الاعتصام در شناخت بدعت و سنت - جلد اول

فهرست کتاب

فصل

فصل

ولی تأمل و دقت راجع به تعلیل نهی از التزام به اعمال مشقت‏آور، می‏ماند. منظور از تعلیل نهی این است که موقع انتفای علت نهی، خود نهی نیز منتفی می‏شود.

آنچه در این باره گفته‏اند، به طور اجمالی درست است اما به طور تفصیلی و جزئی، جای تأمل دارد. چون علت نهی به دو چیز بر می‏گردد:

اوّل- ترس از بریدن از عمل و ترک آن در صورتی که شخص خود را ملزم به ادامه دادن عمل نماید که ادامه‏ی آن مشقت‏آور و سخت است.

دوّم- ترس از کوتاهی در حق خدا و حقوق مردم که مهم‏تر از آن عمل است.

راجع به مورد اول باید گفت که رسول خداصدر آن اصلی گذاشته که به قاعده‏ای معلوم و یقینی نه مظنون بر می‏گردد و آن قاعده هم این است که عملی که در صورت ادامه دادن، مشقت و سختی به بار می‏آورد، در شریعت اسلام وجود ندارد، همان‌طور که اصل حرج و مشقت در شریعت اسلام وجود ندارد، چون پیامبرصبا دین حنیف و ساده‏ی اسلام مبعوث شده و روشن است که در صورت وجود مشقت و سختی در دین اسلام، دیگر ساده بودن آن معنایی ندارد. پس هر کس خود را ملزم به کاری کند که با مشقت و حرج روبرو شود، در حق خودش از دایره‏ی اعتدال و میانه‏روی خارج شده و وارد کردن مشقت بر خود از جانب خودش است نه از جانب شارع. پس اگر شروع به کاری کرد با این شرط که آن کار را تا آخر انجام دهد، در این صورت اگر به این شرط وفا کرد و آن کار را تا آخر انجام داد، کار خوبی کرده است، چون روشن شده که آن عمل یا سخت نبوده، چون او شرط آن را به جا آورده است و یا سخت بوده و بر آن صبر کرده که در این صورت حق نفس را که نرمی و آسان‏گیری بر آن است، ادا نکرده است. این مطلب به زودی بیان خواهد شد. و اگر به این شرط وفا نکند و عمل را تا آخر انجام ندهد، مثل آن است که پیمان خدا را نقض کرده، و این گناه بزرگی است. اگر این فرد بر اصل برائت ذمه از التزام باقی می‏ماند، دیگر چیزهایی متوجه او نمی‏شد که باید از آن پرهیز شود.

ممکن است کسی بگوید: نهی در اینجا به خاطر نرمی و ملایمتی است که به انجام دهنده‏ی عمل بر می‏گردد، همان‌طور که عایشهلگفت: «رسول خداصاز روزه‏ی وصال به خاطر مهربانی و دلسوزی نسبت به مسلمانان نهی کرد». گویی پیامبرصبهره و حق نفس در مسیر بندگی را معتبر دانسته و مدّنظر قرارش داده است. پس به انسان گفته می‏شود: این کار را بکن و آن را رها کن. یعنی خود را مجبور به کاری مکن که برایت مشقت‏آور باشد همان طور که در فرایض و واجبات دینی مکلف به کاری نشده‏ای که برایت مشقت‏آور باشد، چون خداوند فرایض و تکالیف دینی را بر بندگان بر اساس نوعی آسان‏گیری قرار داده که میان قوی و ضعیف، کوچک و بزرگ، آزاده و برده، و زن و مرد مشترک است. حتی اگر برخی از واجبات، مشقت و سختی را بر ملکف وارد کند، به طور کلی از او ساقط شده یا تکلیف دیگری که مشقت و حرج در آن نیست، جانشین آن می‏شود. نوافل و مندوباتی که مورد بحث است، نیز چنین می‏باشند.

