اختراع در دین
از نظر عالمی که با اصول و فروع اسلام آشناست دور نخواهد ماند آنچه از امور نو پیدا که از دین نیست و به آن اضافه گردیده و با تیره ساختن چهرهی تابانش موجب گریز و نفرت از آن شده و شکل و محتوایش را همزمان زیانمند ساخته است.
این اضافات که مردم خود بدان دست یازیدهاند و برای شریعت الهی ضمیمهها ساختهاند این پرسش را برمیانگیزد که: چرا انسان از نزد خود امور جدیدی آورده و با مخلوط ساختن آنها با دین بکوشد بر آنها نیز همانند دین جامه قداست پوشاند؟
اگر دلیل بدعتآفرینی این باشد که حماقتی بزرگ است، زیرا خداوند خود فرموده است:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ...﴾[المائدة: ۳].
«امروز دین شما را برایتان به کمال رساندم».
کسی که تعالیم اسلام را گرفتار قصور و نقص بداند به گونهای که گویا جز با اضافاتی جدید، تهذیب نفوس و به سعادت رساندن انسانها از آن ساخته نیست، بیگمان انسانی است که سخت دچار جهل و کفران است.
بیشترین گمان بر این است که جمهور اهل بدعت آنچه را از نزد خود بر دین اضافه میکنند با انگیزهی غلو و مبالغه در دینداری است نه با اتهام آن به نقصان و کمبود.
غلو و مبالغه در چیزی ـ معمولاًـ زمینهساز انحراف از آن است. چه بسیار مبالغهها است که حقیقت را پایمال ساخته و باطل را استوار گردانیده است.
نصاری با غلوشان به شرک درافتادند، و دیگران به تحریم حلال.
خداوند خطاب به دسته اول فرموده است:
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ﴾[النساء: ۱۷۱].
«ای اهل کتاب در دینتان از حد نگذرید و جز حق درباره خداوند نگویید».
و خطاب به دستهی دوم میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَيِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْ﴾[المائدة: ۸۷].
«ای مؤمنان چیزهای پاک و پسندیدهای را که خداوند بر شما روا داشته است، ناروا مشمارید و از حد مگذرید».
سپس بندگان صالحش را فرموده است به یک راه یگانه ملتزم باشند و به اندازهی انگشتان دست از آن به دیگر سو مایل نشوند، زیرا در صورت انحراف به گمراهی کشیده خواهند شد و با آن فاصلههای هولناکی خواهند یافت.
﴿وَهَٰذَا صِرَٰطُ رَبِّكَ مُسۡتَقِيمٗاۗ قَدۡ فَصَّلۡنَا ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَذَّكَّرُونَ ١٢٦﴾[الأنعام: ۱۲۶].
«و این راه پروردگار توست که مستقیم است، به راستی که آیات خود را برای پندگیران به روشنی بیان داشتهایم».
رسول خداصنیز در احادیث فراوان ضرورت تمسک به سنت و پیروی راه خویش را تأکید نموده است.
مسلم از جابربن عبدالله روایت کرده است که: پیامبرصدر خطبهاش میفرمود: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ خَيْرَ الْحَدِيثِ كِتَابُ اللَّهِ، وَخَيْرَ الْهَدْيِ هَدْيُ مُحَمَّدٍ، وَشَرَّ الْأُمُورِ مُحْدَثَاتُهَا وَكُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ».
«همانا بهترین سخن کتاب خدا و بهترین رهنمود، رهنمود محمدصاست، و بدترین امور امور نوپیداست و هر نوپیدایی بدعت است و هر بدعتی گمراهی».
عبدالله بن مسعود نیز از آن حضرت روایت نموده است: «انما هما اثنتان الکلام والهدی، فأحسن الکلام کلام الله واحسن الهدی هدی محمد غیر انکم ستحدثون ویحدث لکم فکل محدثة ضلالة وکل ضلالة في النار».
«به درستی که دو چیز است: بهترین کلام، کلام خداست و بهترین رهنمود رهنمود محمدص؛ اما شما نوآوری میکنید و برای شما نوآوری میشود و هر نوآوری گمراهی است و هر گمراهی در دوزخ».
اَشکال و گونههای این نوآوری ناپسند از نظر کم و زیاد بودن و نیز از نظر کجیها و زیانهای ناشی از آن متفاوت است.
