میان غیب و شهادت
خداوندأدر هر چیز خاصیتی جداییناپذیر نهاده است، و مردم در آبادی زمین چارهای ندارند جز آشنایی با ویژگیهای هر عنصر و به کار گرفتن آن تا حد توان.
تمدن امروز در کشف بسیاری از خصوصیتهای عالم ماده و استفاده از آن در بخشهای مختلف، موفقیت چشمگیری داشته است؛ (و پی بردن به این خواص به مردم و به پیمانهی تجربه و معرفتشان موکول گردیده است).
هر گاه حقایق به ثبوت رسیده صفات ممکنی را برای خرید اشیاء آشکار ساخته است، انسان مسلمان باید به این حقایق احترام گذارد، و حق ندارد ـ به اسم اسلام ـ چیزی از آن کاسته یا بر آن بیفزاید، و شرعاً نمیتواند به نام توکل بر خدا نسبت به آن جاهل بماند، یا خصوصیاتی را از نزد خود به نام ارتباط با خدا بر آن اضافه کند، چرا که توکل با قانون اسباب و مسببات ناسازگار نیست و کاری به نیروهای نهفته در عناصر مختلف ندارد، خداوندأخود فرموده است:
﴿رَبُّنَا ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ﴾[طه: ۵۰].
«پروردگار ما همان کسی است که به هر چیز آفرینش سزاوار آن را بخشیده، سپس هدایتش کرده است».
آتش سوزنده است و نادیده گرفتن آن حماقتی است که هیچ دینی نگفته است. ایمان اقتضا دارد که انسان مسلمان به این حقیقت اعتراف کند به این لحاظ که این خاصیت در ماده به ودیعت نهاده شده است. چرا که هیچ ذرهای در آسمانها و زمین نمیتوان یافت که وجود و حرکتش را از طبیعت خود گرفته باشد، بلکه از سوی آفریدگار یگانه به آن اعطا شده است.
آیا این ملاحظهی واجب با تعطیل قوانین زندگی رابطهای دارد؟ مسلمانان که به نام توکل این نیروها و اسباب را میخواهند نادیده بگیرند، این جهالت را از سوی خود مرتکب میشوند، و دامن اسلام از آن بری و پاک است.
این عمل نه دلیل زیادت یقین بلکه دلیل نقصان علم است.
(این نیز خرافه و پوچ است که خواص موهومی بر خودش تثبیت شدهی علوم طبیعی افزوده گردد).
مثلاً بتها مشتی سنگ است که قابلیت دارد در بنای خانه یا هموار ساختن پیادهرو به کار رود، و جز این نباشد خواص دیگری را بدان نسبت داد از آنگونه که بتپرستان عقیده دارند.
گاوی که هندوان میپرستند برای استفاده از شیر و گوشت آن خوب است، ولی تقدس بخشیدن بدان، قابل قبول نیست. همچنین است دیگر عناصری که خداوندأآفریده است.
خواص هیچ یک از آنها به حسب اعتقادی که بیخردان در آن باره دارند کاهش و فزونی نمییابد بلکه در محدودهای که قدرت برتر ترسیم نموده و علوم صحیح به ما معرفی داشته است، ثابت خواهد ماند. و دین الهی این حقایق را تصدیق و تأکید میکند.
کسی که مهره یا حلقهای بر خودش میآویزد، بدین پندار که مرضی را رفع، رزقی را فراهم یا اجلی را طولانیتر خواهد ساخت، وی بیتردید انسان بتپرستی است که تفکر آلوده و متعفنش با تفکر گاوپرستان و دیگر بتپرستان همخوانی دارد. زیرا درمان و معالجه به موادی دیگر نیازمند است که توسط علوم صحیح نشان داده شده است.
از حضرت عبدالله بن مسعودسروایت شده است که بر گردن زنش چیزی را آویزان یافت، به محض مشاهده آن را کشیده و از هم گسست، و گفت: «خانوادهی عبدالله بینیاز از آنند که برای خدا بدون دلیل شرک آورند». و سپس گفت: شنیدم رسول خداصمیفرمود: «الرُّقَى وَالتَّمَائِمَ وَالتِّوَلَةَ شِرْكٌ».
«رقی و تمائم و تولهی شرک است».
گفتند ای اباعبدالرحمن رقی و تمائم را دانستیم، توله چیست؟ گفت: چیزی است که زنان درستش میکنند تا به وسیلهای آن در نزد شوهرانشان محبوبیت یابند.
