فصل
از دیگر کارهای بدعتگذاران، این است که گروهی ظواهر شرعی را بر تأویلاتی نامعقول بنا میکنند و ادعا میکنند که این تأویلات، مقصود و مراداند و به گونهای نیست که فرد عرب از آن فهم کند. مستند و مرجع آنان، اصلی نامعقول است.
این بدان خاطر است که -بنا به گفتهی دانشمندان اسلامی- اینان جماعتیاند که منظورشان باطل کردن شریعت به طور اجمالی و تفصیلی و القای آن میان مسلمانان میباشد تا دین از دستشان برود. اینان نتوانستند آشکارا این کار را بکنند، چون در این صورت، به چهرهشان برگردانده میشد و دست حاکمان به آنان میرسید. از این رو تمام همت و تلاششان را در به کار بردن انواع حیلهها جهت رسیدن به اهداف خود خلاصه کردند. از جملهی این حیلهها، توجه نکردن به ظواهر نصوص با این بهانه که این نصوص، باطنی دارند که مراد و مقصود همان است و ظواهر آن، مورد نظر شارع نیست.
میگویند: هر نصوص شرعیای که در زمینهی تکالیف و حشر و نشر و امور الهی وارد شده، مثلها و رمزهایی برای باطن آنها میباشد.
- از جمله مواردی که در امور شرعی اظهار داشتهاند این است که معتقدند جنابت آن است که انگیزه و عاملی باعث شود که فرد داعی را پیش از رسیدن به درجهی استحقاق فاش نماید و غسل هم به معنای تجدید پیمان برای کسی که این کار را کرده است. معنای جماع با چهارپایان، مخاطب ساختن کسی است که پیمانی ندارد و چیزی از صدقهی نجوا -که از نظر آنان ۱۱۹درهم میباشد- نداده است. اینان میگویند: به همین خاطر شریعت قتل را بر فاعل و مفعول واجب گردانیده است و گر نه، چگونه قتل بر چهارپا واجب است؟ احتلام هم بدین معناست که زبانش، راز را در غیر جایش افشا کند، از این رو غسل بر او واجب میگردد. یعنی تجدید پیمان میشود. طهور و پاکیزگی، به معنای بیزاری جستن از اعتقاد هر مذهبی جز پیروی از ایمان میباشد و تیمم یعنی گرفتن از چیزی که بدان اجازه داده شده تا آنکه با مشاهدهی انگیزهی عمل و امام، کامروا شود. و روزه هم به معنای امساک و خودداری از کشف راز میباشد.
- اینان در امور الهی و امور تکلیف و امور آخرت از این افتراها و نارواها خیلی زیاد دارند و همهشان به قصد ابطال شریعت به طور اجمالی و تفصیلی میباشد، چون این کار، عقیدهی بت پرستی و عقیدهی دهریه و اباحیه میباشد که اینان منکر نبوت و شریعتهای آسمانی و حشر و نشر و بهشت و دوزخ فرشتگان هستند. بلکه منکر ربوبیت خداوند هستند و باطنیه نام دارند.
- چه بسا به حروف و اعداد هم تمسک جویند. مثلاً میگویند: سوراخ سر آدمی، هفت تا است. ستارگانی که در حال حرکتاند، هفت تا و ایام هفته، هفت روز میباشد. این نشان میدهد که دورهی ائمه، هفت دوره میباشد و پس از این هفت دوره، دورهی ائمه تمام میشود. سرشتها چهار تا و فصلهای سال، چهار فصل میباشد و این نشان میدهد که اصول اربعه که همان صابق و تالی و ناطق و اساس هستند، سابق و تالی -از نظر آنان- دو تا إله و ناطق و اساس، دو تا امام هستند. برجها دوازده تا هستند که این نشان میدهد، حجتها دوازده تا میباشند که همان داعیان هستند [۳۲۵].
