فصل صورت چهارم از نقل: آن چه از صوفیان مشهور در نکوهش بدعت آمده است
ما این فصل را به ذکر سخن بزرگان صوفیه اختصاص دادهایم -گرچه آنچه در نقل و روایت سخن اصحاب و تابعان آوردهایم کفایت میکند- زیرا بسیاری از افراد ناآگاه بر این باورند که صوفیه [۱۷۵]در پیروی از سنّت سهل انگارند و در گفتار و رفتار به ابداع عبادات و التزام به چیزی که شرع از آن سخن نگفته است اقدام میکنند در حالی زهّاد وعبّاد (نسل اول نه نسلهای آتی خود را) از چنین اعمال و رفتاری مبرا میدانند.
بر همین اساس نخستین اصلی که شیوه و طریقت خود را بر آن بنا نهادهاند دو چیز است: پیروی از سنّت و دوری از آن چه مخالف سنّت است تاجایی که مرشد و حافظ طریقت صوفیه و ستون اصلی فرقه و عقیدهی آنان، ابو القاسم قشیری بر این فکر است که صوفیه بدین سبب خود را به نام صوفی و متصوفه خواندهاند تا از گزند اهل بدعت و بدعتگزاران در امان بمانند. پس گفته است: «مسلمانان پس از رسول خداصدر زمانه خویش فاضلترین ایشان به نامی جز هم صحبتی با پیامبر نام نبردهاند، زیرا هیچ نامی بالاتر از هم صحبتی رسول خدا نمیتواند باشد و چون اهل عصر دوم در رسیدند آنان را که با صحابه رسول خدا صحبت افتاده بود تابعین خواندند، پس از آن مومنان مختلف شدند و مقامها و رتبهها از هم جدا شد و در مسیری مخالف هم قرار گرفتند. پس از آن هرکس که خاص بود و از خاصان و عنایتشان به کار دین بزرگ بود زهاد و عباد خوانده شدند. در ادامه میافزاید: پس از آن بدعتها ظاهر شده و دعوا کردن پدید آمد و هرکس از هر قومی ادعا میکرد در میان ایشان آنان زاهدانند و خاصان اهل سنّت جداست. دلها و انفاس خود را به چیزی جز خود مشغول نداشتند و برای نگهداشت دلهای ایشان از غفلت، خود را اهل تصوف خواندند».
این لب و لباب سخن قشیری است و این نام (تصوف) بر ایشان نهاده شد مخصوصا به جهت پیروی ایشان از سنّت و عنادشان با بدعت و این ما را به چیزی خلاف عقیده و باور افراد ناآگاه و مدعیان علم و دانش رهنمون میسازد.
اگر خداوند مرا مجال دهد و به فضلش، یاریم رساند و مقدمات و اسباب را برایم فراهم سازد در نظر دارم نمونههایی از راه و سلوک صوفیان نسل اول حاصل کنم تا برصحّت حرکت درست نسل اول (صوفیه) بر سیره و شیوهای نیکو مهر تائید گذاشته شود و اینکه نفوذ تباهی و ورود بدعتها در این شیوه و سلوک از جانب کسانی است که بعداً آمده و از سلف صالح در افتادهاند و ورود بدعتها از مسیری خلاف شرع صورت گرفت و آنچه را که سلف صالح گفتهاند اینان (نسل بعدی) در یافته (لذا) بر ایشان چیزهایی را به دروغ نسبت دادند که آنان نگفتهاند، لذا این آخر زمان وضع به گونهای شد که گویی شریعت و برنامهای جدا از شریعت حضرت رسولصبرای مردم فرود آمده است. و مهمتر اینکه آنان در پیروی از سنّت (سلف صالح) سهل انگارند و اینگونه میپندارند، اختراع و ایجاد عبادات، راهی است برای بندگی صحیح. حال آنکه راه و سلوک نسل آغازین -به حمدالله- تصوف از این کور مالی و اشتباه مبرا است.
فضیل عیاض [۱۷۶]گفته است: هرکس با بدعت گزاران و پیروان بدعت همنشین گردد او بهرهای از حکمت ندارد.
