فصل
اگر گفته شود: چطور چنین است در حالی که در شریعت اسلامی مواردی ثابت شده که نشان دهندهی تخصیص آن عمومها و تقیید آن مطلقها است و عالمان اسلامی بسیاری از مسائل را از آن استنباط نموده و اصولی را از آن گرفتهاند که دقیقاً مطابق چیزی است که نقل آن به ثبوت رسیده است، چون ظواهر نصوص به وسیلهی اجتهاد از مقتضای ظهورشان خارج شده و شایسته است آنچه که به وسیلهی اجتهاد، استباط شده بر محل تخصیص قیاس شود، و به همین خاطر دانشمندان بدعتها را به اقسام مختلفی تقسیم نموده و به طور مطلق همهی بدعتها را نکوهش نکردهاند؟!.
خلاصهی آنچه که عالمان اسلامی بیان داشتهاند به چند صورت بر میگردد:
اوّل- حدیث پیامبرصکه در «الصحیح» آمده است، آنجا که میفرماید: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَعُمِلَ بِهَا كَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَمِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا لاَ يَنْقُصُ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا وَمَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً فَعُمِلَ بِهَا كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَوِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ بَعْدِهِ لاَ يَنْقُصُ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْئًا» [۲۵۱]. «هر کس روش خوبی را پایه گذاری کند، پاداش این کار و پاداش کسانی که به آن عمل میکنند بدون اینکه چیزی از پاداش اینان کاسته شود، از آنِِ اوست و هر کس روش بدی را پایهگذاری کند، گناه این کار و گناه کسانی که به آن عمل میکنند بدون آنکه چیزی از گناه ایشان کاسته شود، از آنِِ اوست».
ترمذی حدیثی را از پیامبرصروایت کرده و آن را صحیح دانسته است که آن حضرت میفرمایند: «مَنْ دَلَّ عَلَى خَيْرٍ فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ فَاعِلِهِ» [۲۵۲]. «هر کس کار خیری را به دیگری نشان دهد، مثل پاداش کنندهی کار را دارد».
همچنین ترمذی از جریر بن عبدالله روایت کرده که گوید: رسول خداصفرمودند: «مَنْ سَنَّ سُنَّةَ خَيْرٍ فَاتُّبِعَ عَلَيْهَا فَلَهُ أَجْرُهُ وَمِثْلُ أُجُورِ مَنِ اتَّبَعَهُ غَيْرَ مَنْقُوصٍ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا وَمَنْ سَنَّ سُنَّةَ شَرٍّ فَاتُّبِعَ عَلَيْهَا كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهُ وَمِثْلُ أَوْزَارِ مَنِ اتَّبَعَهُ غَيْرَ مَنْقُوصٍ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْئًا» [۲۵۳]. «هر کس شیوهی خیری را پایهگذاری کند و از آن پیروی شود، پاداش این کار و مثل پاداش کسانی که از آن پیروی کردهاند بدون آنکه چیزی از پاداششان کاسته شود از آنِِ اوست و هر کس روش بدی را پایه گذاری کند و از آن پیروی شود، گناه این کار و مثل گناه کسانی که از آن پیروی کردهاند، از آنِ اوست بدون آنکه چیزی از گناهشان کاسته شود». ترمذی گوید: این حدیث حسن صحیح است. این احادیث صراحتاً بیان میدارند که هر کس روش خیری را پایه گذاری کند، کار خوبی کرده است. عبارت: «من سنّ» نشان میدهد که پایهگذاری روش از جانب خدا است، چون آن را مکلف نسبت داده نه به شارع، و اگر منظور پیامبرص«من عمل سنة ثابتة فی الشرع» «هر کس به روش ثابت در شریعت عمل کند»، میبود، نمیفرمود: «من سنّ».
این فرمودهی پیامبرصبر این مطلب دلالت دارد، آنجا که میفرماید: «مَا مِنْ نَفْسٍ تُقْتَلُ ظُلْمًا إِلاَّ كَانَ عَلَى ابْنِ آدَمَ كِفْلٌ مِنْهَا لأَنَّهُ أول من سَنَّ الْقَتْلَ» [۲۵۴]. «هیچ کسی نیست که از روی ظلم و به ناحق کشته شود مگر آنکه پسر آدم سهمی از جرم آن را دارد، چون او نخستین کسی بوده که قتل را پایه گذاری کرد». پس لفظ «سنّ» در اینجا بر حقیقت خود حمل میشود، چون این کار تازهای است که قبلاً پس از وجود آدم÷در زمین، به آن عمل نمیشد.
