وحدتالوجود
ما میپنداشتیم که با رفتن اصحاب شطحیاتی که در تصوف قدیم شهرت یافته بودند، این خرافه نیز پایان یافته است اما دیده میشود که برخی از گنهپیشگان عصر ما پس از ترک بیبند و باری و علاقهمندی به بازگشت به سوی خدا، به آلودگیها و انحرافات شگفتآوری دچار میشوند.
اینان میپندارند زمانی توبهشان به کمال میرسد که بر همهی اشخاص و اشیاء لباس الوهیت فروکشند. بنابراین خویشتن از بذر آمده و جهان را از ویژگیهای ثابت و ریشهدار آن پیراسته میدانند و گهگاه بر زبانشان سخن حلاج تکرار میشود که وقتی از وی میپرسیدند در این جامه کیست؟ پاسخ داد: الله ... .
از آن جا که چنین اندیشهای را به دشواری میتوان زیربنای رفتاری علمی گردانید، علاقهمندان آن به نوعی جبر که اراده را فلج میکند، اکتفا میورزند و در برابر حوادث راه تسلیم در پیش میگیرند و سپس از خدایی سخن میرانند که در هر چیز نهفته است، آن هم سخن تسلیم و انقیاد.
عموم مسلمانان کمابیش به این خرافه آلوده شدهاند و در نتیجه در سرزمینهای اسلامی منطق مادی از رشد خویش باز ماند و موضوعاتی با الهیات درهم آمیخت که هیچ مناسبتی با آن نداشت.
بر خلاف آنچه بعضی از فرقههای متصوفین میگویند، جهان چیزی است مغایر با خداوندأو او دارای ذات و صفات و حقوقی است که در کتابهای نازل شدهاش به تفصیل بیان گردیده است. البته میان وحدتالوجود و وحدتالشهود فرق بزرگی است.
گاهی یک شخص چنان غرق نگاه در چیزی میگردد که دیگر چیزهای پیرامون آن را از یاد میبرد. شاید در آن حال کسی او را نداد کند اما او ندا را نشنوند. آیا این وضعیت که تمام فکر انسان در چیزی منحصر میگردد به معنای فنای دیگر چیزهاست؟
خورشید طلوع میکند و با شعاع تابان خویش بر همهی زوایای جهان پرتو میافکند تا جایی که هیچ نقطهی از افق ستارهای به چشم نمیخورد، تا آنگاه که شب فرامیرسد و ستارههای پنهان تنها تنها و دسته دسته جلوهگر میشوند.
آیا غلبهی نور خورشید که مانع دیدن ستارگان است به معنای معدوم بودن آنهاست.
برخی از مؤمنان برگزیده نیز در پرتو انوار الهی در سطح والایی به سر میبرند که با یافتن جایگاه راسخی در مقام احسان با اشعهی تابان آن خو میگیرند.
مقام احسان چنان که پیامرصتعریفش نموده عبارت از آن است که:
«أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ».
«خدا را چنان عبادت کنی که گویا او را میبینی، چرا که اگر تو او را نبینی او تو را میبیند».
بر این خو گرفتن و انس یافتن میتوان اطلاق وحدت الشهود کرد که با وحدتالوجود تفاوتی تمام دارد، هر چند در دید کوتهنظران هر دو یکسان است.
بسیاری از آنان که به اندیشهی خاصی گردن مینهند یا تحت تأثیر احساسات خاصی قرار میگیرند بسیاری از امور زندگی را بر آن اندیشه یا احساسات قیاس میکنند، یکی را مییابی که با گرفتاری به عشق میگوید:
لاأری الدّنیا علی نور الضحی
بل اری الدنیا علی نور العیون
«من دنیا را نه در پرتو روز که در پرتو چشمهای تابان مینگرم».
سپس شگفتیانگیز نخواهد بود اگر احساسات دینی بر عدهای مؤمنان چنان چیره گردد که همهی فعالیتها و تلاشهایشان را در جهت خشنودی خداوند به کار اندازد و برای نگرش به امور تنها همین زاویه را برایشان بگذارد.
در حقیقت این حدیث مشهور پیامبرصبه همین موضوع توجه دارد، که خداوندأفرموده است:
«منْ عَادَى لِي وَلِيًّا، فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالْحَرْبِ، وَمَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَمَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أَحْبَبْتُهُ، فَكُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ ، وَبَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا، وَرِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا، وَإِنْ سَأَلَنِي لأُعْطِيَنَّهُ، وَلَئِنِ اسْتَعَاذَنِي لأُعِيذَنَّهُ».
«هر کس با یکی از دوستانم دشمنی ورزد، من با وی اعلان جنگ میدهم، و هیچ چیز عامل نزدیکی به من نتواند شد مانند فرایض، ولی گاهی بنده به وسیلهی [انجام] نوافل نیز به من تقرب میجوید که در آن صورت او را دوست میگیریم، هر گاه دوستش گفتم شنوائیش میشوم که با آن بشنود و بینائیش میشوم که با آن ببیند، و دستش میشوم که با آن بگیرد و پایش که با آن برود، اگر از من چیزی خواهد حتماً برایش میدهم و اگر به من پناه آورد او را پناه میدهم».
این حدیث اشاره دارد بدان حالت که بندهی مسلمان چنان در جلب رضای خداوند تفانی حاصل کند که همهی حواس و جوارحش تنها در راستای طاعت وی به کار افتد، و هرگز بدان معنی نیست که استمرار عبادت به حلول خداوند در بندگان یا اتحاد وی با ایشان میانجامد چنان که برخی سادهلوحان میپندارند، یا اینکه پیامدهای خارقالعادهای داشته باشد که سنتهای طبیعی را برهم زند، چنان که صوفیان با ساختن این حدیث دروغین چنان وانمود کردهاند: «عبدی اطعنی اجعلک ربانیا تقول للشیء کن فیکون».
«بندهام! از من فرمان ببر تو را ربانی خواهم ساخت که هر چه بگویی همان شود».