به ابراهیم ادهم [۱۷۷]گفته شد: «خداوند در قرآن میفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾[غافر: ۶۰].
«بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را»ولی ما سالیان متمادی، او را میخوانیم امّا جوابی نمیشنویم؟ او در پاسخ گفت: قلبهایتان در ده مورد مرده و بیروح است:
۱- خدا را شناختهاید اما حق این شناخت را ادا نمیکنید.
۲- قرآن میخوانید ولی به آن عمل نمیکنید.
۳- مدّعی دوستی حضرت رسولصهستید ولی سنّت او را در انداختهاید.
۴- مدّعی دشمنی با ابلیس هستید امّا با او همنوا وموافقید.
۵- گفتید بهشت را دوست میداریم، امّا برای رسیدن به آن کاری نکردید و...».
ذوالنون مصری [۱۷۸]گفته است: از نشانههای دوست داشتن خدا، پیروی از حبیب او حضرت رسولصدر اخلاق و اعمال و فرامین و سنّت و سلوک اوست و گفته است: بدرستی که فساد و تباهی از شش جهت بر مردم حمله خواهد آورد:
۱- سستی عقیده در عمل برای آخرت. ۲- جسم انسانها در گرو آرزوهای شهوانی باشد. ۳- آرزوهای طولانی داشته باشند توام با عمر کوتاه. ۴- برگزیدن خشنودی مردم بر خدا. ۵- از آرزو و هواهای درونی پیروی کرده و سنّت حضرت رسول را دور اندازند.
۶- لغزشهای سلف صالح را دلیلی بر صحّت اعمال خود بگیرند و امّا اعمال نیک و پسندیده آنان را عمل نکنند و به فراموشی سپارند.
ذوالنون خطاب به مردی که وی را پند میداد، گفت: باید گزینترین چیزها و دوست داشتنیترین آنها نزد تو این باشد: چنگ یازی به آنچه خدا بر تو واجب کرده است و دوری از آنچه خدا باز داشته است، زیرا آنچه را از بندگی که خدا بر تو واجب کرده است بهتر است از اعمال و کارهای نیکی که خود بر میگزینی و خداوند آنها را بر تو واجب نکرد و تو میپنداری آنها برای تو از آنچه میخواستی کاملتر و رساترند، مانند کسی که به تادیب نفس خود با فقر و تنگدستی و نظایر آن میپردازد. پس بر انسان است که به پیروی و نگهداری از واجباتی بپردازد که بر او واجب شدهاند و او را بر تمامی حدود و ثغور ایمان پا برجا میخواهند و بنگرد که خداوند از چیزی نهی فرمود) و به شیوهای مطلوب از آن دوری ورزد، زیرا به واقع آنچه بندگان را از پروردگارشان دور خواهد کرد و نمیگذارد که شیرینی ایمان را بچشد و به حقایق راستین آن برسند و دلهای بندگان را از توجّه به آخرت باز میدارد: سهل انگاری آنها نسبت به اعمالی است که خداوند بر قلبها، گوشها، چشمان، زبانها، دستها، پاها، شکمها و شرمگاه آدم واجب کرده است و اگر به این امور آگاهی یافتند و آنها را رعایت کردند خیر و نیکی بر آنان هرچه تمامتر وارد میشود (در غیر این صورت) بدنها و روانهایشان از حمل و اجرای آنچه خداوند از حسن یاری و فواید کرامت در دلشان به ودیعه گذاشته است ناتوان خواهند شد، ولی بیشتر علما و عبّاد، گناهان کوچک را به دیدهی حقارت نگریسته و نسبت به عیوب خود سهل انگارند، لذا مانع رسیدن ثواب لذت راستان در کوتاه مدت شدهاند.
بشر حافی [۱۷۹]گفته است: رسول خدا را به خواب دیدم، به من فرمود: «ای بشر! میدانی چرا خداوند تو را از میان معاصرانت برتری داد و مقامت را بلند داشت؟ گفتم: خیر ای رسول خدا. فرمود: با پیروی از سنّت من و خدمت و احترام تو نسبت به صالحان امت و پند و مهرورزی تو نسبت به برادرانت و دوستی تو نسبت به اصحاب و اهل بیت من، از چیزهایی هستند که تو را به جایگاه نیکان رسانیده است».