همچنین است فرمودهی: «من سنّ سنّةً حسنةً»، یعنی هر کسی از جانب خودش روش خوبی ابداع کند اما با این شرط که خوب و نیکو باشد. در این صورت پاداش دارد. منظور این نیست که هر کس به سنت و روش ثابتی عمل کند، چون اگر منظور این بود با عبارات: «من عمل بسنّتی» یا «من عمل بسنّة من سنّتی» و مانند آنها از آن تعبیر میکرد، همان طور که ترمذی آن را روایت کرده که پیامبرصبه بلال بن حارث گفت: «اعلم»: «بدان». بلال بن حارث گفت: چه بدانم ای رسول خدا؟ فرمود: «اعلم یا بلال»: «ای بلال! بدان». بلال گفت: چه بدانم ای رسول خدا؟ فرمود: «أَنَّهُ مَنْ أَحْيَا سُنَّةً مِنْ سُنَّتِى قَدْ أُمِيتَتْ بَعْدِى فَإِنَّ لَهُ مِنَ الأَجْرِ مِثْلَ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا وَمَنِ ابْتَدَعَ بِدْعَةَ ضَلاَلَةٍ لاَ يَرْضَاهَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ آثَامِ مَنْ عَمِلَ بِهَا لاَ يَنْقُصُ ذَلِكَ مِنْ أَوْزَارِ النَّاسِ شَيْئًا» [۲۵۵]. «هر کس سنتی از سنتهای من که متروک شده، زنده کند، مثل پاداش کسانی که به آن عمل میکنند بدون آنکه چیزی از پاداششان کاسته شود، دارد و هر کس بدعت ضلالت را ابداع کند که خدا و پیامبرش را راضی نمیکند، مثل گناه کسانی که به آن عمل میکنند بدون آنکه چیزی از گناهشان کاسته شود، دارد». این حدیث حسن است. از انسسروایت شده که گوید: رسول خداصفرمودند: «يَا بُنَىَّ إِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُصْبِحَ وَتُمْسِىَ لَيْسَ فِى قَلْبِكَ غِشٌّ لأَحَدٍ فَافْعَلْ». «پسرم! اگر توانستی شب و روز را سپری کنی در حالی که نسبت به کسی کینهای در دل نداشته باشی، این کار را بکن». سپس به من گفت: «يَا بُنَىَّ وَذَلِكَ مِنْ سُنَّتِى وَمَنْ أَحْيَا سُنَّتِى فَقَدْ أَحَبَّنِى. وَمَنْ أَحَبَّنِى كَانَ مَعِى فِى الْجَنَّةِ» [۲۵۶]. «پسرم! این کار جزو سنت و روش من است و هر کس سنت مرا احیا کند، مرا دوست داشته، و هر کس مرا دوست بدارد، همراه من در بهشت است». این حدیث، حسن است.
پس فرمودهی: «مَنْ أَحْيَا سُنَّةً مِنْ سُنَّتِى قَدْ أُمِيتَتْ بَعْدِى». در عمل به آنچه که ثابت شده که سنت است، واضح و روشن است. همچنین عبارت: «من أحيا سنتي فقد أحبني» در سنتهای ثابت، واضح و روشن است. اما عبارت: «من سنَّ کذا» چنین نیست، چون این عبارت در ابداع عملی تازه که قبلاً نبوده و جزو سنت ثابت نیست، واضح و روشن است.
اما فرمایش پیامبرصبه بلال بن حارث: «من ابتدع بدعة ضلالة» نشان میدهد که بدعت به طور مطلق مذموم و نکوهیده نیست و تنها به این شرط که ضلالت باشد و خدا و پیامبرصبدان راضی نباشند، نکوهیده است. همهی اینها اقتضا میکند که بدعت اگر ضلالت نباشد، نکوهش و مذمت متوجه آن نمیشود و ابداع کنندهی آن گناهی ندارد، در نتیجه به روشی خوب بر میگردد و مشمول وعده به پاداش قرار میگیرد.
دوّم- سلف صالحشو در رأس آنان صحابه کارهایی کردهاند که در قرآن و سنت نیامده و خودشان آن را خوب دانستهاند و بر آن اجماع نمودهاند. روشن است که امت محمدصبر گمراهی اجماع نمیکند و تنها بر هدایت و آنچه که خوب و پسندیده است، اجماع میکنند.
مثلاً بر جمع آوری قرآن و نوشتن آن در مصاحف و جمع کردن مردم بر مصحفهای عثمانی و دور انداختن دیگر قرائتهایی که در زمان رسول خداصمعمول بود، اجماع کردند. کارهای از این قبیل زیادند که قابل شمارش نیستند.
