اجتهاد، نص، واقع، مصلحت

فهرست کتاب

استمرار شیوه ضبط و تقیید بعد از شافعی

استمرار شیوه ضبط و تقیید بعد از شافعی

بعد از آنکه امام شافعی، نوعی از هدایت و تشدید برای تفکُّر علمی اسلامی و بویژه در قلمرو اجتهاد و استدلال فقهی، مُحقَّق نمود، واجب و مُفید بود (آنچنانکه امروزه معلوم است) که جریان منع و ضبطی که شافعی آن را ایجاد کرد، بعد از آنکه بر اجتهاد و رأی، میزانی مُناسب از توازُن و هماهنگی را منعکس کرد، متوقّف یا تعدیل گردد، امّا این جریان در مسیر خود و در حرکت به‌سوی ضبط و قطعیّت بیش از حد، استمرار پیدا کرد تا جایی که از انفعال و تثبیت به پیچیدگی و تعقید، تحوُّل یافت. سپس به وضعیّتی رسید که شبیه بستن غُل و زنجیر بر چرخة اجتهاد و رأی بود و اینچنین بود که دشواری شرایط اجتهاد و پیچیدگی قواعد استنباط و استدلال، به اوج خود رسید و جایگاه و منزلت قیاس و عقلانیّت قیاسی به حساب ادلّه و قواعد دیگر، افزایش یافت. تا جایی که قیاس به تدریج به صورت سطحی و صوری درآمد و بسیاری از أُصولیها و فُقهاء به علل احکام به دیده امارات خارجی (ظاهرِ منضبط) می‌نگریستند و در نتیجه، قرائن و ظواهر، جایگُزین علل حقیقی برای احکام، گردید و این قرائن، نزد آنان، ملاک حُکم و أساس تفریع و قیاس، واقع شُد. پس به جای آنکه مُجتهد براساس آنچه از حکمتها و مقاصد درک می‌کُند و آنچه مصلحت شرعی را مُحقَّق و مفسده را دفع می‌کُند، اجتهاد کُنَد، طبق عُنصر قیاس صوری برای او مقرّر شد در هر قضیه، مُطابق تطبیق صوری و مشابهت شکلی یا اشتراک لفظی، اجتهاد کُند. زیرا تمامیِ این موارد، اُموری روشن و مُنضبط امّا حکمتها و مقاصد و مصالح و مفاسد، أُموری غیر مُنضبط بود پس قیاس، مُقدّم بر مصالح معتبر شرعی گردید و بر کلیّات نیز مقدّم شد، سپس عدّه‌ای از فقهاء و أُصولیها تا حدّ ابتکار تفکُّر قیاس بر قیاس، پیش رفتند و گوئی که أدلّة شرعی به انتهاء رسید و شیوه‌های اجتهادی رو به أُفول و عجز، نهاد. در نتیجه، تنها قیاس و به دنبال آن، قیاس بر قیاس و برای مرتبة سوُّم و بیش از آن نیز قیاس، باقی ماند.