امام احمد از عمران بن حصین روایت کرده است که رسول خداصبر بازوی شخصی حلقهای از فلز مشاهده کرد و فرمود: «وَيْحَكَ مَا هَذِهِ. قَالَ مِنَ الْوَاهِنَةِ قَالَ: أَمَا إِنَّهَا لاَ تَزِيدُكَ إِلاَّ وَهْناً انْبِذْهَا عَنْكَ فَإِنَّكَ لَوْ مِتَّ وَهِىَ عَلَيْكَ مَا أَفْلَحْتَ أَبَداً».
«وای بر تو این چیست؟ گفت: از واهنه (دفع سستی و کسالت) است. فرمود: هان این جز بر سستیات نمیافزاید، دورش بینداز چرا که اگر در حالی بمیری که این با تو باشد هرگز رستگار نمیشود».
برخی از مردم قرآن را حجابی برای خویش میسازند با این توهم که میتواند تجارتش را از ورشکستگی یا خودش را در رابطه با وظیفهی اداریاش از خشم رؤسا درامان نگه دارد. این، انحرافی بزرگ است، و اگر سادهلوحان آن را ایمان به خدا و تعظیم به آن بشمارند، گرفتار واهمه شدهاند.
پیوند مسلمان با قرآن عظیم این است که در آن بیندیشد و از آن فرمان برد. اگر تاجر یا کارمند باشد، اولین و آخرین شرط موفقیتش پیشبرد درست و بیعیب کار است که هیچ انحرافی در آن راه نیابد. چنانچه در این زمینه تقصیری رخ دهد نمیتوان با مصحف به جبرانش پرداخت اگرچه، آن مصحف کوچک باشد و یا بزرگ باشد.
در قرآن و سنت ادعیهی ارزشمندی آمده است، تا انسان مسلمان در وقت هجوم مشکلات با آنها به سوی خدا روی آورد.
این دعاها معانی واضح و الفاظ زیبایی دارد که انسان مسلمان همراه با حرارت و امید به خواندن آنها میپردازد، و خداوندأمشکلش را برطرف و رحمتش را بر وی فرود میآورد.
تنها چیزی که ما قبول داریم و مؤسس شریعت به ما آموخته است، این دعاهاست، و آنها جزئی از اسباب و علل عادی نظام هستی است. زیرا اگر شخصی ناتوان درخواست مناسبی از ذات توانا داشته باشد، اجابتش نه خلاف مقررات است و نه نشانهی هرج و مرج، بلکه کمکی است قابل ذکر که سزاوار شکر نیز میباشد.
این سنت پیامبرصبوده است که گاه به عیادت بیماری تشریف میبرد در حقش دعا میکرد که:
«أَذْهِبِ الْبَأْسَ رَبَّ النَّاسِ ، وَاشْفِ أَنْتَ الشَّافِى لاَ شِفَاءَ إِلاَّ شِفَاؤُكَ شِفَاءً لاَ يُغادِرُ سَقَمًا».
«بیماری را دور کن ای پروردگار انسانها، شفا عنایت کن که شفادهنده توئی، جز شفایت شفایی نیست، شفایی بده که بیماری و دردی را فرونگذارد».
حضرت ایوب نیز هنگام گرفتار چنگ دردها به پروردگارش روی آورد و خواهان نجات شد که:
﴿وَأَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ٨٣ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَكَشَفۡنَا مَا بِهِۦ مِن ضُرّٖۖ وَءَاتَيۡنَٰهُ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَذِكۡرَىٰ لِلۡعَٰبِدِينَ ٨٤﴾[الأنبیاء: ۸۳-۸۴].
«و ایوب را به یادآور که پروردگارش را به دعا ندا داد که به من رنج رسیده است حال آن که تو مهربانترین مهربانانی سپس دعای او را اجابت کردیم و رنجی را که به او رسیده بود، برطرف کردیم و خانوادهاش را به او بخشیدیم، و همانند آنان را با آنان، که رحمتی از جانب ما بود و پندی برای عبادتپیشگان».
باید بندگان به درگاه پروردگارشان روی آورند، ولی مپندارند که دعا میتواند سنن طبیعی خداوند را لغو کند و قانون اسباب و مسببات را برهم زند. شخص غیر متأهل تا ازدواج نکند اگر هزار سال دعا کند صاحب فرزندی نخواهد شد.