یحیی بن معاذ رازی گفته است: اختلاف تمامی مردم به سه اصل مهم بر میگردد و برای هریک از آنها سندی وجود دارد و هرکس از این اصول روی برتابد در ضد آن فرو خواهد رفت: توحید که ضد آن شرک است. سنّت که ضد آن بدعت است و بندگی و عبودیت که ضد آن گناه و معصیت است.
ابوبکر زقّاق از معاصران جنید بغدادی گفته است: «من از یکی از بیابانهای مابین مصر و شام در حال گذر بودم که به ذهنم خطور کرد، علم حقیقت، مخالف با علم شریعت است که ناگاه ندایی غیبی مرا گفت: هر حقیقتی که با شریعت آن پشتیبانی نکند کفر است».
ابوعلی حسن بن علی گفته است: «از نشانههای خوشبختی بر بنده این است: روان شدن و آسان گردیدن عبادت بر او، اعمالش موافق سنّت حضرت رسولصشده و مصاحب و همدم صالحان گردیده، اخلاقش با دوستان نیکو شده، آنگاه نیکی او همگان را فرا خواهد گرفت و به امور مسلمین اهتمام میورزد و بر وقتها و ساعات خود مراقبت میکند».
و از او سوال شد که راه رسیدن به خدا چگونه است؟ گفت: راههای رسیدن به خدا بسیارند اما روشنترین راه و دورترین آنها از بدعت: پیروی از سنّت است در سخن، اراده، پیمان و نیت، زیرا خداوند میفرماید:
﴿وَإِن تُطِيعُوهُ تَهۡتَدُواْۚ وَمَا﴾[النور: ۵۴]. «اگر از پیامبر پیروی کنید هدایت خواهید شد».
و گفته شده: راه رسیدن به سنّت چگونه است او در پاسخ گفت: کنارهگیری از بدعتها و پیروی از آنچه علمای صدر اول اسلام بر آن اجتماع دارند و دوری از مجالس اهل کلام و کلامیون و التزام و اقتدا به این راه، یعنی همان راهی که به رسول خدا دستور داده شده تا از آن پیروی کند:
﴿ثُمَّ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ أَنِ ٱتَّبِعۡ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗاۖ وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٢٣﴾[النحل: ۱۲۳].
«سپس ( قرنها بعد از ابراهیم، تو را به پیغمبری برگزیدیم) و به تو وحی کردیم که از آئین ابراهیم پیروی کن که حقگرا (و دور از انحراف) بود و از زمره مشرکان نبود».
ابوبکر ترمذی گفته است: فردی یافت نمیشود که تمامی اوصاف آن کامل باشد جز اهل محبت و آن فرد هم محبت خود را از پیروی سنّت و کناره گیری از بدعت فرا چنگ آورده است، پس محمّدصبالاترین مردم از لحاظ همّت و مقرّبترین بندگان است.
ابوالحسین ورّاق گفته است: بنده، جز به خدا و با پیروی از سنّت حبیب او به خدا نخواهد رسید و هرکس راه رسیدن به خدا را در مسیری خلاف پیروی از حضرت رسولصببیند گمراه میشود گرچه گمان ببرد هدایت یافته است.
و گفته است: صدق: پایداری در راه دین و پیروی از سنّت در اطاعت از شرع است. و گفته است: نشانهی محبّت و دوستی خداوند این است که از حبیب او حضرت رسولصپیروی کنی.
و از ابراهیم قصار روایت است که گفت: نشانهی محبّت خداوندی: بذل بندگی و پیروی از رسولش است.
ابوعلی محمّد بن عبدالوهاب شقفی گفته است: خداوند اعمال را نمیپذیرد جر آنچه صحیح باشد و از آن اعمال صحیح، جز آنچه خالص است را نخواهد پذیرفت و از آنچه با اخلاص انجام میشود چیزی را میپذیرد که در راستای سنّت باشد.