سپس عالمان اسلامی در این رأی خوب، از آنان پیروی کردند و احادیث آن بزرگوار را جمع آوری کرده و تدوین نمودند و به رشته تحریر درآوردند. پیش قراولانِ این کار، مالک بن انس است که از همهی سلف صالح، بیشتر تابع و پیرو سنت بوده و بیشتر از همهشان از بدعت به دور بوده است.
البته هر چند کراهیت نوشتن احادیث از صحابه نقل شده، ولی این کار با یه خاطر ترس از اتکا به این کتابها و خود را بینیاز دیدن از حفظ احادیث و به دست آوردن و سراغ گرفتن آن بوده و یا به خاطر ترس از اینکه این کار رأی و نظر شخصی باشد و نقلی از قرآن و سنت نباشد.
سپس بعداً وقتی جامعهی اسلامی دچار ضعف شد و مجتهدان خیلی کم به سراغ احادیث جهت دستیابی به آنها میرفتند، عالمان اسلامی بر تدوین همهی احادیث اتفاق کردند، چون ترس داشتند که احادیث پیامبرصبه کلی به بوتهی فراموشی سپرده شوند.
لخمی وقتی سخن مالک و دیگران راجع به کراهیت خرید و فروشِ کتابهای حدیثی و دستمزد دادن برای تعلیم آن آورده و اختلاف نظر در این زمینه را نقل کرده میگوید: «به نظر نمیرسد که امروز اختلافی در جایز بودن این کار وجود داشته باشد، چون حفظ و فهمهای مردم کم شده و بسیاری از گذشتگان کتاب نداشتند.
مالک گوید: قاسم و سعید کتاب نداشتند، و من حدیث را بر کسی که در این تختهها و صفحات مینویسد، نمیخواندم. به ابن شهاب گفتم: آیا حدیث را مینویسی؟ گفت: خیر. گفتم: آیا از راویان حدیث میخواهی که دوباره حدیث را برایت تکرار کنند؟ گفت: خیر.
این شأن عالمان اسلامی بود. اگر مردم مثل آنان میکردند و احادیث را نمینوشتند، قطعاً علم دین و احادیث نبوی از بین میرفت و هیچ نشانی از آن نمینماند. مردمان امروز کتابهای آنان را میخوانند تازه به پای آنان نمیرسند و کوتاهی میکنند.
به علاوه، در مسائل فرعی و فقهی اختلافی نداریم که اجتهاد و قیاس در مسائل فقهی واجب است. وقتی چنین است، ننوشتن کتابهای فقهی و عدم خرید و فروش آنها منجر به تقصیر و کوتاهی در اجتهاد میشود و سبب میشود اجتهاد در جای خویش گذاشته نشود، زیرا از طریق شناخت آرای گذشتگان و ترجیح میان اقوال و آرایشان، معلوم میشود که آنان در زمینهی گذاشتن اجتهاد در جای خود و اهمیت به آن، خیلی دقیق بودهاند».
سخنان لخمی در اینجا به پایان میرسد. در این سخنان انجام دادن کاری که گذشتگان نکردهاند، جایز دانسته شده است، چون او دلیل درستی در این زمینه دارد. ما نیز میگوییم: هر امر تازهای که دلیل داشته باشد، نکوهیده و ناپسند نیست بلکه پسندیده و خوب است و ابداع کنندهی آن کسی است که روشی پسندیده را پایهگذاری کرده است. پس کجا به طور مطلق یا به طور عموم، امور تازه و بدعتها مورد مذمت و نکوهش قرار گرفتهاند؟! عمر بن عبدالعزیز گوید: «قضایا و مسائلی زیاد به اندازهی گناه و فجور جنایتکاران برای دانشمندان اسلامی پیش آمده است». پس -همانطور که میبینی- عمر بن عبدالعزیز ابداع قضایا و امور تازه به اندازهی گناه و فجور جنایتکاران جایز دانسته هر چند این امورِ تازه و نو، اصلی ندارند.
مانند ضامن کردن صنعتگران در مقابل صنعتی که انجام میدهند. این رأی از خلفای راشدینشنقل شده است.
قتل چند نفر درمقابل یک نفر. این رأی از عمر و علی و ابن عباس و مغیره بن شعبهشروایت شده است.
مالک و اصحاب او به این گفتهی شخص مرده که در زمان حیاتش اظهار داشته که خونم نزد فلانی است، عمل کردهاند در حالی که در کتاب «الـموطأ» دلیل نقلی برای این کار وجود ندارد بلکه مالک علت آن را یک امر مصلحتی دانسته است. در مذهب امام مالک، مسائلی از این قبیل زیاد است.