تا به اینجا خُود را در ارزیابی جنبه‌ای از تفکُّر أُصولی و حرکت اجتهادی با طرف گفتگویم استاد باروت، موافق می‌یابم. همانگونه که ما در أُمور بسیاری که ذکر آن‌ها لازم بنظر نمی‌رسد و بعضی از آن‌ها در ویژگیهای بعدی خواهد آمد نظیر ضرورت ارتقاء شأن مقاصد و مصالح در تفکُّر اصولی و اجتهادی، اتّفاق نظر داریم. امّا من با استاد بزرگوار از آن جهت که قائل شُده سبک أُصولی مدرسه أُصولی شافعی بر حوزة فقهی أُصولی، سایه افکند و آن را به اختیار خود درآورد، مُخالف هستم. این نصّ کلام استاد است پیش از آنکه چیزی بر آن بیفزایم: «قلمرو فقهی اسلامی، سبک اُصولی شافعی را أخذ نمود و با او در أدلّة چهارگانة کتاب و سُنَّت و اجماع و قیاس، مخالفت ننمود، به جُز فقه شیعی جعفری که به حُکم تأثّراتِ معتزلی خود، عقل را جایگزین قیاس نمود، با وجود اینکه برخی از کیفیّاتِ استنباط عقلی، بطور عملی در قلمرو قیاس و به ویژه قیاس أولویَّت، اگرچه که آن را قیاس نگویند، وارد می‌شود. به عبارت دیگر، روش شافعی در علم اصول بر سبک أُصولی اسلامی، حکمفرما شُد»[۱۸۲] . و من، این حقیقت را که أُصولیهای شافعی در برداشت و تفکّر اصولی، پیشی گرفتند و همواره سبقت می‌گیرند، نفی نمی‌کُنَم ولی مدرسة اُصولی حنفی را که با مدرسة اشعری شافعی، رقابت می‌نمود، (در حالیکه مدرسة شافعی با حنفی در أمور بسیاری که نزد أهل فنّ و خبرگان، شناخته شده بود از نظر مضمون و شیوه و شکل، مُتمایز بود) فراموش نمی‌کُنیم. اُصولیهای مالکی، از خصوصیّات مدرسة خود، پیروی نموده و آن را ابراز نموده و به دفاع از آن پرداختند، همانگونه که آن خُصوصیّات در برداشت فقهی مالکی از نظر رشد و بالندگی و وُسعت نظر و شیوة مقاصدی و استصلاحی خود، مورد تبعیَّت، واقع شُد.

امّا جدایی و خُروج ظاهریّه از سبک اُصولی تقلیدی، نیاز به بیان ندارد. این دسته با سبک اصولی تقلیدی در مشرق و بعد از آن در أندلس و مغرب، مخالفت شدیدی داشتند و قیاس بطور ذاتی، عامل عظیم جدایی میان ظاهریّه و شافعیّه (بطور خاصّ) و ظاهریّه و جُمهور فُقهاء بطور عامّ، بود و از آن جهت که بسیاری از اینان در قیاس و عقلانیّت قیاسی، فرو رفته بودند، ظاهریّه به نقض آن‌ها و عکس العمل و پاسخگوئی در مقابل آن‌ها، پرداختند.