ابراهیم بن شیبان قرمیسینی از مصاحبان ابا عبدالله مغربی و ابراهیم خواص است او بر اهل بدعت بسیار سخت گیر و مصرّ بر پیروی از کتاب و سنّت بود و بر حرکت در مسیر مشایخ و بزرگان دین بسیار تاکید میورزید تا جایی که عبدالله منازل درباره او گفت: ابراهیم بن شیبان حجت خدا بر فقرا، اهل ادب و معاملات است.
ابوبکر بن ابی سعدان از یاران جنید و دیگران، گفته است اعتصام و چنگ یازی به خدا، یعنی دوری از غفلت و گناهان، بدعتها و گمراهیها.
ابوعمرو زجاجی، از یاران جنید و نوری و دیگران گفته است: مردم در عصر جاهلیت از چیزی پیروی میکردند که عقل و طبایع آنها آن را نیک میانگاشت تا اینکه رسول خدا آمد و مردم را در پیروی به سمت سنّت و شرع الهی سوق داد پس عقل صحیح آن است که شرع آن را تائید کند و عقل قبیح آن است که شرع آن را زشت شمارد.
به اسماعیل بن نُجید سلمی جدّ ابوعبدالرحمن سلّمی که جنید و دیگران را ملاقات کرده بود گفته شد: آن چه بنده از آن گزیری ندارد چیست؟ گفت: التزام بر عبودیت بر اساس سنّت و دوام مراقبت بر این احوال.
ابو عثمان مغربی گفته است: تقوا و پرهیزکاری ایستادن بر حدود الهی است که شاید در آن کوتاهی یا تعدّی ورزید همچنانکه میفرماید:
﴿وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥ﴾[الطلاق: ۱].
«هرکس حدود الهی را در نوردد بر نفس خود ظلم روا داشته است».
بایزید بسطامی [۱۸۰]گفته است: سی سال در مجاهدت بودم و هیچ چیزی نزد من سختتر نبود جز علم و پیروی از آن و اگر اختلاف علما نبود من بدبخت بودم و اختلاف علما رحمت است جز تجرید توحید و پیروی از علم و آگاهی چیزی جز پیروی از سنّت نیست.
و روایت شده است از او که گفت: روزی به ما گفت: برخیزید تا به نزد آن مردی برویم که به ولایت مشهور است -مقصودش همان مردی بود که به زهد و پارسایی مشهور بود- راوی میگوید: به نزد آن مرد رفتیم، امّا چون آن مرد از خانه بیرون آمد آب دهن خود را به طرف قبله پرت کرد. ابویزید برگشت و بر آن مرد حتّی سلام هم نکرد و گفت: این مرد ادبی از اداب حضرت رسول را ترک گفته است پس چگونه میتواند بر آنچه مدعی است خللی در کار نداشته باشد.
آنچه بایزید بسطامی/در بالا گفت: بنا گذاشتن یکی از اصول بنیادین است و آن اینکه ولایت و دوستی خدا از آنِ کسانی نخواهد بود که سنّت حضرت رسول را ترک گفتهاند و اگر ترک سنّت سبب جهل ایشان باشد آن وقت دیدگاه تو چگونه خواهد بود اگر آن فرد عمداً در جهت مبارزه با سنّت، عامل بدعت باشد؟ و گفت: روزی اندیشه کردم که از خدای تعالی بخواهم که مرا از رنج و زحمت زنان و شکم نگاه دارد، پس گفتم چگونه رواست از خدا چیزی بخواهم حال آنکه رسول خدا نخواست. من نیز نخواهم. پس خدای تعالی مرا کفایت کرد چه اگر زنی ببینم یا دیواری هردو یکسان است. و گفت اگر کسی را ببینی که ار کرامات بر هوا میپرد نباید به او فریفته شوی تا اینکه بنگری امر و نهی خداوند را چگونه اعمال میکند و بر حدود گزاردهی شریعت تا چه حد پای بند است.