وقتی این عمل با وجودی که تازه ابداع شده، جایز است چرا مانند آن جایز نباشد حال آنکه علت هر دو یکی است، چون همهشان به طور کلی مصلحتهای معتبری هستند؟! و اگر هیچ یک از این کارها جایز نبوده، پس چرا به برخی از آنها اتفاق و اجماع نمودهاند و دیگران، مسائلی را از برخی از آنها استنباط کردهاند؟! ناگزیر باید گفت: اینان تنها از کاری که اینان کردهاند، پیروی نمودهاند و از کاری که نکردهاند، پیروی ننمودهاند، هر چند علت هر دو کار که مجوز قیاس است، یکی میباشد. در این صورت اکتفا به این امر، دل به خواهی است که کاری باطل است. بنابراین ثابت شد که بدعتها اقسام مختلفی دارند.
در جواب میگوییم:
جواب دلیل اوّل: منظور از فرمودهی: « مَنْ سَنَّ سُنَّةَ حسنةً...». ابداع و اختراع هر کاری به طور کلی نیست. در غیر این صورت اگر سؤال کننده معتقد باشد که دلیلی که آورده، قطعی است، تعارض میان ادلهی قطعی از آن لازم میآید و اگر معتقد باشد که دلیلش، ظنی است، در این صورت چون دلیلِ نکوهش بدعتها قطعی است بنابراین تعارض میان دلیل قطعی و ظنی پیش میآید و محققان متفقاند که دلیل قطعی و ظنی با هم تعارض ندارند، چون دلیل ظنی در مقابل دلیل قطعی ساقط شده و فاقد اعتبار است. پس ناگزیر باید گفت: این ادله از قبیل عام و خاص است و از نظر محققان، عام و خاص با هم تعارض ندارند. اما از دو جهت، دلیلی در آن نیست:
اوّل- اینکه گفته شود: این موضوع مانند دو دلیلیاند که با هم تعارض دارند، چون ابتدا گفته شد که ادلهی نکوهش بدعتها، عموم آنها در احادیث زیادی تکرار شده و تخصیص نیافتهاند و هر گاه ادلهی عموم زیاد باشند و همدیگر را تأیید کنند، پس از آن، تخصیص پذیرفته نمیشود.
دوّم- وقتی مسلّم شد که تعارض میان آنها نیست، باید گفت که منظور حدیث مذکور از«سنّ» ابداع نیست بلکه منظور از آن، صرفاً عمل به سنت ثابت نبوی است. به دو دلیل:
۱- سبب نزول حدیث فوق، صدقهی مشروع است. چون در «الصحیح» از طریق روایت جابر بن عبداللهبآمده که او گوید: در اول روز نزد رسول خداصبودیم. جماعتی پابرهنه و لخت که لباسهایی از پوست ببر یا عبا به تن داشتند و شمشیر به دست بودند و اکثرشان و بلکه همهشان از طایفهی مُضرَ بودند، نزد آن حضرتصآمدند.
وقتی رسول خداصآثار بینوایی و فقر در آنها مشاهده کرد، چهرهاش تغییر کرد. پس داخل منزل شد و سپس بیرون رفت و به بلال دستور اذان داد. بلال اذان و اقامه گفت. رسول خداصنماز گزارد و سپس خطبه خواند و آیات: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا ١﴾[النساء: ۱]. «ای مردمان! از (خشم) پروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سپس) همسرش را از نوع او آفرید، و از آن دو نفر مردان و زنان فراوانی (بر روی زمین) منتشر ساخت. و از (خشم) خدائی بپرهیزید که همدیگر را بدو سوگند میدهید، و بپرهیزید از این که پیوند خویشاوندی را گسیخته دارید (و صله رحم را نادیده گیرید)، زیرا که بیگمان خداوند مراقب شما است (و کردار و رفتار شما از دیده او پنهان نمیماند)». و ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖ﴾[الحشر: ۱۸]. «ای مؤمنان! از خدا بترسید و هر کسی باید بنگرد که چه چیزی را برای فردا (ی قیامت خود) پیشاپیش فرستاده است». خواند، آنگاه فرمود: «تَصَدَّقَ رَجُلٌ مِنْ دِينَارِهِ مِنْ دِرْهَمِهِ مِنْ ثَوْبِهِ مِنْ صَاعِ بُرِّهِ مِنْ صَاعِ تَمْرِهِ حَتَّى قَالَ : وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ». «مردی از دینارش، از درهمش، از لباسش، از یک صاع گندمش، از یک صاع خرمایش صدقه داد، تا آنجا که فرمود: حتی اگر یک نصف خرما هم باشد».