و زمانی که سبک أُصولی ظاهری به ردّ و تضییق بسیاری از أدلّه و راههای استدلال و شیوه‌های اجتهاد، معروف بود، در به کارگیری عمومات قرآن و سُنَّت و ارتقاء منزلت آن‌ها، توسعه دادند. همانگونه که قاعدة استصحاب را وسعت بخشیدند و تکیه بر آن را اثباتاً و نَفیاً در منصوص و غیرمنصوص، گسترش دادند. علاوه بر همگی اینها، تعدادی از اصولیها و فقهاء را می‌یابیم که به آزاداندیشی و تمایز خطّ مشی و اُسلوب، خواه در تألیف اُصولی یا در تطبیق فقهی معروف بودند. دسته‌ای از آن‌ها شافعی بودند. نظیر أبوبکر قفّال کبیر (متولد ۳۶۵) صاحب کتاب ارزشمند (محاسن الشّریعة) و موصوف به (صاحب أُصول وجدل وحافظ فروع وعلل)[۱۸۳] و عزُّالدّین بن عبد السَّلام (متولّد ۶۶۰) و تعدادی از آن‌ها غیرشافعی بودند نظیر امام مجتهد محمّد بن جریر طبری، مؤلّف (أحکام شرائع الإسلام) و صاحب تألیفات مشهور دیگر (متولّد ۳۱۰) و از جملة آن‌ها فقیه بزرگ حنفی، أبوزید الدّبوسی، صاحب (تقویم الأدَّلة) و (الأسرار في الأُصول) متولّد ۴۳۰ و فقیه و أُصولی مشهور مالکی، شهاب الدّین القرافی (متولد ۶۸۰) صاحب (الفروق) و (الأحکام فی تمییز الفتاوی من الأَحکام وتصرُّفات القاضی والإِمامِ) و نیز از جُملة آنان، إمامان مشهور، ابن تیمیّه و ابن قیّم بودند و در نهایت به شاطبی می‌رسیم. ممکن است که نجم الدّین الطّوفی نیز در این ردیف، قرار گیرد. زیرا اگرچه که او شأن و منزلت عظیمی نزد فُقهاء نداشت، امّا از کسانی است که به آزادی خواهی و خروج از سبک اُصول تقلیدی، معروف است و بویژه در مساله تعارض نصّ و مصلحت و قول به تقدیم مصلحت بر نص، مشهور بوده و هواداران و پیروانی را برای خود، پیدا نموده است. اینگونه شخصیّتها و دیگر افراد نظیر آن‌ها و شاگردان آن‌ها، افرادی آزادی‌خواه و مُتمایز از مدرسة اُصولی تقلیدی، (مدرسه متکلّمین) بودند. آنچه جای تاسّف دارد، این است که کتب و آراء برخی از این ائمّه به اندازه کتاب‌های اُصولی مُتکلّمین و پیروان آن‌ها، رواج نیافت و این همان چیزی است که بر نُفوذ و قُدرت مدرسه اُصولی تقلیدی و حاکمیّت آن در حرکت تفکُّر أُصُولی و برداشت فقهی، در حدّ فراوانی، می‌افزاید و به قضاوتهای نادرستی در خُصوص آن‌ها، منتهی می‌شود. نظیر آنچه که از سخنان استاد باروت، ذکر نمودیم و نیز آنچه استاد از دکتر جابری نقل نمود مبنی بر اینکه «شاطبی یک جدائی اپیستمولوژیک حقیقی با طریقه شافعی و تمام أُصولیهای بعد از او، ایجاد کرد[۱۸۴] ». این در حالی است که شاطبی بر نمی‌خیزد و نمی‌نشیند و جلو و عقب نمی‌رود مگر به واسطة أمثال جوینی و غزالی و ابن عربی وابن عبدالسّلام و قرافی. چگونه، اینطور نباشد در حالیکه او در کتاب موافقاتِ خود، تصریح می‌‌کند که آنچه آورده است گرچه در آن نونگری و آراء جدید باشد، بحمدالله، أمری است که آیات و أخبار، آن را مُقرَّر داشته‌اند و گذشتگان خیراندیش، آن را پی‌ریزی نموده و دانشمندانِ بزرگ، نشانه‌های آن را ترسیم نموده‌اند و أهل نظر، ستونهای آن را برأفراشته‌اند؟[۱۸۵] .

این سخن شاطبی از نوع تقیّه و ترس انکار بر او نیست و مقصود او، لُزوماً این نیست که آنچه عرضه نموده به منزلة امتدادی برای سبک اصولی تقلیدی[۱۸۶] باشد به گونه‌ای که استاد فاضل برداشت نموده‌اند. بنابراین حرکت شاطبی بطور عملی امتداد و استمرار حرکت کسانی است که پیش از او بوده‌اند و او بر آنچه که تأسیس نموده‌اند، بنا نهاده است و تجدید کُننده آن چیزی است که پایة آن را نهادند و تکمیل کُننده آنچیزی است که گذشتگان، آن را آغاز کردند و لکن او اسیر مدرسة تقلیدی که جُمود و واماندگی و تحجُّر بر راه آن خیمه زده بود، نیست. علاوه بر این، او به منزلة حلقه‌ای در آن زنجیره از علماء آزادیخواه مُتمایز بود که نمونه‌هایی از آن‌ها، ذکر گردید و نیز از کسانی بود که ریسمان آن‌ها منقطع نگردید و روشنائی آن‌ها به خاموشی نگرائید.

[۱۸۲] بحث استاد باروت، ص ۶۱. [۱۸۳] طبقات الشّافعیة، تقی الدّین السبکی: ۲/۱۷۶ – دارالـمعرفة، بیروت، بی‌تا. [۱۸۴] بحث استاد باروت، ص ۸۱. [۱۸۵] همان. [۱۸۶] همان، ص ۸۳.