و دیگر مزخرفاتی از این قبیل که همهشان در آن حدی نیستند که به آنها جواب داده شود، زیرا هر گروهی از بدعتگذاران -بجز اینان- چه بسا به شبههای تمسک جویند که نیازمند تأمل و تدبر به همراه آنان باشد اما اینان در هذیان و یاوه گویی گوی سبقت را ربوده و مورد تمسخر جهانیان قرار گرفتهاند. اینان، این اباطیل را به امام معصومی که ساخته و پرداختهی خودشان است، نسبت میدهند و ابطال این امامت در کتابهای متکلمان، معلوم و روشن است. ولی لازم است در خصوص جواب به آنان و ردّ عقایدشان به نکتهای مختصر اشاره کرد.
از جهت ادعای ضرورت باید گفت که این محال است، زیرا ضروری آن است که همهی عقلاء، علم و درک مشترکی دربارهی آن داشته باشند و این قضیه، چنین نیست.
از جهت امام معصوم، با شنیدن این تأویلات از آنان، به کسی که این عقیده را دارد، گفته میشود: چه چیزی تو را به تصدیق امام معصوم و عدم تصدیق محمدصدعوت کرده در حالی که همراه حضرت محمدصمعجزه است ولی امام تو هیچ معجزهی ندارد؟ و قرآن نشان میدهد که منظور، ظاهر آن است نه آن چیزی که تو پنداشتهای؟!.
اگر گفت: ظاهر قرآن، رمزهایی برای باطن آن است که امام معصوم آن را فهم کرده و مردم، فهماش نکردهاند، پس آن را از امام معصوم یاد گرفتهایم. در پاسخ به آنان گفته میشود: از کدام جهت آن را از امام یاد گرفتهاید؟ آیا با مشاهدهی قلبِ امام با چشم، یا به وسیلهی شنیدن از او؟ حتماً میگوید با گوش از او شنیده ایم. پس گفته میشود: شاید لفظ و گفتار امام، ظاهری باشد که باطنی هم دارد و تو آن را فهم نکردهای و بدان اطلاع حاصل نکردهای. پس به آنچه که از ظاهر لفظ و گفتار امام فهم کردهای، هیچ اطمینان و اعتمادی نیست.
اگر گفت: به معنا و مفهوم موضوع تصریح کرده و گفته است: آنچه بیان داشتم، ظاهری است که هیچ رمزی ندارد و مراد، ظاهر آن است. در پاسخ به او گفته میشود: به وسیلهی چه چیزی پی بردهای که به تو گفته است: آنچه را بیان داشتم، ظاهری است که هیچ رمزی ندارد، چون امکان دارد، گفتهاش باطنی داشته باشد که تو نیز آن را فهم نکردهای. پس پیوسته امام به لفظی تصریح میکند و بنا به مذهب و عقیدهی این گروه، لفظش، رمز و باطنی دارد.
اگر به فرض امام، باطن را انکار نماید، شاید زیر انکارش رمزی باشد که تو نیز آن را فهم نکنی. حتی اگر به طلاق سوگند یاد کند که جز ظاهر، چیزی دیگر را قصد نکرده است، احتمال دارد که در طلاقش رمزی وجود دارد که در باطن طلاق است و منظورش، مقتضای ظاهر طلاق نبوده است.
اگر گفت: این منجر به تعطیلِ دروازهی تفهیم میشود: در جواب گفته میشود: شما به نسبت پیامبرص، دروازهی تفهیم را تعطیل کردهاید، چون قرآن همهاش حول و حوش بیان وحدانیت و بهشت و جهنم و حشر و نشر و پیامبران و وحی و فرشتگان میباشد و همهی اینها را با سوگند تأکید کرده ولی شما میگویید: ظاهر آن، مراد نیست و زیر آن، رمز و باطنی وجود دارد. اگر این عقیده از نظر شما به نسبت پیامبرصبه خاطر مصلحت و رازی که دارد، جایز باشد به نسبت امام معصومتان هم جایز است که به خاطر مصلحت و رازی، خلاف آنچه را که در باطن دارد، برای شما آشکار میکند. در این مطلب هیچ گریز و راه فراری نیست.
