حادثهی شکافتن سینه
در یکی از روزها که رسول خدا همراه با برادران شیریش مشغول چرانیدن گوسفندان حلیمهی سعدیه بود، ناگهان دو مرد سفیدپوش بر او پیدا شدند، او را بر پشت دراز کردند و سینهی او را شکافتند، برادر شیریش به سرعت به سوی حلیمه بازگشت و واقعه را به او خبر داد.
حلیمه گوید: من و پدرش به سرعت به سوی او رفتیم او را یافتیم که ایستاده و رنگش پریده بود، پدرش او را در آغوش کشید و گفت: فرزندم تو را چه شده است؟ گفت: دو مرد سفیدپوش بر من پیدا شدند، آنگاه مرا بر بر پشت دراز کرده، شکم مرا شکافتند و چیزی از آن درآورده و بدور انداختند بعد شکم مرا به حالت اولی برگردانیدند.
حلیمه گوید: او را با خود به خانه آوردیم. پدرش گفت: ای حلیمه، میترسم چیزی به سر پسرم آمده باشد. برخیز تا او را برداریم و قبل از اینکه بلایی بر سرش بیاید او را به خانوادهاش تحویل دهیم. حلیمه گوید: او را برداشتیم و نزد مادرش آوردیم. گفت: شما را چه شده؟ قبلاً بر نگهداری او حریص بودید ولی هم اکنون خواهان باز گردانیدن او...؟ گفتیم: ترسیدیم حادثهای برایش پیش آید یا تلف شود و داستان را برای او توضیح دادیم. مادرش گفت: آیا از دسترسی شیطان به او ترس و هراس دارید نه نه هرگز! قسم به خدا شیطان به این فرزند من دسترسی پیدا نخواهد کرد و او در آینده از شأن و مقام بزرگی برخوردار خواهد بود.
بعد آمنه گفت: دوست دارید داستان این پسر را برایتان تعریف کنم، گفتیم: بلی. زمانی که به او حامله شدم حملش آنقدر بر من خفیف و آسان بود، انگار هرگز چیزی به این خفیفی حمل نکردهام و زمانیکه به او حامله بودم در خواب دیدم که نوری از من خارج شد که قصرهای شام از شعاع آن روشن گردید و چون او را وضع کردم امری عجیبی مشاهده کردم، او را دیدم که بر روی دستان خود تکیه کرده بود و سرش را رو به آسمان بلند کرد انگار میخواست سخن بگوید. پس او را نزد خودتان نگه دارید و هیچ خوفی به دل راه ندهید [۵۴۰].
ابن کثیر گوید: این خبر از طرق دیگری نیز روایت شده است و از جملهی احادیث مشهور نزد اهل سیر و مغازی به شمار میرود، حادثهی شکافتن سینه در دوران کودکی که عمرش نزدیک به سه سال بود برای رسول خداصرخ داد و هنگام وقوع آن نزد حلیمه به سر میبرد (چنانکه حادثهی دیگری شبیه آن قبل از معراج برایش پیش آمد) حادثه از این قرار بود که سینهی او را شکافتند، قلب مبارک او را بیرون آوردند و آن را با آب زمزم شستشو دادند سهم شیطان را از آن بیرون آوردند و آن را مملو از حکمت و علم نمودند [۵۴۱].
ابن اسحاق در سیرهی خود نقل کرده که بعضی از اصحاب عرض کردند ای رسول خداصدربارهی خودت با ما حرف بزن... فرمود: بلی «من ثمرهی دعای پدرم ابراهیم و مژدهی عیسی÷هستم و مادرم هنگام حامله بودنش به من دید نوری از وی خارج شد که قصرهای شام از شعاع آن روشن گردید. من دوران شیرخوارگی خود را در میان قبیلهای بنی سعد بنی کعب سپری کردم، وقتی در میان آنها بودم، دو مرد پیش من آمدند که لباس سفید به تن داشتند طشتی طلایی پُر از برف با خود داشتند. مرا بر پشت دراز کردند شکم مرا شکافتند و قطعهی سیاهی از آن بیرون آوردند و دور انداختند بعد قلب و شکمم را با این برف شستشو دادند و آن را از هر گونه آلودگی پاک نمودند. بعد به حالت اولیه باز گردانیدند. بعد یکی از این دو نفر به رفیقش گفت: او را در مقابل ده نفر از امتش وزن کن مرا وزن کرد از عهدهی آن برآمدم، گفت: او را در مقابل صد نفر وزن کن باز کفهی ترازو به نفع من بود، گفت: او را در مقابل هزار نفر از امتش وزن کن، باز کفهی ترازو به نفع من بود. گفت: او را رها کن. اگر او را در مقابل همهی امتش قرار دهیم باز کفهی میزان به نفع او خواهد بود [۵۴۲].
ابن کثیر گوید: این اسناد قوی و نیکو است.
از این روایات نتیجه میگیریم که حادثهی شکافتن سینه دو بار برای رسول خدا پیش آمده است، بار اول در دوران کودکی، زمانی که نزد حلیمهی سعدیه به سر میبرد و بار دوم در بزرگی و در شب معراج چنانکه در صحیحین ثبت شده است و این امر از قدرت خداوند عز وجل به هیچ وجه بعید نیست؛ چرا که شکافتن سینه در زمان ما امری عادی و مألوف به نظر میرسد جراحان قلبی، قلب فرد مریض را بیرون میآورند و عملیات جراحی روی آن انجام میدهند بعد آنرا دوباره در جای خود قرار میدهند و فرد مریض احساس هیچ درد و رنجی نمیکند، بلکه صحیح و سالم به خانهی خود برمیگردد، گو اینکه هرگز مریض نبوده است. چنانکه عمل امروز عملیات پیوند قلب در بسیاری از کشورها شایع و واقع است عملیات جراحی در دقیقترین اعضاء و اقسام بدن امری عادی و مألوف به نظر میرسد آیا با این وصف و نوع شکافتن سینه برای رسول خدا آنهم از سوی قدرتی چون اللهأمحال و بعید است، تا بعضی از افراد ضعیف الإیمان آن را انکار کنند و حادثه بصورت باطل و نادرست چنان تأویل کنند که هیچ دلیلی بر آن وجود ندارد!!
[۵۴۰] البدایة والنهایة / ۲۷۵. [۵۴۱] این حدیث در صحیحین روایت شده است. [۵۴۲] البدایة والنهایة / ۲۷۵.