كِتَابِ اللَّهِ اتَّبَعْنَاهُ» [۳۰۰]. «هیچ یک از شما را نمی‌بینم که به تخت‌اش تکیه داده و دستوری از جانب من که به آن امر شده‌ام یا از آن نهی شده‌ام، به گوش او برسد و او بگوید: نمی‌دانم در کتاب خدا چیزی را در این زمینه نیافته‌ایم تا از آن پیروی کنیم». این تهدید سختی است که دربردارنده‏ی نهی مربوط به کسی است که سنت را ردّ می‌کند.

وقتی این جماعت، احادیث آحاد را به وسیله‏ی عقل ردّ کرده‌اند، سخن با آنان به قضیه‏ی حسن و قبح اعمال بر می‌گردد که در کتاب‌های اصول فقه بیان شده و به امید خدا، بیان آن بعداً می‌آید.

عُمر بن نضر گوید: «روزی درباره‏ی موضوعی از عمرو بن عبید سئوال شد]من هم نزدش بودم- او جواب این سئوال را داد. به او گفتم: اصحاب ما چنین نمی‌گویند. گفت: اصحاب تو چه کسانی‌اند که به خاطر ندارم. گفتم: ایوب، یونس، ابن عون و تیمی. گفت: آنان انسان‌هایی پلید و مرده هستند و در قید حیات نیستند» [۳۰۱].

ابن علیه [۳۰۲]گوید: «یسع برایم نقل کرد و گفت: روزی واصل بن عطاء [۳۰۳]سخن گفت. ابن علیه گوید: آنگاه عمرو بن عُبید گفت: آیا نمی‌شنوید؟ سخنان حسن و ابن سیرین از نظر کسانی که اینک از آن می‌شنوید، جز تکه خون قاعدگی که دور انداخته شده، چیزی دیگری نیست».

و اصل بن عطاء نخستین کسی بود که راجع به اعتزال سخن گفت. عمرو بن عبید به همراهش به تفکر معتزله پیوست. او از واصل خیلی خوشش آمد و خواهرش را به ازدواج او درآورد و به خواهرش گفت: تو را به ازدواج کسی در آوردم که صلاحیت و شایستگی خلافت را دارد.

سپس از این حد تجاوز کردند تا جایی که به خاطر تفکر و آرای بدشان با کنایه و تصریح قرآن را ردّ کردند.

عمرو بن علی [۳۰۴]نقل کرده که از کسی که مورد اعتماد است شنیده که گوید: نزد عمرو بن عُبید بودم که او جلو مغازه‏ی عثمان طویل [۳۰۵]نشسته بود. فردی پیش او آمد و گفت: ای ابوعثمان! از حسن درباره‏ی آیه‏ی: ﴿قُل لَّوۡ كُنتُمۡ فِي بُيُوتِكُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِينَ كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡ [۳۰۶][آل‌عمران: ۱۵۴]. چی شنیده‌ای؟ گفت منظورت این است که رای خوب را به تو بگویم. آن مرد گفت: نه، فقط منظورم این است که از حسن چه شنیده‌ای؟ او گفت: از حسن شنیدم که در تفسیر آیه‏ی فوق می‌گفت: خداوند بر جماعتی، قتل را مقرر کرده، پس آنان فقط از طریق قتل می‌میرند. بر جماعتی دیگر، ویرانی را مقرر کرده پس آنان فقط از طریق ویرانی می‌میرند. بر عده‏ای دیگر سوختن را مقرر کرده پس آنان فقط از طریق سوختن می‌میرند. عثمان طویل به عمرو بن عبید گفت: ای ابوعثمان! این تفسیر، رأی و عقیده‏ی ما نیست. عمرو گفت: من گفتم آیا منظورت این است که رأی خوب و نیکو را به تو بگویم، او هم امتناع کرد. پس آیا به حسن دروغ ببندم؟!.