ابوحامد/ [۳۲۶]گوید: «لازم است انسان بداند که درجه این فرقه، پستتر از درجهی هر فرقهای از فرق گمراه است، چون بجز این فرقه که همان باطنیه هستند، هیچ فرقهای نمیبینی که مذهب و عقیدهاش با خود آن مذهب، نقض شود، چون عقیدهی این فرقه، باطل ساختن تأمل و تدبر و تغییر الفاظ و عبارات از معانیای که برایشان وضع شده با ادعای رمز و باطن میباشد در حالی که هر آنچه که تصور میشود که بر زبان آورند یا نظر و تأمل است و یا نقل. نظر و تأمل را که باطل کردهاند و اما راجع به نقل باید گفت که اینان جایز دانستهاند که از یک لفظ غیر آن معنایی که برایش وضع شده، اراده شود. بنابراین، هیچ راهی ندارند که به آن پناه برند و توفیق به دست خداست» [۳۲۷].
ابن عربی در کتاب «العواصم» پاسخ و ردّ دیگری به این گروه بیان کرده که سادهتر و آسانتر از این پاسخ است. او گوید: «آنان اصلاً در این حد نیستند که به عقاید و مذهبشان پاسخ داده شود. پاسخی که ابن عربی آورده این است که در برابر هر ادعایشان، گفته شود: برای چی، این ادعا را میکنید. در آن صورت هر سئوالی که از اینان میکنی، چیزی در دستشان نمیماند. ابن عربی در این باره، نقل زیبایی را آورده که ذکر آن در اینجا، به جاست.
عقیدهی این گروه برای روشن بودن بطلان آن، کافی است البته با وجود روشن بودن فساد و بطلان آن و دور بودناش از شریعت، گروههایی به آن تکیه کرده و بدعتهای آشکاری را بر آن بنا نمودهاند. از جمله میتوان به مذهب مهدی مغربی اشاره کرد. او خودش را امام منتظر به حساب آورده و معتقد است که معصوم میباشد تا جایی که هر کس در عصمت او یا در اینکه مهدی منتظر است، شک کند، کافر است.
نزدیکانش اظهار داشتهاند که او در زمینهی امامت، کتابی را تألیف کرده و در آن آورده که خداوند آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد‡را جانشین خود نموده و مدت خلافتشان، سی سال بوده است، و پس از آن فرقهها و گروه گراییها و بدعتها و بخلها و هواها پدیدار گشت و هر صاحب نظری به رأی و نظر خود، دل خوش بود. پیوسته، وضعیت بر همان منوال بود و باطل، آشکار و حق، پنهان بود و علم برداشته شده بود -همان طور که پیامبرصخبر دادهاست- و جهل و نادانی آشکار بود و از دین جز نامش و از قرآن جز رسمش چیزی باقی نمانده بود تا اینکه خداوند، امام را آورد و دین را به وسیلهی او زنده کرد. همانطور که پیامبرصمیفرماید: «بَدَأَ الإِسلامُ غريبًا، وسَيَعُودُ غريبًا كما بدَأَ، فطُوبَى للغرباءِ» [۳۲۸]. «اسلام با غربت آغاز شده و دوباره مثل اول، غریب میشود. پس خوشا به حال غریبان». ابن عربی افزود: گروه او که همان غریبان هستند، پنداری بدون دلیل و برهان و ادعایی صرف است.
مهدی غربی در همان کتاب گوید: خداوند، مهدی را آورد و طاعت او، پاک و بیآلایش است و مانند آن هیچ گاه در گذشته و حال دیده نشده است، و به وسیلهی اوست که آسمانها و زمین، پایدار مانده و میماند و او همتا و شریک و مانندی ندارد. او دروغ گفته است و خداوند از گفته اش، والاتر و برتر است. این فرد همانطور که احادیث ترمذی و ابوداود راجع به فاطمی که دربارهی خودش اظهار داشته، میباشد و بدون شک، این فرد همان فاطمی است.