اجابت دعا این است که خداوندأبنده را توفیق بخشد اسباب درستی را به کار گیرد و موانع را از راهش باز دارد.
در مورد مسایلی که جز قدرت برتر خداوند کسی دیگر نمیتواند کاری بکند و بشر را بدان راهی نیست، اجابت این است که خداوندأموافق با مقتضای حکمت و رحمتش آن را به فضل خویش برآورده سازد.
بسیار بحرانها از این نوع است که دامنگیر مردم میگردد و وادارشان میسازد تا به تضرع و استغاثه در برابر خداوند متوسل شوند. زیرا مردم هر گاه احساس بینیازی کردند سر به طغیان برمیدارند، و مصداقش این سخن خداوندأاست که:
﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧﴾[العلق: ۶-۷].
«هرگز نه! همانا انسان هر گاه خود را بینیاز دید سرکشی پیشه میکند».
این نوع دعاها اشکالی ندارد و بلکه ایمان خالص است. و از نوع شرک نیست که ابن مسعود هشدار دادهاست، مقصود ابن مسعود از دعاهای باطل سخنان جاودگران و تعویذات فالبینان و خرافاتی از آن دست است که بسیاری از مردم میپندارند میتواند به خرف عادت انجامد و آنان را به خواستهشان برساند.
شگفتآور این است که مسلمانان با اشتغال به این خرافات دینشان را تبدیل به طلسمهایی کردند که غیرممکنات را برایشان ممکن سازد، آن هم در وقتی که در امور دنیا و شناخت جهان هستی سخت دچار عجز و ناکامی گردیدند. به همین علت روز به روز میادین زندگی رو به قهقرا رفتند و دیگران با شیوههای آسان و طبیعی رو به پیشرفت و غلبه حرکت کردند.
آیا در کنار این مغلوب گفتن و ناکامی برای خشنودی پروردگار و خدمت به دینمان کاری کردیم؟
اختلافی که میان علمای قدیم کلام پیرامون رابطه اسباب و مسببات برپا شد زهر قاتلی بر افکار مسلمانان و عواطفشان پاشید.
نظری که عدهای گفتهاند از دیدگاه اهل سنت نمایندگی میکند، هیچ پشتوانهای از عقل و شرع ندارد. اینان گفتهاند: آتش خودش نمیسوزاند، بلکه سوختن را خداوندأدر لحظهی نزدیک شدنش، در آن پدید میآورد، همچنان آب باعث سیرابی و کارد موجب بریدن نمیشود و به همین ترتیب دیگر اسباب، و منکر ویژگیهای طبیعی اشیاء که خداوند بدانها بخشیده است، گردیدند.
در یکی از کتب منظوم عقاید آمده است:
ومن یقل بالقوة الـمودعه
فذاك بدعیّ فلاتلتفت
«و هر کس معتقد به نروی به ودیعت نهاده باشد، او اهل بدعت است به سخنش اعتنا نکن».
چرا باید این رأی بدعت باشد و غیر قابل اعتنا؟
شیخ الاسلام ابن تیمیه در این نظرات نگاه نافذی نموده سپس به نقد آنها پرداخته و عجیب شمرده است که عاقلی گمان کند آتش خودش سوزنده نیست، بلکه خداوندأسوختن را بدان مقدر میسازد!!.
سپس تعابیر قرآن را در این زمینه آورده است، مانند این فرمودهی خداوندأکه:
﴿وَيُنَزِّلُ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّيُطَهِّرَكُم بِهِۦ وَيُذۡهِبَ عَنكُمۡ رِجۡزَ ٱلشَّيۡطَٰنِ وَلِيَرۡبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمۡ وَيُثَبِّتَ بِهِ ٱلۡأَقۡدَامَ﴾[الأنفال: ۱۱].
«و از آسمان آبی بر شما میباراند، تا شما را با آن پاکیزه بدارد و از شما پلیدی شیطان را بزداید، و دلهایتان را گرم و گامهایتان را بدان استوار کند».
وی میگوید: آنان که اهل هدایت و رستگاریاند، علم، قدرت، مشیت و وحدانیت خداوند را باور دارند و اثبات میکنند که او خالق هر چیز و پروردگار و مالک آن است! با این حال منکر اسباب نیستند که مسبب را پدید آورند، خداوندأفرموده است:
﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَقَلَّتۡ سَحَابٗا ثِقَالٗا سُقۡنَٰهُ لِبَلَدٖ مَّيِّتٖ فَأَنزَلۡنَا بِهِ ٱلۡمَآءَ فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦ مِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ﴾[الأعراف: ۵۷].
