بدعت در زمینۀ عبادات و عادات
عباداتی که بدانها مکلف گردیدهایم اموری است که تنها از طرف مؤسس شریعت بدانها آگاهی یافتهایم و اگر در آن باره وحی فرود نیامده بود، راهیابی به آنها برای ما ناممکن بود و نمیتوانستیم به این نحو مرتب و واضحی که شریعت برای ما گفته است به آنها کمر بندیم.
نمازهای پنجگانه، تعداد رکعتهای هر یک، اوقات برپایی آنها و شکل ادایشان اموری است که تعیین و وضع آنها مخصوص شریعت است و در تعیین کمیت و کیفیت اعمال و امثال آنها عقل، راهی ندارد.
گاهی به برخی حکمتهای نهفته در بسیاری از طاعات پی میبریم و نتایج دلپذیر فعل آنها را بدانگونه که خداوندأخواسته، درمییابیم، ولی این بدان معنی نیست که عقل میتواند مستقلاً در امور عبادی در اجمال یا تفصیل آنها حکم کند و نظر دهد. بلکه این امر به نقل مجرد از ذاتی که دانای غیب و شهادت است باز میگردد. ولی امر مربوط به عادات وضعیتی دیگر دارد، چرا که عقل و تجربه در آن زمینه مجال وسیعی پیش رو دارد.
اینگونه امور پیش از آمدن دین وجود داشته است، گاهی به دور از رهنمودهای دین و گاهی موافق با حدود و آدابی که از سوی شریعت برای آنها در نظر گرفته شده و از مؤمنان مراعات آنها خواسته شده است.
هم مسلمانان و هم کفار میخورند، مینوشند، نکاح میکنند، معامله و داد و ستد دارند و برای حفاظت از امنیت و سامان دادن به عمران و ادارهی نظام، قوانین و مقرراتی وضع میکنند و ....
اینگونه امور عادی هر چند با عبادات محض در طبیعت تشریع و قانونگزاری متفاوت است، اما خداوندأمردم را به حالشان رها ننموده است تا بر اساس رأی و هوای نفس گام بردارند، بلکه آیات فراوانی فرود آورده است تا در این موارد نیز مصالحمان تأمین شود و زیانها دفع گردد.
اسلام خود دینی است که شامل بخشهای متعددی است و هر موضوعی که تأثیری چشمگیر در تزکیهی نفس و سلامت جامعه بر جا گذارد به آن توجه نموده و در آن باره رهنمایی کرده است و نصوص و قواعدی را در آن زمینه تخصیص دادهاست.
اگر دائرهی دین به مراسم عبادیی خلاصه میشد که عقل اجازهی اجتهاد در آن باره را ندارد و انسان در زمینهی مسائل عادی به حال خودش رها میشد، دین نمیتوانست راهی به سوی کمال باشد و افراد و جماعتها را از شر تباهی، سقوط و تجاوزگری حفظ کند.
محرابها به آن پیمانه در تشکیل فضائل ارزشمند مؤثر نیست که معاملات دقیق و مقررات ارزشمند مؤثر است.
پس عجیب و بیمورد نیست که اسلام برای امور عادی قوانین مختلفی وضع نموده و مراعات آنها را نشانهی تقوای دلها گردانیده است، عین پایبندی به اوامری که دربارهی رکوع و سجده دارد.
ما در کتاب خدا و سنت پیامبرش هزارن رهنمود مییابیم که برای سامان دادن به امور عادی است و هیچ کس نمیتواند ارزش آنها را نادیده بگیرد و عین اهمیتی را دارد که امور عبادی دارد، اموری که با رهنمودها و تعالیمی دیگر دانسته شده است.
میتوان به طور مثال ازدواج را در نظر گرفت، موضوعی که از امور عادی است و همهی مردم با مشربهای گوناگونشان با آن سر و کار دارند.
ولی اسلام قوانین خاصی را برای آن وضع نموده است که ـ از نظر شرعی ـ بدون آنها صحت نمییابد، باید ایجاب و قبول صورت گیرد و مهری تعیین و شهودی داشته باشد و در زمان عدهی زن نباشد و کسی که زن را سه طلاق داده است طرف ایجاب و قبول نباشد و خواستگار زن مسلمان مردی که از دینی دیگر پیروی میکند نباشد، هر چند مرد مسلمان میتواند زنان یهودی و مسیحی را به زنی گیرد.