علما سکوت بر بدعتهای کوچک را اهم جائز نشمردهاند تا اینکه بیتوجهی به آن دریچهای را بر روی دیگر بدعتها در زمینههای عقاید، احکام، عبادات و اخلاف نگشاید، چنان که گفتهاند؛ «ومعظم النار من مستصغر الشرر».«و آتش بزرگ از شرارههای کوچک آغاز میگردد».
روایت شده است که مردی در حضور عبدالله بن عمرسعطسه زد و پس از آن گفت: «الحمدلله والصّلوة والسّلام علی رسولاللهص». عبدالله بن عمر گفت: رسول خداصنفرموده است که در وقت عطسه چنین بگوییم، بلکه به ما آموخت تا بگوییم: «الحمدالله».
ابن عمر نخواست بر افزایش آن مرد سکوت ورزد که در نظر عدهای چندان مهم مهم جلوه نمیکند، بلکه وظیفهی خویش دانست تا آن شخص را بر حدود سنت ثابت آن حضرتصواقف سازد تا در آن نه کاهشی صورت گیرد و نه افزایشی.
اگر روزنهی چنین اضافاتی گشوده میشد، مبالغهگران سخنان درازی ترتیب میداند تا پس از عطسه گفته شود و در جواب آن نیز سخنانی طولانیتر و آنگاه بدعتآفرینی از این امور کوچک به موضوعات بزرگتر راه مییافت.
انسان مبتدع برای خود منزلتی قایل میشود که درخور وی نیست. زیرا وضع شریعت برای بندگان، تنها لایق خداوند متعال است.
پس چگونه کسی میتواند ـ با هر نیت و منزلتی که باشد ـ احکامی را از نزد خود آورده و با احکام الهی یکجا سازد و فعل آنها را نیکو شمرده و ترک آنها را زشت پندارد، آن هم در موردی که نه خداوند نازل کرده است و نه پیامبرش سنت نهاده است.
﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ وَلَوۡلَا كَلِمَةُ ٱلۡفَصۡلِ لَقُضِيَ بَيۡنَهُمۡۗ وَإِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٢١﴾[الشوری: ۲۱].
«یا مگر برای آنان شریکانی است که برای آنان احکامی دینی مقرر داشتهاند که خداوند آن را اجازه نداده است؟ و اگر حکم فیصلهبخش نبود، در میان آنان داوری میشد و برای ستمکاران عذابی دردناک است».
این عمل گرایشی است به سوی احراز مقام الوهیت و انسان با دست زدن به آن، پا از محدودهی خود فراتر میگذارد.
بهاینجهت راضیشدن به آن و همگامی با آن به مثابه اختلاف خدایان ساختگی با خداوند یگانه به شماررفته است، خدایانی که حرامالهی را حلال و حلال وی را حرام میسازند.
ثعلبی از عدی بن حاتم روایت نموده است که گفت: به حضور پیامبرصرسیدم در حالی که صلیبی از طلا بر گردنم آویزان بود، برایم فرمود: ای عدی! این بُت را کنار انداز.
آنگاه شنیدم که این قسمت از سورهی برائت را میخواند:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۳۱].
«عالمان و ترسایانشان را خدایانی به جز الله گرفته بودند».
گفتم: ای رسول خداص، آنان اخبار و رهبان را نمیپرستیدند، فرمود: آیا اگر آنان حلال خدا را حرام یا حرام خدا را حلال میساختند از سوی پیروانشان پذیرفته نمیشد؟ گفتم چرا؟ فرمود این خود به مثابهی پرستش ایشان بوده است.
آلوسی گفته است: «این آیه بسیاری از فرقههای گمراه را مورد نکوش قرار میدهد، کسانی که کتاب خدا و سنت پیامبرش را به یکسو گذاشته به سخنان علما و بزرگانشان تمسک میجویند».
این در حالی است که حق سزاوارتر به اتباع است و هر گاه بر انسان مسلمان به ظهور رسید باید از آن پیروی کند.
بیتردید افزون بر دین پیروی از هواهای نفسانی است و ترک اتباع دقیق از دین دور شدن از راه راست است.
﴿فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُۖ فَأَنَّىٰ تُصۡرَفُونَ﴾[یونس: ۳۲].