از اثرم [۳۰۷]از احمد بن حنبل روایت شده که گفت: «معاذ برای ما نقل کرد و گفت: نزد عمرو بن عُبید بودم. عثمان بن فلانی پیش او آمد و گفت: ای ابوعثمان! به خدا کفر را شنیدم. گفت: چی شنیدی؟ زود کفر را بر زبان نیاور. هاشم اوقص گفت: او گمان داشت که آیات: ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١[المسد: ۱]. و ﴿ذَرۡنِي وَمَنۡ خَلَقۡتُ وَحِيدٗا ١١[المدثر: ۱۱]. در قرآن نیست، در حالی که خداوند می‌فرماید:

﴿حمٓ ١ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ٢ إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٣ وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ٤[الزخرف: ۱-۴]. «حا. میم. سوگند به قرآن! که خود روشن و روشن‌گر (عقائد و احکام آسمانی) است. ما قرآن را به زبان عربی فراهم آورده‌ایم تا شما (بتوانید پی به اعجاز آن ببرید و معانی و مفاهیم آن را) درک کنید. قرآن که در لوح محفوظ در پیش ما است، والا و استوار است». پس اگر این کفر نباشد، چی کفر است؟ او مدتی ساکت شد و سپس لب به سخن گشود و گفت: به خدا، اگر قضیه آن چنان بود که می‌گویی، هیچ ملامت و سرزنشی بر ابولهب و آن مردی که با خدا ستیزه جویی کرده، نبود. عثمان -در حضور او- گفت: به خدا این، دین است. معاذ گوید: سپس در پایان گفت: آن را برای وکیع بازگو کردم، او گفت: از گوینده‌ی این سخن درخواست توبه می‌شود، اگر توبه کرد چه خوب و گرنه گردنش زده می‌شود».

مانند این عقیده از برخی از بزرگواران ائمه‌ی حدیث نقل شده است. از علی بن مدینی [۳۰۸]از مؤَمَّل [۳۰۹]ازحسن بن وهب جُمحِیّ [۳۱۰]روایت شده که گوید: «پیش من و فلانی، شخص عالمی بود. خانواده‌اش را به بئر میمون برد و به دنبال من فرستاد که پیش من بیا. شبانگاه پیش او رفتم و کنار او خوابیدم». حسن بن وهب جُمحِیّ افزود: «او در چادری بود ومن در چادری دیگر. تمام مدت شب صدایش را مثل صدای زنبور عسل می‌شنیدم». وی می‌افزاید: «وقتی صبح کردیم، صبحانه‌اش را آورد و با هم صبحانه میل کردیم». وی در ادامه گوید: «سپس از برادری و صمیمیت و همبستگی‌ای که میان ما بود، سخن گفت. آن‌گاه به من گفت: تو را به رأی و عقیده‌ی خوب فرا می‌خوانم». حسن بن وهب گوید: «مطالبی راجع به قدر اظهار کرد. از نزدش برخاستم. دیگر کلمه‌ای با او سخن نگفتم تا اینکه به لقای خدا پیوست». وی می‌افزاید: «روزی از طواف خارج می‌شدم و او داشت طواف می‌کرد یا من داشتم طواف می‌کردم و او از طواف خارج می‌شد. دستم را گرفت و گفت: ای ابوعمر! تا کی؟ وی افزود: «با او سخن نگفتم». او به من گفت: «نظرت چیست اگر کسی بگوید: آیه‌ی: ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١[المسد: ۱]. جزو قرآن نیست، چی به او می‌گویی؟» او افزود: «من هم دستم را از دستش خارج ساختم». علی ابن مدینی گوید: «مؤمل گفت: این ماجرا را برای سفیان بن عُیینه نقل کردم. گفت: به نظر نمی‌رسید که تا این حد رسیده باشد».

علی ابن مدینی می‌گوید: از احمد شنیدم که گفت: «برخی از سخنان مُعّلی طحّان را برای سفیان بن عیینه نقل کردم. سفیان گفت: صاحب این رأی چقدر نیاز دارد که کشته شود!».

