فصل
ولی تأمل و دقت راجع به تعلیل نهی از التزام به اعمال مشقتآور، میماند. منظور از تعلیل نهی این است که موقع انتفای علت نهی، خود نهی نیز منتفی میشود.
آنچه در این باره گفتهاند، به طور اجمالی درست است اما به طور تفصیلی و جزئی، جای تأمل دارد. چون علت نهی به دو چیز بر میگردد:
اوّل- ترس از بریدن از عمل و ترک آن در صورتی که شخص خود را ملزم به ادامه دادن عمل نماید که ادامهی آن مشقتآور و سخت است.
دوّم- ترس از کوتاهی در حق خدا و حقوق مردم که مهمتر از آن عمل است.
راجع به مورد اول باید گفت که رسول خداصدر آن اصلی گذاشته که به قاعدهای معلوم و یقینی نه مظنون بر میگردد و آن قاعده هم این است که عملی که در صورت ادامه دادن، مشقت و سختی به بار میآورد، در شریعت اسلام وجود ندارد، همانطور که اصل حرج و مشقت در شریعت اسلام وجود ندارد، چون پیامبرصبا دین حنیف و سادهی اسلام مبعوث شده و روشن است که در صورت وجود مشقت و سختی در دین اسلام، دیگر ساده بودن آن معنایی ندارد. پس هر کس خود را ملزم به کاری کند که با مشقت و حرج روبرو شود، در حق خودش از دایرهی اعتدال و میانهروی خارج شده و وارد کردن مشقت بر خود از جانب خودش است نه از جانب شارع. پس اگر شروع به کاری کرد با این شرط که آن کار را تا آخر انجام دهد، در این صورت اگر به این شرط وفا کرد و آن کار را تا آخر انجام داد، کار خوبی کرده است، چون روشن شده که آن عمل یا سخت نبوده، چون او شرط آن را به جا آورده است و یا سخت بوده و بر آن صبر کرده که در این صورت حق نفس را که نرمی و آسانگیری بر آن است، ادا نکرده است. این مطلب به زودی بیان خواهد شد. و اگر به این شرط وفا نکند و عمل را تا آخر انجام ندهد، مثل آن است که پیمان خدا را نقض کرده، و این گناه بزرگی است. اگر این فرد بر اصل برائت ذمه از التزام باقی میماند، دیگر چیزهایی متوجه او نمیشد که باید از آن پرهیز شود.
ممکن است کسی بگوید: نهی در اینجا به خاطر نرمی و ملایمتی است که به انجام دهندهی عمل بر میگردد، همانطور که عایشهلگفت: «رسول خداصاز روزهی وصال به خاطر مهربانی و دلسوزی نسبت به مسلمانان نهی کرد». گویی پیامبرصبهره و حق نفس در مسیر بندگی را معتبر دانسته و مدّنظر قرارش داده است. پس به انسان گفته میشود: این کار را بکن و آن را رها کن. یعنی خود را مجبور به کاری مکن که برایت مشقتآور باشد همان طور که در فرایض و واجبات دینی مکلف به کاری نشدهای که برایت مشقتآور باشد، چون خداوند فرایض و تکالیف دینی را بر بندگان بر اساس نوعی آسانگیری قرار داده که میان قوی و ضعیف، کوچک و بزرگ، آزاده و برده، و زن و مرد مشترک است. حتی اگر برخی از واجبات، مشقت و سختی را بر ملکف وارد کند، به طور کلی از او ساقط شده یا تکلیف دیگری که مشقت و حرج در آن نیست، جانشین آن میشود. نوافل و مندوباتی که مورد بحث است، نیز چنین میباشند.
و هرگاه حفظ نفس در نظر گرفته شود و انجام دهندهی عمل سخت در کار مشغول شده بود، در این صورت شخص میتواند حق نفس را در نظر بگیرد و آن را در عملی به کار گمارد که ممکن است در صورت ادامهی آن، نفس را به مشقت و سختی اندازد، بر اساس قاعدهی ریشهداری در کتاب «الـموافقات» در خصوص ساقط کردن بعضی حقوق. در این صورت -با توجه به این پیش فرض- چنین کاری مورد نهی قرار نمیگیرد. پس همان طور که انسان حقی بر گردن دیگری دارد و میتواند آن حق را از او طلب نماید، ولی این اختیار را دارد که از حق خویش بگذرد و آن را درخواست نکند، نهی از عمل مشقتآوری به خاطر حفظ حقوق نفس نیز چنین است، که هرگاه انسان حق آن را ساقط نماید، نهی هم از بین میرود و آن عمل به اصل ندب بر میگردد.
در جواب باید گفت: بهرهها و حقوق نفس به نسبت درخواستشان، گاهی گفته میشود: از حقوق خدا بر بندگان میباشد و گاهی گفته میشود: از حقوق بندگان است. اگر بگوییم: از حقوق خداست، گفتهتان صحیح نیست، چون مکلف اختیاری در آن ندارد، چون همانطور که از انسان خواسته شده که با دیگری با نرمی و آرامی رفتار کند، نیز مکلف است که با نفس خود با نرمی وآرامی رفتار نماید.