«و پس از حق غیر از گمراهی چیست، پس چگونه به بیراهه میروید».
کسانی که این نوآوریها را میکنند هم گناه گمراهی خود را بر دوش میکشند و هم گمراه ساختن کسانی را که فریفتهشان شده و سخنانشان را میپذیرند.
در حدیث آمده است: «من سن سنة سیّئة کان علیه وزرها و وز من عمل بها».
«کسی که سنتی ناپسند را پایه نهد، هم گناه آن کار بر دوش اوست و هم گناه کسانی که به آن عمل کردهاند«.
خداوندأنیز فرموده است:
﴿لِيَحۡمِلُوٓاْ أَوۡزَارَهُمۡ كَامِلَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَمِنۡ أَوۡزَارِ ٱلَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيۡرِ عِلۡمٍ﴾[النحل: ۲۵].
«باید در روز قیامت هم بار گناهان خود را به دوش کشند و هم بار گناه کسانی را که بدون علم به گمراهی کشیده بودند».
هر عبادت در قسمتی از قلب جا میگیرد و در آن استقرار مییابد، و برای آن تلاشی تعلق میگیرد که صرف آن بشود و هیچ کس دارای دو قلب نیست و ممکن نیست جز نیرو و توانی که برای آن آماده شده و به آن خو گرفته است بر وی فرود آید.
در این صورت هر کس میان یکی از این دو حالت قرار دارد: یا اینکه، با قلب و توانش به سوی سنت روی آورد و یا با هر دو به سوی بدعت روی آورد و هر تلاشی که صرف یکی از این دو گردد به زیان دیگری است. بناءً کسانی که به بدعتها مشغول شده و به آنها دل میبندند، به هر پیمانه که گرفتار خرافات و بدعتهایند، به همان پیمانه حقایق صحیح اسلام را ضایع و پایمال میسازند.
پس خطر بدعت تنها در این نیست که چهرهی حقیقت را مکدر و چرکین میکند بلکه مرضی است که عافیت را از دین سلب نموده و قلب را دچار نقیصه و عیب میگرداند.
به همین جهت ابن مسعود گفته است: «میانهروی در امور سنت بهتر از سختکوشی در امور بدعت». و نیز گفته است: «مردم بدعتی پدید نمیآورند مگر با ضایع ساختن سنتی همانند آن».
ابوداوود از معاذ بن جبل روایت کرده است که در یکی از روزها گفت: «فتنههایی در انتظارتان است که همزمان با آنها مال رو به فزونی مینهد و قرآن در دسترس همگان قرار میگیرد تا جایی که مؤمن و منافق، مرد و زن، کوچک و بزرگ، برده و آزاد آن را فرا میگیرند. سپس ممکن است کسی بگوید: چرا مردم از من پیروی نمیکنند در حالی که قرآن را خواندهام؟ پس ناگزیر باید بدعتهایی پدید آوردم تا به پیرویام بپردازند!! زینهار از بدعتهایش، زیرا آنچه را او از نزد خود میآورد گمراهی است و نیز به شما هشدار میدهم از گمراهی عالم و فرزانه، زیرا شیطان برخی اوقات سخن گمراهی را از زبان عالمی به گوشتان میرساند و گاهی منافق سخن حقی بر زبان میراند».
این سخن معاذسبرایمان واضح میسازد که چگونه بعضی از اهل دین ـ خصوصاً متصوفین ـ اوراد و اذکاری را برای عوام الناس ترتیب دادهاند، مانند ترکیب ادویهی فاسد توسط طبیبی جاهل و آنان که شیفتهی خوبی بزرگانشناند به آنها رو میآورند و اوقاتشان را در کارهایی ضایع میکنند که خداوند آنها را نه فرض خوانده است و نه نفل. و به همان اندازه که به این اذکار بدعتی مشغول میشوند، درخواستها و مطالب حقیقی اسلام را فراموش میکنند تا دلهایشان را شفا بخشد و سربلندیشان را در پی داشته باشند.
ابوداوود روایت کرده است که: شخصی برای عمربن عبدالعزیز نامهای نوشت و دربارهی تقدیر از وی پرسید؛ او در جوابش نوشت: «اما بعد: تو را به تقوای الهی و اعتدال در امر وی و پیروی از سنت پیامبرش و ترک آنچه نوآوران پدید آوردهاند توصیه میکنم، چون اینک سنت آن حضرتصجاری گردیده و این عده را از زحمت بدعتگزاری مستغنی ساخته است، پس بر سنت استوار باش که در آن ـ به توفیق خداوندأبرایت عصمتی است.