به جسارت‌های اینان نسبت به کتاب خدا و سنت پیامبرصنگاه کنید. همه‏ی اینها به خاطر ترجیح مذاهب و عقایدشان بر حق می‌باشد. نزدیک‌ترین‌شان به شریعت کسانی است که برای مذاهب و عقاید خود به دنبال دلیل و مستند هستند که آیات روشن و واضح را به نفع مذهب و عقاید خود تأویل و از آیات متشابه پیروی می‌کنند. همه‌شان، مشمول مذمت و نکوهش آیه‏ی مذکور هستند.

چه بسا گروهی از بدعت‌گذاران جهت ردّ احادیث به این نکته استدلال می‌کنند که احادیث آحاد مفید ظنّ است و ظن هم در قرآن، مورد مذمت و نکوهش قرار گرفته است. مثلاً خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُ[النجم: ۲۳]. «اینها فقط نام‌هائی (بی‌محتوی و اسم‌هائی بی‌مسمی) است که شما و پدرانتان (از پیش خود) بر آنها گذاشته‌اند. هرگز خداوند دلیل و حجتی (بر صحت آنها) نازل نکرده است. آنان جز از گمان‌های بی‌اساس و از هواهای نفس پیروی نمی‌کنند». در جای دیگری می‌فرماید: ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡ‍ٔٗا[النجم: ۲۸]. «آنان جز از گمان‌های بی‌اساس و از هواهای نفس پیروی نمی‌کنند. در حالی که هدایت و رهنمود از سوی پروردگارشان برای ایشان آمده است (و در پرتو آن می‌توانند به ناچیزی بتها پی ببرند و رضای خدای را بجویند و راه سعادت بپویند)». و دیگر آیاتی که این مفهوم را می‌رساند. تا جایی که چیزهایی را حلال کرده که خداوند بلند مرتبه به زبان پیامبرش آن را حرام کرده ولی راجع به تحریم آن در قرآن نصّی وجود ندارد. منظورشان از این کار فقط اثبات عقاید و افکار خودشان می‌باشد.

ظنّ مورد نظر در آیات و احادیث غیر ار آن چیزی است که تصور کرده‌اند. ظنّ مورد نظر در آیات فوق، احتمال سه معنا دارد:

اوّل- منظور ظنّ در اصول دین است، چون از نظر عالمان اسلامی ظنّ در اصول دین فاقد اعتبار بوده و هیچ فایده‌ای ندارد چون از نظر ظن کننده احتمال عکس آن را دارد، اما ظنّ در فروع دین، چنین نیست و از نظر عالمان اسلامی بدان عمل می‌شود، چون دلیل برای عمل کردن به آن وجود دارد. گویی ظنّ، مذموم و فاقد اعتبار است مگر زمانی که مربوط به فروع دین باشد که آن وقت معتبر می‌باشد. این رأی صحیحی است که دانشمندان اسلامی در این زمینه اظهار داشته‌اند.

دوّم- منظور از ظن در اینجا ترجیح یکی از دو نقیض بر دیگری بدون مَرجِِّح می‌باشد. بدون شک این ظن با این معنا در اینجا مذموم و فاقد اعتبار می‌باشد، زیرا نوعی خیره سری می‌باشد. به همین خاطر در آیه‏ی قرآن به دنبال آن هوای نفس آمده، آنجا که می‌فرماید: ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُ[النجم: ۲۳]. «آنان جز از گمان‌های بی‌اساس و از هواهای نفس پیروی نمی‌کنند». گویی اینان فقط به خاطر اهداف و هواهای نفسانی نسبت به کاری تمایل پیدا کرده‌اند و به پیروی از هدایتی که در آیه‌ی: ﴿وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ[النجم: ۲۳]. «درحالیکه هدایت و رهنمود از سوی پروردگارشان برای ایشان آمده است». آمده، این کار را نکرده‏اند. به همین خاطر مذمت و نکوهش این نوع ظنّ در قرآن آمده برخلاف ظنیّ که برخاسته از دلیل است، چون این ظن به طور کلی مذموم و نکوهیده نیست، زیرا از پیروی از هوای نفس خارج است. از این رو این نوع ظنّ، معتبر و به مقتضای آن عمل می‌شود. مانند مسائل فرعی دین که ظنّ در آنها معتبر می‌باشد و به آن عمل می‌شود.

