الاعتصام در شناخت بدعت و سنت - جلد اول

فهرست کتاب

فصل

فصل

چنین به نظرمان رسید که این باب را با فصلی به پایان ببریم که مجموعه‌ای از استدلالات گذشته و دیگر استدلالاتی که در همین راستا می‌باشد، جمع کند. و در این فصل مجموعه‌ی دیگری از روایت‌های کوتاه و شیرین این کتاب باشد. پس این مطلبی است که به تناسب زمان و اوضاع و احوال بدان نیاز وجود دارد هر چند ذکر آنها به طول می‌انجامد امّا به موضوع ما کمک می‌کند.

راجع به جماعتی که رنگ بینوایان را به خود گرفته‌اند و گمان می‌کنند که راه اهل تصوف را می‌پیمایند و در برخی شب‌ها جمع می‌شوند و هم صدا، با صدای بلند شروع به ذکر می‌کنند و سپس در آخر شب، شروع به غنا و رقص می‌کنند و همراهشان برخی از کسانی که رنگ فقهاء را به خود گرفته‌اند، حضور دارند و از سرمشق شیخ‌های هدایت کننده به پیمودن آن راه، پیروی می‌کنند، سؤال شده که آیا این عمل از نظر شریعت اسلام، صحیح است یا خیر؟

در جواب باید گفت که همه‌ی این کارها از جمله بدعت‌های ایجاد شده و مخالف راه رسول خداصو راه یارانش و تابعین می‌باشد. خداوند به وسیله‌ی تبعیت از این راه به هرکس از بندگانش که بخواهد نفع برساند!.

سپس این پاسخ به برخی شهرها رسیده است، پس بر عاملان این بدعت‌ها قیامت برپا شده و اینان ترس از بین رفتن طریقه‌شان و تعطیل شدن بازارشان پیدا کردند، از این رو خواستند که خودشان را از این امر نجات دهند پس از آنکه آهنگ انتساب به بزرگان اهل تصوف نمودند، کسانی که فضیلت و بزرگی شان، ثابت شده و طریقت‌شان در بریدن به‌سوی خدا و عمل به سنت پیامبرصزبانزد خاص و عام شده است. این جماعت که خود را به بزرگان اهل تصوف نسبت می‌دهند، هیچ دلیل و برهانی برایشان نمامده، به خاطر اینکه درست بر عکس منهج و روش بزرگان اهل تصوف هستند، چون آنان مذهب و طریقت خود را بر سه اصل بنا نهادند:

۱- اقتدا به پیامبرصدر اخلاق و کردار.

۲- خوردن حلال.

۳- خالص گردانیدن نیت در تمامی اعمال. ولی این کسانی که خود را به اینان منتسب می‌کنند در همه‌ی این اصول، مخالف این بزرگان هستند. بنابراین نمی‌توانند در زمره‌ی آنان داخل شوند.

قدر خدا بود که برخی از مردم راجع به مسأله‌ای شبیه همین مسأله‌ی فوق از یکی از شیوخ وقت پرسیدند ولی این مسأله‌ای که درباره‌ی آن سؤال شد، ظاهرش زیبا و آراسته شده بود به گونه‌ای که نزدیک بود باطنش بر کسی که در آن دقت و تأمل نکرده باشد، پیوسته بماند. او در جواب گفت: خداوند از این جماعت درگذشته است. ولی این شیخ اصلاً متعرض بدعت‌ها و گمراهی‌های ایشان نشد. وقتی برخی از مردم این را شنیدند، او را به شهر دیگری فرستادند. او به غیر شهرش سفر کرد و در میان پیروانش شایع شد که برای طریقت‌شان حجتی در دست دارد که بر هر حجتی دیگری چیره می‌شود و او خواستار مناظره در این زمینه است. شیخ برای مناظره در این زمینه فرا خوانده شد. در این مناظره هیچ کای از دستشان بر نیامد جز اینکه گفت: این حجت من است و کارتی را که با خط پاسخ دهنده بود، انداخت، و او پیروانش از روی خوشحالی با آن کارت پرواز می‌کردند.

این مسأله به غرناطه رسید و از همه خواسته شد که در این مسأله تأمل و تدبر نمایند. هر کس در آن تأمل و تدبر نمود، جواب درست را برای آن پیدا می‌کرد، چون این کار جزو نصیحت و خیرخواهی‌ای است که همان دین استوار و راه راست می‌باشد.

نصّ خلاصه‌ی سؤال این است: شیخ فلانی چه می‌گوید درباره‌ی جماعتی از مسلمانان که در خانقاه‌ها بر کناره‌ی دریا در شب‌های مبارک جمع می‌شوند و قسمتی از قرآن را می‌خوانند و به کتاب‌های وعظ و اخلاق در حد توان گوش فرا می‌دهند و با انواع تهلیل و تسبیح و تقدیس ذکر خدا می‌کنند و سپس از میان آنان قصه‌گویی بلند می‌شود و مقداری پیامبرصرا مدح و ستایش می‌نماید و از صفات صالحان و نعمت‌های خداوند سخنانی ایراد می‌کند که نفس بدان اشتیاق و تمایل پیدا می‌کند و او حاضرین را با ذکر منازل حجاز و جایگاه‌های پیامبرصتشویق می‌کند. آنان از روی شور و اشتیاق به آن، به وجد می‌آیند. سپس غذا می‌خورند و خداوند سبحان را حمد و سپاس می‌گویند و مرتب بر پیامبرصدرود می‌فرستند و درباره‌ی صلاح و درستی امورشان با دعاهایی فقط به خدا روی می‌آورند و برای مسلمانان و امام‌شان دعا می‌کنند. آنگاه از هم جدا می‌شوند، آیا جمع شدنشان به آن گونه‌ای که ذکر شد، جایز است یا خیر از این کار منع می‌شوند،و کارشان ناپسند است؟ و اگر کسی از محبان و دوستدارانشان آنان را به قصد تبرک به منزلش دعوت می‌کند، آیا اینان دعوت او را می‌پذیرند و به شیوه‌ی مذکور جمع می‌شوند یا خیر؟

خلاصه‌ی پاسخ سؤال فوق این است:

- مجالس تلاوت قرآن و ذکر خدا، همان باغ‌های بهشت است. سپس او شواهدی را مبنی بر طلب ذکر خدا آورد.

- اما راجع به سروده‌های شعر باید گفت که شعر هم کلام است، خوب آن، خوب و زشت آن، زشت است. در قرآن راجع به شعرای اسلام آمده است: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَكَرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا[الشعراء: ۲۲۷]. «مگر شاعرانی که مؤمن هستند و کارهای شایسته و بایسته می‌کنند و بسیار خدا را یاد می‌نمایند». این آیه زمانی که حسّان بن ثابت و عبدالله بن رواحه و کعب وقتی آیه‌ی: ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ ٢٢٤ أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِي كُلِّ وَادٖ يَهِيمُونَ ٢٢٥ وَأَنَّهُمۡ يَقُولُونَ مَا لَا يَفۡعَلُونَ ٢٢٦[الشعراء: ۲۲۴-۲۲۶]. «سرگشتگان و گمراهان از شعراء پیروی می‌کنند. مگر نمی‌بینی که آنان به هر راهی بی‌هدف پا می‌گذارند (و غرق تخیلات و تشبیهات شاعرانه خویش بوده و در بند منطق و استدلال نمی‌باشند؟). و این که ایشان چیزهائی می‌گویند که خودشان انجام نمی‌دهند و بدانها عمل نمی‌کنند». را شنیدند، گریه کردند پس از آن، این استثناء نازل شد. در حضور رسول خداصهم شعر سروده شده و قلب مبارک آن حضرت نازک شد و با شنیدن این ابیات خواهر نضر چشمانش پر از اشک شد، چون مهربانی و دلسوزی و دل نرمی از سرشت آن حضرتصبود.

- راجع به وجد آمدن موقع سماع باید گفت که این حالت در اصل، اثر رقت نفس و پریشانی قلب است که در اثر متأثر شدن باطن، ظاهر هم متأثر می‌شود، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ[الحج: ۳۵]. «آنان کسانی هستند که چون نام خدا برده شود (به خاطر درک مقام باعظمت یزدان) دل‌هایشان به هراس می‌افتد». یعنی دل‌هایشان به خاطر امید و ترس، پریشان می‌شود و بر اثر پریشانی دل، جسم نیز پریشان می‌شود، خداوند بلندمرتبه در این باره می‌فرماید: ﴿لَوِ ٱطَّلَعۡتَ عَلَيۡهِمۡ لَوَلَّيۡتَ مِنۡهُمۡ فِرَارٗا وَلَمُلِئۡتَ مِنۡهُمۡ رُعۡبٗا[الکهف: ۱۸]. «اگر بدیشان می‌نگریستی از آنان می‌گریختی و سرتاپای تو از ترس و وحشت پر می‌شد». در جایی دیگر می‌فرماید: ﴿فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ[الذاریات: ۵۰]. پس به وجد آمدن، رقتی نفسانی و لرزش قلبی و خیزش روحانی می‌باشد و در شریعت اسلام، از این حالت نهی نشده است. سُلَمی اظهار داشته که درباره حرکت که موقع سماع به وجد آمده، به این آیه استدلال می‌کرد: ﴿وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَن نَّدۡعُوَاْ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهٗاۖ لَّقَدۡ قُلۡنَآ إِذٗا شَطَطًا ١٤[الکهف: ۱۴]. «‏ما به دل‌هایشان قدرت و شهامت دادیم، آن گاه که بپا خاستند و (برای تجدید میعاد با آفریدگار خود، در میان مردم فریاد برآوردند و) گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان‌ها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمی‌پرستیم. (اگر چنین بگوئیم و کسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف و) دور از حق گفته‌ایم». او می‌گفت: دل‌ها با عالم ملکوت پیوند داده شده که حرکت آنها، انوار اذکار و فنون سماع که بر دل‌ها وارد می‌شود، می‌باشد.