جابر بن عبدالله گوید: مردی از انصار کیسهای را آورد که نزدیک بود کف دستش نتواند آن را حمل کند و بلکه نتوانست آن را حمل کند. راوی گوید: سپس مردم به دنبالش رفتند تا اینکه دو توده از غذا و لباس دیدم. دیدم که چهرهی رسول خداصمثل طلا میدرخشید. آنگاه فرمود: «مَنْ سَنَّ فِى الإِسْلاَمِ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَأَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا بَعْدَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَىْءٌ وَمَنْ سَنَّ فِى الإِسْلاَمِ سُنَّةً سَيِّئَةً كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَوِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ بَعْدِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَىْءٌ». «هر کس در اسلام روش خوبی را پایه گذاری کند، پاداش این کار و پاداش کسانی که به آن عمل میکنند، دارد بدون آنکه چیزی از پاداششان کاسته شود و هر کس روش بدی را پایهگذاری کند، گناه این کار و گناه کسانی که به آن عمل میکنند، دارد بدون آنکه چیزی از گناهشان کاسته شود».
پس دقت کنید که در چه موقعیتی رسول خدا صفرموده است: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً». و «وَمَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً». آن موقع میبینی کسی که به مقتضای وضعیت و شرایط مذکور فراتر از توان خود چه کاری کرد آنجا که آن کیسه را آورد. در نتیجه به خاطر کارش، دروازهی صدقه به وجه احسن باز شد. پس رسول خداصاز این کار خوشحال شد تا اینکه فرمود: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً...». این واقعه نشان میدهد که سنت در اینجا مثل کاری است که آن صحابی کرده و آن هم عمل به کاری است که سنت بودن آن ثابت شده است. به علاوه این حدیث دقیقاً مطابق حدیث دیگر پیامبرصاست که میفرماید: «مَنْ أَحْيَا سُنَّةً مِنْ سُنَّتِي قَدْ أُمِيتَتْ بَعْدِي...». تا آنجا که میفرماید: «من ابتدع بدعة ضلالة...». پس پیامبر صدر مقابل آن سنت، بدعتگذاری را قرار دادهاست. پس روشن شد که سنت حسنه، بدعت نیست. همچنین است این فرمودهی پیامبرص: «مَنْ أَحْيَا سُنَّتِي أحبني».
دلیل آن در حدیث نخست روشن است، چون پیامبرصوقتی ابتدا به صدقه تشویق و ترغیب نمود، سپس آن انصاری آن کیسه را آورد و پس از او همگی صدقه میدادند، گویی این عمل انصاری سنتی بوده که نامبرده با فعل خویش آن را زنده نمود. پس معنای حدیث این نیست که هر کس روشی را ابداع و اختراع نماید که قبلاً نبوده است] مانند این حدیث در کتاب «رقائق ابن الـمبارک» روایتی از حذیفه است که این مطلب را بیشتر روشن میگرداند. در این روایت حذیفه گوید: در زمان رسول خداصیک نفر گدا بلند شد و گدایی کرد. حاضرِین سکوت اختیار کردند. سپس مردی، مالی را به او داد و جماعت حاضر همگی به او کمک کردند. آنگاه رسول خداصفرمود: «مَنِ اسْتَنَّ خَيْرًا فَاسْتُنَّ بِهِ كَانَ لَهُ أَجْرُهُ كَامِلاً وَمِنْ أُجُورِ مَنِ اسْتَنَّ بِهِ وَلاَ يَنْقُصُ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا وَمَنِ اسْتَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً فَاسْتُنَّ بِهِ فَعَلَيْهِ وِزْرُهُ كَامِلاً وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ اسْتَنَّ بِهِ وَلاَ يَنْقُصُ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْئًا» [۲۵۷]. «هر کس روش خیری را پایهگذاری کند و به آن عمل شود، پاداش این کار و پاداش کسانی که از او پیروی کردهاند، دارد بدون آنکه چیزی از پاداششان بکاهد و هر کس روش بدی را پایهگذاری کند و به آن عمل شود، گناه این کار و گناه کسانی که از او پیروی کردهاند، دارد بدون آنکه چیزی از گناهشان بکاهد».
بنابراین، معنای عبارت: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً». این است که هر کس به سنتی عمل کند، نه هر کس سنتی را ابداع کند.
