اسباب و علل بدعتگزاری
بدعتگزاری غالباً به یکی از این سه عامل باز میگردد:
۱- بیخبری از مصادر احکام یا جهل به وسایل فهم و برداشت احکام از مصادر اصلیشان.
۲- پیروی هوای نفس در استنباط احکام.
۳- گمان نیک داشتن به عقل در امور شرعی.
توضیح موجز هر یک از اسباب بدین قرار است:
۱- سبب اول: پیش از ورود به ارزیابی راههای خللی که از این سبب ناشی میشود بهتر میدانیم این حقیقت را یادآور شویم که:
الف) مصادر احکام شرعی ـ چنان که معلوم است ـ کتاب خدا و سنت پیامبرصاوست و آنچه به این دو متعلق است مثل اجماع و قیاس.
ب) اصل عامی که بر همهی این مصادر حاکمیت دارد کتاب خدا و سپس سنت و اجماع و قیاس است.
ج) در زمینهی عبادات به قیاس مراجعه نمیشود، زیرا یکی از ارکان قیاس این است که حکم در اصل معلول به معنایی است که در غیر آن وجود داشته باشد، ولی مبنای عبادات بر تعبد محض و آزمون خالص است.
انگیزههایی که به سبب اول باز میگردد عبارت است از:
الف) بیخبری از شیوههای زبان عربی.
ب) بیخبری از سنت.
ج) بیخبری از مرتبهی قیاس.
د) بیخبری از محل قیاس.
الف) بیخبری از شیوههای زبان عربی سبب گردیده است که بعضی از نصوص شرعی به شکلی دیگر فهمیده شود و برداشتهایی را در پی داشته باشد که پیشینیان امت اسلامی با آن بیگانه بودهاند، از آن جمله:
۱- عدهای پنداشتهاند که تنها گوشت خوک حرام است نه چربی آن، زیرا در آیات قرآن تنها از گوشت آن نام گرفته شده است و این فهم بدعتی نتیجهی بیخبری از این نکته است که کلمهی (لحم) در زبان عربی بر چربی نیز اطلاق میشود و نه برعکس.
۲- ادعای برخی از متکلمین که خداوند دارای جنب (پهلو) است، با استناد به این آیه:
﴿أَن تَقُولَ نَفۡسٞ يَٰحَسۡرَتَىٰ عَلَىٰ مَا فَرَّطتُ فِي جَنۢبِ ٱللَّهِ﴾[الزمر: ۵۶].
«تا مبادا کسی بگوید واحسرتا در آنچه در کار خداوند فروگذار کردم».
این بدعت نتیجهی بیخبری از این نکته است که عرب از کلمهی جنب در چنین ترکیبی عضو معروف را نمیفهمد، بلکه مفهوم نسبت را از آن برداشت میکند، مثلاً وقتی گفته شود: این چیز در پهلوی آن کوچک است، به معنای این است که نسبت به آن چیز کوچک میباشد و بیمورد است اگر کسی از این آیه چنین برداشت کند که در پهلوی خداوند تفریط صورت گرفته است.
چیزی که موجب تأویل کلمهی جنب است، ارادهی جانب است.
امام فخرالدین رازی در تفسیرش در این ارتباط میگوید:
«جنب از آن رو به این اسم نامیده شده است، زیرا جوانبی از جوانب شیء است و آنچه که از لوازم و توابع یک چیز باشد گویا جانبی از جوانب آن است، وقتی چنین مشابهتی میان جنبی که عضو بدن است و آنچه که از لوازم و توابع یک چیز است، وجود دارد به ناچار کلمه جنب بر حق اطلاع شده و فرمان اطاعت داده شده است».
۳- سخن عدهای از مردم که پیامبرصفرموده است: «إِذَا سَمِعْتُمُ الْـمُؤَذِّنَ، فَقُولُوا كَمَا يَقُولُ، ثُمَّ صَلُّوْا» «هر گاه صدای مؤذن را شنیدید، پس مثل آنچه میگوید شما نیز بگویید و سپس بر من درود فرستید».
از آن دانسته میشود که باید مؤذن بعد از اذان بر وی درود میفرستد و از آنجایی که درود متفاوت با کیفیت اذان است پس باید به همان شکل جهراً بر وی درود فرستاده شود.
و افزودهاند: «بر من درود فرستید» متوجه همهی مسلمانان است و مؤذن نیز در ایشان داخل است؛ همچنان که کلمهی «هر گاه شنیدید» شامل او نیز میگردد.
