تعریف بدعت و بیان معانی و مشتقات آن
بـُن واژهی بَدَع از نوآوری است، بدون مُدل و نمونه قبلی، چنانکه خداوند بلند مرتبه میفرماید: ﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[البقرة: ۱۱۷]. «هستی بخش و به وجود آورندهی آسمان و زمین بدون نمونه و مُدل قبلی».
باز خداوند در باب حضرت رسولصمیفرماید:
﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ﴾[الأحقاف: ۱]. «بگو من اولین پیامبری نیستم که از جانب خدا به سوی بندگان گسیل داشته شدهام بلکه قبل از من رسولان بیشمار دیگری نیز آمدهاند».
و گفته میشود: ابتدع فلانٌ، بدعةً، یعنی ابتداء: راه و سلوکی آغاز نهاد که قبل از آن کسی شروع نکرده بود، در چیزی نیکو که مُدل و نمونهای قبلی در زیبایی ندارد، گفته میشود این امر جدید و تازه است، گویی قبل از آن نظیر و مشابهی نداشته است.
و بر همین اساس است که بدعت، نوآوری خوانده شده است به سبب خارج شدن آن از راه و روشی که قبلاً بر آن بوده است و در آوردن به طریق و روشی که ابداع گردیده و این شکل و طریق جدید، بدعت است و آن عمل و پیروی را که بر آن مبنای همان ابتداع صورت گیرد، بدعت میخوانند. و باز بر همین اساس عمل و کاری که هیچ ترجمان، دلیل و الگویی از دین ندارد بدعت است و اطلاق شرعی، اطلاقی خاصتر و دقیقتر از معنای لغوی آن است که به امید خدا بیان خواهد شد.
خواهیم گفت: در علم اصول آمده است که احکام متعلق به افعال و اقوال بندگان سه نوع است: حکمی که مقتضای آن، امر و دستور است، چون واجب و ندب( نوافل) و احکامی که مقتضای آن نهی است چون تحریم و کراهت، احکامی که معنای آن تغییر است، چون مباح. کوته سخن آنکه، افعال و اقوال بندگان از سه حال خارج نیست: دستور به انجام آن داده شده است یا ترک آن طلب شده یا اینکه ترک و انجام آن یکی است و هر دو صورت آن جایز میباشد.
اعمال و اموری که از ما خواسته شده که آنها را ترک کنیم، چون نهی و کراهت فقط بدین خاطر است که آن اعمال در تضاد و مخالف با دو قسم اخیر، یعنی وجوب اعمال یا اختیار آن است. حال اعمال کراهتی و نهی شده خود دو قسم هستند.
اول: از اعمال و اموری نهی شده و از [ما] خواسته شده از آنها دوری کنیم به خاطر مخالفت ذاتیشان با شرع و احکام [آسمانی] صرف نظر از مقایسه آنها با دیگر اعمال. لذا وقتی آن عمل حرام باشد انجام و عمل به آن معصیت و گناه است و انجام دهندهی آن گناهکار میباشد، ولی اگر جز این باشد و به این نام خوانده نشود حکم عفو و گذشت بر آن جاری است، هرگاه که روشن گردد آن عمل، حرام نیست (چون مکروهات) و این اعمال (مکروه) را اگر کسی انجام دهد مباح نخواهند شد [و انجام دهندهی آن نیز گناهکار نخواهند بود و عمل او معصیت نیست] زیرا اگر جز این باشد جمع بین جایز و نهی است که در این صورت جمع دو امر متنافی است.
دوم: از اعمال و اموری نهی شده و از ما خواسته شده که از آنها دوری کنیم به خاطر شباهتی که با تشریع و قانونگذاری الهی دارند و مخالف با آن هستند و این تشابه و مخالفت در اموری، چون تعین حدود و کیفیات التزام به اشکال مشخص [و الزام عمل به اموری] در زمانهای معین است همراه با ادامهی آنها و لذا این نوآوری که هم ردیف و در راستای تشریغ الهی است بدعت است و انجام دهنده و مجری آن بدعتگزار خوانده میشود.