«تا آنگاه که ابرهای گرانبار را همراه بردارد، آن را به سوی سرزمینی پژمرده برانیم و از آن آب فروفرستیم و به آن هر میوهای برآوریم».
و نیز گفته است:
﴿يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ﴾[المائدة: ۱۶].
«خداوند در پرتو آن کسانی را که از رضای او پیروی میکنند به راههای امن و عافیت رهنمون میگردد».
و در جایی دیگر گفته است:
﴿يُضِلُّ بِهِۦ كَثِيرٗا وَيَهۡدِي بِهِۦ كَثِيرٗا﴾[البقرة: ۲۶].
«بسیاری را بدان گمراه و بسیاری را راهنمایی میکند».
وی خبر داده است که او چنین میکند [۲۸]، و کسی که بگوید او زمانی چنین میکند که این اسباب وجود داشته باشد، نه به وسیلهی این اسباب، سخنی گفته است مخالف با آنچه قرآن آورده و نیروها و ویژگیهایی را انکار کرده است که خداوندأدر آنها نهاده است ...».
چرا باید در این آیات حقیقت کلام را فدای مجاز کرد؟ و با چه انگیزهای؟ و چگونه فرضیههای موهوم به این شیوه پشتوانهی اعتقادات توحیدی میگردد؟ پس آن که در میان عوام مسلمانان تأثیر طبیعی اسباب، باطل شناخته شد، دیدگاهشان دربارهی آن تغییر کرد، و این پندار به ذهنشان راه یافت که نتایج واقعشونده گاهی با وجود اسباب پدید میآید و گاهی خود به خود!!.
پس از آن که رابطه استوار اسباب و مسببات گسسته شد، خرافهای دیگر بر افکار عوم چیره شد، و آن اینکه خوارق عادات اموری است شایع و متوقع که صبح و شام روی میدهد هم بر دست بندگان مؤمن و نیکوکارش و هم بندگان کافر و بدکار.
حال آن که وقوع خرق عادات بر دست پیامبران معجزه، بر دست اولیاء کرامت و بر دست بدکاران فاسق استدراج است.
سپس این موضوع با اصول ایمان یکجا گردید، تا جایی که اگر کسی مکر یکی از خوارق منسوب به این و آن میشد، عقیدهاش مورد شک و شخصیتش محل تردید قرار میگرفت.
حقیقت این است که اینگونه موضوعات باید از اصول عقیده و فروع آن حذف شود ـ جز آنچه به انبیاء تعلق میگیرد ـ سپس در محل مناسب آن در دیگر علوم چه دینی باشد و چه مدنی مورد بحث و پژوهش قرار گیرد و باید مسلمانان بدانند نه دینشان درست میشود و نه دنیایشان اگر در بررسی امورشان شیوهای را در پیش گیرند که نه وحی تأیید میکند و نه فکر.
علامه ابن الجوزی در «صیدالخاطر» میگوید:
«حالتی بر من آمد که با قلبم به پروردگارم روی آوردم با این یقین که هیچ کس جز او نه نفعی به من میتواند رساند و نه زیانی. سپس به ارزیابی اسباب و راههای استفاده از آن پرداختم، در من وسوسهای پیدا شد که شاید توسل به اسباب منافی توکل باشد، اما گفتم خیر! حکمتهایی که خداوند در اشیاء نهاده است باید مراعات شود. مقتضای حالتی که به من دست داده بود این بود که وجود و عدم اسباب یکسان است، حال آن که شریعت آنها را معتبر دانسته است، چنان که میفرماید:
﴿وَإِذَا كُنتَ فِيهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَكَ وَلۡيَأۡخُذُوٓاْ أَسۡلِحَتَهُمۡ﴾[النساء: ۱۰۲].
«و چون در میان آنان بودی و خواستی برای آنان اقامهی نماز کنی، باید گروهی از آنان با تو به نماز برخیزند و سلاحهای خود را نیز برگیرند».
و یا جای دیگر که میفرماید:
﴿فَذَرُوهُ فِي سُنۢبُلِهِۦ﴾[یوسف: ۴۷].
«و آنچه درو میکنید با خوشهاش کنار بگذارید».