سهل تستری گفته است: هرکه عمل کند نه با اقتدا با سنّت اگر طاعت بود و اگر معصیت همه راحت نفس است و هر عملی که انجام دهد و امّا با اقتدا به سنّت باشد همهاش عذاب نفس است، زیرا در آن هوا و هوسی راه ندارد و پیروی از هوا و هوس ناپسند است و قطعاً مقصود نسل اول صوفیه ترک این هوا و هوس است.
و گفت: اصول ما هقت تاست: چنگ یازی به کتاب خدا، پیروی از سنّت حضرترسولصلقمهی حلال، دوری از ایذا و آزار، دوری از گناهان، توبه و بازگشت و ادای حقوق.
و گفت: مردم از میان خصال هفتگانهی فوق سهتای آنها را نمیتوانند اجرا کنند: ماندن بر توبه، پیروی از سنّت و دوری از ایذای مردم. از فتوت و جوانمردی سوال شد: گفت: پیروی از سنّت.
ابو سلیمان دارانی [۱۸۱]گفت: بسیار باشد که چند روز از نکتههای قوم چیزی در دلم افتد، امّا آن را نخواهم پذیرفت جز به دو گواه: دل و کتاب خدا و سنّت.
احمد بن ابیالحواری گفته است: هرکس کاری را بدون پیروی از سنّت به انجام برساند، باطل است.
ابوحفص حداد گفته است: هرکس پیوسته اعمال و احوال خود را با کتاب خدا و سنّت نسنجد و افکار و خیالاتش را به چالش نکشاند از زمرهی مردان (خدا) حساب نخواهد شد. از او دربارهی بدعت سوال شد گفت: تعدّی و تجاوز بر حدود الهی و سستی بر انجام سنّت و پیروی از عقاید و هواهای نفسانی و دوری از پیروی حضرت رسول و اقتدا به سنّت.
گفت: انسان را وضع و حالتی نیکو نخواهد رسید، جز با پیروی از کاری صحیح و درست.
از حمدون قصار سوال شد: چه وقت برای انسان جایز است که برای مردم سخن بگوید؟ او در پاسخ گفت: چون در علم وی واجبی از واجبات خدا مسلم و مشخص گردد یا بیم آن رود که کسی از بدعت هلاک شود بدان امید که خدایش برهاند.
و گفت: هرکس در سیرت سلف و راه و روش آنها بنگرد، کوتاهی خود را از پایههای مردان خواهد دید.
و این سخن به پایداری و دوام بر راه پیروی از سلف صالح تایید میکند، زیرا آنان اهل سنّت واقعیاند -والله اعلم-.
ابوالقاسم جنید بغدادی [۱۸۲]مردی را دید که از معرفت و شناخت دم میزند و میگفت: اهل معرفت الهی از باب نیکی و نزدیکی به خدا به مقامی خواهند رسید که ترک حرکات میکنند. گفت: این سخن گروهی است که به ترک اعمال دستور دهند و این نزد من زشت و ناپسند است و کسی که دزدی کند و زنا ورزد، نزد من بهتر و نیکو حالتر از کسی است که اینگونه گوید و عارفان و خدا شناسان اعمال را از خدا گرفته و دوباره نزد او رجحت دهند و اگر من هزار سال زنده بمانم از اعمالم یک ذره کم نکنم جز اینکه مرا از آن باز دارند.
و گفت: راههای رسیدن به خدا کلاً بسته شده است جز راه کسانی که پیرو حضرت رسولند.
و گفت این مذهب و طریق ما مقید است به پیروی از کتاب و سنّت و گفت: هرکس که حافظ قرآن نباشد و حدیث ننوشته باشد به او اقتدا نکنید که علم ما مقید است به کتاب و سنّت. و گفت: علم ما به حدیث پیامبر بسته است.
ابوعثمان حیری [۱۸۳]گفت: صحبت با خدایﻷبه حسن ادب باید کرد و دوام هیبت و مراقبت و صحبت با رسول خدا با پیروی از سنّت و لزوم ظاهر علم و صحبت با اولیای خدا به حرمت داشتن و خدمت کردن است و تا آخر سخن.