حالا با توجه به این موارد تعریف بدعت این گونه خواهد بود:
«بدعت طریق و سبیلی است ایجاد شده در دین که شباهت به احکام تشریعی خداوند دارد و هدف از آن زیاده روی و غور در پرستش و فرمانبرداری خداوند سبحان است».
بر اساس تعریف [فوق] مسمّای بدعت، فقط عبادات است و بس و عادات و رفتار در ذیل این تعریف قرار نمیگیرد، امّا دیدگاهی که بدعت را داخل اعمال میداند اینگونه بدعت را تعریف میکند:
«بدعت، طریقه و سنّتی است ایجاد شده در دین که به احکام تشریعی خداوند شباهت دارد و مقصود از آن و دستور به پیروی از چنین طریقی همان هدفی را مدّ نظر دارد که احکام تشریعی آسمانی دنبال میکنند [بدون اینکه چنین بدعتهایی به قصد تعبّد یا تقرّب بیشتر باشد چنان که در تعریف پیش آمد]».
حال ناگزیریم واژههای به کار رفته در تعاریف بدعت را شرح دهیم: منظور از طریقه، طریق، سنن و سبیل در همه تعاریف بالا یکی است و اگر روش و طریقهای نو ظهور در غیر امور دینی حاصل شد، بدعت خوانده نمیشود، مانند احداث صنایع و ایجاد شهرکهایی که از قبل وجود نداشتهاند.
اینک، ما روشها و شیوههای نو پدید در دین را به دو بخش اصلی تقسیم میکنیم:
* بدعتهایی که ریشه و اصولی در دین و شریعت الهی دارند.
* بدعتهایی که هیچ پایه و اساسی در دین و شریعت الهی ندارند. و این همان مسمّای اختصاصی تعریف بدعت است که به بخشی نوپدید و ایجاد شده اطلاق میگردد، یعنی راه و روشی که بدون مُدل و زیر بنایی از جانب شارع (خدا) ابداع شده است. لذا خاصیت و ویژگی بنیادین بدعت، همان خارج شدن از اصول و روشی است که شارع (خدا) آن را تدوین کرده است.
با این قید و توصیف، بدعت از هرچه در نگاه اول بدعت به نظر برسد و با دین در ارتباط باشد جدا میگردد، مانند علم صرف و نحو، لغت شناسی، اصول فقه، اصول دین و دیگر دانشهایی که در خدمت دین و شریعت هستند. این دانشها گرچه در عصر آغازین بعثت [و در عصر خلفای راشدین] وجود نداشته است، امّا اصول و ریشههای آن در شریعت آسمانی [ما] موجود است، چنانکه در باب اعراب قرآن سخنانی روایت شده است [۴۶]علوم زبان شناسی و لغت شناسی که به آن امر شده ما را در درست خوانی و برداشت صحیح از کتاب و سنّت کمک میکند و حقیقت و ذات این علوم، شناخت احکام عبادی دین از طریق اصطلاحات شرعی و معانی آن است که به ما میگوید چگونه آنها را یاد گرفته و به منصهی عمل و اجرا برسانیم. این چنین است اصول فقه که معنای آن تتبّع در کلیات دین از جانب مجتهد است تا دریافت آن سهل و آسان شود، همچنین اصول دین که تعبیر از آن علم کلام است چنین وضعی دارد، یعنی آن هم منبع و تقریری است از ادلّهی قرآن و سنّت یا آنچه از آن دو در توحید و متعلقات آن سرچشمه میگیرد و فقه به همین صورت، بازخوانی، این ادلهی قرآن و حدیث است در فروعیات عملی.