عبارت: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً». و: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَیئَةً». نمیتوان بر ابداع و اختراع روش حمل کرد، چون خوب بودن یا بد بودن آن تنها از طریق شریعت دانسته میشود چون حسن و قبح، شرعی است و به شریعت اسلام اختصاص دارد و عقل هیچ دخالتی در آن ندارد. که این مذهب اهل سنت و جماعت میباشد و تنها اهل بدعت قائل به حسن و قبح عقلی هستند. پس لازم میآید که واژهی سنت در حدیث مذکور، یا به وسیلهی شریعت خوب باشد و یا به وسیله شریعت بد و زشت باشد. و سنت و روش خوب تنها بر صدقهی مذکور و امثال آن از سنتهای مشروع صدق میکند. میماند سنت و روش بد که یا بر گناهانی حمل میشود که گناه بودن آن به وسیلهی شریعت ثابت شده است. مانند قتل که در حدیث پسر آدم به آن اشاره شد، آنجا که پیامبرصفرمودند: «لأَنَّهُ أَوَّلُ مَنْ سَنَّ الْقَتْلَ» [۲۵۸]. «چون او نخستین کسی بود که قتل را پایه گذاری کرد». و یا بر بدعتها حمل میشود، چون نکوهش آنها و نهی از آنها به وسیلهی شریعت ثابت شده است.
عبارت: «ومن ابتدع بدعة ضلالةٍ» بر ظاهرش حمل میشود، چون چیزی نمیتواند سبب نزول حدیث را مقید گرداند پس حتماً باید بر ظاهر لفظ حمل شود همچون عمومهایی که سبب نزولهایی برای آنها ثابت نگردیده است.
و درست است که فرمودهی: «ومَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً» بر همین بدعت ضلالت حمل شود. که معنایش چنین است: هر کس روش بدی را ابداع کند. که هم شامل بدعتهایی است که از اول هم گناه بودهاند مانند قتل از جانب یکی از پسران آدم و هم شامل بدعتهایی است که تازه ایجاد شدهاند، چون قبلاً معمول نبوده و فراموش شدهاند و عمل این فرد آن را زنده کرده است.
پس حدیث مذکور از جهت لفظش و احادیث دیگری که آن را شرح میدهند، حجتی علیه بدعتگذاران میباشد.
تنها این نکته میماند که به عبارت: «ومن ابتدع بدعة ضلالةٍ» نظری بیفکنیم و آن را مورد کنکاش و بررسی قرار دهیم. ممکن است گفته شود: مقید کردن بدعت به گمراهی، مفید مفهوم مخالفه است. اما چنین نیست، چون اضافهی موجود در آن مفید مفهوم مخالفه نیست هر چند براساس رأی گروهی از اصولیون، قائل به مفهوم مخالفه باشیم، چون دلیلی وجود دارد که مفهوم مخالفه در اینجا کاربردی ندارد، همان طور که دلیل تحریم ربا چه کم باشد و چه زیاد در آیهی: ﴿لَا تَأۡكُلُواْ ٱلرِّبَوٰٓاْ أَضۡعَٰفٗا مُّضَٰعَفَةٗ﴾[آلعمران: ۱۳۰]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! ربا را دو و چند برابر مخورید»، بر عمل نکردن به مفهوم مخالفه در اینجا دلالت دارد. به علاوه، با توجه به ادلهی پیشین ضلالت، لازمه و جزء لاینفک بدعت به طور مطلق است، پس مفهوم مخالفه در اینجا وجود ندارد.
جواب دلیل دوم: تمامی مواردی که گفته شد، جزو مصالح مرسله است نه بدعتِ ایجاد شده، و مصالح مرسله هم سلف صالح از صحابه و تابعین و تبع تابعین به مقتضای آن عمل نمودهاند. مصالح مرسله از اصول ثابتِ فقهی نزد اصول دانان میباشد هر چند در این باره میانشان اختلاف نظر وجود دارد. ولی این قضیه خلل و ایرادی در موضوعی که در پیش داریم، وارد نمیکند.
اما راجع به جمعآوری قرآن در مصاحف و جمع کردن مردم بر مصاحف عثمانی باید گفت که این موضوع در حقیقت مربوط به مصالح مرسله است، چون قرآن بر هفت قرائت نازل شده که همهشان کامل و کافی هستند و این امر به خاطر آسانگیری بر قوم عرب بوده که لهجههای مختلفی داشتند. بنابراین مصلحت کار صحابه در این خصوص، روشن است.