همچنان محارمی وجود دارد که به هیچ صورت نکاح آنها روا نیست و رابطهی زناشویی نیز تابع آدابی است که اسلام به تفصیل بیان داشته و نادیده گرفتن آنها نارواست.
موضوع معاملات نیز از امور عادی است که مردم روی زمین پیوسته بدان اشتغال داشتهاند. ولی اسلام برای داد و ستدها نیز شروط و آدابی در نظر گرفته است تکه مسلمان نمیتواند آنها را از نظر بیندازد، مثلاً دو طرف عقد باید اهلیت تصرف داشته باشند و آنچه فروخته میشود پاکیزه و قابل انتفاع باشد و تحت ملکیت فروشنده قرار داشته و قابل تسلیم دادن نیز باشد.
به همان ترتیب تعالیم دیگری است برای جلوگیری از فریبکاری، احتکار، سودخواری و خیانت که راه پاک و عادلانهای را برای تجارت نشان میدهد.
مردم ـ بنا به سرنوشتشان ـ به خوردن، نوشیدن و پوشیدن نیازمندند و اسلام برای ارتباط این امور عادی آمده است و انواع خاصی از خوراک و پوشاک را حرام گردانیده است و قرآن کریم به تکرار خوردنیهای حرام را یاد نموده و با مشرکین اهل کتاب در آن باره به مجادله پرداخته است.
همچنان که طولانیترین آیه قرآن دربارهی قرض گرفتن و نوشتن آن و گرفتن شاهد بر آن است.
ائمه در تشریع و تفریع بر این امور عادی، نصوص وارده و قواعد عامه را محور قرار دادهاند از آن رو که مصلحت هدف نهایی آنهاست.
در بسیاری احکام معاملات که رایج است نگرش عقلی با حکم شریعت توافق مییابد.
در قانون مدنی قدیم نصوصی را دیدم که در قانون جدید تغییر یافته بود تا به مصلحتی که مورد نظر قانونگزاران بود نزدیکتر باشد و ملاحظه کردم که مواد قانون قدیم با مذهب یکی از مجتهدین فقهی توافق دارد و قانون جدید با مذهب مجتهدی دیگر.
فرقی دیگر در میانشان نمیشد یافت مگر اینکه فقها مسلمان ـ با انگیزهی ایمانشان به خدا و طلب رضای او، و فهم عمیقشان از شریعت و در نظر گرفتن نفع مردم ـ پیرامون این امور عادی حکم صادر میکردند و موافق با رهنمودهای اسلام فیصله مینمودند.
ولی قانونگزاران قانون عمومی به مسئلهی رضای خدا و احترام دینش اعتنایی ندارند.
چنان که من ملاحظه کردهام آمیختن امور عادی با معنای دینداری جزئی از سرشت دین ماست.
در این صورت باید دید که در امور عادی نیز بدعتگزاری ممکن است چنان که در امور عبادی دیدیم؟
امام شاطبی سخنی دارد بدین مضمون:
«در اصول شرعی به ثبوت رسیده است که هر امر مربوط به عادات در آن شائبه تعبد است، زیرا مراد از تعبدی آن است که معنایش به تفصیل قابل پی بردن عقلی نباشد چه از موضوعات مأمور بها باشد و چه منهی عنها و آنچه معنایش قابل درک عقلی است و مصلحت و مفسدهاش قابل تشخیص، در ردیف موضوعات عادی به شمار میرود، بنابراین طهارت، نمازها، روزه و حج امور تعبدیاند و بیع، نکاح، خریداری، طلاق، اجاره و جنایات امور عادی، زیرا معنای هر یک قابل درک است».
«اما در هر یک از این امور نیز تعبد راه دارد، زیرا قیودی شرعی به هر یک نهاده شده است که در آن باره از شخص مکلف سلب اختیار و آزادی میکند، چه به شکل اقتضا و مطالبه باشد و چه به شکل تخییر و اجازه، چرا که تخییر و اجازه دادن در امور تعبدی خود نوعی الزام است، به همانگونه که اقتضا و مطالبه الزامآور است، چنان که در کتاب (الموافقات) دلیل آن آمده است. در این صورت هر دو قسم امور در معنای تعبد شریکاند و اگر بتوان از این لحاظ بدعتی در امور عادی آورد، عادات و عبادات به طور یکسان در معرض بدعتگزاری قرار میگیرند، والا و این نکته است که حکم باب بر آن دور میخورد».