سپس بدان که هیچ بدعتی را مردم نساختهاند مگر آن که دلیلی بر آن گذشته یا عبرتی در آن به نظر آمده است و آن کس که سنت را به جا نهاده دانسته است که در خلاف آن خطا، لغزش، حماقت مبالغه نهفته است.
پس تو نیز به آنچه بزرگان پسندیدهاند خشنود شو، زیرا آنان همراه با علم بر آنان متوقف گردیدهاند و با بینایی بدان اکتفا ورزیدهاند.
و آنان بر شناخت امور تواناتر بودند و به کسب فضیلتی که بر آن بودند سزاوارتر ... الخ».
بزرگانی که عمربن عبدالعزیز به ایشان اشاره داشت صحابه رسول خداصبودند که به رهنمود وی تمسک داشتند و راهش را بدون هیچگونه کجی و میل در پیش گرفته بودند.
عدهای از مردم شوق شدیدی به ابتکار و نوآوری دارند رو این کار از سوی اسلام مورد تأیید و احترام است، ولی استعداد اختراع و ابتکار از خود میدان خاصی دارد که بدون مانع میتواند در آن به بلندپروازی و پیشروی پردازد و این میدان خاص امور دنیا و شئون زندگی است، که باید در آن دست به کار شد و هر فرضیهای را در آن راه داد و به هر نوآوری دست زد.
بیگانگان از استعدادهایشان درین زمینه به خوبی کار گرفتند و به نتایج دلخواهی نیز رسیدند.
ولی ما به جای آن که به تعالیم دین اکتفا ورزیم و در امور دنیا به اختراع پردازیم، موضوع را وارونه ساختیم، در امور دین اختراعاتی نمودیم که مورد و معنایی نداشت و در امور دنیا دست نگهداشتیم و خشکمان زد. لهذا مردم در میان زمین و آسمان به پرواز درآمدند، و ما همچنان بر روی خاک به پیش میخیزیم.
چه میشد اگر در آنچه خداوند فرود آورده است راه اتباع در پیش میگرفتیم و در آنچه به عقل و توان خودمان مربوط است دست به ابتکار و نوآوری میزدیم؟! آیا این عمل نفع بیشتری به دین و دنیایمان نمیرساند؟
پس برای هیچ کس ـ هر چند علم راسخ و تجربهی فراوان داشته باشد ـ جائز نیست که عملی را نیکو شمارد و بر آن جامه دین پوشاند و در میان مردم به این عنوان ترویجش کند که پروردگار عالمیان چنین گفته است و ساده لوحان را بفریبد که فعل آن مستوجب پاداش است و ترک آن تقصیری نابخشودنی.
این افتراء است، با هر نیتی که توأم باشد و از هر خاصیتی که برخوردار باشد.
روایاتی آمده است که در اثر سوء فهمشان عدهای به این پندار افتادهاند که میتوان افعال معینی را نیکو شمرد و دیگران را به انجام آنها ترغیب کرد، با این عنوان که وسیلهی قربت مشروع میباشند.
از آن جمله است این حدیث: «من سنّ حسنة فله اجرها واجر من عمل بها لاینقص ذلک من اجورهم شیئاً ...» «کسی که سنتی نیکو را پایه گذارد، هم پاداش آن کار را دریافت میدارد و هم برابر پاداش کسانی که بدان عمل کردهاند، بدون آن که از پاداشهایشان چیزی کاسته شود».
همچنان است این روایت که به پیامبرصنسبت داده شده است: «ما رآه الـمسلمون حسناً فهو عندالله حسن»«آنچه را مسلمانان نیکو شمردند در نزد خداوندأنیز نیکوست».
حدیث نخست را امام مسلم روایت کرده است و به هیچ صورت جواز اختراع در دین را نمیرساند. زیرا هیچ سنت حسنهای نمیتوان یافت مگر آن که اصلی در کتاب خدا و سنت پیامبرش دارد.
