الاعتصام در شناخت بدعت و سنت - جلد اول

فهرست کتاب

فصل

فصل

در این صورت می‌گوییم:

از جمله پیروی از ادله‏ی متشابه و مبهم، این است که به ادله‌ی مطلق پیش از نگاه کردن و توجه به ادله‌ای که آن را مقید کرده‌اند یا عمل به ادله‌ی عموم پیش از آنکه تأمل کنند آیا مُخصِّص دارند یا خیر؟ عمل شود. یا برعکس، وقتی نص، مقیّد یا خاص است، به نظر خود و بدون هیچ دلیلی، آن را بر مطلق یا عام حمل می‌کنند.

این مسلک، پرتاب کردن تیر در حالت کوری و پیروی از هوای نفس می‌باشد. چون نصّ مطلق تا مقید نشود، مبهم و غیرواضح و متشابه می‌باشد، وقتی مقید شد آن وقت واضح و روشن می‌گردد. همانطور که مطلق کردن یک نص مقیّد، رأی شخصی است و دلیلی برای این کار نیست و با نص تعارض دارد.

مثال اوّل: شریعت اسلام، تکالیف دینی را از همه‏ی مکلفان به طور مطلق و عموم می‌خواهد و هیچ عذری این تکلیف را رفع نمی‌کند مگر عذری که از ابتدا خطاب تکلیفی را رفع می‌کند و آن هم زوال عقل است. پس اگر کسی به سن تکلیف رسید، تا زمان مرگ تکلیِف بر او می‌ماند. هیچ کس در دین به درجه‏ی رسول خداصو پس از او به درجه‏ی یاران نیک و باوفایش نمی‌رسد. به اندازه‏ی مثقال ذره‌ای تکلیف از اینان ساقط نشده مگر تکالیفی که به نسبت برخی افراد در حد توان نبوده است، مانند فرد زمین‌گیر، که جهاد از او ساقط می‌شود و کسی که نمی‌تواند ایستاده نماز بخواند که از او درخواست نمی‌شود ایستاده نماز بخواند و یا مانند زنی که در ایام قاعدگی است که در این ایام، نماز از او ساقط می‌شود.

پس اگر کسی به نظرش وقتی به درجه‏ی والایی از درجات دین برسد، تکلیف از او برداشته می‌شود -همان‌طور که اهل اباحه این را می‌گویند- این تفکر، بدعت بوده و او را از دایره‏ی دین خارج می‌سازد.

نمونه‏ی دیگر ادعاهای بدعت‌گذاران مبنی بر اینکه برخی از احادیث صحیح با قرآن یا با همدیگر تعارض دارند و معتقدند معانی آنها فاسد بوده و یا با عقل مخالفت دارند. همانطور که این حکم را درباره‏ی فرموده‏ی پیامبرصراجع به دو نفری که داوری را پیش آن حضرت بردند، صادر کردند، آنجا که می‌فرماید: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لأَقْضِيَنَّ بَيْنَكُمَا بِكِتَابِ اللَّهِ مِائَةُ شَاةٍ وَالْخَادِمُ رَدٌّ وَعَلَى ابْنِكَ جَلْدُ مِائَةٍ وَتَغْرِيبُ عَامٍ، وَاغْدُ يَا أُنَيْسُ عَلَى امْرَأَةِ هَذَا، فَإِنِ اعْتَرَفَتْ فَارْجُمْهَا» [۳۱۶]. «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، مطابق حکم خدا میان شما داوری می‌کنم: صد گوسفند و خدمتکار به تو بازگردانده می‌شود و پسرت به صد ضربه شلاق و یک سال تبعید و زن این مرد به سنگسار محکوم می‌شود. ای اُنیس فردا پیش این زن برو، اگر اعتراف کرد، او را سنگسار کن». او فردا پیش آن زن رفت و زن اعتراف کرد، انس هم او را سنگسار نمود.

اینان می‌گویند: این حدیث مخالف کتاب خداست، چون پیامبرصبه سنگسار و تبعید حکم کرده در حالی که در کتاب خدا، از سنگسار و تبعید ذکری به میان نیامده است. پس اگر این حدیث باطل باشد، ما هم آن را می‌خواهیم و اگر درست باشد، به خاطر اضافه بودن سنگسار و تبعید بر قرآن، با قرآن تناقض و تعارض دارد.