در ورای این به وجد آمدن، تظاهر کردن به وجد و دلدادگی است. این کار جای مذمت و نکوهش است، چون آنچه فرد ظاهر کرده مخالف باطنش‌اش است. اینکه پیامبرصجهت هوشیار کردن عزیمت‌ها و بیدار کردن قلب خوابیده امر می‌کند: ای مردم! گریه کنید، اگر نمی‌توانید گریه کنید، به زور خود را به گریه کردن بزنید، از این حالت دور است و تفاوت زیادی میان این دو چیز هست.

راجع به بخش دیگری از سؤال در خصوص دعوت یکی از مشایخ به منزل جهت تبرک باید گفت که هر کس گروهی را به منزلش دعوت کند، این دعوت پذیرفته می‌شود و قصد و نیت دعوت کننده در اینجا برای خودش است.

این پاسخی که داده بر اساس ظواهر است و خداوند خودش بر باطن و درون سیطره دارد، و همانا اعمال بستگی به نیت دارند. پاسخی که بیان کرد، در اینجا به پایان می‌رسد. از جمله مواردی که در بیان این جواب برای من روشن شد، اینها هستند:

آنچه راجع به مجالس ذکر اظهار داشت، درست است اما به شرطی که بر اساس چیزی باشد که سلف صالح بر آن جمع شدند، چون آنان برای مطالعه و خواندن قرآن در بین خود جمع می‌شدند تا از یکدیگر یاد گیرند و به همدیگر فایده برسانند. این جمع شدن، مجلسی از مجالس ذکری است که در روایت ابوهریره از پیامبرصدرباره‌ی آن آمده است: «مَا اجْتَمَعَ قَوْمٌ فِى بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللَّهِ تَعَالَى يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَيَتَدَارَسُونَهُ بَيْنَهُمْ إِلاَّ نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكِينَةُ وَغَشِيَتْهُمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ وَذَكَرَهُمُ اللَّهُ فِيمَنْ عِنْدَهُ» [۳۳۹]. «هیچ جماعتی در خانه‌ای از خانه‌های خدا جهت تلاوت و مطالعه‌ی قرآن در بین خود جمع نمی‌شوند مگر اینکه آرامش بر آنان فرود می‌آید و رحمت [خداوند] آنان را فرا می‌گیرد و فرشتگان آنان را احاطه می‌کنند و خداوند ایشان را در میان کسی که نزدش هستند،یاد می‌کند». و این همان جمع شدن برای تلاوت قرآن است که صحابهشآن را هم فهم کردند.

همچنین است جمع شدن برای ذکر، چون این کار جمع شدن برای ذکر خداست. در روایت دیگری آمده که آن حضرتصفرمودند: «لاَ يَقْعُدُ قَوْمٌ يَذْكُرُونَ اللَّهَإِلاَّ حَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ...». «هیچ جماعتی برای ذکر خدا نمی‌نشینند، مگر اینکه فرشتگان آنان را احاطه می‌کنند...». اما جمع شدن برای ذکر، به صورت هم صدا و با صدای بلند، مشمول این حدیث قرار نمی‌گیرد و کار درستی نیست.

هرگاه جماعتی برای یادآوری نعمت‌های خدا برای مذاکره‏ی علمی -اگر عالم باشند- جمع شوند یا در میان جماعت، شخص عالمی باشد و شاگردان و دانش آموزان و طلبه‌ها دور او جمع شوند و عمل به طاعت خدا و دوری از نافرمانی او و مانند آنها را که رسول خداصدرباره‏ی یارانش انجام می‌داد و صحابه و تابعین به آن عمل می‌کردند، به همدیگر یادآوری کنند، این مجالس همه‌اش مجالس ذکر خداست و مجالسی است که درباره‏ی آن اجر و پاداش زیادی آمده است.

همان‌طور که از ابن ابی‌لیلی نقل می‌شود که راجع به داستان‌ها از او سؤال شد، در جواب گفت: «یاران محمدصرا دیدم که می‌نشستند و این یکی، داستانی را که شنیده بود برای دیگران نقل می‌کرد و دیگری نیز همین کار را می‌کرد. اما اینکه یک نفر خطیب را بنشانند که برایشان سخنرانی کند، این کار را نمی‌کردند».

مانند چیزی که می‌بینیم در مساجد معمول است که طلبه‌ها پیرامون یک معلّم جمع می‌شوند و او قرآن را برایشان می‌خواند یا علمی از علوم شرعی را به آنان آموزش می‌دهد. یا عامه‏ی مردم دور او جمع می‌شوند و او امور دین‌شان را به آنان یاد می‌دهد و خداوند را به یادشان می‌آورد و سنت پیامبرشان را برای آنان تبیین می‌کند تا به آن عمل نمایند و بدعت‌ها و امور تازه ایجاد شده در دین را برایشان تبیین می‌نماید تا از آن حذر و از جاهای بدعت و عمل به آن، اجتناب کنند.

اینها در حقیقت، مجالس ذکر خداست که خداوند، بدعت‌گذاران از میان این بینوایانی که به پندار خود راه تصوف را می‌پیمایند، از آن محروم کرده است.

بسیار کم می‌بینی که یک نفر از آنان وجود داشته باشد که در نماز سوره‏ی فاتحه را خوب و بدون لحن بخواند. بگذریم از دیگر سوره‌های قرآن. و نمی‌داند چگونه عبادت کند. چگونه استنجا نماید، یا چگونه وضو بگیرد یا چگونه از جنابت غسل نماید. چگونه این را می‌دانند در حالی که از مجالس ذکری که رحمت آن را فرا می‌گیرد و آرامش در آن فرود می‌آید و فرشتگان آن را احاطه می‌کنند، محروم شده‌اند؟!.

پس بر اثر محو شدن این نور از آنان، گمراه شده و به نادانی مثل خود اقتدا نموده‌اند و شروع به خواندن احادیث نبوی و آیات قرآنی می‌کنند و بر اساس آرا و نظرات خود نه بر اساس آنچه که اهل علم درباره‏ی آن گفته‌اند، آن را تفسیر می‌کنند. در نتیجه از راه راست خارج شده تا اینکه دور هم جمع می‌شوند و یکی از آنان که خوش صدا و خوش لحن است، مقداری از قرآن را می‌خواند که قرائت‌اش به غنا و آواز مذموم می‌ماند.

سپس می‌گویند: بیایید تا خدا را یاد کنیم. صدایشان را بلند می‌کنند و آن ذکر را یک صدا که به غنا و آواز می‌ماند، یکی پس از دیگری، عده‌ای در یک طرف و برخی در طرف دیگر، بر زبان می‌آورند و گمان می‌کنند که این کار از مجالس ذکری است که بدان امر شده است.

اما اینان دروغ گفتند، چون اگر این کارشان درست بود، قطعاً سلف صالح نسبت به درک و فهم آن و عمل به آن اولی‌تر بودند و گرنه در کجای قرآن یا سنت، جمع شدن برای ذکر یک صدا و با صدای بلند آمده است در حالی که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةًۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ٥٥[الأعراف: ۵۵]. «پروردگارِ خود را فروتنانه و پنهانی به کمک بخواهید (و در دعا با بلندگرداندن صدا یا درخواست چیز ناروا از حدّ اعتدال تجاوز مکنید که) او تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد».

تجاوز کنندگان در تفسیر، کسانی‌اند که با صدای بلند دعا و ذکر می‌کنند.

از ابوموسی روایت است که گوید: در سفری همراه پیامبرصبودیم. مردم شروع به تکبیر با صدای بلند کردند. پس پیامبرصفرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ ارْبَعُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ إِنَّكُمْ لَيْسَ تَدْعُونَ أَصَمَّ وَلاَ غَائِبًا إِنَّكُمْ تَدْعُونَ سَمِيعًا قَرِيبًا وَهُوَ مَعَكُمْ» [۳۴۰]. «ای مردم! آرام باشید، شما که موجود کر و غائبی را فرا نمی‌خوانید، شما موجودی شنوا و نزدیک را فرا می‌خوانید و او با شماست». این حدیث، تتمه‏ی تفسیر آیه‏ی مذکور است. و صحابهشیک صدا تکبیر نمی‌گفتند بلکه پیامبرصآنان را از بلند کردن صدا نهی فرمود تا اینکه درست مطابق آیه‌ی مذکور رفتار کنند.

همچنین از سلف صالح آمده که از جمع شدن برای ذکر و دعا به شکلی که بدعت‌گذاران برای آن جمع می‌شوند، نهی کرده‌اند. نیز از آنان نقل شده که از درست کردن مساجد به این منظور نهی کرده‌اند و آن هم خانقاه و تکیه است که آن را به صُفه (سکو) تشبیه می‌کردند. ابن وهب و ابن وضاح و دیگران برخی از این نقل‌ها را ذکر کرده‌اند که در این زمینه کفایت می‌کند.

خلاصه، اینان نسبت به اعمال و رفتار و کارهای خود حسن ظن دارند و نسبت به سلف صالح و عمل به مقتضای شریعت واهل دین درست، سؤ ظن دارند. سپس وقتی حجت و برهان از آنان خواسته می‌شود که به چه دلیلی این کار را می‌کنید، سخنانی می‌گویند که خودشان نمی‌دانند چه می‌گویند و دانشمندان بدان قانع نمی‌شوند. این دانشمند، این مطلب را در کلام دیگری تبیین کرده آنگاه که راجع به ذکر درویشان زمان ما از وی سؤال شد. او در جواب گفت: غالباً منظور از مجالس ذکری که در احادیث از آن سخن رفته، مجالسی است که قرآن در آن تلاوت می‌شود و علم و دانش دینی و دین در آن آموزش داده می‌شود و با وعظ و نصیحت و یادآوری رستاخیز و بهشت و دوزخ آباد می‌شوند، مانند مجالس سفیان ثوری و حسن و ابن سیرین و امثال آنان.