و هرگاه حفظ نفس در نظر گرفته شود و انجام دهنده‏ی عمل سخت در کار مشغول شده بود، در این صورت شخص می‏تواند حق نفس را در نظر بگیرد و آن را در عملی به کار گمارد که ممکن است در صورت ادامه‏ی آن، نفس را به مشقت و سختی اندازد، بر اساس قاعده‏ی ریشه‏داری در کتاب «الـموافقات» در خصوص ساقط کردن بعضی حقوق. در این صورت -با توجه به این پیش فرض- چنین کاری مورد نهی قرار نمی‏گیرد. پس همان طور که انسان حقی بر گردن دیگری دارد و می‏تواند آن حق را از او طلب نماید، ولی این اختیار را دارد که از حق خویش بگذرد و آن را درخواست نکند، نهی از عمل مشقت‏آوری به خاطر حفظ حقوق نفس نیز چنین است، که هرگاه انسان حق آن را ساقط نماید، نهی هم از بین می‏رود و آن عمل به اصل ندب بر می‏گردد.

در جواب باید گفت: بهره‏ها و حقوق نفس به نسبت درخواست‏شان، گاهی گفته می‏شود: از حقوق خدا بر بندگان می‏باشد و گاهی گفته می‏شود: از حقوق بندگان است. اگر بگوییم: از حقوق خداست، گفته‏تان صحیح نیست، چون مکلف اختیاری در آن ندارد، چون همان‌طور که از انسان خواسته شده که با دیگری با نرمی و آرامی رفتار کند، نیز مکلف است که با نفس خود با نرمی وآرامی رفتار نماید.

این فرموده‏ی پیامبرصبر آن دلالت دارد، آنجا که می‏فرماید: «إِنَّ لِنَفْسِكَ عَلَيْكَ حَقًّا». تا آخر حدیث...

پیامبرصدر این حدیث راجع به امر به بر آوردن حق هر صاحب حقی، حق نفس را همراه حق غیر آورده آنجا که می‏فرماید: «فَأَعْطِ كُلَّ ذِى حَقٍّ حَقَّهُ» [۴۱۱]. «به هر صاحب حقی، حقش را بده». سپس حق نفس را حقی از حقوق قرار داده است. و این عبارت تنها بر کار واجب اطلاق می‏شود.

از دیگر مواردی که بر این مطلب دلالت دارد، این است که برای انسان حلال نیست که خون خود را برای خود یا کسی دیگر مباح کند و حلال نیست که یکی از اعضایش را قطع کند یا دردی به آن برساند. و هر کس این کارها را بکند، گناهکار بوده و مستحق عقوبت است. این چیز روشنی است.

و اگر بگوییم: از حقوق بندگان است ودر محدوده‏ی اختیار انسان است، این هم به طور مطلق نیست، چون در اصول بیان شده که حقوق بندگان از حق خدا جدا و بی‏ربط نیست.

دلیلش هم این است که اگر اسقاط حق نفس به طور مطلق در اختیار ما بود، نهی درباره‏ی آن متوجه ما نمی‌شد بلکه از ابتدا در آن مخیر می‏شدیم. این حدیث به همین مطلب اشاره دارد: «مَنْ نَذَرَ أَنْ يُطِيع اللَّه فَلْيُطِعْهُ» [۴۱۲]. «هر کس نذر کند که خدا را اطاعت کند، باید این کار را بکند». چون اگر نفس کاملاً در اختیار انسان بود، نذر کننده‏ی یک عبادت می‏توانست هر وقت دلش خواست آن را رها کند و هر وقت دلش خواست آن را انجام دهد. شایان ذکر است که پیشوایان دینی بر وجوب وفای به نذر اتفاق نظر دارند. نظایر آن به همین روال است.