ازین مثالها واضح میگردد که یکی از راههای بدعتگزاری و علل آن بیخبری از زبان عربی بوده است، هم از نظر شناخت واژهها و هم از نظر شیوههای بیان.
پیشینیان امت اسلامی بر این موضوع اجماع داشتند که شناخت زبان عربی در حدی که کتاب و سنت درست فهمیده شود، شرط اساسی جواز اجتهاد و سر و کار داشتن با نصوص شرعی و نزدیک شدن به آنها است.
ب) بیخبری از سنت شامل دو موضوع است:
۱- بیخبری از احادیث صحیح.
۲- بیخبری از جایگاه سنت در تشریع اسلامی.
موضوع اول موجب پایمال شدن احکامی است که احادیث صحیحی پیرامون آنها آمده است و موضوع دوم موجب پایمال شدن خود احادیث صحیح و عمل نکردن به آنها، و در نتیجه جانشین شدن بدعتهایی است که هیچ اصلی در شریعت ندارد.
حدیثی در این مورد آمده است بدین عبارت: «إِنَّ اللَّهَ لا يَقْبِضُ الْعِلْمَ انْتِزَاعًا يَنْتَزِعُهُ مِنَ النَّاسِ، وَلَكِنْ يَقْبِضُ الْعِلْمَ بِقَبْضِ الْعُلَمَاءِ، حَتَّى إِذَا لَمْ يُبْقِ عَالِـمًـا اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالا، فَسُئِلُوا، فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ، فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا».
«به درستی که خداوند علم را بدینگونه برنمیدارد که ناگهان از مردم سلب گردد، بلکه با قبض علماء و از میان رفتنشان علم نیز از میان میرود، تا آنگاه که عالمی نماند مردم بزرگانی نادان برای خود انتخاب کنند و آنان هر گاه پرسیده شدند بدون علم فتوا صادر کنند، که در نتیجه هم خود گمراه میشوند و هم دیگران را گمراه میکنند».
و در حدیثی دیگر آمده است: «مَا مِنْ نَبِىٍّ بَعَثَهُ اللَّهُ فِى أُمَّةٍ قَبْلِى إِلاَّ كَانَ لَهُ مِنْ أُمَّتِهِ حَوَارِيُّونَ وَأَصْحَابٌ يَأْخُذُونَ بِسُنَّتِهِ وَيَقْتَدُونَ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِنَّهَا تَخْلُفُ مِنْ بَعْدِهِمْ خُلُوفٌ يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ وَيَفْعَلُونَ مَا لاَ يُؤْمَرُونَ فَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِيَدِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ وَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِلِسَانِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ وَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِقَلْبِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ وَلَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ مِنَ الإِيمَانِ حَبَّةُ خَرْدَل».
«هیچ پیامبری را خداوند در میان امتی برنینگیخت مگر اینکه از آن امت کسانی از نزدیکان و یاران او شدند که به سنتش، پایبندی داشتند و به فرمانش اقتداء نمودند، سپس نسلهایی بعد از آنها آمد که به آنچه میگفتند عامل نبودند و به آنچه میکردند فرمان نیافته بودند، با چنان کسانی هر کس با دستش جهاد کند مؤمن است و هر کس با زبانش جهاد کند مؤمن است و هر کس با قلبش جهاد کند مؤمن است و پس از آن ایمانی به اندازهی دانهی خردل نمیماند».
ج) بیخبری از مرتبت و درجه قیاس در میان مصادر تشریع سبب گردیده است که سنت متروک قرار گیرد و عدهای از مردم با وجود سنت ثابتی به قیاس روی آوردند و از مراجعه به سنت ابا ورزند و از این راه به بدعت گرفتار شوند.
کسی که در آراء فقها به تفحص میپردازد مثالهای فراوانی برای این نوع خواهد یافت و نزدیکترین مثال قیاس نمودن مؤذن بر شنوندگان اذان در فرستادن درود بر پیامبرصاست، در حالی که سنت ترکی وجود دارد و چنین سنتی بدون شک بر قیاس مقدم است. علاوه بر آن کلمه «اذا سمعتم»«هر گاه شنیدید» خود به خود بیانگر آن است که خطاب متوجه شنوندگان است نه مؤذن.