اگر گفته شود: نگارش و تدوین علوم یاد شده به صورتی که گفته شد نوعی بدعت است. در پاسخ خواهیم گفت: این علوم، اصل و اساس یا به سخنی دیگر زیر بنایی در شرع دارد یا آنچه در احادیث [ و روایات و اعمال خلفای راشدین] آمده است و اگر گمان رفت و مسلم دانسته شد در این منابع دلیلی محکم بر این علوم [یا موارد مشابه] وجود ندارد شریعت و قانون آسمانی تماماً بر اعتبار و صحّت آن دلالت میکند که همان برگرفته و ادامه یافتهی مصالح مرسله [۴۷]است که به حول الهی شرح آن خواهد آمد (نگا: باب ۸) حال دو دیدگاه مطرح میشود:
۱- دیدگاه و نظری که به دیدهی مثبت به این علوم [که ذکر آن رفت] نگاه میکند و آن را یک اصل شرعی بدون اشکال میداند، یعنی هر عملی که در راستا و خدمت به شریعت باشد تحت یکی از دلایل شرعی قرار بگیرد و گرچه از یک جزء واحد و فرعی گرفته شده باشد بدون شک بدعت نیست.
۲- دیدگاهی که چنین نظری را رد میکند و معتقد است این علوم و دانش در شمار بدعتها هستند و چون بدعت باشند از نوع بدعتهای قبیح و زشت خواهند بود، زیرا هر نوآوری در دین بدون استثنا گمراهی است همچنانکه -ان شاءالله- خواهد آمد. بر این اساس جمعآوری قرآن و نگارش و نسخه برداری از آن بدعتی زشت است و به اجماع، باطل خواهد بود و چون ما این اعمال را بدعت حساب نکنیم لازم است بر چنین کارهایی [چون جمع قرآن و...] دلیلی شرعی و قانع کننده وجود داشته باشد و اگر برای این نوع بخصوص دلیلی شرعی موجود نباشد آن حکم از کلیات شریعت اخذ شده است و چون جزئی از مصالح مرسله در حکمی ثابت شود به طور مطلق و کامل مصالح مرسله اثبات خواهد شد.
با توجه به این دلایل شایسته نیست مطلقاً دانشها و علومی، چون نحو لغت شناسی و علم اصول و نظایر آن که در خدمت شریعت هستند، بدعت خوانده شوند.
و هرکسی، چنین مواردی را بدعت بخواند از دو حال خارج نیست: یا بر سبیل مجاز چنین سخنی گفته است چنان که عمر بن خطابسقیام و نماز مردم در ماه رمضان را بدین نام خواند [۴۸]یا بر سبیل جهل و نادانی چنین اظهار نظری کرده است بدون اینکه به ماوقع سنّت آگاه باشد لذا چنین اظهار نظری حساب نخواهد شد و محلّ اعتماد نیست.
در تعریفی که از بدعت ارائه نمودیم گفتیم: «بدعت با سنّت، تشابه دارد» این کلام بدان معنا نیست، تشابه بدعت با سلوک و طریق شریعت در ذات و حقیقت آن دو باشد بلکه بعکس این دو با هم تضاد دارند، امّا وجه تشابه آنها به صورت ظاهر از زوایای مختلف و متعدد است که به آنها اشاره خواهد شد:
۳- وضع احکام و حدود مانند کسی که نذر میکند در حال ایستاده روزه بگیرد و لحظهای ننشیند یا در آفتاب بایستد و تا پایان روز زیر سایه قرار نگیرد یا کسی خود را اخته نماید برای منحصر گردانیدن خود در عبادت و بندگی یا به نوعی مخصوص از غذا یا پوششی ویژه بسنده کند، بدون هیچ علّت و دستاویزی [از دین].
۴- ملتزم شدن به حالت و کیفیات معین مانند ذکر دسته جمعی و هماهنگ و هم آوا و قرار دادن روز ولادت پیامبرصبه عنوان عید و نظایر آن.