و چون حال ابوعثمان دگرگون شد پسرش پیراهن بر خود چاک کرد، ابوعثمان چشم باز کرد گفت: خلاف سنّت در ظاهر، ای پسر، علامت ریا بوَد در باطن.
همچنین گفت: هرکس در گفتار و کردار سنّت حضرت رسول را بر خود امیر گرداند با حکمت و درایت سخن میگوید و هرکس هوا و هوس را در گفتار و کردار بر خود امیر گرداند از بدعت و خلاف سنّت سخن به میان میآورد همچنانکه میفرماید:
﴿وَإِن تُطِيعُوهُ تَهۡتَدُواْ﴾[النور: ۵۴].
«اگر از رسول خدا پیروی کنید هدایت یافتهاید».
ابوالحسن نوری گفته است: هرکه مدّعی حالتی از خدای -بلند مرتبه- باشد امّا آن حالت، او را از حدّ علم شرعی بیرون آورد، گرد وی مگرد.
محمد بن فضل [۱۸۴]بلخی میگوید: از بین رفتن مسلمانی و اسلام به چهار چیز است:
به آنچه میدانند به آن عمل نکنند و به آن چه که به آن آگاه نیستند ولی بدان عمل کنند و آنچه را که نمیدانند نیاموزند و مردم را از آموختن باز دارند.
و آنچه او گفته است: وصف حال صوفیان امروز ماست که از آنها به خدا پناه میبریم.
وگفت: عارفترین آنها به خدا استوارترینشان در پیروی از فرامین اوست و تابعترین ایشان در سنّت حضرت رسول است.
شاه کرمانی گفته است: هرکس چشم خود را از نامحرم فرو بندد و نفسش را از شبهات دور دارد و درونش را با استمرار مراقبه و ظاهرش را با پیروی از سنّت آباد دارد و نفسش را به لقمه حلال وادارد، فراست وی به خطا نخواهد رفت.
ابوسعید خرّاز میگوید: هر باطنی که ظاهری (از شریعت) خلاف باشد باطل است.
ابوالعباس بن عطا از معاصران جنید گفته است: هرکه خویشتن را به آداب سنّت آراسته گرداند، خدا دل وی را به نور معرفت منور گرداند و هیچ مقامی بالاتر از مقام پیروی از حضرت رسول نیست در پیروی از فرمانها، اعمال و اخلاق او.
همچنین او گفته است: بزرگترین غفلت و کوتاهی غفلت بنده است از خدای -بلند مرتبه- و غفلت است از اوامر و نواهی او و غفلت است و کوتاهی از آداب معاملات اوست.
ابراهیم خواص [۱۸۵]گفته است: عالم، به روایت بسیار نیست، بلکه عالم آن است که متابعت علم کند و بدان کار و بدان اقتدا کند و به سنّتها عمل نماید اگرچه عملش اندک باشد. و از عافیت سوال شد، گفت: عافیت و سلامت در چهارچیز است: دین ورزی بدون ایجاد بدعت، عمل، بدون آفت و قلبی بدور از مشغولیت و نفسی بدور از شهرت. و گفت: صبر: پایداری است بر احکام کتاب خدا و سنّت.
بُنان حمال [۱۸۶]گفته است: «از او سوال شد در باره برترین حال صوفیان گفت: ایمن بودن بدان چه ضمانت کردهاند و اقامه دستورات و نگهداشتن درون و حالی شدن از هر دو جهان».
ابوحمزهی بغدادی گفته است: هرکس طریق حق داند سلوکش بر آن آسان باشد و راهی به سمت خدا جز با پیروی از حضرت رسولصوجود ندارد و این پیروی باید در اعمال، احوال و اقوال وی باشد.
ابواسحاق رقّی گفته است: نشانهی دوستی خداوند، بذل عبودیت و پیروی از حضرت رسول است. به دلیل سخن خداوند بلند مرتبه که میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾[آلعمران: ۳۱].
«بگو اگر خدا را دوست میدارید باید از من پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد».
ممشاد دینوری گفته است: ادب مرید، به جای آوردن حرمت پیران بود و نگه داشتن خدمت برادران و از سبب ما بیرون آمدن و آداب شرع را بر خود داشتن است.
