فاطمه زهرا از خود دفاع می کند

فهرست کتاب

۲۲) سخا و بخشش‌ فاطمه‌ل

۲۲) سخا و بخشش‌ فاطمه‌ل

درس‌ دیگری‌ که‌ فاطمه‌ی‌ زهرالاز پدر و مادر گران‌قدرش‌ آموخته‌ بود اینکه «آنچه‌ را برای‌ خود می‌پسندی برای‌ دیگران‌ هم‌ بپسند، همنوعانت‌ را فراموش‌ نکن‌! لذّتی‌ که‌ در گرسنگی‌ به‌ خاطر سیری‌ دیگران‌ وجود دارد، به‌ مراتب‌ بیشتر از سیری‌ خود آدم‌ است» و... به‌ همین‌ علّت‌ بارها پیش‌ آمده‌ که‌ فاطمه‌ی‌ زهرا و علی‌ مرتضیبحتی‌ نان‌ سر سفره‌ی‌ خویش‌ را به‌ فقرا بخشیده‌ و خود با گرسنگی‌ سر گذاشته‌اند.

نمونه‌ای‌ از این‌ بخشش‌ را نقل‌ می‌کنیم‌ تا زنان‌ عصر ما نیز از آن‌ درس‌ بگیرند.

روزی‌ پیامبر ج در جمع‌ یارانش‌ در مسجد نشسته‌ بودند، ناگاه‌ پیرمردی‌ با لباس‌های‌ غبارآلود و موهای‌ ژولیده‌ و حالتی‌ ناخوشایند وارد مجلس‌ شد. ضعف‌ و پیری‌ توان‌ ایستادن‌ را از او گرفته‌ بود. پیامبر ج به‌ سویش‌ رفت‌ و جویای‌ حالش‌ شد.

پیرمرد جواب‌ داد:

«ای رسول‌ خدا! فقیری پریشان‌ حالم‌. گرسنه‌ام‌، مرا طعام‌ بده‌، برهنه‌ام‌، مرا لباس‌ ده‌، بینوایم‌ گره‌ از کارم‌ بگشا!».

پیامبر ج فرمود:

«اکنون‌ چیزی ندارم‌، اما تو را راهنمایی می‌کنم‌؛ چراکه‌ راهنمای خیر همانند انجام‌ دهنده‌ آن‌ است».

پس‌ به‌ همراه‌ یکی‌ از یاران‌ او را به‌ سوی‌ فاطمهل‌ فرستاد.

پیرمرد مسافت‌ اندک‌ مسجد تا حجره‌ی‌ فاطمه‌ را طی‌ کرد و همان‌ کلمات‌ را که‌ برای‌ پیامبر ج گفته‌ بود برای‌ دختر رسول‌ الله ج تکرار کرد.

فاطمه‌ فرمود:

«ما نیز الآن‌ چیزی در خانه‌ نداریم‌! اما این‌ گردن‌بند را ببر و بفروش‌، انشاءالله مشکلت‌ برطرف‌ می‌گردد». (آن‌ گردن‌بند را حضرت‌ حمزه‌ س به‌ عنوان‌ هدیه‌ به‌ فاطمه ل‌ داده‌ بود).

پیرمرد گردن‌ بند را گرفت‌ و به‌ مسجد برگشت‌. پیامبر ج همچنان‌ در حلقه‌ی‌ یارانش‌ مشغول‌ تعلیم‌ بود، پیرمرد گفت‌:

«ای رسول‌ خدا! فاطمه‌ این‌ گردن‌بند را به‌ من‌ احسان‌ نمود تا آن‌ را بفروشم‌ و نیازم‌ را برطرف‌ سازم».

پیامبر ج به‌ محض‌ دیدن‌ گردن‌بند، اشک‌ در چشمان‌ مبارکش‌ حلقه‌ زد! «عمّار» که‌ متوجه‌ قضیه‌ شده‌ بود (که‌ فاطمه‌ نیز چیزی‌ در خانه‌ نداشته‌ اما گردن‌بند یادگاری‌ حمزه‌ی‌ سیدالشهداء را با وجود علاقه‌ی‌ شدید به‌ آن‌، بخشیده‌ است‌) گفت‌:

«یا رسول‌ الله! آیا اجازه‌ می‌دهی من‌ این‌ گردن‌ بند را بخرم‌؟!»

پیامبر ج فرمود:

«هر کس‌ خریدار آن‌ باشد، (امید است‌) که‌ خداوند او را عذاب‌ ندهد».

عمار به‌ پیرمرد گفت‌: «گردن‌ بند را چند می‌فروشی؟!»

پیرمرد نیازمند گفت‌:

«در مقابل‌ غذایی از نان‌ و گوشت‌ که‌ سیرم‌ کند، لباسی که‌ تنم‌ را بپوشاند و دیناری برای خرج‌ راهم‌ تا به‌ منزلم‌ برساند!»

عمار گفت‌: «من‌ این‌ گردن‌ بند را در مقابل‌ بیست‌ دینار طلا و غذایی و لباسی و مرکبی از تو خریدم».

سپس‌ او را به‌ خانه‌ برد و غذای‌ مفصلی‌ به‌ او داد تا سیر شد، لباس‌ مناسبی‌ به‌ تن‌ او کرد، سپس‌ بر مرکبی‌ سوار کرد و همراه‌ بیست‌ دینار طلا راهی‌ منزلش‌ نمود.

آن‌ گاه‌ گردن‌بند را با مُشک‌ خوشبو کرده‌ و در پارچه‌ای‌ پیچید و به‌ غلام‌ خود داد و گفت‌:

«این‌ را به‌ رسول‌ خدا تقدیم‌ کن‌، خودت‌ را هم‌ به‌ او بخشیدم».

پیامبر ج نیز غلام‌ و گردن‌بند را به‌ فاطمه‌لبخشید. غلام‌ نزد فاطمه‌ آمد و جریان‌ را بازگو کرد. فاطمه‌ی‌ زهرا، گردن‌بند را گرفت‌ و به‌ غلام‌ فرمود: «من‌ تو را در راه‌ خدا آزاد کردم».

غلام‌ خندید. فاطمه‌ی‌ زهرا راز خنده‌اش‌ را پرسید؟ غلام‌ گفت‌:

«ای دختر پیامبر! برکت‌ این‌ گردن‌بند مرا به‌ خنده‌ آورد که‌ گرسنه‌ای را سیر کرد، برهنه‌ای را پوشاند، فقیری را غنی کرد، پیاده‌ای را سوار نمود، غلامی را آزاد کرد و عاقبت‌ هم‌ به‌ صاحبش‌ برگشت» [۱۰۲].

آری‌! این‌ نتیجه‌ی‌ ایمان‌ به‌ پروردگار و انفاق‌ مخلصانه‌ در راه‌ اوست‌ که‌ در همین‌ دنیا این‌گونه‌ پاداش‌ آن‌ را می‌دهد و در قیامت‌ نیز چندین‌ برابر را به‌ مُنفق‌ مخلص‌ عنایت‌ می‌فرماید.

[۱۰۲] زندگانی‌ فاطمه‌ زهرا، نصیرپور، به‌ نقل‌ از اهل‌ البیت‌ توفیق‌ ابوعلم‌: ص‌ ۱۳۹.