اما راجع به مجالس ذکر زبانی باید گفت که در حدیث فرشتگانی که به ذکر سر می‌زنند، بدان تصریح شده اما در گفتن کلمات و عبارات با صدای بلند و بلند کردن صدا و چیزهایی از این قبیل سخنی به میان نیامده است، اما اصل مشروع آن است که فرایض و واجبات، آشکارا و نوافل و سنت‌ها پنهانی انجام شوند. او به این آیه استناد کرد: ﴿إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِيّٗا ٣[مریم: ۳]. «در آن هنگام که پروردگارش را (در خلوتگاه عبادت) پنهانی ندا داد». و نیز به حدیث: «ارْبَعُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ». اشاره نمود.

وی افزود: درویشان این عصر، دسته‌هایی را اختیار کرده و صداهای خاصی را از خود در می‌آورند که به اعتداء و تجاوز از حدود شرعی نزدیک‌تر است تا به اقتدا به آموزه‌های دینی، و اتخاذ طریقت‌شان به خوردن اموال مردم و بازار و دکان نزدیک‌تر است تا به درست کردن آن جهت قربت و طاعت خدا.

جواب او به طور خلاصه در اینجا به پایان می‌رسد. و این دلیلی است بر اینکه فتوایش که بدان استناد شده، معنایش آن گونه نیست که این بدعت گذاران در نظر دارند، چون از او راجع به بینوایان و درویشان این عصر سؤال شد، او هم در جواب آنان را نکوهش و مذمت نمود، واینکه حدیث پیامبرص، شامل عمل ایشان نمی‌شود. در سؤال اولی راجع به جماعتی که به قرائت قرآن یا ذکر خدا جمع می‌شوند، از او سؤال شد. این سؤال نیز بر جماعتی صدق می‌کند که مثلاً در مسجد جمع می‌شوند و ذکر خدا را انجام می‌دهند، هر یک برای خود این کار را می‌کند یا هر یک برای خود قرآن می‌خواند. همچنین بر مجالس معلمان و دانش آموختگان و امثال آنان که قبلاً بدان‌ها اشاره شد، صدق می‌کند. پس او و دیگر دانشمندان اسلامی نمی‌توانند کاری کنند جز اینکه محاسن و خوبی‌های این کار و ثواب و پاداش آن را بیان کنند. اما وقتی راجع به بدعت گذاران در ذکر و تلاوت از او سؤال شد، مطالب مهم و جالبی را تبیین کرد که لازم است که انسان حق طلب بدان تکیه نماید.

- اما راجع به سخنانی که درباره‏ی سروده‌های شعری اظهار داشته، باید گفت: برای انسان جایز است که شعری را که زشتی و پلیدی در آن نیست و معصیتی را به یاد نمی‌آورد، بسراید و نیز جایز است که آن شعر را از دیگری بشنود بدان صورتی که در حضور رسول خداصسروده می‌شد یا صحابه و تابعین بدان عمل کرده و دانشمندان دینی بدان اقتدا کرده‌اند. چون این نوع شعرها به خاطر فواید و منافعی سروده می‌شدند و بدانان گوش داده می‌شد.

از جمله‏ی این فواید، دفاع از رسول خداصو از اسلام و مسلمانان بود. شاعران مسلمان در زمان پیامبرصبه وسیله‏ی شعر با اشعارِ کافران که در آن اسلام و اهل اسلام را مذمت و کفر و اهل کفر را ستایش و تمجید می‌کردند، معارضه و مقابله می‌کردند. به همین خاطر حسان بن ثابتسدر مسجد، منبری برایش قرار داده شد که موقع آمدن هیأت‌ها و نمایندگان اعزامی از جاهای دیگر، بر روی آن منبر شعر می‌سرود تا جایی که آنان می‌گفتند: خطیب پیامبرصاز خطیب ما سخن ورتر و ماهرتر و شاعر او از شاعر ما مسلط‌تر و ماهرتر است و پیامبرصبه حسان می‌گفت: «اهجُهم وجبریل معك» [۳۴۱]. «کافران را هجو کن و جبرئیل با توست». این کار نوعی جهاد در راه خداست و این بینوایان و درویشان، به لطف خدا در غنا و آوازشان، بهره‏ی کم و زیادی از شعر ندارند.

از دیگر فواید سرودن شعر در زمان پیامبرص، این بود که شاعران برای تأمین نیازهای خود، موقع خواسته‌هایشان از سرودن ابیاتی کمک می‌گرفتند، همان‌طور که کعب بن زهیرسو خواهر نضر بن حارث این کار را می‌کردند. مانند کاری که شاعران با بزرگان و حاکمان می‌کنند. این کار تا زمانی که در شعر از چیزهای غیرمجاز و غیر مشروعی سخن به میان نیاید، اشکال و ایرادی ندارد. نمونه‌های آن در سایر زمان‌ها، تقدیم چند قطعه شعر از جانب شعرا موقع خواسته‌ها و نیازشان به خلفا و پادشاهان می‌باشد. نه به آن صورتی که بینوایان و درویشان این عصر انجام می‌دهند، کسانی که سربار مردم‌اند و با سوء استفاده از مردم شکم خود را سیر می‌کنند و به دنبال کسب و کار نمی‌روند در حالی که توانایی کسب روزی را دارند. در حدیث آمده است: «لا تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لَغَنِيٍّ، وَلا لِذِي مِرَّةٍ سَوِيٍّ» [۳۴۲]. «صدقه برای شخص بی‌نیاز و انسان سالم و توانا حلال نیست». چون آنان اشعاری را که در آن نام خدا و رسول خداصهست می‌سرایند و بسیاری از اوقات مطالبی در اشعارشان است که از نظر شرعی جایز نیستند و در بازارها و مکان‌های آلوده و پلید، مدام ذکر خدا و رسول خداصرا بر زبان جاری می‌سازند و این کار را آلتی برای گرفتن پول و مال مردم به کار می‌برند و این اشعار و اذکار را با صداهای خوش و طرب‌انگیزی بر زبان جاری می‌سازند که به سبب آن ترس فتنه بر زنان و مردانی که بی‌عقل و بی‌خردند، وجود دارد.

یکی دیگر از فواید شعر، این بود که شاعران مسلمان بسیاری اوقات در سفرهای جهادی به منظور با نشاط کردن نفس‌های خسته و سُست و آگاه ساختن مجاهدان تا اینکه جدی و محکم به پا خیزند، شعر می‌سرودند. این کار خوبی است.

اما عرب‌ها اشعار را با آواز و صدای خوش نمی‌سرودند آن گونه که مردم امروزی این کار را می‌کنند، بلکه آنان فقط شعر را می‌سرودند بدون اینکه این نغمه‌ها و آوازهایی که پس از آنان به وجود آمد، یاد بگیرند. آری قوم عرب صدا را نازک و کشیده می‌کردند به صورتی که در شأن عرب‌های درس ناخوانده باشد که فنون موسیقی را نمی‌دانستند. پس در شعر آنان، آواز‌ها و نغمه‌های خوش و طرب‌انگیز و لهو و لعب نبود بلکه فقط مقداری نشاط و شور و شوق در آن بود، همان‌طور که انجشه و عبدالله بن رواحه در حضور رسول خداصشعر می‌سرودند و انصار هنگام حفر خندق می‌گفتند:

نحن الذین بایعوا محمداً
علی الجهاد ما حیینا أبداً

«ماییم که با محمدصبر سر جهاد تا زمانی که زنده ایم، برای همیشه بیعت کرده‌ایم».

رسول خداصنیز در جواب به آنان فرمود:

اللهم لا خیر إلاّ خیر الآخرة
فاغفر للأنصار والـمهاجرة [۳۴۳]

«خدایا! جز خیر آخرت، خیری نیست، پس انصار و مهاجران را بیامرز».

از دیگر فایده‌های سرودن شعر این است که انسان از روی حکمت در دلش، یک بیت یا ابیاتی را می‌سراید تا خودش را اندرز دهد یا نفس‌اش را بانشاط سازد یا آن را به مقتضای معنای شعر به حرکت آورد یا فقط آن را برای دیگران بیان کند.

همان‌طور که ابوالحسن قرافی [۳۴۴]صوفی از حسن نقل کرده که گوید: «جماعتی نزد عمر بن خطابسآمدند و گفتند: ای امیر مؤمنان! ما امامی داریم که هر وقت از نمازش فارغ می‌شود، آواز می‌خواند. عمر گفت: او چه کسی است؟ نام آن شخص به او گفته شد. عمر گفت: برخیزید تا پیش او برویم، چون اگر ما به او رو کنیم و درباره‌اش سخن گوییم گمان می‌کند که درباره‌اش تجسس می‌کنیم. حسن گوید: پس عمر همراه جماعتی از یاران پیامبرصبلند شد تا اینکه پیش آن مرد که در مسجد بود، رفتند. وقتی چشمش به عمر افتاد، بلند شد و به‌سوی عمر آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! چه کاری داری؟ چه چیز تو را به اینجا آورده است؟ اگر حاجت و نیاز برای ماست، ما باید پیش تو بیاییم و اگر تو حاجت و نیازی داری، پس مستحق‌ترین کسی که باید احترام و بزرگداشت وی را به جای آوریم، جانشینِ جانشین رسول خداصاست. عمر به او گفت: وای بر تو! از تو به من خبری رسیده که مرا ناراحت کرد. آن مرد گفت: آن خبر چیست ای امیر مؤمنان! چون من تو را از جانم دوست‌تر دارم. عمر به او گفت: به من خبر رسیده که هر وقت نماز می‌خوانی، پس از آن آواز می‌خوانی. مرد گفت: آری، ای امیر مؤمنان! عمر گفت: آیا در عبادتت شوخی می‌کنی؟ گفت:نه، ای امیر مؤمنان! ولی این آواز، اندرزی است که به وسیله‏ی آن خودم را اندرز می‌دهم. عمر گفت: آن را بگو. اگر سخن خوبی باشد، من هم همراه تو آن را می‌گویم و اگر سخن زشتی باشد، تو را از آن نهی می‌کنم. آن مرد این ابیات را سرود:

وفؤاد کلّمـا عاتبتُه عاد
في مدی الهجران یبغی تَعَبی

«دل هر چه آن را سرزنش می‌کنم، در طول هجران برمی‌گردد و مرا خسته می‌کند».

