علاقهی یعقوب به یوسف
یعقوب در میان پسرانش یوسف را بسیار دوست میداشت و او و برادرش بنیامین را بر سایر فرزندان مقدم میداشت این امر باعث شد بقیه برادران بر یوسف و بنیامین که در عنفوان و ابتدای جوانی بودند رشک و حسادت ببرند و کینه آنها را در دل بگیرند. این بود که از پدر خواستند یوسف را همراه آنها بفرستد تا به صحرا بروند و با آنها به بازی بپردازد این تقاضا بر نفس یعقوب گران آمد، چون توان فراق یوسف را نداشت و میترسید بلایی سرش بیاورند. فرمود:
﴿قَالَ إِنِّي لَيَحۡزُنُنِيٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ وَأَخَافُ أَن يَأۡكُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ ١٣﴾[یوسف: ۱۳]. [۶۱۴]او نگران حقد و کینهی آنها علیه یوسف بود حتی بیشتر از گرگها از برادران میترسید، ولی نگرانی خود را در قالب ترس از گرگ ابراز داشت ولی برادران با کمال تردستی و زیرکی گفتند: ﴿قَالُواْ لَئِنۡ أَكَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ ١٤﴾[یوسف: ۱۴]. [۶۱۵]
[۶۱۴] گفت: اگر او را از پیش من دور کنید و ببرید ناراحت و غمگین میگردم، میترسم که شما از او غافل شوید و گرگ وی را بخورد. [۶۱۵] گفتند: اگر گرگ او را بخورد، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم در این صورت ما زیانمندانی بیش نخواهیم بود.