اجتهاد، نص، واقع، مصلحت

فهرست کتاب

۳- تطبیق مصلحتی بانُصُوص

۳- تطبیق مصلحتی بانُصُوص

این مسأله، فرع و امتداد تفسیر مصلحتی نُصُوص است و مقداری دیگر از حالت‌هایی که در آن‌ها قیام تعارُض میان نصّ و مصلحت، مُتصوَّر است، برطرف می‌کُنَد. مراد من از تطبیق مصلحتی با نُصُوص، مُراعات مقاصد نُصُوص و مصالح مقصود از آن‌ها به هنگام تطبیق است و این همان چیزی است که تطبیق شکلی مُعیَّن با تنزیل نصوص و حالاتی که نصوص بر آن‌ها منطبق می‌شود یا نمی‌شود و حالاتی که استثناء نمودنِ آن‌ها با ویژگی دائمی یا عارضی، ملاحظه می‌شود، اقتضاء می‌کُنَد. این تطبیق مصلحتی، جلوه‌های گسترده‌ای در میراث فقهی و اصولی ما دارد که أشکال و اسامی متعدّدی به خود گرفته است امّا در ذاتِ خود به تطبیق نُصُوص و أحکام شرعی به گونه‌ای که تا بیشترین حدّ امکان، مصالح را محقّق سازدو مفاسد را دفع کُنَد، برمی‌گردد. اصل این قضیه و مرجع آن، شیوة پیامبر اکرمجو صحابة اوساست. و از نمونه‌های آن، حدیث أبوموسیساست که می‌گوید: «دَخَلْتُ عَلَی النَّبيِّج أَنا ورجلانِ منْ بَني عَمّيي، فَقالَ أَحَدُ الرَّجلينِ: يا رَسولَ اللهِ أُمِّرنا عَلی بَعْضِ ما وَلّاكَ اللهُ وَقالَ الآخرُ مثلَ ذلكَ فَقالَ: إنّا وَاللهِ لانولیِّ عَلی هذَا العملِ أحداً سأَلَهُ وَلا أَحداً حَرَصَ عَلَيْهِ»[۲۶] . «من و دو نفر از پسر عموهایم بر پیامبر اکرمجوارد شدیم، یکی از آن دو نفر گفت: ای رسول خُدا نسبت به قسمتی از آنچه که خداوند متعال تو را عهده‌دار آن کرده است، دستور داده شده‌ایم و دیگری نیز این چنین گفت، سپس پیامبر اکرمجفرمودند: سوگند به خُدا که ما بر انجام این کار، کسی که آن را درخواست کند و نسبت به آن حرص و طمع داشته باشد، ولایت نمی‌دهیم».

این حدیث، صراحت دارد و بوسیله قسم تأکید می‌کند که هرکس طلب فرمانروایی و امارت کُند یا بر آن حریص باشد، به او داده نمی‌شود و در این أمر، مقاصد و مصالحی است که پوشیده نیست و همین کافی است که بُزرگترین مصیبت و گرفتاری ما از آغاز تا کُنون، نزاع بر سر أَمارت از جانب طالبانِ آن و تسلُّط آن‌ها بر مردم، بدون اهلیَّت و موافقت مردم بوده است و برای این حدیث اهدافی تربیتی است که بصورت منع و جلوگیری از طمع نُفوس به حُبّ ریاست و برتری جوئی و ظاهرنمائی و آنچه که از کسبهای مادّی و نفسانی، در آن است، جلوه‌گر می‌شود. با این وُجُود، تطبیق مصلحتی اندیشمندانه، حالاتی که عاری از این آفات بوده و مصالح روشن دیگری را مُحقَّق سازد، می‌نگرد و آن‌ها را جُدا می‌سازد و استثناء می‌کند. از این رو، می‌بینیم که پیامبر اکرمج، همانگونه که در داستان زیاد بن حارث از قبیلة صُداء، آمده است به کسی که از او درخواستِ أمارت می‌نماید، اعطا می‌کند.