لا أراه الدّهر إلاّ لا هیاً
في تمادیه فقد برَّح بی

«زمانه را جز لهو و لعب نمی‌بینم. در طول روزگارش مرا اذیت کرده است».

يا قرين السّوء ما هذا الصَّبا
فنی العمرُ کذا في اللّعب

«ای همنشین بد! این دوران جوانی چیست. عمر این چنین در بازی و سرگرمی سپری شد».

وشبابُ بانَ عنّی فمضی
قبل أن أقضیَ منه أرَبی

«و جوانی از دستم رفت پیش از آنکه خواسته‌ها و نیازهایم را از آن برآورده سازم».

ما أُرَجَّی بعده إلا الفَنا
ضیَّقَ الشَّیبُ علیَّ مَطلبی

«بعد از جوانی جز مرگ امیدی ندارم. پیری خواسته‌هایم را بر من تنگ کرده است».

ویح نفسی لا أراها أبداً
في جَمیل لا ولا في أدب

«ای وای بر نفس‌ام، هرگز آن را زیبا و مؤدب ندیده‌ام».

نفسُ لا کُنتِ ولا کان الهوی
را قبی الـمولی وخافی وارهبی

«ای نفس! تو و هوای نفسانی از دوست، ترس و پروا نداشتید و او را در نظر نگرفته‌اید».

راوی گوید: پس عمرسگفت:

نفسُ لا کُنتِ ولا کان الهوی
را قبی الـمولی وخافی وارهبی

«ای نفس! تو و هوای نفسانی از دوست، ترس و پروا نداشتید و او را در نظر نگرفته‌اید».

سپس عمر گفت: بر این اساس، هر کس می‌خواهد، آواز بخواند.

پس به این گفته‏ی عمر: «از تو خبری به من رسیده که مرا ناراحت کرد» و «آیا در عبادتت شوخی می‌کنی». دقت کنید. این عبارات، شدیدترین صورت انکار و سرزنش است تا اینکه به اطلاع عمر رسانیده که او ابیاتی حکمت آمیز را بر زبانش تکرار می‌کند که در آن پند و اندرز هست. آن وقت عمر کارش را تأیید کرد و او را ستود.

اینها عمل و کردار صحابه بود و آنان با این وجود در نیرومند کردن و روح بخشیدن به نفس‌ها و پند گرفتن تنها به شعر اکتفا نکردند بلکه با هر موعظه و اندرزی خودشان را اندرز می‌دادند و برای گفتن اشعار طرب‌انگیز حضور نمی‌یافتند، چون این کار از خواسته‌های آنان نبود. و نزد آنان، غنا و آوازی که امروزه در زمان ما کاربرد دارد، چیزی نبود و این امور پس از صحابه، هنگام معاشرت و همنشینی غیرعرب‌ها با مسلمانان، وارد اسلام شد.

ابوالحسن قرافی آن را تبیین کرده و گوید: «گذشتگان صدر اول اسلام بر آیندگان حجت هستند. آنان اشعار را با صدای طرب‌انگیز و خوش نمی‌سرودند فقط کمی آن را می‌کشیدند و قافیه‌ها را به هم پیوند می‌دادند. اگر یکی از آنان صدای غم‌انگیزتری از رفیقش داشت، یک امر خدادادی بود و هیچ‌گاه تصنع و تکلف نمی‌کردند».

به همین خاطر عالمان اسلامی به مکروه بودن این چیز تازه تصریح کرده‌اند تا جایی که از مالک بن انسسراجع به غنایی که اهل مدینه به کار می‌برند، سؤال شد در جواب گفت: «در نزد ما فقط فاسقان و افراد هرزه این کار را می‌کنند».

متقدمین نیز غنا و آواز را بخشی از بخش‌های راه عبادت و نازک کردن دل و خشوع و خصوع قلب به شمار نمی‌آوردند تا اینکه عمداً این کار را بکنند و در شب‌های مبارک به خاطر ذکر و دعا با صدای بلند و پس از آن، آواز و غنا و این سو و آن سو رفتن و رقص و پایکوبی و خود را به بیهوشی زدن و داد و فریاد زدن و پا زدن به تناسب آهنگ ابزار غنا و هماهنگی با نغمه‌ها جمع شوند.

آیا در سخنان و کردار پیامبرصکه در کتاب‌های صحیح نقل شده است یا در عمل سلف صالح یا یکی از عالمان اسلامی اثری از اینها است؟ یا آیا در سخنان این عالمی که جواب سؤال مذکور را داده، چیزی وجود دارد که به جواز چنین کاری تصریح کرده باشد؟

بلکه از او راجع به سرودن اشعار در مناره‌ها آن‌گونه که امروزه مؤذنین در دعای وقت سحری انجام می‌دهند، سؤال شد، در جواب گفت: این کار بدعت در بدعت است، چون دعا در مناره‌ها بدعت و سرودن قصیده‌ها و اشعار، بدعتی دیگر است، چون این کار در زمان سلف صالح که به آن اقتدا می‌شود، نبوده است.

همچنین راجع به ذکر با صدای بلند جلو جنازه از او سؤال شد. در جواب گفت: سنت در تشیع جنازه، سکوت و تفکر و پند گرفتن است و سلف صالح این کار را می‌کردند. آنگاه گفت: «پیروی از سلف صالح، سنت و مخالفت با آنان، بدعت است. و امام مالک گفته است: هرگز پایان این امت، هدایت یافته‌تر از اول این امت نخواهند بود».

- اما راجع به آنچه که شخص جواب دهنده در خصوص به وجد آمدن بر اثر سماع اظهار داشت و گفت: این حالت، اثر رقت و نازکی درون و پریشانی دل است، باید گفت که او این اثر را توضیح نداده که چیست همان‌طور که معنای رقت و نازکی درون را توضیح نداد. و آن را به تفسیری استناد نکرد که نشان دهنده‏ی معنای به وجد آمدن از نظر اهل تصوف باشد. در سخنانش فقط این مطلب بود که اثری هست که بر جسم انسانی که به وجد آمده، ظاهر می‌شود. این اثر نیاز به تفسیر و توضیح دارد. به علاوه، به وجد آمدن نیاز به شرح و تفصیل دارد.

آنچه در به وجد آمدن روشن است، چیزی است که برای برخی از یاران رسول خداصپیش آمد. که عبارت بود از گریه و لرزش پوست بر اثر ترس که محل‌های پیوند دل‌ها را در بر می‌گرفت، و خداوند بندگانش را بدین اوصاف در کتابش توصیف نموده آنجا که می‌فرماید: ﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِيثِ كِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا مَّثَانِيَ تَقۡشَعِرُّ مِنۡهُ جُلُودُ ٱلَّذِينَ يَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمۡ وَقُلُوبُهُمۡ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ[الزمر: ۲۳]. «خداوند بهترین سخن را (به نام قرآن) فرو فرستاده است. کتابی را که (از لحاظ کاربرد و گیرائی الفاظ، و والائی و هم‌آوایی معانی، در اعجاز) همگون و (مطالبی چون مواعظ و براهین و قصص، و مسائل مقابل و مختلفی همانند: ایمان و کفر، حق و باطل، هدایت و ضلالت، خیر و شر، حسنات و سیئات، بهشت و دوزخ، البتّه هر بار به شکلی تازه و به شیوه‌ای نو، در آن) مکرّر است. از (شنیدن آیات) آن لرزه بر اندام کسانی می‌افتد که از پروردگار خود می‌ترسند، و از آن پس پوست‌هایشان و دل‌هایشان (و همه وجودشان) نرم و آماده پذیرش قرآن خدا می‌گردد (و آن را تصدیق و بدان عمل می‌کنند)». در جای دیگری می‌فرماید: ﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡيُنَهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّ[المائدة: ۸۳]. «و آنان هر زمان بشنوند چیزهائی را که بر پیغمبر نازل شده است (از شنیدن آیات قرآنی متأثّر می‌شوند و) بر اثر شناخت حق و دریافت حقیقت، چشمانشان را می‌بینی که پر از اشک (شوق) می‌گردد».

همچنین می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٤[الأنفال: ۲-۴]. «مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دل‌هایشان هراسان می‌گردد (و در انجام نیکی‌ها و خوبی‌ها بیشتر می‌کوشند) و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده می‌شود، بر ایمانشان می‌افزاید، و بر پروردگار خود توکل می‌کنند (و خویشتن را در پناه او می‌دارند و هستی خویش را بدو می‌سپارند). ‏آنان کسانیند که نماز را چنان که باید می‌خوانند و از آنچه بدیشان عطاء کرده‌ایم، (مقداری را به نیازمندان) می‌بخشند. ‏ ‏آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی، و روزی پاک و فراوان، در پیشگاه خدای خود می‌باشند».

از عبدالله بن شِخیرسروایت است که گوید: «به‌سوی رسول خداصکه نماز می‌خواند، رفتم. دیدم که شکمش، همچون دیگ بخار بر اثر گریه می‌جوشد» [۳۴۵]. ازیز که در این روایت آمده، صدایی شبیه به جوشش دیگ است.