پیامبرصنیز از لباس زرهی استفاده کرد، و از اهل طب مشورت خواست. و هنگامی که خواست از طائف سپس به مکه باز گردد، جز با قرار گرفتن در پناه «مطعم بن عدی» راهی نیافت، در حالی که میشد با توکل بر خدا و بدون پناه خواستن از کسی به مکه درآید. وقتی که شریعت کارها را به اسباب وابسته ساخته است، رو گردانیدن از آنها به معنای رفع حکمتی است که در آنها نهفته است.
به همین علت من تداوی و معالجه را پسندیده میدانم. هر چند امام مذهبم ـ امام احمدبن حنبلسـ ترک آن را بهتر میداند و مرا دلیل از پیرویش باز میدارد، زیرا رسول خداصفرموده است:
«مَا أَنْزَلَ اللَّهُ دَاءً إِلاَّ أَنْزَلَ لَهُ دَوَاءً فَتَدَاوَوْا».
«هیچ دردی را خداوند فرود نیاورده است مگر اینکه برایش دوایی فرستاده است، پس به تداوی بپردازید».
و این لفظ به شکل امر آمده است. و امر در اینجا یا برای وجوبات است و یا استحباب، و پیشتر منعی وارد نشده است که آن را بر اباحت حمل توان کرد.
حضرت عایشهلمیفرمود: طبابت را از کثریت بیماریهای پیامبرص(و آنچه ایشان برای من حضرت عایشه پیشنهاد میفرمود، فراگرفتم) آن حضرتصخود برای حضرت علیسفرمود: «کل من هذا فانه اوفق لک من هذا».
«از این بخور، چرا که برایت سازگارتر است از آن».
کسانی که ترک تداوی را بهتر میدانند به این حدیث استدلال میکنند که: «یدخل الجنة سبعون الفابغیر حساب»«هفتاد هزار نفر بدون حساب وارد بهشت میشوند».
و دربارهشان فرموده است: «لا يَكْتَوُونَ، وَلا يَسْتَرْقُونَ، وَلا يَتَطَيَّرُونَ، وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ».
«آنها نه داغ میکنند و نه از کسی رقیه میطلبند، و نه به شگون بد قائلند، بلکه بر پروردگار خویش توکل دارند».
حال آن که این روایت با تداوی منافاتی ندارد، زیرا در آن وقت کسانی بودند که داغ کردن و رقیه خواستن را وسیلهای میدانستند برای محافظت از آن بیماریهایی که امکان مبتلا شدن به آنها بود.
پیامبرصخود سعدبن زراره را داغ کرد و در حدیث صحیح به رقیه اجازه فرمود، پس دانسته میشود که مراد از حدیث فوق آن است که ما گفتیم.
وقتی میدانیم برای حاجت به اسهال خوردن بلوط مفید نیست، و نوشیدن آب تمر هندی مناسبتر است، و این، نوعی طبابت است. اگر آنچه را که مناسب حال است نخورم و در عوض به دعا روی آورم، حکمت و دانش به من میگوید: شنیدهای که: با توکل زانوی اشتر ببند. یعنی اول از دوا استفاده کن و آنگاه دست به دعا بردار و خواهان عافیت شو.
نه مانند کسی که میان جوی آب و کشتزار روی مشتی خاک مانده بود، و او بود عوض برداشتن آن مشت خاک، از روی تنبلی نماز استسقاء میخواند. این حالت دقیقاً شبیه حالت کسی است که به سفر میپردازد تا پروردگارش را بیازماید که آیا او را روزی میدهد یا خیر. حال آن که فرمان الهی آمده است که برای سفرتان توشه بگیرید، و او بگوید چنین نمیکنیم، به یقین این شخص خود به سوی هلاکت گام برمیدارد و اگر وقت نماز آمد و آبی با خویشتن نداشت قابل ملامت است که چرا پیش از حرکت فکر آب را نکرده است.
پس باید برحذر بود از عملکرد کسانی که با خردهگیریشان از آنچه دین گفته پا را فراتر نهادند و پنداشتند که کمال دین با زیرپا کردن طبیعت امور حاصل میشود. و اگر قوت و رسوخ علم نبود من هم نه بر شکافتن این موضوع توانایی میداشتم و نه بر شناخت آن. آنچه را گفتم دریاب که از بسیاری دفترچهها مفیدتر است و با اهل معنی باش نه با اهل حشو و زیادهگویی».
(پایان سخن ابن الجوزی)
[۲۸] پس اسباب وسایل حقیقی و فطریاند و انکار آنها کاری است پوچ، و اتکا به آنها در رسیدن به اهداف موافق دین است.