این مرد (زیاد بن حارث) کسی بود که هیئتی از قبیلة خود را نزد پیامبر اکرمجفرستاد تا اسلامی که نشانه اسلام قبیله آن‌ها بود، اظهار نمایند. زیاد گُوید: «از پیامبرجدرخواست نمودم که مرا، أمیرِ قوم خود بنماید و آن را برایم مکتوب نماید، پس انجام داد»[۲۷] . ابن قیّم بر این داستان،تعلیقه‌ای می‌زند و می‌گوید: «از این جریان، جواز أمارت و فرمانروائی و تولیت از سوی امام برای کسی که درخواست کند و امام، او را شایسته ببیند، برداشت می‌شود» و درخواست چنین فردی، مانع از تولیتِ او نیست. این مسأله با سخن پیامبر در حدیثی دیگر که می‌فرماید: «اِنّا لَنْ نُوَلِّی عَلی عَمَلِنا مَنْ أَرادَهُ» «ما کار خود را به کسی که آن را درخواست کُنَد نمی‌سپاریم». منافاتی ندارد. صُدائی (زیاد بن حارث) تنها از پیامبرجدرخواست کرد که او را أمیرِ قوم خود گرداند و مورد اطاعت و محبوبِ قوم خود باشد. در حالی که مقصود زیاد بن حارث، اصلاح قوم خود و دعوت آن‌ها به اسلام بود. پیامبر اکرمجملاحظه کرد که مصلحت قومِ زیاد در تولیتِ اوست، پس آن را پذیرُفت. امّا آن شخص درخواست کُننده‌ای که در حدیث أوَّل، آمد، تنها به منظور استفادة شخصی و مصلحت خویش، درخواست أمارت نمود، لذا پیامبر از پذیرش آن، امتناع ورزید. بنابراین پیامبرجاز روی مصلحت، أمارت داد و از روی مصلحت، مانع از آن شد. پس تولیت و منع تولیت توسط پیامبر، هر دو، برای خُدا بود[۲۸] .

از جمله موارد آن، احادیث فراوانی است که به طاعت و فرمانبرداری امیر هرچند که برده‌ای زنگی باشد و تبعیّت از او در حالت نشاط و ناراحتی و سختی و آسانی و بویژه در مسائل نظامی، دستور می‌دهد. علاوه بر این در صحیح مسلم از علیسوارد شده: «أَنَّ رَسُولَ اللهِج بَعَثَ جيشاً وأَمَّرَ عَلَيهِم رَجُلاً. فَأَو قَدَ ناراً وَ قالَ: أُدخُلُوها. فأَرادَ ناسٌ أَنْ يَدخُلُوها وَقالَ الآخَروُن: إِنّا قَدْ فَرَرنا مِنْها. فذکَر ذلك لِرَسُولِ اللهِج فَقالَ لِلّذينَ أَرادُوا أَنْ يَدخُلُوها، لَوْ دَخَلتُمُوها لَمْ تَزالُوا فيها إلَی يَومِ القِيامَهَ وَقالَ لِلآخَرينَ قَولاً حَسَناً»[۲۹] . «پیامبر اکرمج، لشکری را برانگیخت و مردی را أمیر و فرمانروای آن‌ها ساخت سپس آن مرد آتشی برافرُوخت و گُفت: داخل در آن شوید. عدّه‌ای از مردمان، خواستند واردِ آتش شوند و دیگران گُفتند: ما از آن فرار می‌کُنیم. آن مرد (فرمانروای لشکر) جریان را برای پیامبر، بیان کرد و پیامبر به کسانی که می‌‌‌خواستند داخل آتش بروند، فرمود: اگر به درونِ آتش می‌رفتید تا روز قیامت در آن باقی می‌ماندید و با دیگران به نیکویی رفتار کرد». در موضع‌گیری پیامبر نسبت به این واقعه، هُشدار و توبیخی است برای کسانی که با نُصُوص، تعامُلی جامد و خُشک و بدور از مصالح و مفاسد و مقاصد نُصُوص دارند ونیز در آن ثناء و تمجید نسبت به کسانی است که نصوص را از روی فهم و بصیرت، تطبیق می‌دهند. از جمله موارد تطبیق بصیرت مَندانة نُصُوص، روایتی است که أئمّه سه‌گانه یعنی مالک و بخاری و مسلم در کتاب جَنائِز و سایر تصنیفاتِ خود، آورده‌اند: «زن فقیری که، کار نظافت مسجد را انجام می‌داد، بیمار شد و پیامبر اکرمجاز بیماری او اطّلاع یافت. و حال آنکه پیامبر به عیادت ازمساکین و أحوالپُرسی از آن‌ها می‌پرداخت، سپس پیامبرجفرمود: هرگاه این زن، از دنیا رفت، مرا با خبر کُنید. آن زن در شبی می‌میرد و جنازه‌اش شبانه خارج می‌شود و از اینکه پیامبر را در شبانگاه بیدار نمایند، خودداری می‌کُنند. پس صبحگاه پیامبرجاز جریان، مُطَّلع می‌شود و به مردم می‌گوید: آیا به شما نگفتم که جریان را به اطّلاع من برسانید؟ در جواب گُفتند: یا رسولَ اللهِ از اینکه شبانگاه تو را از منزل خارج نموده و بیدارت کُنیم، اجتناب نمودیم. سپس پیامبرجخارج شده و به همراه مردم در کنار قبر، ایستاد و چهار تکبیر، بجا آورد».