به علاوه، از شریعت اسلام فهم کرده‏ایم که خداوند ایمان را برای ما محبوب و آن در دل‏هایمان آراسته گردانیده است. از جمله‏ی آراستن آن، تشریع و وضع قانون و برنامه‏های دینی به گونه‏ای که شروع کردن به آن، در نظر انسان نیک و زیبا باشد، این امر با مقرر کردن مشقت‏ها و سختی‏ها تضاد و تعارض دارد. و هرگاه سخت مشغول شدن در کارها، معمولاً خستگی و ناخوشی و بریدگی -چیزی که ضد محبوب کردن و آراستن ایمان است- در دل‏ها را به بار آورد، این کار مکروه است، چون خلاف مقررات و دستورات شریعت اسلام است. بنابراین، انسان نباید در این صورت، به آن کار شروع نماید.

راجع به امر دوم باید گفت که حقوق مربوط به مکلف انواع و اقسام زیادی دارد و احکام آن به تناسب اقتضای اصول ادله، مختلف و متفاوت است.

معلوم است که هرگاه دو حق برای مکلف در تعارض قرار بگیرند و امکان جمع میان آن دو وجود نداشت، حتماً باید حقی که به مقتضای دلیل شرعی، مهم‌تر و مؤکدتر است، بر دیگری مقدم نمود. مثلاً اگر برای مکلف، یک عمل واجب و یک عمل مندوب در تعارض قرار گیرند، حتماً می‏بایست عمل واجب بر عمل مندوب مقدم شود و عمل مندوب در آن وقت دیگر مندوب نیست بلکه از نظر عقلی و شرعی، ترک آن واجب است و مشمول قاعده‏ی «ما لا یتم الواجب إلا به فهو واجب» [۴۱۳]. می‏باشد. وقتی ترک آن واجب است پس چگونه در این صورت انجام دهنده‏ی عمل بدان ملتزم و پایبند است؟ بلکه او مکلف و موظف است که آن عمل را به طور کلی ترک کند. پس از این جهت مانند آن است که خود را به بدعتی پایبند و موظف گردانیده باشد ولی او با این وجو ملتزم و پایبند به کاری است که به مقتضای اصول ادله‏ی شرعی از انسان خواسته می‏شود، چون دلیل ندب در اینجا وجود دارد اما به نسبت این التزام و پایبندی به این عمل، مانعی در آن عارض شده که نمی‏گذارد انسان به آن عمل کند، و این مانع حضور واجب می‏باشد.

پس اگر شخصی عمل واجب را انجام داد، در ترک مندوب به طور کلی اشکالی وجود ندارد و گرنه او از دست آن التزام و پایبندی نجات نمی‏یابد، و احکام آن گذشت. و اگر به مندوب عمل کند، به خاطر ترک واجب، گناهکار شده است.

دقت و تأمل در عمل مندوب می‏ماند. در اینجا این سؤال مطرح است که آیا مندوب در صورت تعارض با واجب، اگر انجام گیرد، آیا همان واقعیت ندب خود را دارد یا خیر؟ به تعبیری دیگر عملی که در اصل مندوب بوده در صورت تعارض با واجب، اگر به آن عمل شود، آیا باز در این صورت مندوب است یا خیر؟ اگر بگوییم: ترک مندوب در اینجا از نظر عقلی واجب است، مندوب سبب ثواب و پاداش می‏باشد با وجودی که مانع ادای واجب است و اگر بگوییم: ترک مندوب از نظر شرعی واجب است، در این صورت مندوب سبب ثواب و پاداش نیست.

پس تو می‏بینی که در التزام به نوافل به هر حالی که گذشت در صورتی که منجر به حرج و مشقت شود، چه حکمی وجود دارد، و این همه‏اش در صورتی است که التزام مانع ادای واجبات از روی عمد یا بدون عمد باشد.

آنچه در روایت سلمان با ابودرداءباست، مشمول این امر قرار می‌گیرد، چون التزام به قیام شب و نماز تهجد، مانع ادای حق همسر در همبستری است که به طور کلی بر او واجب است. التزام به روزه در روز نیز چنین است.