سوّم- ظن دو قسم است:

۱- ظنیّ که به اصلی قطعی استناد دارد. این همان ظنیّ است که در شریعت اسلام هرجا باشد، بدان عمل می‌شود، زیرا وقتی که به اصل معلوم تکیه دارد، از جنس آن اصل معلوم می‌باشد.

ظنیّ که به اصلی قطعی استناد ندارد بلکه یا اساساً به چیزی تکیه ندارد که این نوع ظنّ -همان‌طور که گفته شد- مذموم و نکوهیده و فاقد اعتبار است و یا به ظنّ مانند خود تکیه دارد. در این صورت اگر آن ظنّ نیز به دلیلی قطعی استناد داده شود مثل ظنّ نوع اول است که معتبر می‌باشد و بدان عمل می‌شود و یا به دلیلی ظنّی تکیه دارد که باز به آن مراجعه می‌کنیم. پس ظنّ حتماً باید یا به دلیلی قطعی استناد داده شود که آن وقت ستوده و معتبر است و یا به چیزی استناد ندارد که آن وقت مذموم و نکوهیده می‌باشد.

پس به هر حال، هر خبر واحدی که سندش صحیح است، حتماً یا در شریعت اسلام به اصلی قطعی استناد و تکیه دارد که در این صورت قبول خبر واحد واجب می‌باشد. از این جاست که ما خبر واحد را به طور مطلق قبول می‌کنیم. همان طور که ظن‌های کافران به چیزی تکیه ندارد که در این صورت این نوع ظنّ‌ها مردود و فاقد اعتبار است.این پاسخ اخیر برخاسته از اصلی است که در کتاب «الـموافقات» به طور مشروح و مفصل آمده است.

برخی از گمراهان در ردّ احادیث و ردّ گفته‌ی کسانی که به احادیث استناد و بر اساس آن عمل می‌کنند، زیاده روی کرده تا جایی که قائل شدن به احادیث را مخالف عقل و گوینده‌ی آن را در شمار دیوانگان به حساب آورده‌اند.

ابوبکر بن عربی از یکی از منکران رؤیت خدا در قیامت که در مشرق با آنان برخورد داشته نقل کرده که به او گفته شد:آیا کسی که قائل به رؤیت خدا در قیامت باشد، کافر می‌شود یا خیر؟ در جواب گفت: «خیر، چون او عقیده‌ای نامعقول دارد و هر کس قائل به چیزی باشد که عقل آن را نپذیرد، کافر نمی‌شود»!.

ابن عربی گفت: «این منزلت ما نزد آنان است».

انسان باید به خود آید که تبعیت از هوای نفس انسان را به کجا می‌کشاند. خداوند با لطف خویش ما را از آن پناه دهد!.

برخی از عالمان بزرگوار در زمان ما راجع به این موضوع دچار اشتباه و خطا شده‌اند و تصور کرده‌اند که خبر واحد همه‌اش گمان است و این روایات را آورده‌اند: «بِئْسَ مَطِيَّةُ الرَّجُلِ زَعَمُوا» [۳۱۱]. «بد دستاویز انسان است، (چیزی که) گمان کرده‌اند». «إِيَّاكُمْ وَالظَّنَّ فَإِنَّ الظَّنَّ أَكْذَبُ الْحَدِيثِ» [۳۱۲]. «زنهار! دور باشید از ظن، چون ظنّ دروغ‌ترین سخن است». این سخن دانشمند متأخر، اشتباه و خطا ست. خدا از او درگذرد!.