در این قضیّه، صحابة پیامبر اکرمجمقابل دو أمر قرار گرفتند: یا اینکه به دستور پیامبرجإلتزام داشته باشند و آن را بصورت تطبیقی که به هیچگونه عاملی، توجُّه ندارد بپذیرند و یا اینکه در جانب این قضیّه، عواملی نظیر ادب و مصلحت و مفسده که اجرای دستور را احاطه کرده بود، در حقّ رسول خداجدر نظر بگیرند و این مورد، همان شیوه‌ای است که صحابه اختیار کردند و رسول خداجبا عمل به شیوة مطابقت مصلحتی بصیرتمندانه با نصوص، آنان را بر آن واداشته بود.

از جمله نمونه‌های جالب در این زمینه، خبری است که ابن قیّم از شیخ خود، ابن تیمیّه، نقل می‌کُند که می‌گوید: من و عدّه‌ای از همراهان، در زمان تاتار، از کنار قومی از تاتار گذشتیم که درحال نوشیدن خَمر بودند، شخصی که همراه من بود، این عمل را بر آن‌ها خُرده گرفت. من به اوگُفتم: خداوند خمر را از آن جهت تحریم نموده که از ذکر و یاد خدا و نماز، باز می‌دارد در حالیکه خمر، اینان را از قتل نُفوس و اسیر کردن کودکان و غارت أموال، باز می‌دارد، پس این‌ها را ترک کن[۳۰] . این بمعنای تطبیق صحیح با نُصُوص است و بلکه فهم صحیح دین و شریعت است. همانگونه که ابن جوزی می‌گوید: فقیه، کسی است که در أسباب و نتایج بنگرد و مقاصد را بیندیشد»[۳۱] .

از آنچه که گُذشت، اینگونه برداشت می‌شود که أَشکالِ تعارُض میان مصلحت و نصّ، تنها به یکی از این دو أمر، برمی‌گردد: یا خِلل و نقیصه‌ای در فهم و ارزیابی مصلحت است یا اینکه خللی در فهم نُصُوص و تطبیق آن‌ها با مصلحت، وجود دارد.

[۲۶] صحیح مُسلم، کتاب الإمارَة. [۲۷] زاد الـمعاد: ۳ / ۶۶۸، مؤسّسة الرّسالة ومکتبة الـمنار الإِسلامیّة، ط ۱۴، ۱۴۱۰ ﻫ‍ / ۱۹۹۰ م. [۲۸] همان منبع. [۲۹] صحیح مسلم، کتاب الإمارة. [۳۰] أعلام الـموقّعین: ۳ / ۵، دارالجیل، بیروت، بی‌تا. [۳۱] تلبیس إبلیس: ۲۲۲.