آغاز اظهار این عقیده، زمانی بود که میان دوستانش برخاست و سخنرانی کرد و گفت: سپاس برای خدایی که هر آنچه میخواهد، میکند و به هرچه که بخواهد حکم میکند. کسی نمیتواند فرمانش را ردّ و حکمش را به عقب اندازد، و درود و سلام خدا بر پیامبری که به مهدی مژده داده است، کسی که زمین را پر از عدل و داد میکند پس از آنکه پر از ظلم و ستم بود. خداوند او را موقعی که حق به وسیلهی باطل، نسخ و عدل به وسیلهی ستم و جور زایل شده، مبعوث میکند. مکان او مغربِ دور، و زمانش، آخر الزمان و اواخر عمر کرهی زمین میباشد. نامش، نام پیامبرصو نسبش، نسب پیامبرصاست. اینک ستم حاکمان، همه جا را در بر گرفته و زمین پر از فساد و تباهی شده، و این زمان، آخر الزمان است. اسم من، همان اسم پیامبرصو نسب من، همان نسب پیامبرصو کار من، همان کار پیامبرصاست. او به مطالبی که در حدیث فاطمی آمده، اشاره میکند.
وقتی سخنانش به پایان رسید، ده نفر از یارانش به او پیوستند و گفتند: این صفت فقط در تو یافت میشود. پس تو مهدی هستی. آنان با او بیعت کردند. این مهدی، علاوه بر اعتراف به اینکه مهدی موعود است و عصمت را برای خود قائل بود، بدعتهای تازهای را در دین خدا ایجاد کرد. اعتراف به مهدی بودن او و عصمتاش در خطبهها قرار داده و در سکهها ضرب شد. بلکه این عبارت، سومین شهادت بود که هر کس به آن ایمان نیاورد یا در آن شک کند، همچون سایر کافران، کافر است. او قتل را در جاهایی که شریعت مقرر نکرده بود، مقرر کرد. جاهایی که قتل در آن مقرر کرد، حدود هیجده مورد بود. از جمله میتوان به ترک فرمانبرداری از کسی که فرمانش را میشنود و ترک حضور در سخنرانی برای سه بار و تملق گفتن و... اشاره کرد.
مذهب او، ظاهریه بود و بدعتهای زیادی را در آن ایجاد کرد، مانند صورتهایی از تثویب موقعی که برای نماز، ندا داده میشدند از جمله: «بتاصالیت الإسلام»، «فقام تاصالیت»، «سودرتنُ»، «تاردی»، «أصبح ولله الحمد» و مانند آن. در زمان موحدین، به همهی اینها عمل شد و پس از انقراض حکومتشان، اکثر این بدعتها باقی ماند. حتی من در سن خودم در مسجد جامع غرناطة الأعظم الرضا، اظهاراتی را از امام معصوم، مهدی موعود دیدهام تا اینکه این عقاید کم کم از بین رفت. سلطان ابوعُلَی ادریس بن یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن بن علی از ایشان بود که قبح و زشتی بدعتهای ایشان به وسیلهی او آشکار شد. او موقع رسیدن به قدرت در مراکش دستور داد که تمامی بدعتهایی که قبل از او ایجاد شده بود، از میان برداشته شود و به همین منظور نامهای را به مناطق مختلف فرستاد و در آن به تغییر این روشها و اعمال و بدعتهای ایجاد شده دستور داد و به تقوای خدا و استعانت از او و توکل بر خدا سفارش میکرد. او باطل را ریشه کن و حق را آشکار کرد و بیان داشت که جز عیسی، مهدیای وجود ندارد [۳۲۹]و آنچه که ادعا کردهاند که آن فرد، مهدی است، بدعت است که سلطان ابوعُلَی آن را از بین برد و اسم کسی که عصمتاش اثبات نشده بود، از میان برداشت.
