حدود اتباع
اگر بخواهیم در پایبندی به آنچه مؤسس شریعت آورده است دقت را از دست ندهیم، باید آنچه را او کرده است ترک نکرده و آنچه را او ترک کرده است انجام ندهیم.
سنت دارای دو بعد است، یکی فعلی و دیگری ترکی.
بدعتگزاری ناپسند این است که بر آنچه به ما رسیده است بیفزاییم یا آنچه دربارهاش چیزی نیامده است و مؤسس شریعت دربارهاش سکوت ورزیده است، ما از نزد خود به ارتباط آن چیزی بیافرینیم.
هیچ یک از این دو، جزء اسلام نیست. انجامدهنده آنچه مؤسس شریعت ترکش نموده است مانند ترککنندهی کاری است که وی انجامش دادهاست.
پیشتر توضیح دادیم که وسایل نوپیدا در حکم بدعت داخل نیست، جنگ با توپ بدعت نیست و از نوع انجام دادن آنچه پیامبرصترک کرده نمیباشد، بلکه از قبیل اموری است که واجب شرعی بدون آنها انجام نمییابد.
سخن در اینجا بر سر مقاصد ثابت و طاعت معینی است.
آنچه را پیامبرصترک کرده است در حالی که عامل اقتضا کنندهی آن وجود داشته و مانعی در برابرش قرار نداشته است، ترکش سنت است و فعلش بدعت.
امروزه مسلمانان عادت نمودهاند که پس از درگذشت شخصی گرد آیند و به تلاوت قرآن گوش دهند که در محافلی خاص بدین مناسبت توسط قاریان خوانده میشود و نوشیدنی برای مردم توزیع میگردد و عزاداری انجام مییابد.
بدون شک قصد و طلب رحمت الهی در صدر اسلام نیز وجود داشت، ولی دیده نشده است که پس از فوت یکی از یاران بزرگوار پیامبرصچنین کاری شده باشد، در حالی که بسیاری فوت کردند و طلب رحمت برایشان نیز اهمیت داشت و مانعی نیز نبود که محفلی برپا کنند و به تلاوت گوش دهند و برای بازماندگان تسلیت گویند.
این عادت که امروزه شیوع یافته بدعت است، زیرا مؤسس شریعت بدان اجازه نداده و بدان دست نزده است، در حالی که عامل اقتضاکنندهی داشته و مانعی نیز برایش وجود نداشته است.
اگر این کار را تقصیری در زمینهی کسب رضای خداوندأو طلب رحمت برای مردگان بشماریم، این عمل بندگانی در حق صاحب رسالت و یاران نزدیک اوست، در حالی که هرگز ما از نظر اعمال صالحه و کارهای خیر مثل آنان هیچ، که نزدیک به آنان هم نتوانیم شد.
شاید کسی که بگوید که حضرت عمرسمردم را بر یک قاری در نماز تراویح جمع کرد و جماعتی برپا نمود، در حالی که در زمان پیامبرصچنین چیزی رخ نداده بود، بلکه آن حضرتصخود در زمینهی تجمع مردم و اشتراکشان در نماز شبانه بیرغبتی نشان داد و وقتی دانست که مردم به وی اقتدا کردهاند نماز خود را پنهان ساخت.
این درست است؛ ولی راز عملکرد حضرت عمرساز میان رفتن هراسی بود که پیامبرصرا واداشت تا انفرادی به قیام اللیل بپردازند. زیرا وی با دیدن علاقهی شدید مردم به اقتدا به وی در تهجد و شب زندهداری، از آن بیم داشت که این عبادت بر آنان فرض گردد و سپس گرفتار عجز و ناتوانی شوند.
پس از آن که حضرتصدرگذشت و دوران وحی سپری شد و آن هراس نیز منتفی گردید و مانعی که وجود داشت از میان رفت، حضرت عمرساشکالی در اقامهی نماز تراویح با جماعت ندید.
این در حالی است که حضرت عمرساز جملهی خلفاء راشدین است که پیامبرصخود به اتباع آنان فرمان داده، پس سنتش جزئی از رهنمود اسلام و چنگ زدن به آن نوعی از پیروی پیامبرصمیباشد، مگر این اطاعت امر او نیست؟
آنچه پیامبرصترکش کرده است در حالی که دواعی انجام آن وجود داشته و مانعی برایش نبوده است، هرگز جزئی از دین و مرتبط با صراط مستقیم نمیباشد، و گرنه ترکش نمیکرد.
ولی آنچه را به علت عدم وجود مقتضی ترک کرده و قواعدی کلی را وضع نموده که با فراهم آمدن موجباتش به آن دست زنند، هرگز نمیتوان با بدعت یکسان گرفت، چرا که فرقی آشکار میان این دو است، و این نوع مسائل همگامی با اصول اسلام است.
مثلاً پیامبرصتلفظ نیت را در وقت ادای عبادات ترک نموده است و از این دانسته میشود که ترک آن سنت و فعل آن بدعت است.
ولی آن حضرتصاز قیاسها و قضایای منطقی به شکل فنی آن ـ که ارسطو و دیگران ساختهاند ـ در مجادله با مخالفینش استفاده نکرده است. اگر ما امروزه به علت تحولات محیطی و گسترش فلسفهها استفاده میکنیم مانعی ندارد، بلکه دفاعی از دین با شیوهی مناسب زمان است. زیرا گفتگو و خطاب مردم بیسواد با گفتگو و خطاب اهل کتاب نخستین متفاوت است، همچنان که با مخاطب قرار دادن عقلگرایان آزادیخواه تفاوت دارد.