این حدیث شبیه حدیث دیگری است که از پیامبرصروایت شده است با این عبارت: «من دعا الی هدی فله اجره واجر من عمل به لاینقص من اجورهم شیئاً» «کسی که به هدایتی فراخواند هم پاداش خودش را دریافت میکند و هم برابر پاداش کسانی که بدان عمل کنند بدون آن که از پاداش ایشان چیزی کاسته شود».
و این فرمودهاش : «الدال علی الخیر کفاعله».
«رهنماییکننده بر کار خیر مانند انجامدهندهی آن است».
هدایتی که بدان فراخوانده شود همان سنت حسنه و عمل خیری است که خداوندأاز بندگانش میپرسد، نه کاری که گویا خدا و پیامبرصفراموشش نموده و دیگران بدان پی بردهاند!.
باری، ارشاداتی وجود دارد که محدودهی اجراییشان گسترده است به انواع و اشکال گوناگون قابل اجرا است و با گذشت روزگاران شیوههای تطبیقشان تازگی مییابد، و اینگونه ارشادات مجالی است برای آن که همتها در آن به رقابت پردازند و از یکدیگر سبقت گیرند و برای آنها وسایلی اختراع کنند.
اینگونه موارد نه اختراع در دین به شمار میرود و نه خروج بر سنت، هر چند سلف صالح که مقتدای امتاند بدان دست نزده باشند، زیرا شرایط و طبیعت روزگارشان مقتضی آن نبوده است.
پس سنت حسنه ـ بنا بر آنچه گفته شد ـ باید وحی از سوی خداوندأیا رهنمودی از جانب پیامبرصیا عملی مناسب با این شیوه و برگرفته ازین سرچشمه باشد.
اما این روایت که: «مارءاه الـمسلمون حسنا فهو عندالله حسن».
در حقیقت حدیث پیامبرصنیست، بلکه قسمتی از سخن عبدالله بن مسعود است.
این صحابی بزرگوار دارای چنان منزلتی در فقه است که باید به سخنش اهتمام ورزید، ولی باید یقین داشت که مقصود وی از این کلمه آن نیست که به امت حق افزایش در دین یا اجازهی کاستن از آن داده شود. زیرا ابن مسعود ـ که خدا از وی راضی باد ـ خود از میان صحابه شدیدترین حساسیت را با منافذ هوی و هوس در سلوک عمومی داشت و به همین جهت نیز پیوسته در کمین بدعتها بود و کوچک و بزرگ آنها را مورد حمله قرار میداد و هر بدعتی را پیش از آن که قوت گیرد در نطفه خنثی میکرد.
بیجاست اگر این سخنش را بهانهای سازند برای استدلال بر جواز و نوآوری در دین.
شاید مراد از آن این باشد که آنچه اجماع صحابه و تابعین به آن صورت گرفته مورد اعتبار است و امید میرود حقی که در نزد خداوند مورد قبول است در همان باشد.
همچنان میتوان مقصود از آن را وسایلی دانست که در خدمت اسلام و در جهت تحقق اهداف آن به کار گرفته میشود و شریعت ضوابط معینی برای آنها وضع نکرده است.
همچنان که میتوان مقصود از آن را امور عادیی دانست که از نظر دین جز به نیتی که با آنها همراه است به چیزی دیگر توجه نمیشود.
قبول افزایش در دین ـ با ادعای نیکو دانستن آن ـ همانند قبول حذف برخی از تعالیم آن است با ادعای نامناسب بودن یا عدم همگامی آن با تحولات و پیشرفتها و هر دو کار، گمراهی آشکار است.
همانگونه که به کسی اجازه داده نمیشود تا چیزی در شریعت الهی را به هدر دهد و پایمال سازد، همچنان هیچ کس اجازه نخواهد داشت چیزی را از نزد خود پدید آورد که خداوند از آن سکوت کرده است.
در حدیث آمده است: «إنَّ اللهَ تَعَالَى فَرَضَ فَرَائِضَ فَلاَ تُضَيِّعُوهَا، وَحَدَّ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا، وَحَرَّمَ أَشْيَاءَ فَلاَ تَنْتَهِكُوهَا، وَسَكَتَ عَنْ أشْيَاءَ رَحْمَةً لَكُمْ غَيْرَ نِسْيَانٍ فَلاَ تَبْحَثُوا عَنْهَا».