این فرمودهی پیامبرصبر آن دلالت دارد، آنجا که میفرماید: «إِنَّ لِنَفْسِكَ عَلَيْكَ حَقًّا». تا آخر حدیث...
پیامبرصدر این حدیث راجع به امر به بر آوردن حق هر صاحب حقی، حق نفس را همراه حق غیر آورده آنجا که میفرماید: «فَأَعْطِ كُلَّ ذِى حَقٍّ حَقَّهُ» [۴۱۱]. «به هر صاحب حقی، حقش را بده». سپس حق نفس را حقی از حقوق قرار داده است. و این عبارت تنها بر کار واجب اطلاق میشود.
از دیگر مواردی که بر این مطلب دلالت دارد، این است که برای انسان حلال نیست که خون خود را برای خود یا کسی دیگر مباح کند و حلال نیست که یکی از اعضایش را قطع کند یا دردی به آن برساند. و هر کس این کارها را بکند، گناهکار بوده و مستحق عقوبت است. این چیز روشنی است.
و اگر بگوییم: از حقوق بندگان است ودر محدودهی اختیار انسان است، این هم به طور مطلق نیست، چون در اصول بیان شده که حقوق بندگان از حق خدا جدا و بیربط نیست.
دلیلش هم این است که اگر اسقاط حق نفس به طور مطلق در اختیار ما بود، نهی دربارهی آن متوجه ما نمیشد بلکه از ابتدا در آن مخیر میشدیم. این حدیث به همین مطلب اشاره دارد: «مَنْ نَذَرَ أَنْ يُطِيع اللَّه فَلْيُطِعْهُ» [۴۱۲]. «هر کس نذر کند که خدا را اطاعت کند، باید این کار را بکند». چون اگر نفس کاملاً در اختیار انسان بود، نذر کنندهی یک عبادت میتوانست هر وقت دلش خواست آن را رها کند و هر وقت دلش خواست آن را انجام دهد. شایان ذکر است که پیشوایان دینی بر وجوب وفای به نذر اتفاق نظر دارند. نظایر آن به همین روال است.
به علاوه، از شریعت اسلام فهم کردهایم که خداوند ایمان را برای ما محبوب و آن در دلهایمان آراسته گردانیده است. از جملهی آراستن آن، تشریع و وضع قانون و برنامههای دینی به گونهای که شروع کردن به آن، در نظر انسان نیک و زیبا باشد، این امر با مقرر کردن مشقتها و سختیها تضاد و تعارض دارد. و هرگاه سخت مشغول شدن در کارها، معمولاً خستگی و ناخوشی و بریدگی -چیزی که ضد محبوب کردن و آراستن ایمان است- در دلها را به بار آورد، این کار مکروه است، چون خلاف مقررات و دستورات شریعت اسلام است. بنابراین، انسان نباید در این صورت، به آن کار شروع نماید.
راجع به امر دوم باید گفت که حقوق مربوط به مکلف انواع و اقسام زیادی دارد و احکام آن به تناسب اقتضای اصول ادله، مختلف و متفاوت است.
معلوم است که هرگاه دو حق برای مکلف در تعارض قرار بگیرند و امکان جمع میان آن دو وجود نداشت، حتماً باید حقی که به مقتضای دلیل شرعی، مهمتر و مؤکدتر است، بر دیگری مقدم نمود. مثلاً اگر برای مکلف، یک عمل واجب و یک عمل مندوب در تعارض قرار گیرند، حتماً میبایست عمل واجب بر عمل مندوب مقدم شود و عمل مندوب در آن وقت دیگر مندوب نیست بلکه از نظر عقلی و شرعی، ترک آن واجب است و مشمول قاعدهی «ما لا یتم الواجب إلا به فهو واجب» [۴۱۳]. میباشد. وقتی ترک آن واجب است پس چگونه در این صورت انجام دهندهی عمل بدان ملتزم و پایبند است؟ بلکه او مکلف و موظف است که آن عمل را به طور کلی ترک کند. پس از این جهت مانند آن است که خود را به بدعتی پایبند و موظف گردانیده باشد ولی او با این وجو ملتزم و پایبند به کاری است که به مقتضای اصول ادلهی شرعی از انسان خواسته میشود، چون دلیل ندب در اینجا وجود دارد اما به نسبت این التزام و پایبندی به این عمل، مانعی در آن عارض شده که نمیگذارد انسان به آن عمل کند، و این مانع حضور واجب میباشد.
پس اگر شخصی عمل واجب را انجام داد، در ترک مندوب به طور کلی اشکالی وجود ندارد و گرنه او از دست آن التزام و پایبندی نجات نمییابد، و احکام آن گذشت. و اگر به مندوب عمل کند، به خاطر ترک واجب، گناهکار شده است.