از حسن روایت است که گوید: «عمر بن خطابساین آیه را خواند: ﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَٰقِعٞ ٧ مَّا لَهُۥ مِن دَافِعٖ ٨[الطور: ۷-۸]. «که قطعاً عذاب پروردگارت واقع می‌شود (و کفار را در آغوش خود می‌کشد). ‏و هیچ‌کس و هیچ چیزی نمی‌تواند از وقوع آن جلوگیری کند». بر اثر آن تا بیست روز تنگی نفس گرفت».

از عبید بن عمیر روایت است که گوید: «عمر بن خطابسنماز صبح را برای ما امامت کرد. از سوره‏ی یوسف شروع کرد و آن را خواند تا اینکه به این آیه رسید: ﴿وَٱبۡيَضَّتۡ عَيۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ كَظِيمٞ[یوسف: ۸۴]. «چشمانش از اندوه سفید (و نابینا) گردید، و او اندوه خود را در دل نهان می‌داشت و خشم خود (بر فرزندان) را قورت می‌داد». گریه کرد تا اینکه قرآنش را قطع کرد و به رکوع رفت».

در روایتی دیگر آمده است: «وقتی به این آیه رسید:

﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ[یوسف: ۸۶]. «شکایت پریشان حالی و اندوه خود را تنها و تنها به (درگاه) خدا می‌برم». گریه کرد تا جایی که هق هق گریستن او از صف‌های پشت شنیده می‌شد».

از ابوصالح نقل است که می‌گوید: «وقتی اهل یمن در زمان ابوبکرسآمدند و قرآن را شنیدند، شروع به گریه کردند. آنگاه ابوبکر گفت: ما نیز چنین بودیم سپس دل‌هایمان سفت و سخت شد».

از ابن ابی لیلی روایت است: «او سوره‏ی مریم را خواند تا اینکه به آیه‏ی سجده رسید: ﴿خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَبُكِيّٗا[مریم: ۵۸]. «سجده‌کنان و گریان به خاک می‌افتادند». پس سجده کرد، وقتی سرش را بلند کرد، گفت: این سجده‌ای بود که کردیم، پس گریه کجاست؟».

و دیگر آثار و روایت‌هایی که این را می‌رسانند که اثر موعظه‌ای که تصنعی نیست، به این صورت‌ها و امثال آن می‌باشد.

نمونه‌های آن چیزی است که برخی از دانشمندان برای اثبات آن به این آیه استدلال کرده‌اند: ﴿وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ[الکهف: ۱۴]. «ما به دل‌هایشان قدرت و شهامت دادیم، آن گاه که بپا خاستند و (برای تجدید میعاد با آفریدگار خود، در میان مردم فریاد برآوردند و) گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان‌ها و زمین است». برخی از مفسران این را آورده‌اند.

چون وقتی خداوند ایمان در دل‌هایشان انداخت، نزد پادشاه کافرشان، دقیانوس حضور یافتند. موشی یا گربه‌ای فرار کرد و پادشاه به خاطر آن ترسید. آن چند نفر مؤمن به یکدیگر نگاه کردند و خود را کنترل نکردند و بلند شدند و به توحید و یکتاپرستی تصریح و دلیل و برهان را آشکارا اعلام کردند و مذهب کفر را در حضور پادشاه انکار کردند و از جان خود به خاطر ذات خدا گذشتند. پس پادشاه آنها را تهدید کرد و مهلتی را برایشان مقرر کرد تا از عقیده‌شان بازگردند. این جماعت تصمیم گرفتند به غار پناه ببرندو... دیگر ماجراهای آنان که خداوند متعال در قرآن نقل‌اش کرده است.

در چیزی از اینها بی‌هوشی و داد و فریاد و این سو و آن سو رفتن نیست آن‌گونه که درویشان و صوفی‌های امروز این کار را می‌کنند.

سعید بن منصور در تفسیر خود از عبدالله بن عروة بن زبیر روایت کرده که گوید: «به جده‌ام، اسماء گفتم: یاران رسول خداصوقتی قرآن را می‌خواندند، چه کار می‌کردند؟ گفت: آنان چنان بودند که خداوند توصیف‌شان کرده است: چشمانشان پر از اشک می‌شد و پوست بدنشان می‌لرزید. گفتم: افرادی در اینجا وقتی قرآن را می‌شنوند، بیهوش می‌شوند. اسماء گفت: پناه می‌برم به خدا از شر شیطان رانده شده» [۳۴۶].

ابوعبید از طریق روایت ابوحازم آورده که گوید: «ابن عمر از کنار مردی از اهل عراق گذشت که بر زمین افتاده بود و مردم اطراف او جمع شده بودند. ابن عمر گفت: این چیست؟ حاضرین گفتند: وقتی قرآن بر او خوانده می‌شود یا نام خدا را می‌شنود، از ترس خدا بر زمین می‌افتد. ابن عمر گفت: به خدا، ما هم از خدا می‌ترسیم و بر زمین نمی‌افتیم!» [۳۴۷]. این گفته، نهی از این کار و سرزنش اوست.

به عایشهلگفته شد: جماعتی هستند که وقتی قرآن را می‌شنوند، بیهوش می‌شوند. عایشه گفت: «قرآن بسیار محترم‌تر و گرامی‌تر از آن است که عقل و خردهای انسان بر اثر آن تمام شود، ولی خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: ﴿تَقۡشَعِرُّ مِنۡهُ جُلُودُ ٱلَّذِينَ يَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمۡ وَقُلُوبُهُمۡ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ[الزمر: ۲۳]. «از (شنیدن آیات) آن لرزه بر اندام کسانی می‌افتد که از پروردگار خود می‌ترسند، و از آن پس پوست‌هایشان و دل‌هایشان (و همه وجودشان) نرم و آماده پذیرش قرآن خدا می‌گردد».

از انس بن مالکسروایت است از او راجع به جماعتی که قرآن بر آنان خوانده می‌شود و بیهوش می‌شوند، سؤال شد. در جواب گفت: «این کار خوارج است».

ابونعیم از عامر بن عبدالله بن زبیرسروایت کرده که گوید: «پیش پدرم آمدم. گفت: کجا بودی؟ گفتم: افرادی را دیدم که خدای را یاد می‌کردند و یکی از آنان به خود لرزید تا اینکه از ترس خدا بیهوش شد. من هم همراهشان نشستم. او گفت: بعد از این دیگر همراهشان منشین. مرا دید گویی سخنش در من اثر نکرد، پس گفت: رسول خداصرا دیدم که قرآن می‌خواند و ابوبکر و عمر را دیدم که قرآن می‌خواندند، هرگز این حالت به آنان دست نمی‌داد. آیا به نظر تو آنان از ابوبکر و عمر، بیشتر از خدا می‌ترسند و خشوع و خشیت بیشتری دارند؟ پس دیدم که چنین است، از این رو آنان را رها کردم».

این نشان می‌دهد که همه‏ی اینها تصنع و ساختگی و تکلف است که اهل دین بدان راضی نیست.

از محمد بن سیرین راجع به مردی که کنارش قرآن خوانده می‌شود و او بیهوش می‌شود، سؤال شد. گفت: «وعده‌گاه بین ما و او این است که بر روی دیواری نشانده شود، سپس قرآن از اول تا آخر بر او خوانده شود. اگر بیهوش شد و بر زمین افتاد، راست می‌گوید و کارش درست است».

این سخن، اصل و معیار خوبی راجع به فرق و جدایی میان راستگو و دروغگو می‌باشد، چون در نزد خوارج نوعی کم حیایی در درون‌های منحرف و رویگردان از حق و راستی وجود دارد و گاهی نفس او را گول می‌زند و تو گمان می‌کنی که این حالت و انفعال، انفعال صحیحی است در حالی که چنین نیست. دلیلش هم این است که این حالت و شبیه این حالت برای هیچ یک از صحابه پیش نیامده است، چون مبنا و اساس‌شان بر حق استوار بود، از این رو در شأن آنان نبود که این بازی‌های زشت و از بین برنده‏ی ادب و مروت را در دین خدا به کار ببرند.

آری، گاهی دست دادن بیهوشی یا مرگ یا مانند آن برای کسی که موعظه و پند حقی را می‌شنود، انکار نمی‌شود. که فرد از پایداری در برابر رقت و لطافتی که بر اثر موعظه حاصل شده ناتوان می‌شود و این حالت به او دست می‌دهد. ابن سیرین آن سخن شیرین را میزان و معیاری برای تشخیص راستگو از دروغگو قرار داد، و این روشن است، چون کم حیایی موقع ترس افتادن از روی دیوار دیگر نمی‌ماند. این امر برای انسان‌های نادری اتفاق افتاده و عذر کسی که به وجد آمده در آن آشکار شده است.

از ابووائل [۳۴۸]نقل است که گوید: «همراه عبدالله بن مسعودسبیرون رفتیم و ربیع بن خُثَیم [۳۴۹]نیز همراهمان بود. کنار آهنگری گذشتیم. پس عبدالله بلند شد و به آهنی که در آتش بود، نگاه می‌کرد. ربیع هم به آن نگاه کرد و کج شد و نزدیک بود که بیفتد. سپس عبدالله رفت تا اینکه به ساحل فرات کنار کوره‌ای آمدیم. وقتی عبدالله آن کوره را دید که آتش در درون آن شعله ور است، این آیات را خواند: ﴿إِذَا رَأَتۡهُم مِّن مَّكَانِۢ بَعِيدٖ سَمِعُواْ لَهَا تَغَيُّظٗا وَزَفِيرٗا ١٢ وَإِذَآ أُلۡقُواْ مِنۡهَا مَكَانٗا ضَيِّقٗا مُّقَرَّنِينَ دَعَوۡاْ هُنَالِكَ ثُبُورٗا ١٣[الفرقان: ۱۲-۱۳]. «هنگامی که (این آتش فروزان دوزخ) ایشان را از دور می‌بیند (و آنان چشمشان بدان می‌افتد) صدای خشم‌آلود و جوش و خروش آن را می‌شنوند. ‏هنگامی که ایشان، با غُل و زنجیر، به مکان تنگی از آتش دوزخ افکنده می‌شوند، در آنجا (واویلا سر می‌دهند و) مرگ را به فریاد می‌خوانند (و آرزوی نابودی می‌کنند)». پس ربیع بیهوش شد. او را برداشتیم و به پیش خانواده‌اش بردیم» [۳۵۰].