از ابوعلی رودباری [۱۸۷]سوال شد در باره کسی که به ملاهی و آوازها گوش فرادهد و میگوید: این مرا حلال است که من به درجهای رسیدهام که اختلاف احوال در من اثر نکند گفت: برسد امّا به دوزخ.
ابو محمد عبدالله بن منازل گفته است: هیچکس، فریضهای از فرایض را ضایع نکرد جز اینکه به ضایع کردن سنّتها مبتلا گردد، بیم آن میرود که به بدعت مبتلا شود.
ابویعقوب نهرجوری گفته است: افضل امور آن است که با علم پیوسته باشد.
ابوعمرو بن نجید گفته است: هر حالی که نتیجهی علم نباشد زیان او بر صاحب آن از نفع بیشتر است.
بُندار بن حسین گفته است: با مبتدعان صحبت کردن از حق اعراض به بار آورد.
ابوبکر طُمستانی گفته است: راه پیداست و کتاب و سنّت در میان ماست و فضل صحابه معلوم است ازآنکه سابق بود به هجرت و صحبت رسولصو هرکه از ما صحبت کتاب و سنّت کند و خویشتن و خلق را بشناسد و به دل با خدای هجرت کند او صادق و مصیب بود.
ابوالقاسم نصرآبادی گفته است: اهل تصوّف بودن، ایستادن است بر کتاب و سنّت و دست برداشتن است از هوا و بدعت و تنظیم و حرمت پیران است و خلق را معذور داشتن و بر اوراد و اذکار مداومت داشتن و رخصت ناجستن و تاویل ناکردن.
سخن بزرگان صوفیه در نکوهش صوفیه طولانی است، اما از آن همه سخنانی را از افراد مشهور آن آوردیم که چیزی در حدود چهل شیخ است که تمامی آنها اشاره میکنند و تصریح میدارند که بدعت آوری، گمراهی است و سلوک بر آن بیراهی و بکارگیری آن تیری است در تاریکی و آن منافی نجات است و از رسیدن به حکمت و آگاهی منع گشته است.
و به واقع تمامی صوفیان مشهور که این طریقت به آنها منسوب است همگی بر بزرگداشت شریعت متفق القولند و پای بند پیروی از سنّت، بدون اینکه چیزی از آداب آن را در بیندازند. و آنان دورترین مردم از بدعت و بدعت گزاران هستند و در میان آنها کسی یافت نمیشود که به گروهی از گروههای گمراه منتسب باشد و در هیچیک از آنان گرایشی به مسیری خلاف سنّت وجود ندارد و بیشتر آنان که ذکرشان رفت از زمرهی فقها و محدّثان هستند از همان کسانی که اصول و فروع دین از ایشان گرفته میشود و کسی که اینگونه نباشد نیازی ندارد که در دین به حد نیاز فقیه و آگاه باشد.
و آنان [صوفیان عصر اول نه قرون بعد از آن] اهل حقایق و مواجد و ذواق و احوال و اسرار توحیدی هستند. آنان برای ما حجتند برای هرکس که خود را به طریق روشن ایشان منسوب میدارد و بر طریق ایشان نمیرود بلکه به بدعت روی آورده و از هوا و هوس پیروی نموده و خود را به دروغ به آنان نسبت میدهد در سخنی محتمل یا کاری از کارها [که تشابه شرع دارد] با چنگ یازی به مصلحتی که شرع به ابطال آن گواهی داده یا چیزهایی نظیر آن.