[۲۹۴] بخاری به شماره‌های ۳۱۴۲ و ۵۴۴۵ آن را روایت کرده است. [۲۹۵] نگا: «صحیح بخاری»، شماره‌های ۵۳۶۰ و ۵۳۸۶، و «صحیح مسلم»، شماره‏ی۲۲۱۷. [۲۹۶] او بکر بن حمران الرّفاء می‌باشد. او از ابن عون و داود بن ابی هند روایت کرده و خالد بن خداش و دیگران از او حدیث روایت کرده‌اند. [۲۹۷] شرح حال او از پیش گذشت. [۲۹۸] نگا: «صحیح ابی داود» به شماره‏ی ۹۳۹۴، و «صحیح ابن ماجه»، شماره‏ی ۲۱۰۳. [۲۹۹] شرح حال او از پیش گذشت. [۳۰۰] تخریج آن از پیش گذشت. [۳۰۱] ابن عدی در «الکامل فی ضعفاء الرجال»، ۵/۹۸-۹۹ آن را روایت کرده است. [۳۰۲] او اسماعیل بن ابراهیم بن مقسم اسدی آزاد شده‏ی آنان، ابوبشر بصری معروف به ابن عُلیَه می‌باشد. او ثقه و حافظ بود که به سال ۱۹۳ ﻫ.ق درگذشت. [۳۰۳] او واصل بن عطاء بصری، غزال و متکلم و معتزلی، بزرگِ معتزلی‌ها و نخستین کسی است که عقیده‏ی منزلت بین منزلتین را اظهار داشت. کنیه‏ی او ابوحذیفه بود. واصل بن عطاء در سال ۱۳۱ ﻫ.ق وفات یافت. [۳۰۴] او عمرو بن علی بن بحر بن کنیز، ابوحفص فلاّس صیرفی باهلی بصری است. وی انسانی ثقه و حافظ بود که به سال ۲۴۹ ﻫ.ق درگذشت. [۳۰۵] عثمان طویل، در اصل اهل جزیره بود که وی را از اهل بصره به شمار آورده‌اند. از انس بن مالکسحدیث روایت کرده است. [۳۰۶] «بگو: اگر در خانه‌های خود هم بودید، کسانی که کشته شدن بر آنان مقرر شده بود (با پای خود) به قتلگاه خویش می‌رفتند». [۳۰۷] او احمد بن محمد بن هانیء طائی، بنا به گفته‏ی بعضی کلبی، ابوبکر اثرم، فقیه و حافظ می‌باشد. وی رفیق و دوست امام احمد بوده که به سال ۲۷۳ ﻫ.ق دار فانی را وداع گفت. [۳۰۸] او علی بن عبدالله بن جعفر بن نجیح سعدی، ابوالحسن ابن مدینی بصری می‌باشد. وی انسانی ثقه و محکم و امام بود. عالم‌ترین مردم عصرش به حدیث و علل حدیث بود. او به سال ۲۳۴ ﻫ.ق درگذشت. [۳۰۹] او مؤمل بن اسماعیل قریشی عدوی، ابوعبدالرحمن بصری، از صغار تبع تابعین است که به سال ۲۰۶ ﻫ.ق وفات یافت. [۳۱۰] او حسن بن وهب مکی جُمحّی، قاضی مکه بود. از عطاء روایت کرده و سفیان ثوری از او روایت کرده است. [۳۱۱] حدیثی صحیح است. احمد در «الـمسند»، ۴/۱۱۹ و ۵/۴۰۱ و ابوداود به شماره‌ی ۴۹۷۲ آن را روایت کرده‌اند و آلبانی/آن را صحیح دانسته است. [۳۱۲] متفق علیه. بخاری به شماره‌های ۴۸۴۹ و ۶۳۴۵، و مسلم به شماره‌ی ۲۵۶۳ آن را روایت کرده‌اند.