ابووائل افزود: «عبدالله تا ظهر از او پاسداری کرد و او به هوش نیامد. آنگاه تا مغرب از او پاسداری کرد، پس به هوش آمد و عبدالله نزد خانواده‌اش بازگشت».

این حالتی است که برای یکی از بزرگان تابعین در حضور یک صحابی پیش آمد و آن صحابی او را سرزنش نکرد، چون می‌دانست که این حالت، خارج از توان اوست که بر اثر آن واقعه بیهوش شد. بنابراین چنین حالتی اشکال و ایرادی ندارد.

نقل شده که جوانی، رفیق و همنشین جُنید، پیشوای صوفیان در زمان خود بود. این جوان وقتی ذکر می‌شنید، نعره می‌کشید. جُنید روزی به او گفت: «اگر باری دیگر این کار را بکنی، دیگر رفیق و همنشین من نیستی». از آن پس وقتی ذکر می‌شنید، چهره‌اش تغییر می‌کرد و خودش را کنترل می‌کرد تا جایی که تمام موی بدنش ریخته می‌شد. روزی از روزها فریادی کشید و فوت کرد.

در این جوان، مصداق آنچه پیشینیان صالح گفته‌اند، ظاهر شده است، چون اگر داد و نعره‏ی اولی از روی غلبه و چیرگی این حالت بر او بود، نمی‌توانست خودش را کنترل کند هر چند شدت آن حالت بیشتر بود، همان‌طور که ربیع بن خُثیم نتوانست خودش را کنترل کند. بر این اساس جنید وقتی کارش را ناپسند دانست و او را به جدایی تهدید کرد، وی را ادب نمود، چون از حالت او فهمید که این نعره از بقایای سبکسری نفس است. وقتی کار از دستش رفت -به دلیل مرگش- دیگر آن وقت، فریادش، بخشودنی است و اشکالی ندارد.

اما این بینوایان و درویشانی که از اوصاف بزرگان بویی نبرده‌اند، چنین نیستند. اینان فقط خود را به آن بزرگان تشبیه می‌کنند و هوای نفسانی‌شان، تشبیه به خوارج را برایشان درآورده است. ای کاش در این حد مذموم می‌ماندند و از آن فراتر نمی‌رفتند اما اینان علاوه بر این کارها، رقص و پایکوبی و چرخیدن و زدن بر سینه را بدان افزوده‌اند و برخی از آنان بر سرشان می‌زنند و دیگر اعمال خنده آور و زشتی را از خود نشان می‌دهند. چون این کارهایشان از کارهای کودکان و دیوانگان است که عاقلان را به گریه در می‌آورد و نسبت به کسانی که چنین اعمالی را راه به‌سوی خدا و تشبیه شدن به صالحان و نیکان را اتخاذ کرده‌اند، دلشان می‌سوزد.

از طریق روایت عرباض بن ساریهسبه صحت رسیده که وی گفت: «رسول خداصما را موعظه‌ای رسا کرد که چشم‌ها از آن پر از اشک و دل‌ها از آن لرزان و ترسان شدند...» [۳۵۱].

امام و دانشمند اهل سنت، ابوبکر آجریسگوید: «به این سخن دقت کنید. او نگفت: به خاطر موعظه‏ی آن حضرت داد کشیدیم و فریاد زدیم و بر سر و سینه مان زدیم و رقصیدیم، آن گونه که بسیاری از نادانان این کار را می‌کنند و هنگام موعظه، داد می‌کشند و فریاد می‌زنند و بیهوش می‌شوند».

وی می‌افزاید: «این کارها همه‌اش از جانب شیطان است که آنان را به بازیچه می‌گیرد و این‌ها همه‌اش بدعت و گمراهی است. به کسانی که این کارها را می‌کنند، گفته می‌شود: بدان که پیامبرصاز همه‏ی مردم، موعظه‌اش راست‌تر و از همه نسبت به امت‌اش خیر خواه‌تر و قلبش از همه نازک‌تر و نرم‌تر بود و بهترین مردمان، کسانی بودند که بعد از او آمدند -انسان عاقل در این شکی ندارد-، اینان موقع موعظه و سخنرانی پیامبرصفریاد نمی‌زدند و داد نمی‌کشیدند و نمی‌رقصیدند و پایکوبی نمی‌کردند. اگر این کارها درست بود، قطعاً اینان از همه‏ی مردم مستحق‌تر بودند که در حضور رسول خداصآن را انجام دهند. ولی باید گفت این کارها، بدعت و باطل و ناپسند است. پس این را بدان». سخنانش در اینجا به پایان می‌رسد. این اظهارات، در موضوعی که درصدد توضیح آن هستیم، واضح و روشن است.

باید در تمام چیزهایی که موجب ظهور حالت و انفعالات ظاهری و باطنی در سلف صالح و این مدعیان شده، دقت و تأمل کرد، آن وقت می‌بینیم که گذشتگان این حالات و اثرات ظاهری به سبب شنیدن ذکر خدا و شنیدن آیه‌ای از قرآن و یا به سبب واقعه‌ای عبرت‌انگیز -همان‌طور که در داستان ربیع موقع دیدن آهنگر و کوره بود- و به سبب قرائت قرآن در نماز یا امثال اینها به آنان دست نداد و -بنا به نقل عالمان اسلامی- هیچ یک از آنان را ندیده‌ایم که به خاطر نرم کردن دل‌ها و به تبع آن تحت تأثیر درآوردن ظاهر، اشعار را با آواز و نغمه بخوانند اما این گروه بینوایان و درویشان، درست عکس آنان هستند، چون آیات قرآن و حدیث و وعظ و مطالب عبرت‌آمیز را می‌شنوند و تحت تأثیر قرار نمی‌گیرند اما وقتی کسی اشعار و سرود را با آواز و زمزمه می‌خواند، شروع به ادای حرکات معروف‌شان می‌کنند.

پس معلوم است که تنها بر اثر آن صورت‌های ناپسند و بدعت، تحت تاثیر قرار می‌گیرند، چون حق، جز حق محصولی ندارد همان طور که باطل جز باطل محصولی ندارد.

با توجه به نکات فوق، در حقیقتِ رقت و نرمی قلب که ذکرش رفت، دقت و تأمل می‌شود. رقت و نرمی قلب، محّرک ظاهر است، چون نرمی متضاد سختی است. گفته می‌شود: این نرم است و سخت نیست و جای نرم وقتی خاک نرم است، ضد آن سخت می‌باشد. پس وقتی قلب به نرمی وصف می‌شود، به نرمی و متأثر شدن آن که ضد سختی و سنگدلی است، بر می‌گردد.

این آیه همین مطلب را می‌رساند: ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمۡ وَقُلُوبُهُمۡ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ[الزمر: ۲۳]. «و از آن پس پوست‌هایشان و دل‌هایشان (و همه وجودشان) نرم و آماده پذیرش قرآن خدا می‌گردد (و آن را تصدیق و بدان عمل می‌کنند)». چون قلب نرم وقتی موعظه و نصیحت بر آن وارد می‌شود، خاضع و فرمانبردار آن می‌گردد و تحت تأثیر موعظه قرار می‌گیرد.

به همین خاطر خداوند سبحان می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ[الأنفال: ۲]. «مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دل‌هایشان هراسان می‌گردد (و در انجام نیکی‌ها و خوبی‌ها بیشتر می‌کوشند)».

چون ترس و هراس، متأثر شدن و نرمی است که به سبب موعظه در قلب حاصل می‌شود به همین خاطر می‌بینی که پوست بر اثر آن می‌لرزد و چشم اشک می‌ریزد. و نرمی هرگاه به قلب -که باطن انسان است- دست دهد و به وسیله‏ی ذکر خدا برای پوست بدن -که ظاهر انسان است- حاصل می‌شود، انفعال و تأثر برای کلیه‏ی اعضای انسان حاصل می‌شود و این امر اقتضای آرامش دارد نه حرکت و بی‌قراری و اقتضای سکوت را دارد نه داد و فریاد. و این آرامش و سکوت، حالت پیشینیان صدر اسلام بود همان‌طور که از آن سخن رفت.

پس هرگاه کسی را دیدی که موعظه‌ای را شنید -حالا هر موعظه‌ای که باشد- و اثر و حالتی بر او ظاهر شده بود، پی می‌بری که این حالت، نرمی و رقتّی است که آغاز وجد می‌باشد و این حالت، پسندیده و درست است و جای اشکال و ایرادی نیست.

و هرگاه کسی را دیدی که موعظه‏ی قرآنی یا حدیثی یا مطلب حکمت‌آمیزی را شنید و هیچ کدام از آن آثار بر او ظاهر نشد تا اینکه شعری آهنگین یا غنا و آوازی طرب‌انگیز را بشنود آن‌گاه تحت تأثیر قرار گیرد، غالباً چیزی از آن آثار و حالت قبلی بر او ظاهر نمی‌شود بلکه تنها آشفتگی و جنب و جوش بر او عارض می‌شود که با برخاستن یا چرخیدن به این سو و آن سو رفتن یا داد و فریاد و چیزهایی از این قبیل ظاهر می‌شود.

سبب این اعمال این است: چیزی که به باطنش رسیده، اولاً رقّت و نرمی مذکور نیست بلکه طرب و شادی است که با غنا و آواز تناسب دارد، زیرا رقّت و نرمی ضد سختی است و طرب و شادی ضد خشوع است -آن‌گونه که اهل تصوف می‌گویند- و طرب و شادی با حرکت تناسب دارد، زیرا این حالت، جنبش سرشت‌هاست و به همین خاطر حیوانات همچون شتر و اسب و... در این حالت با انسان اشتراک دارند و این حالت در کودکانی که عقل ندارند، نیز هست.