مثل آن اگر نماز چاشتگاه یا دیگر نمازهای سنت، در پاسداری از بیمارش که در شرف مرگ است و یا در کمک و خدمت به خانواده‏اش از طریق تهیه‌ی مایحتاج زندگی و امثال آن، خللی ایجاد کند، همان حکم مذکور را دارد.

نمونه‏ی دیگر آن -هر چند به درجه‌ی موارد قبلی نمی‏رسد- این است که هرگاه التزام و پایبندی به عملی مندوب، منجر به ضعف بدن و از دست رفتن نیروهایش شود تا جایی که قادر به کسب روزی برای خانواده‏اش نباشد یا نتواند فرایض و واجبات دینی را به شکل حقیقی خود انجام دهد یا قادر به جهاد یا طلب علم و دانش نباشد. همان طور که داستان داود این مطلب را گوشزد می‏نماید، آنجا که می‏فرماید: «داود یک روز روزه می‏گرفت و یک روز افطار می‏کرد و در صورت رویارویی با دشمن فرار نمی‏کرد».

راجع به روزه‌ی واجب در حالت سفر، انسان میان گرفتن روزه و نگرفتن آن مخیر شده است. سپس رسول خداصدر سال فتح مکه فرمود: «إِنَّكُمْ قَدْ دَنَوْتُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَالْفِطْرُ أَقْوَى لَكُمْ». «شما به دشمن‏تان نزدیک شده‏اید و شکستن روز، شما را نیرومندتر و پرتوان‏تر می‏گرداند».

ابوسعید خدریسگوید: با حالتی صبح کردیم که بعضی از ما روزه بود و بعضی روزه نبود. وی افزود: سپس حرکت کردیم و در جایی ایستادیم. آن حضرت فرمودند: «وإنكم تصبحون عدّوکم و الفطر أقوی لکم، فأفطروا» [۴۱۴]. «شما بامداد به دشمن‏‏تان می‏رسید و شکستن روزه، شما را نیرومندتر و پرانرژی‏تر می‏گرداند، پس روزه‏تان را بشکنید».

ابوسیعد خدری گوید: رسول خداصبا حالت جدی و با عظم و اراده راسخ این مساله را عنوان کرد.

این واقعه اشاره به این نکته است که روزه چه بسا انسان را در رویارویی با دشمن و عمل جهاد ناتوان می‏کند، پس روزه‌ی سنت، به طریق اولی حکم مذکور را دارد.

از جابر روایت است که گوید: پیامبرصمردی را دید که بر اثر روزه دچار فشار و مشکل شده است. فرمود: «لَيْسَ مِنَ الْبِرِّ الصِّيَامُ فِي السَّفَرِ» [۴۱۵]. «روزه در سفر، کار نیکی نیست». منظورش این است که روزه در سفر هر چند واجب هم باشد، کار خوبی نیست اگر انسان را به آن حد برساند با وجودی که رخصت برای انسان هست. بنابراین، در چنین حالی رخصت برای چنین شخصی مطلوب است به گونه‏ای که عمل به رخصت مهم‏ترو مؤکدتر از ادای واجب می‏باشد. پس آنچه که در اصل واجب نیست به طریق اولی این حکم را دارد.

در نتیجه هر کس خود را ملزم به کاری کند که بر او سخت و دشوار باشد، کار نیک را در حد خود انجام نداده وکار خوبی نکرده است.

[۴۱۱] تخریج آن از پیش گذشت. [۴۱۲] تخریج آن از پیش گذشت. [۴۱۳] هر آنچه واجب جز به وسیله‏ی آن انجام نگیرد آن چیز نیز واجب است. [۴۱۴] مسلم به شماره‏ی ۱۱۲۰ آن را روایت کرده است. [۴۱۵] متفق علیه. بخاری به شماره‏ی ۱۸۴۴ و مسلم به شماره‏ی ۱۱۱۵ آن را روایت کرده‏اند.