د) بیخبری از محل قیاس و مواردی که قابلیت اجتهاد و قیاس را دارد موجب گردیده است که برخی از فقهای متأخر عباداتی را بر اساس قیاس مشروعیت بخشند و بر دین بیفزایند، در حالی که سنتی در آن باره روایت نشده است و کسی از پیشینیان امت بر آن عمل نکرده است و این در حالی بوده است که مقتضی عمل بدان وجود داشته و مانعی بر آن نبوده است.
از آن جمله است قیاس بدعت اسقاط نماز بر فدیهی روزه که حکمی منصوص و معبتر است و بر جواز آن اکتفا نکرده بلکه حیلههای برای آن ساختهاند که موجب پیدایش شکلیاتی بیروح و بیاثر گردیده است.
این بدعت از عجیبترین بدعتها است و میتوان آن را بدعت مرکب نامید، زیرا اصل حکم آن نیز بدعت است و حیلهسازی برای اسقاط تکالیف حکم هم بدعت است و سپس مشروعیت دینی بخشیدن به هر دو، به گونهای که به اسقاط فرض و بیرون شدن از مسئولیت انجامد و ثوابی را در پی داشته باشد که مخصوص مؤمنان نیک عمل است، هم بدعت است.
۲- سبب دوم بدعتگزاری که عبارت است از پیروی هوای نفس در زمینهی استنباط احکام، از آن جا نشأت میگیرد که برخی از مطالعهکنندگان دلایل شرعی گرفتار هوای نفساند و این وادارشان میکند که حکمی را متناسب با اغراض خود ارائه نموده و برای اثبات آن به جستجوی دلیلی معتمد و قابل استدلال برآیند.
این عملکرد موجب میشود که هوای نفس اصالت یابد و جستجوی دلیل و حکم برای آن به همان هدف صورت گیرد که این وارونه ساختن قضیه تشریع و قانونگزاری اسلامی و استفاده تبهکارانه از نصب ادلهی شرعی است. زیرا اصل این است که احکم از ادله برگرفته شود، نه آن که نخست احکام صادر شود و برای تأیید آنها دلیل جستجو شود.
پیروی از هوای نفس ریشهی انحراف از راه خداست:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِ﴾[القصص: ۵۰].
«و کیست گمراهتر از کسی که بدون رهنمود الهی از هوای نفس خویش پیروی کند».
و در حدیث صحیح آمده است: «لا يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى يَكُونَ هَوَاهُ تَبَعًا لِمَا جِئْتُ بِهِ».
«هیچ یک از شما مؤمن نیست تا آنگاه که هوای نفسشان تابع آنچه من آوردهام گردد».
این نوعی بدعتگزاری که زاییدهی سبب نامبرده است؛ بیشتر از سوی کسانی به انجام میرسد که در خدمت پادشاهان و حکام مطامعی دارند و میخواهند به کالای دنیوی و عائدات مادی دست یابند.
به همین جهت بیشترین حیلههای منسوب به دین ـ که دین از آنها بیزار است ـ به این سبب باز میگردد و از آن جمله میتواند باشد، اذان سلطانی و بدعتهایی از آن قبیل که تنها در نماز پادشاهان مشاهده شده است و همچنان بدعتهای محمل و بدعتهای اجتماع برای زنده داشتن شبها به شکل رسمی که غالباً به رغبت پادشاهان و نزدیکانشان صورت میگیرد.
این بدعتها به تدریج در میان تودهها شیوع یافته و در نظر آنان جزئی از دین گردیده است که مخالفت با آنها را ناروا میشمارند.
در حقیقت پیروی از هوای نفس کشندهترین ضربهای بوده است که بر پیکرهی ادیان وارد آمده و هر فضیلتی را در معرض نابودی قرار داده است و بدعتی که با این انگیزه ساخته شود بیشترین گناه را در نزد خداوندأدارد و بزرگترین جرمی است که بر ضد حق ارتکاب میشود، زیرا اندک نیست شریعتهایی که توسط هوای نفس تحریف شده و دیانتهایی که با این انگیزه تغییر شکل یافته و گمراهیهای آشکاری که برای انسانها به بار آورده است.
بدون شک بدعتگزاران با انگیزههایی نفسانی، از همان قماشاند که خداوندأدر حقشان فرموده است:
﴿وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗا وَإِيَّٰيَ فَٱتَّقُونِ ٤١ وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٤٢﴾[البقرة: ۴۱-۴۲].
«و آیات مرا به بهای ناچیز نفروشید و تنها از من پروا کنید و حق را به باطل میامیزید و حقپوشی نکنید، در حالی که شما میدانید».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلًا أُوْلَٰٓئِكَ مَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ﴾[البقرة: ۱۷۴].