«خداوند فرایضی را تعیین داشته است ضایعشان نکنید، و حدودی را مشخص کرده است از آنها تجاوز مکنید و چیزهایی را حرام ساخته است آنها را هتک نکنید و از اموری به خاطر رحمت به شما سکوت نموده است بدون آن که فراموش نموده باشد، پس در آن باره کنجکاوی نکنید».
امام مالک بن انس گفته است: «کسی که بدعتی را نیکو شمارد، پیامبرصرا در ادای رسالتش متهم به خیانت ساخته است».
امام شافعی گفته است: «اگر صاحب بدعتی را ببینیم که در فضا به پرواز درآمده است قبولش نخواهم کرد» و نیز گفته است: «کسی که کاری را خود نیکو شمارد به قانونگزاری دست زده است» و در جای دیگر گفته است: «هر چه خلاف کتاب، سنت، آثار و اجماع پدید آید، بدعتی گمراهکن است».
وکیع گفته است: «ارتکاب زنا را آسانتر از آن میدانم که از اهل بدعت چیزی بپرسم».
واقعیت این است که بازی مردم با نصوص و تحریف و تبدیل خصوصی به مراتب بدتر از عصیان و سرکشی مردم در مقابل ادیان و رسالت ادیان بوده است.
خداوندأقرآن کریم را مصونیتی بخشیده است که هیچگونه تحریف و تبدیلی بدان راه نداشته باشد و برای حفاظت سنت مردان ناقد و تیزبینی را برانگیخته تا افترائات را از آن دور سازند و نیرنگ حدیثسازان را ناکام گردانند و وسیلهی حفاظت اسلام را نیز پاسدارانی گردانید که در هر نسل برای حمایت آن از خرافات برخیزند و سرچشمه پاکش را از گلآلود شدن منزله دارند.
ادیان کهن از آن رو، رو به نابودی نهادند که اصولشان بازیچهی هوی و هوس گردید و تنها اسمها و عناوینی از آنها باقی ماند که با حقیقتشان بیگانه بود.
اما اسلام هر چند بدعتها در امتش رواج یابد، پیوسته دانشمندانی داشته و دارد که با قدمهای استوارشان در راه علم به کشف آنها پرداخته و حق و باطل را از یکدیگر جدا میسازند، تا جایی که اگر باطل بخت و طالع ماندن هم یافته باشد با سرخوردگی و سرافکندگی بوده است.
پیشوایان اسلام، نخستین وظیفهیشان را متمسک ساختن مردم به حقایق بیآلایش اسلام دانستند به همان شکل که از نخستین مبلغ آن پیامبرصرسیده است.
ابن مسعود گفته است: «به سوی علم بشتابید پیش از آن که از دست برود و از دست رفتن آن با درگذشت اهل آن است، به سوی علم بشتابید زیرا شما نمیدانید دعوت به سوی کتاب خداست، در حالی که عملاً ان را پشت سر انداختهاند، پس به سوی علم بشتابید و از بدعتگزاری بپرهیزید چنان که از تشدد و غلو بین دوری میکنید، و به آنچه به شما رسیده است اکتفا کنید».
عمروبن یحیی گفته است: از پدرم شنیدم که او از پدرش حکایت میکرد که گفته بود: ما پیش از نماز صبح بر در خانه ابن مسعود مینشستیم تا با او به مسجد برویم.
روزی ابوموسی اشعری آمد و گفت: آیا ابوعبدالرحمن (ابن مسعود) بیرون شده است؟ گفتیم: خیر. او نیز نشست تا وی بیرون شود. هنگامی که بیرون شد ما همه برخاستیم، ابوموسی برایش گفت: ای ابوعبدالرحمن، اندکی پیش در مسجد کاری را دیدم که نپسندیدم، هر چند ـ بحمدالله ـ کار ناروایی ندیدم. ابن مسعود گفت: آنچه دیدی چه بود؟ گفت: خودت هم به زودی خواهی دید!!.
سپس گفت: در مسجد حلقههایی دیدم که به انتظار نماز نشسته بودند و در هر حلقه مردی بود و در دستان هر یک سنگریزههایی، آن مرد میگفت: صد بار تکبیر بگویید، آنان نیز صد بار میگفتند، آن یک میگفت: صد بار تهلیل کنید آنان نیز چنین میکردند، باز میگفت صد بار تسبیح بگویید و آنان نیز میگفتند.