۵- ملتزم شدن به عبادت معین در زمانهای معین که در آنها هیچگونه دستور شرعی ارائه نشده است، مانند روزهی نصف شعبان و شب زندهداری در شب آن.
علاوه بر این موارد، صورتهای دیگری نیز وجود دارند که با بدعتهای مشروع تشابه دارند و در غیر این صورت اگر به امور مشروع شباهتی نداشته باشند بدعت حساب نشده بلکه از زمرهی امور عادی و روزمره قلمداد خواهند شد. همچنین است وقتی بدعت گزاری بدعتی در دین ایجاد میکند تا با سنّت تشابه داشته باشد و آن بدعت با سنّت در آمیخته و و التباس بین آن و غیر آن حاصل گردد وقتی که انسان در پی امری نخواهد رفت که با سنّت مشروع تشابه داشته باشد زیرا در این صورت آن ابتداع سودی را جلب نمیکند و زیانی را دفع نخواهد کرد و کسی در پی این اقتفا و پاسخگویی برنخواهد آمد.
بر همین اساس بدعت گزارانی یافت میشوند که در صدد پیشبرد بدعتهای خود هستند به نحوی که اموری را تمام به انجام میرسانند که اصل سنّت و تشریع الهی را به ذهن القا میکند و این کار گرچه با اقتدا به فلان فرد مشهور باشد که از شمار اهل خیر و سالکین حساب میشود، برای مثال، تو اعـراب جاهلی را میبینی که چگونه دین حنیف ابراهیم÷را تغییر داده، برحسب خواسته و مرام خود، آن را تاویل کردند و وقتی که با ایشان بحث میشد، در باب شرکورزی خود، دلیل آورده و شرکورزی خود را با استفاده از یک نصّ شرعی تاویل کردند:
﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳].
«ما آنان را پرستش نمیکنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند».
یا قریش به جای اینکه در عرفات توقّف کنند در مزدلفه توقف میکردند به عکس دیگر مردم یا اعراب جاهلی، لخت و عریان به دور کعبه طواف میکردند و میگفتند با لباسهای آغشته به گناه، طواف نخواهیم کرد. جدای از آنچه ذکر شد مسایل دیگر و این چنینی آمده که مردم در صدد توجیه آن برآمدهاند.
حال ای خواننده(ی عزیز،) دیدگاه و نظر تو چگونه است دربارهی کسی که از خواصّ این دین و ملّت حساب شده -یا حدّاقل خود را اینگونه میشمارد- درحالی که خاصّان واقعی دین، شایستهترند و بعکس، این گروه [مدّعی] به خطا رفتهاند.
با شفاف سازی این پندار باید گفت: که لازم است متشابهات امور مشروع از زیر مجموعههای حدّ که تعریف واقعی بدعت را بیان میکند، گرفته شود.
و این سخن: «هدف و مقصود نهایی از بدعت و تلاش برای سلوک برآن، زیاده روی در پرستش خداوند -بلند مرتبه- است».
این جمله، مسمّای واقعی بدعت است و مقصود از تشریع نیز همان است، یعنی اصل، ورود [به تشریع الهی و] تشویق و انگیزش است برای بریدن از هرچه جز خداست و داخل شدن به پرستش [خالصانهی] او، زیرا خداوند -بلند مرتبه- هدف از آفرینش را عبادت اعلام داشته است: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾[الذاریات: ۵۶].
گویی بدعتگزار، هدف و مقصود این معنی را درک نکردهاست که آنچه را شارع از قوانین و حدود وضع کرده کافی است، لذا میپندارد مسایلی که رها شدهاند و حکمی بر آنها نیست بایستی تحت یک نظام منظم و قانونمند در آیند با وجود این، آنچه از حسّ مطرح شدن و ظاهر سازی یا ذکر مناقب، تعریف و ستایش که به دلها رسوخ میکند و به نحوی مرد را از دیگران تمایز میبخشد و منافعی که هیچ اعتمادی بر آن نیست جز شائبهی پیدایش بدعتها چیزی به دنبال نخواهد داشت. در مقابل، ورود به جمع مردم و دوری از خودمحوری و همنوا شدن با آنان، هوا و آرزو را از بین میبرد، چون احتمال ظاهر سازی وجود ندارد و بیم افتادن در آن نیز نمیرود.