این موضع‌گیری، پیروی از متشابه است، زیرا واژه ‏ی «کتاب» در کلام عرب و در شریعت نیز چندین معنا از جمله حکم و فرض دارد، مانند این آیات: ﴿كِتَٰبَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ[النساء: ۲۴]. «این را خدا بر شما واجب گردانده است». و ﴿وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبۡتَ عَلَيۡنَا ٱلۡقِتَالَ[النساء: ۷۷]. «و گفتند: پروردگارا! چرا (بدین زودی) جنگ را بر ما واجب کردی‌؟». پس معنای عبارت: «لأَقْضِيَنَّ بَيْنَكُمَا بِكِتَابِ اللَّهِ». این است: به حکم خدا که برای ما مقرر کرده میان شما داوری می‌کنم. همان‌طور که کتاب هم بر قرآن اطلاق می‌شود. پس اینکه واژه‏ی «کتاب» را به یکی از دو معنا بدون دلیل اختصاص داده‌اند، این کار پیروی از متشابه است.

در حدیث آمده است: «مثل أمتي كمثل الـمطر لا يدرى أوله خير أم آخره» [۳۱۷]. «مثل امت من چون باران می‌ماند که معلوم نیست آیا اولش بهتر است یا آخرش؟». اینان می‌گویند: این حدیث اقتضا می‌کند که فضیلت و برتری برای آغاز این امت به طور خصوص که دیگر افراد امت از آن بی‌بهره باشند، ثابت نشود و همچنین برعکس.

سپس روایت شده: «إِنَّ الإِسْلاَمَ بَدَأَ غَرِيبًا وَسَيَعُودُ كَمَا بَدَأَ فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ» [۳۱۸]. «اسلام با غربت شروع شد و دوباره مثل اول، به غربت باز می‌گردد. پس خوشا به حال غریبان». پس این به معنای برتری دادن افرادی که در آغاز اسلام و در پایان اسلام هستند بر افرادی که در وسط این دو گروه قرار دارند، می‌باشد. سپس نقل شده است: «خير القرون قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم» [۳۱۹]. «بهترین قرن‌ها، [افراد] قرن من می‌باشد. سپس کسانی که بعد از آنان، آنگاه کسانی که پس از آنان می‌آیند». این حدیث اقتضا می‌کند که افراد صدر اسلام به طور مطلق برتر از سایر افراد امت اسلام می‌باشند.

اینان می‌گویند: این احادیث با هم تناقض دارند.

دروغ می‌گویند، نه تناقضی وجود دارد و نه اختلافی. چون اگر در ادله‏ی نقلی شرعی، برای فردی در ابتدا تعارضی پیش آید، یا اصلاً امکان جمع میان دو دلیل متعارض نیست و یا امکان جمع هست. اگر امکان جمع میان دو دلیل متعارض نباشد، این احتمال میان دلیل قطعی و ظنی یا میان دو دلیل ظنی وجود دارد. تعارض میان دو دلیل قطعی در شریعت اسلام پیش نمی‌آید و امکان وقوع آن وجود ندارد، چون تعارض دو دلیل قطعی محال است.

اگر تعارض میان دلیل قطعی و ظنی پیش آید، دلیل ظنی باطل است. و اگر تعارض میان دو دلیل ظنی پیش آید، در اینجا دانشمندان اسلامی قضیه‏ی ترجیح یکی از دو دلیل بر دیگری را مطرح می‌کنند که هر کدام از دو دلیل، راجح‌تر باشد بر دیگری ترجیح داده می‌شود.

اگر امکان جمع میان دو دلیل متعارض باشد، دانشمندان اسلامی اتفاق نظر دارند که باید میان آنان جمع شود هر چند وجه جمع، وجه ضعیفی باشد، چون از نظر آنان جمع در اولویت است و عمل کردن به ادله، بهتر از عمل نکردن به برخی ادله می‌باشد.

این بدعت‌گذاران، این اصل را مطرح نکرده‌اند. یا نسبت به آن جهل دارند و یا از روی عناد و لجاجت آن را مطرح نکرده‌اند. وقتی این مطلب ثابت شد، پس فرموده‏ی: «خير القرون قرني». در این باب، اصل است. بنابراین، کسی به پای صحابهشنمی‌رسد. و دیگر احادیث، به تناسب حال و اوضاع یا زمان خاصی یا در برخی صورت‌ها، تأویل پذیر است.اما راجع به عبارت: «فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ». باید گفت که به برتری غریبان بر دیگر افراد تصریح نشده و عبارت مذکور در این مطلب، نص نیست بلکه این عبارت نشان دهنده‏ی پاداش خوب برای غریبان است. و اینکه پاداش آنان، مانند پاداش صحابه یا پایین‌تر و یا بالاتر از آن است، امری محتمل می‌باشد و در حدیث مذکور دلیلی برای آن وجود ندارد. پس این حدیث باید حتماً بر حدیث محکم که ابتدا به عنوان اصل آورده شد، حمل کرد و آن وقت دیگر اشکال و ابهامی نمی‌ماند.