معنایش این است که امور عادی زندگی دارای دو بعد است:
یکی نوشونده است که همگام با تحولات و تغییرات دگرگون میشود و اسلام برای این بخش قیودی وضع ننموده است و موضوع اتباع و ابتداع را هم در آن باره مطرح نمیسازد، بلکه این حدیث مشهور میتواند آنها را تحت پوشش بگیرد که: «أنتم اعلم بامور دنیاکم».«شما به امور دنیاییتان داناترید».
این بخش مورد بحث ما نیست و تنها توصیهای که در این زمینه داریم این است که مسلمان وقتی به این امور رو میآورد قلبش حاضر و نیتش نیکو باشد. زیرا اگر شخص به آرمانی برتر معتقد باشد از هر چیز برای تحقق هدفش استفاده میکند و اگر مسلمان ـ در هر کاری ـ بخواهد رضای خدا را حاصل کند کار وی تبدیل به عبادت میشود و خوردن، خوابیدن و حتی بازیاش با همسرش شکل عبادت را به خود میگیرد، چه رسد به اموری مهمتر از قبیل قیاماش به وظیفه یا پرداختنش به تجارت و زراعت و ... زیرا این امور که عادی خالص است به وسیلهی نیت نیک به خوی و خصالی ستوده مبدل میشود، همانند نماز و جهاد. و این در حالی است که هیچگونه قیودی به جوهر این اعمال نهاده نمیشود که به وسیلهای معین یا شکلی مشخص وابستگی یابد، بلکه میتواند با ابتکار و نوآوری از شکلی نیکو به شکلی نیکوتر ارتقا یابد.
ولی در بخش دیگر: حدودی که مؤسس شریعت وضع نموده است، خواه با نوعی تنگنا یا فراخنا چنان که به مصلحت عمومی نزدیکتر یافته است، باید ما بدان پایبندی نشان دهیم و آنچه به ما رسیده است به همان الزام داشته باشیم.
در این بخش نقلی، نه با معصیت حق مخالفت ورزیدن با آن را داریم و نه با بدعتگزاری حق به فساد کشیدن آن را.
دین در امور عادی از قبیل تجارت، قضایای اجتماعی، جنائی و سیاسی دخالت نکرده است تا باعث مشقت و دشواری باشد، بلکه همان مقدار دخالتی هم که ورزیده است تنها برای رفع مشقت و سد منافذ شیطان و حفظ مردم از انحرافات قانونگزاری ساختگی بوده است که غالباً تحت تأثیر کششهای شخصی قرار میگیرد.
شاید بتوان گفت که در این صورت بدعتگزاری چه جایگاهی در این امور دارد؟ اگر مردم در امور عبادی بدعتهایی را میافزایند و اشکالی را خود بدان اضافه میکنند، بدین علت است که میخواهند در تقرب به خداوندأـ به پندار خود ـ مبالغه کنند، ولی در امور عادی چگونه دست به بدعت میزنند در حالی که شریعت خود در این موارد به سامان دادن امور مدنی خالص اکتفا ورزیده است؟
پاسخ این است که: مردم برخی مصالح خصوصی را برجسته میسازند تا به صورت توصیههای الهی جلوهگر شود و سهمگیری در آنها عبادت خداوندأمیگردانند تا بقای آنها را با نام خداوندأتضمین کنند، وقتی که با نام مصلحت ابقای آنها ناممکن به نظر میرسید.
به طور مثال به نظام پادشاهی در یکی از ملتها توجه کنید که چگونه پادشاهان به حفاظت آن اسم خدا و پیامبرصرا وسیلهی مصونیت آن میگردانند و از همین جهت رهبری جامعه میراثی میگردد، عین ترکه میت. و برای آن از مردم بیعت گرفته میشود، به گونهای که شتافتن به آن وسیلهی تقرب به خداوندأو سرپیچیدن از آن نابودی اسلام قلمداد میگردد. در حالی که هیچ دینی منصب و وظیفه را میراثی نخوانده است. پس چگونه قانونی از قوانین دین میشود؟
این، مثالی است که برای بدعتگزاری حرام در امور عادی چنان که علما گفتهاند.