ابن مسعود گفت: برایشان چه گفتی؟ پاسخ داد: چیزی نگفتم و منتظر رأی و امر تو ماندم!.
گفت چرا نگفتی بروند گناهانشان را بشمارند و برایشان تضمین میکردی که حساناتشان از دستشان نمیرود. سپس او به راه افتاد و ما نیز همراهش به راه افتادیم تا آنکه به یکی از آن حلقهها رسید و بر بالای سرشان ایستاد و گفت: این چه کاری است که شما میکنید؟
گفتند: ای ابوعبدالرحمن! سنگریزههایی است که بدان تکبیر و تهلیل و تسبیح را میشماریم! گفت: بروید گناهانتان را بشمارید، من تضمین میکنم که حسناتتان ضایع نشود. وای بر شما ای امت محمدص، چه زود به سوی هلاکت گراییدهاید، در حالی که یاران پیامبرتان فراواناند و جامههای وی هنوز نپوسیده و ظرفهایش نشکسته است، سوگند به آن که جانم در دست اوست آنچه شما در پیش گرفتهاید یا اینکه از کیش و آیین محمدصنیکوتر است (که این امکان ندارد) یا اینکه دریچهی گمراهی را بر رویتان باز گردانیدهاید.
گفتند: به خدا قسم ـ ای ابوعبدالرحمن ـ ما ارادهای جز خیر نداشتهایم.
وی گفت: چه بسیارند کسانی که ارادهی خیر دارند ولی هرگز به آن نمیرسند؛
همانا رسول خداصبرای ما فرمود: کسانی به قرائت قرآن میپردازند که قرآن از حنجرههایشان فراتر نمیرود، و به خدا سوگند گمان دارم شما از آنان باشید، و آنگاه از آنان دور شد.
عمروبن سلمه میگوید: در جنگ نهروان دیدم که اکثریت آنان در صف خوارج قرار دارند و ما را به تیر بستهاند.
به همین جهت بوده است که ابن مسعود گفته است: راه اتباع در پیش گیرید و بدعتگزاری نکنید، چرا که از آن بینیاز شدهاید.
عبدالله بن مسعود اینگونه افزایش را که در عهد رسول خداصمأنوس نبود ناپسند دانست و انواع و اشکال نوپیدای آن را مشکوک یافت. در آن اعمال بذر غلو و مبالغهای را مشاهده کرد که در دلهای آن مبالغهگران در ذکر خدا رو به رشد نهاده بود و همان بود که سرانجام به مبالغه و افراطگرایی در قضیهی حکمیت منجر گردید و مؤمنان را به کفر متهم ساخت. هنگامی که آنان بر جماعت مسلمانان خروج کردند، امت اسلامی به جنگشان برخاست تا از شرشان رهایی یابد هر چند از طرز فکرشان رهایی نیافت.
در اینگونه گرایش بذر اختراعی به مشاهده رسید که بعدها مجالس ذکر را به محافل رقص مبدل کرد و فرومایگان را به پایکوبی واداشت، با ادعای اینکه مجذوب حضرت اقدس گردیدهاند و برای جلوگیری از اینگونه بدعتها آن فریاد خشمگین کافی نبود. زیرا عوامالناس به زودی حق آشکار و دین خالص را به یکسو میاندازند تا به آنگونه اعمال آلوده روی آورند، گویا گمشدهیشان را یافتهاند.
شگفتآور این است که این آمیزههای آلوده و بیاساس در اثر جعل، عادت و تعصب جانشین اصل دین شده و جز آن هوی و هوس به شمار میرود.
عمربن عبدالعزیز را در نظر بگیرید که در اثر رنج بردن از مشکلات مبارزه با بدعت میگفت: من به علاج دردی میپردازم که بزرگسلان بر آن درگذشتهاند و خُردسالان بر آن بزرگ شدهاند و بیزبانان بر آن به گفتن آمدهاند و صحرانشینان بر آن شهرنشین شدهاند، تا جایی که آن را جزء دین میشمارند و غیر آن را حق نمیدانند.
اگر در عصر عمروبن عبدالعزیز بدعتها تا به این حد رشد و گسترش داشته است سپس دیگر عصور چگونه میتوانست باشد؟