البته آنچه که این کار را تجویز کرد، این بود که پس از عصر رسول خداصدروازهی اختلاف در قرآن باز شد به گونهای که مسلمانان در قرائتهای مختلف، اختلاف نظر داشتند]که به امید خدا بعداً از آن سخن گفته میشود- در نتیجه صحابهشترسیدند که امت اسلامی متفرق شوند و با هم اختلاف داشته باشند، از این رو مردم را به مصحفهای عثمانسمحدود کردند و دیگر قرائتها را دور انداختند با این علم که آنچه را دور انداختند، در ضمن قرائتهایی که آوردهاند، وجود دارد، چون آنها از جمله قرائتهایی است که قرآن با آن نازل شد.
سپس وقتی امکان نقلهای دروغ در نقل قرائتها بود و غیر عربها به اسلام گرویدند، این قرائتها را با روایت کنترل کردند از ترس اینکه مبادا دروازهی دیگر از فساد باز شود. و آن هم این بود که ملحدان و بیدینان مطالبی را در قرآن یا در قرائتها وارد کنند که جزو قرآن نیست و از این کار برای گسترش الحاد و بیدینیشان کمک گیرند. مگر نمیبینی وقتی نتوانستند از این در وارد شوند، از درِ تأویل و تفسیر معانی قرآن وارد شدند که به امید خدا ذکر آن خواهد آمد.
پس کاری که یاران رسول خداصکردند، حق بود، چون این کار یک دلیل کلی دارد که آن را تأیید میکند و این دلیل کلی هم، دستور به ابلاغ دین میباشد که در این زمینه اختلافی وجود ندارد، زیرا خداوند میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ﴾[المائدة: ۶۷]. «ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچگونه خوف و هراسی، به مردم) برسان». و امت پیامبرصدر زمینهی ابلاغ دین به دیگران مثل خود پیامبرصهستند. در حدیث هم آمده است: «يبلغ الشاهد منكم الغائب» [۲۵۹]. «باید کسانی از شما که حضور دارند [پیام دین] را به کسانی که حضور ندارند، برسانند». و امثال آن.
تبلیغ هم همانطور که کیفیت معلوم و مشخصی ندارد، چون معنا و مفهوم آن مهم است که رسانده شود از این رو به هر وسیلهای که امکان دارد از قبیل حفظ و القا کردن به دیگران و نوشتن و مانند آنها صورت میگیرد، به همین صورت حفظ کردن آن از تحریف و دستبرد کیفیت معین و مشخصی ندارد وقتی که در اصل، باطل نباشد، مانند قضیهی قرآن. به همین خاطر سلف صالح بر آن اجماع کردند.
- دیگر موارد غیر از جمع آوری قرآن در مصاحف، در آن قضیه آسانتر است، چون در سنت نبوی، نوشتن حدیث ثابت شده است.
- مثلاً در «الصحیح»، پیامبرصمیفرمایند: «اُكْتُبُوا لِأَبِي شَاة» [۲۶۰]. «برای ابوشاه، آن حدیث را بنویسید».
از ابوهریرهسروایت شده که گوید: «هیچ یک از اصحاب رسول خداصبیشتر از من حدیث را روایت نکرده بجز عبدالله بن عمرو، چون او احادیث را مینوشت و من نمینوشتم» [۲۶۱]. سیره نویسان اظهار داشتهاند که رسول خداصکاتبانی داشته که وحی و غیر وحی را برایش مینوشتند، از جمله عثمان، علی، معاویه، مغیره بن شعبه، ابیّ بن کعب، زید بن ثابت و دیگران.
به علاوه، کتابت حدیث از جمله مواردی است که واجب جز با آن تحقق نمیپذیرد وقتی به خاطر ضعف حفظ و ترس مندرس شدن احادیث –همانگونه که در زمان ابوبکرساین ترس بر قرآن وجود داشت- چارهای جز نوشتن احادیث نباشد. بنابراین دلیل نوشتن احادیث وقتی ترس از بین رفتنشان باشد، موجود است. این مطلبی است که لخمی قبلاً بدان اشاره کرد. عالمان گذشته نوشتن احادیث را به خاطر چیز دیگری ناپسند دانستهاند نه به این خاطر که این کار، بدعت است. پس هر کس نوشتن احادیث را بدعت بداند، یا سهل انگار است و یا جای واژهی بدعت را نمیداند. بنابراین، استدلال به این چیزها بر صحت عمل به بدعتها صحیح نیست هر چند مربوط به موارد اختلافی در قضیهی مصالح مرسله باشد. چون از نظر جماعتی از اصول دانان بنای احکام بر مصالح مرسله صحیح نیست. حجت علیه آنان، اجماع صحابه بر جمع آوری قرآن در مصاحف و مراجعه به آنها میباشد. و اگر اعتبار و حجیت مصالح مرسله در یک قضیه اثبات شود، اعتبار و حجیت آن به طور مطلق اثبات میگردد، و میان اختلاف کنندگان، فقط در مسائل فرعی نزاع و اختلاف میماند. در «الصحیح» پیامبرصمیفرمایند: «فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِى وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الْمَهْدِيِّينَ الرَّاشِدِينَ تَمَسَّكُوا بِهَا وَعَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ وَإِيَّاكُمْ وَمُحْدَثَاتِ الأُمُورِ» [۲۶۲]. «بر شماست که به سنت من و سنت خلفای راشدین و هدایت یافته عمل کنید، به آن تمسک جویید و با دندانهای جلوی به آن چنگ بزنید، و از ابداع امور تازه در دین دوری کنید».