و خشوع ضد این حالت می‌باشد، زیرا خشوع با آرامش تناسب دارد و خشوع در لغت به آرامش تفسیر شده است همان‌طور که طرب و شادی، نشاط و شوری همچون غم یا شادی است که همراه انسان است. شاعر می‌گوید:

طرب الوَاله أو کالـمُختبل

«انسان حیران یا مثل پریشان عقل، شاد شد».

تطریب به معنای کشیدن و زیبا کردن صداست. توضیحش چنین است که شعری که به صورت آواز و نغمه خوانده می‌شود، دو چیز را شامل می‌شود:

اول- حکمت و موعظه‌ای که در شعر است. این امر به قلب مربوط است. پس در قلب کار می‌کند و قلب به وسیله‏ی آن تحت تأثیر قرار می‌گیرد. از این جهت، سماع به ارواح نسبت داده می‌شود.

دوم- نغمه‌های طرب‌انگیزی که در آن است و در سرشت‌ها تأثیر می‌گذارد و سرشت‌ها را به گونه‌ای در می‌آورد که با آن تناسب دارد. و آن هم حرکات مختلف می‌باشد.

پس هر حالت و تأثری که از جهت سماع در قلب حاصل می‌شود، آثار آرامش و خضوع از آن به وجود می‌آید. این حالت همان رقتّ و نرمی است. همان به وجد آمدنی است که در سخنان شخص جواب دهنده به سئوال مذکور بدان اشاره شد. بدون شک این حالت، پسندیده است.

و هر حالت و تأثری که ضد خشوع و آرامش از آن به دست می‌آید، طرب و شادی است و نرمی و به وجد آمدن در آن وجود ندارد و از نظر بزرگان اهل تصوف، پسندیده نیست.

اما این فقیران و درویشان - غالباً- بجز حالت دوّم به وجد آمدن و شوریدگی ندارند. بنابراین اینان به وسیله‏ی نغمه و آواز بیخود می‌شوند و از معانی حکمت سر در نمی‌آورند. از این رو در هر دو جهان، زیانکار شدند.

اینان بر اثر قاطی کردن این دو چیز دچار اشتباه و خطا شدند. همچنین از این جهت که به دلیل و برهانی استدلال نکرده‌اند، مرتکب این خطای بزرگ شدند. پس آیات: ﴿فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ[الذاریات: ۵۰]. و ﴿لَوِ ٱطَّلَعۡتَ عَلَيۡهِمۡ لَوَلَّيۡتَ مِنۡهُمۡ فِرَارٗا[الکهف: ۱۸]. بر کار ایشان دلالت نمی‌کند. همچنین آیه‏ی: ﴿إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ[الکهف: ۱۴]. نمی‌تواند دلیل و مستند آنان باشد. کجا در این آیه هست که آنان بلند شدند و می‌رقصیدند یا پایکوبی می‌کردند و بر روی پاهایشان می‌چرخیدند؟

در سخنان شخص جواب دهنده‏ به سئوال مذکور، لفظ سماع آمده بدون آنکه تفسیر داده شود. پس طرف از آن چنین فهم کرده که سماع، غنا و آوازی است که پیروانش آن را به کار می‌برند و این فهم عامه‏ی مردم است و فهم اهل تصوف نیست، چون نزد صوفیان سماع بر هر صدایی که حکمتی در برداشته باشد و قلب و جسم را تحت تأثیر قرار دهد، اطلاق می‌شود. و سماع همان چیزی است که صوفیان در آن به وجد می‌آیند و بیخود می‌شوند. پس شنیدن قرآن از نظر آنان سماع است. همچنین شنیدن سنت نبوی و کلام حکیمان و بزرگان، حتی صداهای پرندگان و صدای چک چک آب و جیرجیر در از نظر ایشان سماع است. شنیدن اشعار نیز در صورتی که حکمتی را در برداشته باشد، سماع است. این مورد اخیر را تنها هنگام افراط و زیاده روی و بدون آمادگی می‌شنوند که در این صورت برای ایجاد شادی و خوشی این کار را نمی‌کنند و بر آن استمرار ندارند و آن را عادت قرار نمی‌دهند، چون همه‏ی اینها در مقاصد و اهدافشان که بر سماع بنا نهاده‌اند، خلل ایجاد می‌کند.

به همین خاطر جُنید/گوید: «هر گاه مرید را دیدی که سماع را دوست می‌دارد، بدان که آثاری از دلیری در او هست».

همانا صوفیان قرآن و سنت و سخنان حکمت‌آمیز و هر چیزی که حکمتی را در برداشته باشد، دارند. نظم و نثر نزدشان یکسان است، و اگر یکی از آنان سماع را بر صدای زیبا در شعر و... اطلاق کند، از این جهت است که حکمت از آن فهم می‌شود از این جهت که با طبع و سرشت سازگار است، زیرا هر کس شعر را بشنود از آن جهت که آن را زیبا می‌داند، در معرض فتنه قرار دارد و حال و وضع‌اش همچون حال و وضع اهل سماعِ لذت آور و طرب‌انگیز می‌شود.

از جمله دلایل اینکه سماع از نظر صوفیان، چیزی است که گفته شد، عبارتند از:

از ابوعثمان مغربی [۳۵۲]نقل شده که گوید: «هر کس ادعای سماع کند و صدای پرندگان و جیرجیر در و وزش بادها را نشنود، دروغگو و ادعا کننده است».

حصری گوید: «بد کاری است سماعی که منقطع است. باید سماع تو، سماعی پیوسته و مداوم باشد».

از احمد بن سالم نقل است که گوید: «سال‌های زیادی به سهل بن عبدالله تستُری خدمت کردم. هر وقت او را می‌دیدم، موقع شنیدن ذکر یا قرآن یا مانند آنها، حالت‌اش تغییر می‌کرد. در آخر عمرش، این آیه در حضورش خوانده شد: ﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا يُؤۡخَذُ مِنكُمۡ فِدۡيَةٞ وَلَا مِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ[الحدید: ۱۵]. «پس امروز، هم از شما، و هم از کافران، عوضی و غرامتی پذیرفته نمی‌شود». او را دیدم که حالت‌اش تغییر کرد و لرزید و نزدیک بود بیفتد. وقتی به حالت بیداری‌اش بازگشت، در این باره از او پرسیدم. در جواب گفتم: ای دوست من! ضعیف و ناتوان شدیم».

سُلَمی می‌گوید: «بر ابوعثمان مغربی و یک نفر که با قرقره از چاه آب می‌گرفت، وارد شدم. ابوعثمان مغربی به من گفت: ای ابوعبدالرحمن! می‌دانی که این قرقره چه می‌گفت؟ گفتم: نه. گفت: می‌گفت: الله، الله».

این نقل‌ها و امثال آن نشان می‌دهد که سماع از نظر اهل تصوف چیزی است که از آن سخن رفت و آنان سماع و شنیدن اشعار را بر چیزهای دیگر ترجیح نمی‌دادند چه برسد به اینکه با آوازهای طرب انگیز و شادی آور، در آن تصنع و تکلف به خرج دهند.

وقتی روزگار سپری شد و از احوال پیشینیان صالح دور شدند، در سماع، هوای نفس دخیل شد تا جایی که از سماع فقط آواز و غنا به کار برده می‌شد. پس طبع بر اثر آن شاد شد و عمل به آن زیاد شد و این کار ادامه پیدا کرد -هر چند قصدشان از آن، تنها آسایش و راحتی بود-. از این رو در راه سلوک‌شان خس و خاشاک شدند و سیر قهقرایی و واپس گرایی طی می‌کردند. سپس به مرور زمان نادانانِ اهل این زمان، این کار را قربت و بخشی از بخش‌های طریقه‏ی تصوف می‌دانستند. و این شگفت‌آورتر و تلخ‌تر است.

این سخن شخص جواب دهنده: «و اما هر کس گروهی را به منزلش دعوت کند، دعوتش پذیرفته می‌شود و قصدش از این دعوت هر چه باشد، به خودش بر می‌گردد»، درست مطابق چیزی است که از اول بیان کرد، چون هر کس جماعتی را به منزلش جهت یادگیری آیه‌ای یا سوره‌ای از قرآن یا سنتی از سنت‌های رسول خداصیا گفتگو و مباحثه‏ی علمی یا سخن گفتن درباره‏ی نعمت‌های خدا یا ایجاد رابطه‏ی دوستانه به وسیله‏ی شعری که حکمتی در آن است و غنا و آواز ناپسند در آن نیست و پرسه زدن و رقص و پایکوبی و داد و فریاد و دیگر کارهای ناپسند همراه آن نباشد، در خوب بودن این کار شکی نیست، چون این کار در حکم میهمانی که مقصود از آن، خوش رفتاری و معاشرت خوب میان همسایگان و برادران دینی و محبت و دوستی میان دوستان است، داخل می‌شود و عملی مستحب می‌باشد. اگر در این دعوت، مذاکره و مباحثه درباره‏ی علمی یا مانند آن باشد، از باب تعاون و همکاری بر کار خیر است.

نمونه اش، واقعه‌ای است که از محمد بن خفیف نقل می‌شود که گوید: «روزی پیش قاضی علی بن احمد رفتم. به من گفت: ای ابوعبدالله! گفتم: گوش به فرمانم ای قاضی! گفت: اینجا داستانی را برایتان نقل می‌کنم که نیازمند آن است با آب طلا آن را بنویسی. گفتم: ای قاضی! طلا را که نداریم اما آن را با مرکب خوب می‌نویسم.