همچنین است تعیین مالیات و صرف آنها در راه هوای نفس پس از آن که از مردم به نام اطاعت از خدا، پیامبرصو اولوالامر گرفته میشود. وانمود کردن این امور به نام دین تا مردم بدانها مکلف شوند چنان که به تکالیف شرعی مکلفند، علت اساسی در بدعت نامیدن آنهاست.
اگر پرسیده شود که چنان که اینگونه فریبکاری صورت نگیرد چه نامی میتوان بر آن گذاشت؟
در پاسخ باید گفت که در پرتو نصوص و قواعد ثابت شرعی مورد نگرش قرار میگیرد، آنگاه اگر مخالفتی با آنها داشت معصیت است و گرنه از جمله امور عادی است که به مرور زمان پیدا میشود و دین در آنها دخالتی ندارد.
در این صورت میتوان گفت که تعیین و اجبار مالیات به قصد هوسهای شخصی، نوعی از دزدی و غصب است و مصلحت مردم در آن راهی ندارد.
همچنان میتوان گفت که: اگر مردمی بخواهند نظام حکومتیشان را بر اساس پادشاهی برپا کنند ـ مانند انگلستان ـ مصلحت خالص در آن باره حکم میکند و در آن صورت نه تأییدکنندهاش مطیع خداوندأشمرده میشود ونه انکارکنندهاش عصیان کننده در برابر او، بلکه این موضوع به امور عادی تعلق میگیرد که اسلام اعتراضی بر آنها ندارد.
استاد عدوی گفته است:
«شبیه آن است تزیین مساجد با رنگهای مختلفی که باعث پراکندگی و تشتت ذهن نمازگزاران شود، یا فرشهایی که انواعی از نقشها داشته باشد و نمازگزاران را به خود مشغول سازد و نیز آویزان کردن دیگر وسایل قیمتی (مانند لامپهای برقی و چلچراغها) چرا که بسیاری از مردم اینگونه اعمال را احترام به مساجد میشمارند و اموال هنگفتی را صرف اینگونه امور میسازند و از این لحاظ بدعتهایی ناپسند به شمار میرود. اما سامان بخشیدن به مساجد یا محکم ساختن بنای آنها و بالا بردن سقف آنها به اندازهی مناسب و تمیز کردن دیوارهایشان و رنگآمیزی آنها به گونهای که میان نمازگزار و پروردگارش مانعی نشود و نیز فرش نمودن آنها با فرشهایی که از حد اعتدال بیرون نباشد کاری جائز و نیکو است و در آن اختلافی نیست و جزئی از عمارت مسجد است که انفاق در آن، کار کسانی است که به خدا و روز آخرت ایمان دارند».
خلاصه سخن اینکه اگر در امور عادی بدعتگزاری راهی داشته باشد تنها از جهتی راه دارد که معنای تعبد پیدا میکند و نتیجه این میشود که بدعتگزاری ناپسند در امور عادی خالص ممکن نیست.
از اینجا حکم بدعتگزاری در خوردن، نوشیدن، راه رفتن و خوابیدن معلوم میشود، زیرا همهی اینها امور عادی است و معنای تعبد در آنها راه یافته و از سوی شریعت قیودی بر آنها نهاده شده است که چارهای از مراعات آنها نیست، مانند نهی از دراز ساختن لباس از روی تکبر و عجب، امر به بسمالله گفتن در آغاز خوردن و نوشیدن و نهی از اسراف در خوردن و نوشیدن و نهی از خوابیدن عریان بر پشتبام و ... .
امور نامبرده اموری عادی است و اگر بدعتگزاری در آنها راهی داشته باشد از بعد عادی بودن آنها نیست بلکه از بعدی است که شریعت تعیین کرده است. به این معنی که اگر با وجه مشروع آنها مخالفت شود و آن عمل راه تقرب به خداوند شمرده شود از این لحاظ بدعت است و حتی هم بدعت و هم معصیت: معصیت است زیرا با آنچه شریعت گفته مخالفت دارد، و بدعت است زیرا آن مخالفت نوعی عبادت به شمار رفته است.