ایمان به پیغمبران
قرآن میفرماید: ملائکه و جن و پیغمبران همه مخلوقات خدایند و همه در اختیار او و در امر او میباشند و بدون ارادۀ خدا نمیتوانند کوچکترین نفعی یا ضرری به خود و یا به کسی برسانند پیغمبران همگی بندگان خدا هستند و از نوع بشراند که تولد میشوند و میمیرند و زنده میگردند و بیمار میشوند و شفا مییابند میخورند و مینوشند و هیچ فرقی با بندگان دیگر خدا ندارند و هیچ نشانهای از خدا بودن در آنها نیست، و لکن خدا برای راهنمایی هدایت بشر آن بزرگواران را برگزیدهاند و خدا میفرماید:
﴿أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنۡ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ رَجُلٖ مِّنۡهُمۡ أَنۡ أَنذِرِ ٱلنَّاسَ وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ﴾[یونس: ۲].
«آیا برای مردم شگفتآور است این که وحی بر مردی از آنها نازل میکنیم به این که بترسان مردم را و مژده بده به ایمانآوران؟».
و بعضی مردم تعجب میکردند از این که پیغمبرشان از نوع بشر بوده.
﴿أَن قَالُوٓاْ أَبَعَثَ ٱللَّهُ بَشَرٗا رَّسُولٗا ٩٤﴾[الإسراء: ۹۴].
«گفتند: آیا خدا فرستاده بشری برای پیغمبری؟» ولی خدا از نوع بشر پیغمبری میفرستد و میفرماید:
﴿قُل لَّوۡ كَانَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَلَٰٓئِكَةٞ يَمۡشُونَ مُطۡمَئِنِّينَ لَنَزَّلۡنَا عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَلَكٗا رَّسُولٗا ٩٥﴾[الإسراء: ۹۵].
«(ای پیامبر!) بگو: «اگر در زمین فرشتگانی بودند که با آرامش (و مطمئن) راه میرفتند، مسلماً از آسمان فرشتهای را (بعنوان) پیامبر بر آنها نازل میکردیم» (اما چون شما انسان هستید پیامبرتان نیز از خودتان است)».
کافران با پیغمبرانشان جدال میکردند و به ایشان میگفتند:
﴿إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا﴾[إبراهیم: ۱۰].
یعنی «نیستید شما مگر بشری مانند ما». صحیح است پیغمبران همگی بشراند، ولی:
﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ﴾[إبراهیم: ۱۱].
«و لیکن الله بر هر کس از بندگانش که بخواهد منّت میگذارد (و به پیامبری بر میگزیند)».
﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا ٧﴾[الفرقان: ۷].
«و میگفتند: این چه نوع پیغمبری است که خوراکی میخورد و در بازار میرود، چرا فرشتهای با او نیست که همراه او ترساننده (پیغمبر) باشد».
بدیهی است که کافران هر اعتراضی بر پیغمبر میگرفتند، خدا اعتراض آنها را رد میفرموده و حجتشان باطل نموده است. پیغمبران همۀ انسان بودهاند ولی یک امتیاز دارا بودهاند و آن امتیاز وحی بوده است، قرآن از قول پیغمبر اسلام محمد جبه دستور خدایی فرموده:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ﴾[الکهف: ۱۱۰].
«ای محمد! بگو: من بشری مانند شما هستم که وی بر من نازل میشود».
و قرآن در باره رسول الله جمیفرمایند:
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤﴾[النجم: ۳-۴].
«پیغمبر از خودش و به دلخواهش چیزی نمیگوید، گفتههایش نیست مگر وحی که بر وی نازل میگردد».
بسیاری مسائل که از پیغمبر اسلام پرسیده میشد، پیغمبر اسلام از پیش خود چیزی نمیفرمود، منتظر وحی بود که جواب آن سؤال جبریل از طرف خدا بر وی نازل کند و هر جوابی که جبریل ÷به ایشان میگفت، پیغمبر اسلام هم همان جواب را به پرسنده میداد. پیغمبر اسلام بشری مانند دیگران بود ولی امتیاز او به وحی بوده است و در بعضی مسایل وحی نبوده اجتهاد میفرمود و اشتباه در رأی میگردید که فوراً آیۀ از طرف خدا بر وی نازل میشد و آن اشتباه جزیی را اصلاح مینمود، یکی از آن اشتباهات در رأی قصۀ رسول الله جبا ابن أم مکتوم است که مردی نابینا بود و در موقعی که پیغمبر اسلام با تنی چند از بزرگان قریش ایستاده بود و او را به اسلام دعوت میکرد که ناگهانی آن مرد نابینا با صدای بلند گفت: از آنچه خدا به تو آموخته مرا بیاموز، اما پیغمبر اسلام به او اعتنایی نفرمود و به صحبتش گوش نداد، تا موقعی که سورۀ «عبس» بر او نازل گردید، آنگاه حضرت به خود آمد و از روش خود با آن نابینا پشیمان شد و از آن روز به بعد در هر مجلس که پیغمبر اسلام حضور داشت و ابن ام مکتوم وارد میشد، پیغمبر برای احترام او بلند میشد، و او را پیش خود مینشاند و میفرمود: «مرحباً بمن عاتبني فيه ربي»یعنی: مرحباً به کسی که پروردگارم در خصوصی او مرا سرزنش کرد. از آن گذشته بسیاری سؤالات از پیغمبراسلام میکردند، پیغمبر اسلام میفرمود: صبر کنید تا جواب این سؤال را از خدا بیاموزم، آن وقت به شما خواهم گفت. همچنین در بسیاری از امور و احکام جنگ و غیره جنگ با اصحاب مشورت میفرمود، از ایشان مشورت میخواست تا این که از جلسه و اجتماع با همدیگر طریق صحیح را بیان میکردند و أمرهم شوری بینهم بود.
و بازهم در جنگ بدر که حضرت با صحابه در زمین خیمه زدند و قصد ماندن در آنجا داشتند، البته به امر خود حضرت، ولی صحابه از او پرسیدند به امر خدا در این زمین باید بمانیم یا به فکر و عقل خودت؟ و بعد از این که دانستند که هیچگونه امری از خدا صادر نشده و به فکر خود حضرت بوده است، صحابه رأی دیگری بر او عرضه داشتند و بعد از مبدل رأی صحابی بزرگوار همگی از آنجا منتقل شدند. و در جنگ خندق که پیغمبر اسلام با صحابه متحیر ماندند و هیچ راه حلی برای نجات خود از کفار نداشتند، تا آن که یکی از اصحاب به نام سلمان الفارسی رأی خود را در خصوصی حفر خندق به دور مدینه برای پیغمبر اسلام و صحابه روشن کرد و همگی به فکر او عمل کرده و به دور مدینه خندق زدند و بدین وسیله از شر کفار رهایی پیدا نمودند.
و روزی در بارۀ تلقیح نخل از ایشان او پرسیدند، و رسول نظر شخصی خود فرمود و بعد که آن سال درختان خرما ثمر ندادند، دوباره خدمت رسول الله جرفته به ایشان فرمود: «أنتم أعرف بأمور دنياكم»یعنی: در بارۀ امور دنیا خودتان شما از من داناتر هستید.
و روزی دیگر در بارۀ روح از او سؤال شد، ناگهان نازل شد:
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا ٨٥﴾[الإسراء: ۸۵].
«و (ای پیامبر!) از تو دربارهی روح سؤال میکنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است، و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است».