«کسانی که میپوشند آنچه خدا نازل فرمود از فرامین کتاب و آن به بهای ناچیزی میفروشند آنها چیزی جز آتش وارد شکمهایشان نمیکنند».
۳- دربارهی سومین سبب بدعتگزاری که عبارت است از خوشبینی بیجا به عقل در امور شرعی، باید گفت که خداوند برای عقل محدودهای را تعیین نموده است که در زمینهی ادراک نمیتواند از آن فراتر رود و به توانایی پی بردن به همه چیز برای آن داده نشده است. زیرا شناخت برخی چیزها به هیچوجه برای عقل ممکن نیست و شناخت برخی دیگر در حد سطحی ممکن است نه رسیدن به کنه آنها. و با این کوتاهیها و نارساییها که عقلها به آن گرفتاراند، در فهم حقایقی که امکان ادراکشان وجود دارد، کمتر اتفاق نظر دیده میشود، زیرا نیروهای ادارکی و وسایل آن در نزد همه یکسان نیست. به این جهت چارهای نیست جز آن که ـ در امور بیرون از دسترس عقل ـ به خبر دهندهی صادقی مراجعه شود که عقل در برابر معجزاتش جز تصدیق راهی نیابد و او جز پیامبرصالهی که از سوی خداوند دانا و توانا مورد تأیید قرار گرفته، کسی دیگر نیست.
بنابراین اصل، خداوندأپیامبرش را فرستاده است تا برای مردم آنچه را که موجب خشنودی پروردگار و تضمینکنندهی سعادت دنیوی و اخرویشان است بیان نماید.
اما عدهای از مردم عقل را از سطحی که خداوندأبرایش در نظر گرفته است بالاتر بودهاند و آن را حجت خداوند بر بندگانش قرار دادهاند و در اموری به داوریش خواستهاند که جز خداوند کسی بدان دسترسی ندارد و در امور قانونگزاری آن را مرجع گردانیدهاند و هر موضوع نقلی را که برای عل قابل درک نباشد مردود دانستهاند و از آن فراتر رفته و در زمینهی تشریع الهی اصالت را به عقل دادهاند و با اتکا به آن حکم جواز اموری را صادر کردهاند که نه خداوندأبدان فرمان داده است و نه رضایتش در مورد آن ثابت است.
یکی از اسباب و انگیزههایشان در بدعتگزاری در بخش عبادات آن بوده است که دیدهاند اهل علم به اسرار و حکمتهایی در شریع پی بردهاند و آنان پنداشتهاند که شاید مراد خداوندأاز تشریع و وجوب این احکام، این اسرار بوده باشد، آنگاه خود عباداتی از نزد خود به وجود آوردهاند تا اسراری به دست اید که در برخی از احکام الهی شناخته شده است و بسیاری از بدعتها بدین طریق رو به پیدایش نهاده است.
با استناد به حکم عقل قاصر بسیاری از امور غیبی که با احادیث صحیح به ثبوت رسیده، مردود خوانده شده است مانند پل صراط، میزان، حشر اجساد، پادایش و عقاب، دیدن پروردگار و ... اموری که از حیطهی کارکرد عقل فراتر قرار دارد.
همچنان با حکم عقل قاصر به بسیاری از احکام شرعی متروک قرار گرفته و اموری دیگر جانشین آنها گردیده است، زیرا در نظر ایشان غرضی که از تکالیف شرعی در نظر بوده از آن راهها بهتر حاصل میشود. و به شکل عبادات کیفیتهایی اضافه گردیده است که نسلهای نخستین امت با همهی حرصشان به تقرب به خداوندأبا آن آشنایی نداشتهاند.
به همانگونه که عدم ادراک عقل، یا گمان اینکه اسرار، تجویزکننده و فراخواننده به سوی تشریع است در پیدایش بدعت مؤثر بوده است، همچنان ارادهی دفع منکر یا جلوگیری از مخالفت با شریعت، عامل دیگری بوده است در پیدایش بدعت تا از طریق ایجاد بدعتی و مشغول ساختن مردم به آن از ارتکاب منکر جلوگیری شود، با این تصور که بدعت، با مشروعیت اصل آن، از ارتکاب منکر صریح بهتر است. از آن جمله است خواندن قرآن با صدای بلند در مسجد و خواندن دعاها پیشاپیش جنازه تا ـ بنابر تصور ایشان ـ مردم در مسجد و هنگام حضور جنازه از دنیا سخن نگویند. از همین نوع است بدعتگزاری به قصد افزایش ثواب در نزد خداوندأبه این گمان که راه دستیابی بدان تحمیل نمودن مشقتهایی از نوع عبادت بر خویشتن است.