همچنین اعمال عبادی که مدام و پیوسته انجام میشوند باعث احساس خستگی و ملال در انسانند، امّا چون تازگی و طراوتی در عبادات برای فرد حاصل شود دیگر از بیحالی و بیزاری خبری نیست و نشاط و سر زندگی جایگزین آن میشود که در صورت دوام حالت اول، این نشاط و طراوت بیبقاست. برای همین است که گفتهاند: هر چیز تازه و نوین، لذت و مزهای [مخصوص به خود] دارد و همین معنا را مدّ نظر قرار دادهاست، اولین کسی که گفته است: قضایا و بلای پیش آمده برای مردم درگرو پیدایش گناهان آنان است و برای مردم، اشتیاق و رغبتی در انجام اعمال نیکو بدست نمیآید، جز اینکه در مقابل، ایشان را قصور و سستی حاصل خواهد شد.
از معاذ بن جبلسروایت شده که گفت: «محتمل است که داعیی بگوید: چرا مردم از گفتههای من پیروی نمیکنند حال این که با آیات قرآنی آنان را دعوت میکنم؟ و تا وقتی که بدعتی برایشان ایجاد نکنم آنان از من پیروی نخواهند کرد، امّا برحذر باشید از بدعتگزاری، زیرا هر بدعتی جز گمراهی چیزی دیگر نیست [۴۹]».
با این وصف، روشن است بدعتها، شامل اعمال رفتاری و اموری نمیشوند که به حسب نیاز و مصالح مرسله (بدون مخالفت با سنّت) به وجود آمدهاند، به دیگر سخن، هر چیزی که به طریقی با دین ممزوج شود و با امور تشریعی و قانونگذاری الهی تشابهی حاصل کند، امّا هدف و مقصود از آن (غور در) پرستش و عبودیت نباشد از مسمّا و تعریف بدعت خارج است، مانند اخذ عوارض و مالیات به مقادیر مشخّص و معیّن از اموال و کالاها که در نوع خود، زکات شرعی را در ذهن تداعی میکنند یا ساخت الکها و عرابل( برای الک کردن آرد) و شستن دستها با اُشنان [۵۰]که در عصر حضرت رسولصو خلفای راشدین وجود نداشت از همین مقولهاند.
لذا موارد این چنینی که از قبل، وجود نداشتهاند، بدعت نخواهد بود و به این نام نیز خوانده نمیشوند و [حتّی] در زیر مجموعهی هیچ یک از انواع بدعت نیز قرار نمیگیرد.