نمونه‏ی دیگر، ادعای اهل باطل مبنی بر تناقض میان حدیث: «لا تفضلوني على یونس ابن متّی» [۳۲۰]. «مرا بر یونس پسر متّی برتری ندهید». و «لاَ تُخَيِّرُوا بَيْنَ الأَنْبِيَاءِ» [۳۲۱]. «میان پیامبران برتری قائل نشوید». و میان حدیث: «أَنَا سَيِّدُ وَلَدِ آدَمَ» [۳۲۲]. «من سرور فرزندان آدم هستم». و مانند آن، می‌باشد. که وجه جمع میان این احادیث، روشن است.

نمونه‏ی دیگر این است که اهل باطل راجع به حدیث: «إِذَا اسْتَيْقَظَ أَحَدُكُمْ مِنْ نَوْمِهِ فَلاَ يَغْمِسْ يَدَهُ فِى الإِنَاءِ حَتَّى يَغْسِلَهَا ثَلاَثًا فَإِنَّهُ لاَ يَدْرِى أَيْنَ بَاتَتْ يَدُهُ» [۳۲۳]. «هر گاه یکی از شما از خواب برخاست، دستش را در ظرف فرو نبرد تا اینکه سه بار آن را بشوید، چون هر یک از شما نمی‌داند دستش، شب در کجا بوده است». می‌گویند: آخر این حدیث، اولش را تفسیر می‌کند. اول این حدیث صحیح است اگر این عبارت نبود: «فَإِنْ أَحَدَكُمْ لا يَدْرِي»، چون هر یک از ما قطعاً می‌داند که دستش شب همانجا بوده که بدنش در آنجا بوده است. بدترین حالت این است که با آلت تناسلی‌اش تماس داشته باشد و اگر کسی در حالت بیداری این کار را بکند، از او خواسته نمی‌شود که دستش را بشوید. پس چگونه از او خواسته می‌شود که دستش را بشوید در حالی که نمی‌داند آیا با آلت تناسلی تماس داشته یا خیر؟

این اعتراض و ایراد همچون اعتراض قبلی است، چون شخص خوابیده ممکن است آلت تناسلی‌اش را لمس کند و چیزی از نجاستی که در محل به خاطر استنجا نکردن باقی مانده، به دستش برخورد کند یا قبلاً در حالت بیداری موقع قضای حاجت از سنگ جهت خشک کردن محل نجاست استفاده کرده و در حال خواب، محل نجاست، عرق کرده است. این شخص اگر بیدار بود و موقع تماس دستانش با آلت تناسلی‌اش می‌دانست که نجاست به دستش برخورد کرده، قطعاً پیش از فرو کردن دستش در ظرف آب، آن را می‌شست تا آب را آلوده نکند. وقتی این احتمال ممکن است، بنابراین اعتراض و ایراد متوجه حدیث مذکور نمی‌شود.

بنابراین، تمامی اظهارات اهل باطل در این فصل، مربوط به ردّ کردن احادیث به وسیله‏ی رأی و نظر مذموم و نکوهیده می‌باشد که قبلاً دلایلی آورده شد مبنی بر اینکه این کار، از بدعت‌ها و امور تازه در دین می‌باشد.

[۳۱۶] متفق علیه. بخاری به شماره‏ی ۲۵۴۹ و مسلم به شماره‌ی ۱۶۹۷و ۱۶۹۸ آن را روایت کرده‌اند. [۳۱۷] این حدیث حسن صحیح است، «صحیح الترمذی»، شماره‏ی ۲۸۶۹ از طریق روایت انس، و احمد در «الـمسند»، ۴/۳۱۹ از طریق روایت عمار بن یاسر. [۳۱۸] تخریج آن از پیش گذشت. [۳۱۹] متفق علیه. بخاری به شماره‌های ۲۵۰۸ و ۶۰۶۴ و مسلم به شماره‏ی ۲۵۳۵ هر دو از طریق روایت عمران بن حصینسآن را روایت کرده‌اند. [۳۲۰] آلبانی در حاشیه‏ی کتاب «شرح العقیدة الطحاویة» صفحه‏ی ۱۶۲ گوید: با این لفظ اصلی برای این حدیث سراغ ندارم. کلام آلبانی در اینجا به پایان می‌رسد. گویم: در «الصحیح» آمده است. «لَا يَنْبَغِي لِعَبْدٍ أَنْ يَقُول : أَنَا خَيْر مِنْ يُونُس بْن مَتَّى». «برای هیچ کس شایسته نیست که بگوید: من از یونس بن متی، برتر هستم». [۳۲۱] متفق علیه. بخاری به شماره‏ی ۳۲۳۳ و مسلم به شماره‏ی ۲۳۷۳ آن را روایت کرده‌اند. [۳۲۲] مسلم به شماره‏ی ۲۲۷۸ و ابوداود به شماره‏ی ۴۶۷۳ آن را آورده‌اند. [۳۲۳] متفق علیه. بخاری به شماره‏ی ۱۶۰ و مسلم به شماره‏ی ۸۷ آن را روایت کرده‌اند.