و بیشتر صوفیه متاخر را که میبینی از کسانی که خود را به نسلهای صوفیه تشبیه میکنند اعمالی را انجام میدهند که تمامی مردم بر فساد آنها از لحاظ شرع اتفاق نظر دارند و اینان به حکایاتی چنگ مییازند که سرگذشت و احوال است که اگر صحیح باشد از زوایای مختلف حجّت حساب نمیشود حال آنکه از سخنان و احوال صوفیان عصر اول چیزهایی وانهاده خواهد شد که حقانیت و صراحت بیشتری برای پیروی دارند در حالی که از دلایل شرعی پیروی میکند چیزی را قصد کرده است که متشابه و چند پهلو است. و چون اهل تصوف در طریقشان به نسبت فعلی که دارند صاحب فکر و تئوری باشند همانگونه که صاحبان دیگر علوم در دانش خود از آن برخوردارند از سخنان ایشان چیزهایی را حاصل کردهام که نشانگر و دلیلی است بر مدح سنّت و نکوهش بدعت در طریق ایشان تا سخن ایشان از جانب آنان دلیلی باشد برای تمامی بدعتگزاران به صورت کلی و بالاخص برای مدعیان پیروی از سنّت در میان اهل تصوف. و پیروزی از جانب خداست.
[۱۷۵] مراد مولّف از صوفیه، بزرگان نسل اول این فرقه هستند، چون فضیل بن عیاض، ابراهیم ادهم که در زهد و عبادت شهرهاند، زیرا مولف در صفحات آتی از فساد این طرایق و مخالفت و عناد آنان با سنّت حضرت رسولصسخن خواهند گفت. (مترجم). [۱۷۶] او امامی پیشرو و شیخ اسلام است، یعنی فضیل بن عیاض با کنیه ابو علی تمیمی یربوعی از مکه متوفی روز عاشورا سال ۱۸۷ ﻫ. [۱۷۷] او ابراهیم بن ادهم بن منصور بن یزید است کنیهاش ابواسحاق بلخی زاهد است از اتباع تابعین متوفی ۱۶۲ﻫ [۱۷۸] او ثوبان بن ابراهیم -یا بن احمد- ذوالنون مصری زاهد است که از مالک لیث بن سعد نقل حدیث کرده است او عالمی سخنران و آگاه بود و اصلیتش از نوبه است متوفی ۲۴۵ ﻫ. [۱۷۹] او بشر حارث بن عبدالرحمن بن عطای مروزی است، کنیهاش ابو نصر زاهد است، معروف به حافی. از رجال مطمئن و از بزرگان تبع تابعین است. متوفی (۲۲۷ ﻫ). [۱۸۰] او طیفور بن عیسی کنیهاش ابویزید بسطامی زاهد است از بزرگان مشایخ صوفیه متوفی (۲۶۱ ﻫ). [۱۸۱] او عبدالرحمن بن عطیه عنسی، کنیهاش ابوسلیمان دارانی است از افاضل عصر و پارسایان و گزیدگان اهل شام. متوفی (۲۱۲ ﻫ). [۱۸۲] او جنید بن محمد بن جنید، کنیهاش ابوالقاسم خرّار است، شیخ و یگانهی عصر در علم، احوال و کلام از نظرگاه اهل تصوف متوفی (۲۹۸ ﻫ). [۱۸۳] او سعید بن اسماعیل بن سعید بن منصور است، کنیهاش ابوعثمان واعظ. گفته شده است که مستجاب الدعوة بوده است. (متوفی ۲۹۸ ﻫ). [۱۸۴] او احمد بن محمد، ابوالحسن نوری، زاهد و شیخ صوفیه است و از عالمترین اهل عراق به لطایف و نکات سلف صالح و همان کسی که ابوالقاسم جنید او را بزرگ میداشت و تکریمش میکرد. (متوفی ۲۹۵ ﻫ). [۱۸۵] او ابراهیم بن احمد کنیهاش ابواسحاق از خواص زاهد و شیخ صوفیه در ری است و او آثاری در تصوف نیز دارد.متوفی (۲۹ ﻫ). [۱۸۶] او بنان الحمال، کنیهاش ابوالحسن واسطی است، از اصل او از واسط بود در مصر و همان جا درگذشت، صاحب کرامت بود و حال او بزرگ بود. مصاحب جنید نیز شد(متوفی ۳۱۶ ﻫ). [۱۸۷] او ابوعلی رودباری است و در اسمش اختلاف پیدا کردهاند، مصاحب ابوالقاسم جنید و ابوالحسین نوری و گروهی از مشایخ بغداد، در فقه و علم و محدث بود.