دقت و تأمل در عمل مندوب میماند. در اینجا این سؤال مطرح است که آیا مندوب در صورت تعارض با واجب، اگر انجام گیرد، آیا همان واقعیت ندب خود را دارد یا خیر؟ به تعبیری دیگر عملی که در اصل مندوب بوده در صورت تعارض با واجب، اگر به آن عمل شود، آیا باز در این صورت مندوب است یا خیر؟ اگر بگوییم: ترک مندوب در اینجا از نظر عقلی واجب است، مندوب سبب ثواب و پاداش میباشد با وجودی که مانع ادای واجب است و اگر بگوییم: ترک مندوب از نظر شرعی واجب است، در این صورت مندوب سبب ثواب و پاداش نیست.
پس تو میبینی که در التزام به نوافل به هر حالی که گذشت در صورتی که منجر به حرج و مشقت شود، چه حکمی وجود دارد، و این همهاش در صورتی است که التزام مانع ادای واجبات از روی عمد یا بدون عمد باشد.
آنچه در روایت سلمان با ابودرداءباست، مشمول این امر قرار میگیرد، چون التزام به قیام شب و نماز تهجد، مانع ادای حق همسر در همبستری است که به طور کلی بر او واجب است. التزام به روزه در روز نیز چنین است.
مثل آن اگر نماز چاشتگاه یا دیگر نمازهای سنت، در پاسداری از بیمارش که در شرف مرگ است و یا در کمک و خدمت به خانوادهاش از طریق تهیهی مایحتاج زندگی و امثال آن، خللی ایجاد کند، همان حکم مذکور را دارد.
نمونهی دیگر آن -هر چند به درجهی موارد قبلی نمیرسد- این است که هرگاه التزام و پایبندی به عملی مندوب، منجر به ضعف بدن و از دست رفتن نیروهایش شود تا جایی که قادر به کسب روزی برای خانوادهاش نباشد یا نتواند فرایض و واجبات دینی را به شکل حقیقی خود انجام دهد یا قادر به جهاد یا طلب علم و دانش نباشد. همان طور که داستان داود این مطلب را گوشزد مینماید، آنجا که میفرماید: «داود یک روز روزه میگرفت و یک روز افطار میکرد و در صورت رویارویی با دشمن فرار نمیکرد».
راجع به روزهی واجب در حالت سفر، انسان میان گرفتن روزه و نگرفتن آن مخیر شده است. سپس رسول خداصدر سال فتح مکه فرمود: «إِنَّكُمْ قَدْ دَنَوْتُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَالْفِطْرُ أَقْوَى لَكُمْ». «شما به دشمنتان نزدیک شدهاید و شکستن روز، شما را نیرومندتر و پرتوانتر میگرداند».
ابوسعید خدریسگوید: با حالتی صبح کردیم که بعضی از ما روزه بود و بعضی روزه نبود. وی افزود: سپس حرکت کردیم و در جایی ایستادیم. آن حضرت فرمودند: «وإنكم تصبحون عدّوکم و الفطر أقوی لکم، فأفطروا» [۴۱۴]. «شما بامداد به دشمنتان میرسید و شکستن روزه، شما را نیرومندتر و پرانرژیتر میگرداند، پس روزهتان را بشکنید».
ابوسیعد خدری گوید: رسول خداصبا حالت جدی و با عظم و اراده راسخ این مساله را عنوان کرد.
این واقعه اشاره به این نکته است که روزه چه بسا انسان را در رویارویی با دشمن و عمل جهاد ناتوان میکند، پس روزهی سنت، به طریق اولی حکم مذکور را دارد.
از جابر روایت است که گوید: پیامبرصمردی را دید که بر اثر روزه دچار فشار و مشکل شده است. فرمود: «لَيْسَ مِنَ الْبِرِّ الصِّيَامُ فِي السَّفَرِ» [۴۱۵]. «روزه در سفر، کار نیکی نیست». منظورش این است که روزه در سفر هر چند واجب هم باشد، کار خوبی نیست اگر انسان را به آن حد برساند با وجودی که رخصت برای انسان هست. بنابراین، در چنین حالی رخصت برای چنین شخصی مطلوب است به گونهای که عمل به رخصت مهمترو مؤکدتر از ادای واجب میباشد. پس آنچه که در اصل واجب نیست به طریق اولی این حکم را دارد.
در نتیجه هر کس خود را ملزم به کاری کند که بر او سخت و دشوار باشد، کار نیک را در حد خود انجام نداده وکار خوبی نکرده است.
[۴۱۱] تخریج آن از پیش گذشت. [۴۱۲] تخریج آن از پیش گذشت. [۴۱۳] هر آنچه واجب جز به وسیلهی آن انجام نگیرد آن چیز نیز واجب است. [۴۱۴] مسلم به شمارهی ۱۱۲۰ آن را روایت کرده است. [۴۱۵] متفق علیه. بخاری به شمارهی ۱۸۴۴ و مسلم به شمارهی ۱۱۱۵ آن را روایت کردهاند.