این نوع بدعتگزاری به دو بخش تقسیم میگردد:
بخش اول: یکجا ساختن امور نامشروع با امور مشروع به قصد افزایش در برآوردن خواستهی شریعت.
از این نوع است: عبادت شمردن ترک سحری در ماه رمضان با تصور اینکه سرکوب نفس که هدف شریعت است از آن حاصل میشود.
همچنان است ترجیح کارهای که بر نفس دشوارتر باشد در صورتی که چندین روایت متعارض در آن باره آمده باشد، در حالی که از پیامبرصنقل شده است که هر گاه میان دو کار مخیر میگردید آسانترینشان را برمیگزید.
همینگونه است که حمل همهی افعال پیامبرصبر تعبد که تأسی و اقتدا در آن زمینه واجب است، در حالی که بسیاری از آنها جزء امور عادی است و معنای تعبد در آنها راه ندارد و در آن زمینه تأسی مطالبه نشده است.
بخش دوم: اختیار عباداتی پر مشقت که مؤسس شریعت به آن فرمان نداده است، مانند دوام روزه و قیام اللیل و ترک دنیا و دوری از ازدواج و پایبندی به سنن و آداب همانند پایبندی به واجبات.
در این زمینه از پیامبرصهشداری آمده است با این عبارت:
«مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَتَنَزَّهُونَ عَنِ الشَّىْءِ أَصْنَعُهُ، فَوَاللَّهِ إِنِّى أَعْلَمُهُمْ بِاللَّهِ، وَأَشَدُّهُمْ لَهُ خَشْيَةً».
«عدهای را چه شده است که از آنچه من میکنم خود را پاک میگیرند و کنار میکشند، در حالی که من ـ به خدا سوگند ـ از آنان خداشناستر و خداترسترم».
و نیز این حدیث : «لن يشادَّ الدينَ أحدٌ إلا غَلَبَهُ».
«هرگز کسی دین را دچار تشدد نمیکند مگر اینکه خود مغلوب و ناکام میگردد».
و نیز این فرمودهاش: «لا تُشَدِّدُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ فَيُشَدَّدَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ».
«بر خود سخت مگیرید که خدا بر شما سخت خواهد گرفت».
چنان که پیامبرصبا ابن عمر و جماعتی که عبادتش را اندک شمردند و قصد آن داشتند که عبادتهای شاقه را برای خود اختیار کند، مخالفت نمود و سخنشان را مردود گردانید.
عدهای از این هشدارها غفلت ورزیده و به اختراع عبادات یا پدید آوردن کیفیتهایی در امور عبادی پرداختهاند و پایبندی به آن امور را راه عبادت خداوندأگردانیدهاند، به پیروانشان آنها را به عنوان دین و آن هم دینی استوار تعلیم دادهاند و از یاد بردهاند که نزدیکی به خداوندأتنها از راه پایبندی به شریعت و احکام الهی میسر است و وسایل نزدیکی جستن نیز در همان مواردی خلاصه شده است که او نشان داده و پیامبرش بدان رهنمایی کرده است و بان این عمل خود، هم به بدعت درافتادهاند و هم به مخالفت و با این کار از ثواب عمل محروم گردیده و در ردیف گنهکاران قرار گرفتهاند.
همهی اسبابی که برای بدعتگزاری یاد کردیم تماماً در این حدیث بدانها اشاره رفته است:
«یحمل هذا العلم في کل خلف عدوله، ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال الـمبطلین وتأویل الجاهلین».
«این علم را در هر نسلی بهترین اشخاص آن حمل میکند، تحریف غلوکنندگان، شریعتپردازی باطلپیشگان و تأویل نادانان را از آن میزدایند».
تحریف غلوکنندگان اشاره به تشدد و افراطیگری دارد. انتحال مبطلین اشارهای است به خوشبینی بیجا به عقل در امور شرعی و پیروی از هوای نفس و تأویل جاهلین اشاره دارد به بیخبری از مصادر احکام و شیوههای فهم احکام از مصادرشان؛ موضوعی که پیشتر به تفصیل آن پرداختیم تا انسان مؤمن پیوسته از وقوع در آن برحذر بماند.