بیان شده که پدر سلطان ابوعُلی، منصور، تصمیم گرفت که آنچه را که پسرش آشکار کرد، او هم آشکار نماید و آن پیراهنی را که پسرش بر تن کرد، او هم بر تن کند اما اجل مهلتاش نداد.
سپس وقتی او وفات یافت و پسرش ابومحمد عبدالواحد ملقب به رشید جانشیناش شد، جماعتی از اهل آن مذهب که موحّدین نام داشتند، پیش او آمدند و پیرامون او گشتند و خودشان را ملزم نمودند که تحت اطاعت و فرمانبرداری او درآیند و خدمتکار او باشند و تا جایی که میتوانند از او دفاع کنند اما با این شرط که در خطبه و جماعات از مهدی و عصمتاش یاد کند و نام او را در سکهها درج کند و دعای پس از نماز و گفتن «بتاصلیت الإسلام» پس از پایان اذان و گفتن «تقام تاصلیت» موقع اقامهی نماز و عباراتی مانند «سودَرتن»، «أصبح و لله الحمد» و مانند آنها دوباره گفته شود.
رشید همچون راه و رسم پدرش تمامی این بدعتها را کنار گذاشت و بر آن استمرار داشت. وقتی موحدان به طاعت و فرمانبرداری از رشید، روی آوردند، بازگرداندن تمامی بدعتهایی که ترک شده بود را شرط گذاشتند. آنان در این زمینه یاری شدند. وقتی چند روزی منازلشان را اشغال کردند و چیزی از بدعتهای ترک شده، بازگردانده نشد، سوء ظن پیدا کردند و دل نگران بریدن از آنچه که اساس دینشان بود، بودند. این خبر به رشید رسید و با قول دادن به آنان مبنی بر بازگرداندن عقایدشان، آنان را دوباره به خود جذب کرد.
مؤرّخ گوید: وقتی این خبر را شنیدند، چه قدر خوشحال و شادمان شدند و برای خلیفهشان دعای موفقیت و پیروزی کردند و شادمانی و خوشحالی، بزرگ و کوچک را در برگرفت. شأن بدعتگذار برای همیشه این است و هرگز به اندازهی انتشار و آشکار کردن بدعت، برای هیچ چیز دیگر این چنین شادمانی و خوشحالی اظهار نمیشود: ﴿وَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِكَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَيًۡٔا﴾[المائدة: ۴۱]. «اگر خداوند (بر اثر گناهان پی در پی) بلای کسی را بخواهد، تو نمیتوانی اصلاً برای او کاری بکنی». همهی اینها پیرامون عقیدهی امامت و عصمت است که عقیدهی شیعه میباشد.
[۳۲۵] نگا: «فضائح الباطنیة»، اثر غزالی، ص: ۶۶-۶۷. [۳۲۶] او محمد بن محمد ابوحامد طوسی معروف به غزالی است. او فقیه شافعی مذهب بود. وی در علم اصول و فقه دست بالایی داشت و تألیفاتی را در این باره، از خود به جای گذاشت. سپس بعد از مطالعه و بررسی علوم اخلاق و بررسی کتابهای تألیف شده در این باره، راه زهد و پارسایی و تصوف برایش آشکار شد. از جمله تألیفات او، کتاب «إحیاء علوم الدین» میباشد. وی به سال ۵۰۵ ﻫ.ق وفات یافت. [۳۲۷] نگا: «الفضائح الباطنیة»، ص:۵۲-۵۳. [۳۲۸] تخریج آن در ابتدای کتاب آورده شد. [۳۲۹]حدیث «لا مهدی إلاّ عیسی»، ضعیف است. نگا: «ضعیِف الجامع»، شمارهی ۶۳۶۴۸ و «السلسلة الضعیفة»، شمارهی ۷۷.