در سطور پیشین، تعاریفی از بدعت ارائه دادیم و بعد از آن اجزا و بخشهای آن تعاریف را بسط و شرح نمودیم، جز این بخش از تعریف بدعت که گفته بودیم: «هدف و مقصود از بدعت در نظر بدعت گزار، همان چیزی است که احکام و دستورات شرع آن را دنبال میکند›» اگر بخواهیم شرحی بر این جمله بنویسم باید بگویم: که: شریعت و دستورات الهی برای مصالح حال و آیندهی بندگان وضع شده است و این که دنیا و آخرت مردم را به بهترین وجه ممکن اداره کند، این اهداف، همان چیزی است که بدعتگزاران در ایجاد بدعتهای خود، آن را دنبال میکنند، زیرا بدعتها از دو حال، خارج نیستند یا جزو اعمال عبادی هستند یا از رفتار و عادات. پس اگر بدعتی مربوط به عبادات و پرستش باشد، بدعت گزار به گمان خود، عبودیت خود را به بهترین وجه ممکن عرضه میکند تا با این کار به بالاترین مراتب مصالح در آخرت دست یابد. باز اگر دستورات الهی در مورد عادات و رفتار مردم باشد بدعت گزار، بدعت خود را دنبال میکند، زیرا با وضع مبتدعات در صدد است امور دنیوی را به بالاترین درجه مصلحت و نیکی برساند. به بیان دیگر گرچه کسی، غربالها و الکها را در زمرهی بدعتها قرار بدهد روشن است که در نزد او نیز، به مراتب، مزهی آرد الک شده از آرد الک نشده، بهتر و بالاتر است و ساختمانهای مرتفع و محکم و استفاده از آنها را نیز بهتر و مناسبتر از خانههای سست و خراب میبیند. همچنین ضبط اموال و دارایی افراد به نفع دولت [که جرمی مرتکب شده] و فراخی [خوشگذرانی] در اموال و تملّکات مباح، تحت چنین حکمی قرار میگیرد چون، همهی این امور برای اصلاح دنیای فرد است (گرچه بدعت باشد).
اینگونه معنی بدعت روشن شد و مفاهیم و مصادیق آن در شرع [الهی] بیان گردید.
والحمد لله رب العالـمین.
[۴۶] چنانکه در روایات آمده است که ابوا الاسود دؤلی گفته است که حضرت علیسبه وی دستور دادهاست، قواعدی را در نحو، وضع نماید. این روایت در باب حضرت عمرسنیز آمده است. (مترجم) [۴۷] اموری که تحت قاعدهی احکام شرع قرار میگیرند، امّا دلیلی و برهانی در باب آنها در شریعت اسلامی وجود ندارد که آن را تائید یا الغا کند و اکثر برای جلب مصلحت و رفع مفاسد صورت خواهند گرفت مانند جمعآوری قرآن در عصر اصحاب، اتخاذ دواوین و ضرب پول و ... [۴۸] اشاره دارد به آنچه بخاری (۲۰۱۰) از عبدالرحمان بن قاری روایت کرده است: من در یکی از شبهای ماه رمضان به همراه عمر بن خطابسبه مسجد رفتم، دیدم مردم متفرق هستند و هر یک در گوشهای به تنهایی مشغول عبادت است و عدهای در جایی اجتماع کردهاند و نماز میخوانند. عمر با مشاهده چنین وضعی گفت: فکر میکنم اگر همه این مردم را در پشت سر یک امام قرار دهیم بهتر است، سپس در این باره تصمیم گرفت و دستور داد که همهی اینها پشت سر اُبی بن کعب نماز بخوانند بعد از آن شبی دیگر همراه عمر به مسجد رفتیم دیدیم همه در پشت سر یک امام نماز میخوانند، عمر بن خطاب به من گفت چه خوب نوآوریی بود این نماز!. [۴۹] حدیث فوق در سنن ابی داود، بدین شیوه روایت شده لذا ما آن را در ترجمه لحاظ کردیم و از آنچه در کتاب آمده خودداری نمودیم: «فَيُوشِكُ قَائِلٌ أَنْ يَقُولَ مَا لِلنَّاسِ لاَ يَتَّبِعُونِى وَقَدْ قَرَأْتُ الْقُرْآنَ مَا هُمْ بِمُتَّبِعِىَّ حَتَّى أَبْتَدِعَ لَهُمْ غَيْرَهُ فَإِيَّاكُمْ وَمَا ابْتُدِعَ فَإِنَّ مَا ابْتُدِعَ ضَلاَلَةٌ»(اثر صحیح): صحیح ابو داود (۴۶۱۱) [۵۰] اشنان به ضم و کسر اول، گیاهی است که بدان رخت شویند و بعد از غذا نیز بدان دست شویند و به عربی آن را غاسول خوانند که مانند صابون است.(مترجم)