عمل ناروایی که از پیامدهای ناگوارش بر تعالیم اسلام بیم داریم این است که مردم به کاری روی آورند که پیامبرصبه طور عمد ترکاش نموده و عملاً آن را اهمال کرده باشد و اصحاب آن حضرت از آن سکوت ورزیده باشند، و اگر در آن خیری یا قربتی به سوی خداوندأمیبود، آنان بر انجام آن سزاوارتر بودند.
حقیقت این است که علاقهی مردم به انجام آنچه پیامبرصترکش نموده است، نوعی از انحراف نیروهای متحرک و کارآمد از بازدهی سالم و راه راست است.
کسانی که در محافل رقص دینی ـ که نام ذکر بر آن نهادهاند ـ جست و خیز میکنند، اگر به بازی فوتبال سوق داده میشدند، هم برای خودشان بهتر بود، هم برای دنیا و هم برای دین!!.
اصلاً چرا تکلیفی را بر خود تحمیل کنیم که خداوند از آن عفومان کرده است؟ و چرا به چیزی آویزیم که از آن سکوت ورزیده است؟
پیامبرصخود فرموده است: «إنَّ اللهَ تَعَالَى فَرَضَ فَرَائِضَ فَلاَ تُضَيِّعُوهَا، وَحَدَّ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا، وَحَرَّمَ أَشْيَاءَ فَلاَ تَنْتَهِكُوهَا، وَسَكَتَ عَنْ أشْيَاءَ رَحْمَةً لَكُمْ غَيْرَ نِسْيَانٍ فَلاَ تَبْحَثُوا عَنْهَا». «خداوند فرائضی مقرر داشته است پس فرائض را ضایع نسازید و حدودی را مشخص ساخته است پس به آن تجاوز نکنید و در مورد اشیایی سکوت کرده است، به خاطر رحمت نه اینکه فراموش کرده است، پس به جستجوی این اشیاء نپردازید».
امام ابن القیم در کتاب اعلام الموقعین میگوید:
«آنچه دربارهی آن حضرتصآمده است دو نوع میباشد و هر دو سنت است:
یکی: تصریح ایشان بر اینکه فلان و فلان کار را نکرده است مانند غسل و نماز برای شهدای احد و اذان و اقامت در نماز عید، تسبیح در میان دو نماز در وقت جمع میان نمازها.
دوم: عدم نقل آنچه که اگر وی به انجام آن دست میزد همه یا بعضی از اصحاب حتماً بر نقل آن همت میگماشتند و در صورتی که هیچ کس به نقل آن نپرداخته و در هیچ مجمعی از آن سخن به میان نیاورده است، دانسته میشود که چنان چیزی رخ نداده است، مانند ترک تلفظ به نیت در وقت ادای نماز، ترک دعا بعد از نماز در حالی که رو به سوی مقتدیان داشته و آنان بر دعایش آمین بگویند، چه در نمازهای صبح و عصر و چه در دیگر نمازها ...».
سپس ابن القیم بیان داشته است که ترک وی سنت است چنان که فعل وی سنت است و در صورتی که ما به انجام دادن کاری علاقه داشته باشیم که او ترک کرده است، مثل آن است که به ترک کاری علاقهمند باشیم که او انجام داده است، بدون هیچگونه تفاوت.
امام شاطبی نیز این قاعده را در کتابش «الاعتصام» تأیید کرده است.
عدهای میپرسند: هنگامی که مؤسس شریعت از چیزی سکوت ورزیده است ایا به این معنی نیست که فعل و ترک آن را به اختیار خودمان نهاده است؟ امام شاطبی پاسخ میدهد:
«در این باره قاعدهای وجود دارد، بدینگونه که سکوت مؤسس شریعت از حکم در موضوعی خاص یا ترک موضوعی خاص، بر دو نوع است:
نوع اول عبارت از این است که علت سکوت عدم مقتضی (نبودن عامل اقتضاکننده) باشد مانند حوادثی که بعد از وفات پیامبرصرخ داده است، زیرا این حوادث در آن وقت وجود نداشته که همراه با وقوع آنها در آن باره سکوت کرده باشد، بلکه پس از وی رخ داده و اهل شریعت خود را ناچار یافتهاند که پیرامون آنها به نگرش پردازند و بر اساس قواعد کلییی که دین با آنها کامل شده است به ادای آنها دست زنند.
از این نوع است همهی مسائلی که سلف صالح در آنها نظر دادهاند مانند تعیین تاوان برای پیشهوران، وارث گردانیدن پدربزرگ همراه برادران، عول فرائض، جمعآوری قرآن مجید، تدوین قوانینی که در زمان پیامبرصحاجتی به بیان آنها احساس نشده بود.
این نوع است که مجتهدین در هنگام پیدایش سبب آن در آن نظر میکنند و سکوت از آن به علت وجود حکمی نبوده است که اقتضای ترک آن را داشته است.
نوع دوم عبارت از این است که مؤسس شریعت از حکمی خاص سکوت کرده یا کار خاصی را ترک کرده است در حالی که اقتضاکنندهی آن وجود داشته است و سبب آن در زمان وحی منتفی نبوده است و در آن باره اضافه بر آنچه در دین آمده، چیزی گفته نشده است.
این قسم خاص بدعتی است که شرعاً ناپسند است».
سپس گفته است: «دلیل بدعت بودن آن این است که سکوت از آن، همراه با قیام مقتضی فعل آن، اجماعی است از سوی هر سکوتکننده بر اینکه افزودن بر آن درست نیست و اگر درست میبود حتماً آنان به آن دست میزدند، زیرا ایشان به دریافتنش سزاوارتر و به سبقت گرفتن بدان شایستهتر بودند».
این رأی مورد اتفاق فقهای امت است و بر امت لازم است به آن احترام گذارند و به آن پایبند باشند و از حدود آن فراتر نروند.