گفت: به من خبر رسیده که به ابوعبدالله احمد بن حنبل گفته شد: حارث محاسبی درباره‏ی علوم صوفی‌ها سخن می‌گوید و جهت اثبات آن به آیاتی از قرآن استناد می‌کند. احمد گفت: دوست دارم که سخنانش را بشنوم! اما به گونه‌ای که از آن خبر نداشته باشد. مردی گفت: من تو را با او جمع می‌کنم و تو را دعوت می‌کنم. او حارث و دوستانش را دعوت کرد و احمد را نیز دعوت کرد. پس احمد نشست به گونه‌ای که حارث را می‌دید. وقت نماز فرا رسید. احمد جلو رفت و نماز مغرب را برایشان امامت کرد. صاحب خانه غذا را آماده کرد و شروع به غذا خوردن کرد و با میهمانان سخن می‌گفت. احمد گفت: این کار، سنت است. وقتی از غذا خوردن فارغ شدند و دستانشان را شستند، حارث نشست و دوستانش هم نشستند. حارث گفت: هر کدام از شما می‌خواهد که چیزی بپرسد، بپرسد. راجع به اخلاص و ریاء و مسائل زیادی سئوال شد و حارث به همه‏ی آنها جواب داد و به آیات و احادیث استناد کرد. احمد این پاسخ‌ها را می‌شنید و چیزی از آن را انکار نمی‌کرد.

وقتی پاسی از شب گذشت، حارث به یک نفر قاری دستور داد تا سریعاً آیاتی از قرآن را تلاوت نماید. قاری، شروع به تلاوت قرآن کرد و عده‌ای از حاضرین گریستند و دیگران زاری کردند. سپس قاری سکوت کرد. آنگاه حارث آهسته چند دعایی کرد و سپس برای نماز برخاست.

وقتی صبح کردند، احمد گفت: به من خبر رسیده که اینجا مجالس ذکر است که مردم گرد آن جمع می‌شوند. اگر این نشست از آن مجالس ذکر باشد، چیزی از آن را انکار نمی‌نمایم.

در این نقل معلوم می‌شود که احوال و رفتار و کارهای صوفیان با ترازوی شریعت سنجیده می‌شود. و روشن می‌شود که مجالس ذکر آن‌گونه نیست که اینان گمان می‌کنند بلکه به آن شیوه‌ای است که ذکر شد. غیر از این شیوه‏ی مذکور، مجالسی که صوفی‌های امروزی بدان عادت کرده‌اند، از جمله چیزهایی است که از نظر شریعت مقبول نیست و از آن نهی نمی‌شود. لازم به ذکر است که حارث محاسبی از بزرگانِ اهل تصوف است که به آنان اقتدا می‌شود.

بنابراین، در سخنان شخص جواب دهنده به سئوال مذکور چیزی نیست که این صوفیان متأخر آن را دستاویز کارهای خویش بکنند، چون از هر جهتی از صوفیانِ متقدم جدا شده‌اند.

مثال‌های این باب، زیادند. اگر همه‏ی آنها آورده شود و آنها را مورد کنکاش و پژوهش قرار داد، از هدف خارج می‌شویم. فقط چند مثالی را آوردیم تا از این رهگذر استدلالات واهی و بی‌اساس‌شان، نمونه‌های از این قبیل را روشن گرداند. حاصل این مثال‌ها، این است که بدعت‌گذاران در استدلال از راهی که عالمان اسلامی آن را روشن کرده و ائمه آن را تبیین نموده و راسخین در علم محدوده‏ی آن را مشخص کرده‌اند، خارج شده‌اند.

کسی که به راه‌های بدعت‌گذاران در استدلال دقت و تأمل کند، پی می‌برد که این راه‌ها ضابطه مند نیستند، چون مدام تغییر می‌کنند و در حدّ مشخصی توقف نمی‌کنند و به گونه‌ای است که برای هر منحرف و کافری درست است که برای اثبات انحراف و کجی و کفر خویش استدلال کند تا به آن مذهبی که در شریعت اسلام بدان پایبند شده، خود را منسوب کند.

از برخی کافران دیده‌ایم و شنیده‌ایم که جهت اثبات کفر خودشان به آیاتی از قرآن استناد نموده‌اند. مثلاً برخی از مسیحیان جهت اثبات شریک بودن عیسی با خدا در ربوبیت به این آیه استناد نموده‌اند: ﴿وَكَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡيَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُ[النساء: ۱۷۱]. «و او واژه خدا (یعنی پدیده فرمانِ: کنْ) است که خدا آن را به مریم رساند (و بدین وسیله عیسی را در شکم مریم پروراند) و او دارای روحی است (که) از سوی خدا (به کالبدش دمیده شده است)». و برای اثبات بهشتی بودنشان به این آیه استدلال نموده‌اند: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلنَّصَٰرَىٰ وَٱلصَّٰبِ‍ِٔينَ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ[البقرة: ۶۲]. «کسانی که ایمان داشتند (پیش از این به پیغمبران، و آنان که به محمّد باور دارند) و یهودیان، و مسیحیان، و ستاره‌پرستان و فرشته‌پرستان، هر که به خدا و روز قیامت ایمان داشته است». همچنین برخی از یهودیان جهت اثبات برتری‌شان بر ما به این آیه استناد نموده‌اند: ﴿ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَأَنِّي فَضَّلۡتُكُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ[البقرة: ۴۷]. «به یاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتم، و این که من شما را (از نظر نعمت‌های گوناگون) بر جهانیان برتری دادم». و برخی از اهل حلول جهت اثبات عقیده‌شان به این فرموده‏ی خداوند استدلال کرده‌اند: ﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي[ص: ۷۲]. «و از جان متعلّق به خود در او دمیدم». اهل تناسخ نیز به این آیه استناد نموده‌اند: ﴿فِيٓ أَيِّ صُورَةٖ مَّا شَآءَ رَكَّبَكَ ٨[الانفطار: ۸]. «و آنگاه به هر شکلی که خواسته است تو را درآورده است و ترکیب بسته است». همچنین هر کس به دنبال متشابهات است یا جاهایی سخنان خدا و پیامبرصرا تغییر می‌دهد یا آیات قرآنی را بر معنایی حمل می‌کند که پیشینیان صالح بر آن حمل نکرده‌اند یا به احادیث بی‌اساس و جعلی استناد می‌کند یا ادله را به نظر شخصی خود مورد عمل قرار می‌دهد، ممکن است جهت اثبات هر عمل یا قول یا اعتقادی که با هدف و قصدش سازگار است به آیه‌ای یا حدیثی استدلال کند که این آیه و حدیث اصلاً آن معنای مورد نظرش را نمی‌رسانند.

دلیلش هم این است که هر گروهی که به بدعت مشهور بوده است جهت اثبات بدعت‌اش به آیه‌ای از قرآن یا حدیثی استناد نموده است و این کار همچنان ادامه دارد و هیچ‌گاه متوقف نمی‌شود -همان‌طور که گفته شد- و به امید خدا نمونه‌های آن نیز خواهد آمد.

پس هرکس خواستار نجات خویش است، تحقیق و پژوهش می‌کند تا اینکه راه درست برایش روشن شود، و هر کس سهل انگاری به خرج دهد، دستان هوا و هوس وی را در هلاکت‌ها و نابودی‌هایی می‌اندازد که از آن نجات نمی‌یابد مگر هرچه خدا بخواهد.

[۳۳۹] مسلم به شماره‌ی ۲۶۹۹ آن را روایت کرده است. [۳۴۰] تخریج آن از پیش گذشت. [۳۴۱] متفق علیه. بخاری به شماره‌های ۳۰۴۱ و ۳۸۹۷ و مسلم به شماره‌های ۲۴۸۶ آن را روایت کرده‌اند. [۳۴۲] حدیثی صحیح است، «صحیح ابی داود» به شماره‏ی ۱۴۳۹ از روایت عبدالله بن عمرو، و «صحیح ابن ماجه» به شماره‏ی ۱۴۸۹ از طریق روایت ابوهریره. [۳۴۳] متفق علیه. بخاری به شماره‌های ۴۱۸، ۱۷۶۹و ۲۰۰۰ و مسلم به شماره‌ی ۵۲۴ آن را روایت کرده‌اند. [۳۴۴] او شهاب الدین احمد بن ادریس مشهور به قرافی مالکی مذهب است. او در اصول فقه و اصول دین، امام و نسبت به تفسیر علوم دیگر، عالم بود. وی به سال ۶۸۲ ﻫ.ق وفات یافت. [۳۴۵] حدیثی صحیح است، «صحیح ابی داود» شماره‏ی ۷۹۹، «مختصر الشمائل»، به شماره‏ی ۲۷۶، و «الـمشکاة»، شماره‏ی ۱۰۰۰. [۳۴۶] بیهقی در کتاب «شعب الإیمان»، ۲/۳۶۵ از طریق سعید بن منصور آن را روایت کرده است. [۳۴۷] نگا: «زاد الـمسیر»، ۷/۱۶۷، «تفسیر البغوی»، ۱/۱۱۵، و «الحلیة»، ۱/۳۱۲. [۳۴۸] او شقیق بن سلمه اسدی ابووائل کوفی ثقه‌ای از دانشمندانِ اهل عمل و کبار تابعین بود. وی در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز درگذشت. [۳۴۹] او ربیع بن خثیم بن عائذ بن عبدالله بن موهبة ثوری، ابویزید کوفی است. او انسانی حجت و وارع و فرمانبردار و خاشع و دانشمندی ربانی از کبار تابعین بود که به سال۶۱ ﻫ.ق دار فانی را وداع گفت. [۳۵۰] ابونعیم در کتاب «الحلیة»، ۲/۱۱۰ و احمد در کتاب «الزهد»، ۱/۳۳۳ آن را روایت کرده‌اند. [۳۵۱] تخریج آن از پیش گذشت. [۳۵۲] او سعید بن سلام، ابوعثمان مغربی است. او کراماتی داشت و ابوسفیان خطابی او را مورد ستایش قرار داد. وی حالات خوبی داشت.