جوشیدن آب زمزم و تأسیس بیت العتیق
هاجر در مکانی که ابراهیم برایش تعیین کرده بود ماندگار شد به بچهی خود اسماعیل شیر میداد و از آبی که همراه داشت میآشامید تا آنگاه که آبش به سر رسید. تشنگی بر او و فرزند خردسالش یورش آورد پسر از فرط تشنهگی در خود میپیچید هاجر به قصد پیدا کردن آب به این سو و آن سو میدوید به دنبال آب، بر روی نزدیکترین کوه (صفا) رفت سپس از آنجا بر دره نظر افکند کسی را مشاهده نکرد از کوه پایین آمد و خود را به دره انداخت و بدنبال آب در تلاش بود تا به کوه مروه رسید بر آن نیز صعود کرد اما کسی را نیافت بر کوه مروه صدایی شنید که میگفت: اگر فریادرسی میخواهی ما آماده کمک هستیم. ملائکه خدا (جبرئیل) را مشاهده کرد که با پاشنه یا بال خود بر زمین میزد تا اینکه آب از آن پدیدار شد و آب زمزم فوران کرد. مادر با غرفه از آب برمیداشت دوباره جای مشتش پر میشد بعد آن ملائکه خطاب به او گفت: نترس این آب ضایع نخواهد شد و کم نخواهد کرد. زیرا خداوند متعال در اینجا بیتی دارد سپس به تپهای مرتفعی از زمین اشاره کرد که درآینده این پسر بچه و پدرش در آنجا این خانه را بنا خواهند نهاد... آن ملائکه بعد از این گفتگو پنهان گردید، پرندگان در اطراف چشمه به پرواز درآمدند قبیله جرهم از اطراف منطقه میگذشتند از پرواز پرندگان دریافتند که آبی در منطقه بوجود آمده بر آب زمزم آمده و از مادر اسماعیل اجازه گرفتند تا خیمههای خود را بر اطراف آن بزنند، او با ابراز خوشحالی اجازه داد با آنها مونس شد سپس بر تعداد منازل اطراف چاه افزون گردید. اسماعیل پا به عنفوان جوانی گذاشت زبان عربی را از قبیله جرهمه یاد گرفت و از آنها دختری عقد کرد و بدین ترتیب مکه از آن زمان به بعد، به مکان شایستهی اقامت مبدل گردید در حالی که قبلاً بیانی برهوت و خالی از سکنه بود. حضرت هاجر فوت کرد، در حالی که ابراهیم÷همچنان از او دور و در سرزمین فلسطین بود. بعد از گذشت چند سال حضرت ابراهیم به شدت آرزوی دیدار همسر و پسر کرد و راهی صحراء و بیابان گردید تا به مکه رسید اما همسر فداکار خود را آنجا نیافت، لیکن پسر خود اسماعیل را دید که مشغول تراشیدن تیر بود او را شناخت و او را در آغوش گرفت و کاری را با او کرد که یک پدر با فرزندش انجام میدهد... گفت: ای اسماعیل خداوند به من دستوری داده آیا مرا در انجام آن یاری میدهی؟ گفت: انجام ده آنچه خدایت دستور داده من تو را یاری دهنده خواهم بود گفت: خداوند دستور داده در اینجا خآنهای بسازم (به تپه مرتفعی نزدیک زمزم اشاره کرد) در آن هنگام، پایههای خانه را از زمین بیرون آورده بلند کردند، اسماعیل سنگ میآورد و ابراهیم بنایی میکرد بعد از بلند شدن دیوار اسماعیل سنگ «مقام» را آورد و آن را برای ابراهیم قرار داد، آنگاه ابراهیم بر روی آن ایستاد، در حالی که بنایی میکرد، اسماعیل به او سنگ میداد و در حالی که هر دو میگفتند: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١٢٧﴾[البقرة:۱۲۷]. [۴۲۸]تا ساختمان کعبه مشرفه [۴۲۹]به اتمام رسید و از آن زمان به بعد مکه مکرمه به آباد شد.
[۴۲۸] ای پروردگار ما (این عمل را) از ما بپذیر بیگمان تو شنوا و دانا هستی. [۴۲۹] ر.ک. صحیح بخاری.