حدیث فوق بیان میدارد که هر روشی که خلفای راشدین پایهگذاری کنند به سنت و روش رسول خداصملحق میشود، چون سنتی که خلفای راشدین ایجاد میکنند از دو حال خارج نیست: یا به وسیلهی دلیلی شرعی مورد نظر است که در این صورت این عمل، سنت است نه بدعت، و یا دلیلی ندارد -پناه به خدا از این کار-، ولی این حدیث دلیلی بر اثبات سنت بودن عمل خلفای راشدین برای این کار از شریعت، ثابت است و از این رو بدعت نیست. به همین خاطر به دنبال امر از پیروی کردن از خلفای راشدین، از بدعتها به طور مطلق نهی به عمل آمده، و اگر آن کار خلفا بدعت بود، در حدیث فوق تعارض میبود.
- به وسیلهی مطالب فوق، جواب قضیهی کشتن چند نفر در برابر یک نفر داده میشود، چون این نقل از عمر بن خطابسنقل شده و او یکی از خلفای راشدین است.
- همچنین به وسیلهی مطالب فوق، جوابِ ضامن کردن صنعتگران داده میشود، چون این رأی از خلفای چهارگانهشنقل شده است.
- اما آنچه از عمر بن عبدالعزیز روایت میشود، ندیدم که این روایت از طریق صحیحی ثابت شده باشد. به فرض اگر آن را بپذیریم، باید گفت این کار یا به اصل مصالح مرسله بر میگردد و یا از باب تحقیق مناط میباشد. هچنین عمل به گفتهی شخص مرده که در زمان حیاتش اظهار داشته که: «خون من نزد فلانی است». از باب مصالح مرسله است - پالبته اگر نگوییم: اصل این رأی، داستان گاو است-. و وقتی ثابت شد که مصالح مرسله نزد سلف صالح مقبول بوده با وجودی که قائلان به آن، بدعتها و بدعتگذاران را نکوهش میکردند و از آنان تبری و بیزاری میجستند، این امر نشان میدهد که بدعتها با مصالح مرسله تضاد دارند و هیچ ربطی به مصالح مرسله ندارند. این موضوع باب جداگانهای دارد که به امید خدا بعداً بیان میشود.
[۲۵۱] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۵۲] مسلم به شمارهی ۱۸۹۳ و ترمذی به شمارهی ۲۶۷۱ آن را روایت کردهاند. [۲۵۳] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۵۴] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۵۵] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۵۶] حدیثی ضعیف است، «ضعیف الترمذی»:، شماره ۵۰۱ و «السلسلة الضّعیفة»، شمارهی: ۴۵۳۸. [۲۵۷] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۵۸] ابن مبارک در «الزهد»، ۱/۵۱۳، احمد در «الـمسند»، ۵/۳۸۷، و حاکم در «الـمستدرک»، ۲/۵۶۱ آن را روایت کردهاند. هیثمی در «مجمع الزوائد»، ۱/۴۰۹ گوید: احمد و بزّار و طبرانی در معجم الأوسط آن را روایت کردهاند. راویان آن، راویان صحیحاند جز ابوعبیده بن حذیفه که ابن حبان او را ثقه دانسته است. [۲۵۹] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۶۰] متفق علیه. بخاری به شمارهی ۱۰۵ و مسلم به شمارهی ۱۶۷۹ آن را روایت کردهاند. [۲۶۱] بخاری به شمارهی ۲۳۰۲ آن را آورده است. [۲۶۲] بخاری به شماره ۱۱۳، احمد در «الـمسند»، به شمارهی ۲۴۸، و ترمذی به شمارههای ۲۶۶۸ و ۳۸۴۱ آن را روایت کردهاند.