حقیقت دین و افسانه خرافات

فهرست کتاب

توقف اصل حرکت در فکر اصیل اسلامی

توقف اصل حرکت در فکر اصیل اسلامی

تأثیرگذاری علوم منقول فلسفی بر جریانات فکر اصیل اسلامی، بدین جا منتهی گردید.

در کنار این سرنوشتی که برخی از جریانات فکری بدان منتهی گردید، ملاحظه می‌شود که در راه دین موانعی پدید آمد که آن را از ادامه‌ی حرکت سازنده‌اش عاجز ساخت، حرکتی که آغازی اصیل در ساحه‌ی زندگی داشت و تا پایان قرن سوم هجری به اوج خود رسید.

پس از آن فکر اصیل اسلامی دچار جمود گردید. جریان اجتهاد از استنباط احکام و فهم نصوص بازداشته شد، فقه اسلامی در نظر جمهور ـ به جز مذاهب اهل بیت و خوارج ـ به تقلید کشیده شد و فقه جز تبعیت در داخل چارچوب مذهب یکی از مراجع تقلید، معنایی نداشت و تقلید مخصوص مذهب معینی گردید که اجازه‌ی بیرون رفتن از آن وجود نداشت.

«هنگامی که تشعب اصطلاحات در علوم رو به فزونی نهاد و کوتاهی از رسیدن به درجه‌ی اجتهاد، عائقی در راه شد و بیم آن می‌رفت که اشخاص نا اهل و غیرقابل اعتماد در علم و دیانت بدان دست یازند، ناتوانی از اجتهاد به صراحت مطرح گردید و مردم به تقلید ائمه اربعه باز گردانیده شدند و از اینکه یک مسلمان از مذهبی به مذهبی دیگر رود مخالفت به عمل آمد و راهی نماند جز نقل مذاهبشان و عمل نمودن در مقلد به مذهب کسی که به تقلیدش پرداخته بود، بعد از تصحیح اصول و اتصال سند آنها بنابر روایت، و فقه محصولی جز این ندارد، و هر کس در این زمانه (قرن هفتم) ادعای اجتهاد کند سخنش مردود و تقلیدش ممنوع قلمداد می‌شود» [۲۵].

با منع تداول تقلید در میان مذاهب فاصله میان آنها شدت یافت و پیوند میان پیروان مذاهب گسسته شد.

«هنگام که مذهب هر امام علم مخصوص در نزد اهل مذهبش گردید و راهی برای اجتهاد و قیاس هم نماند، ضرورت افتاد که مسایل را برای الحاق دیگر حوادث قاعده‌بندی‌ کنند و در صورت اشتباه میانشان فرق بگذارند، البته پس از استناد به اصولی که در نزد هر امام مذهبی مورد توجه بوده است. و همه‌ی اینها به ملکه‌ای راسخ محتاج بود که با آن بتوان به چنان تفرقه‌ای دست زد و در حد توان از امام مذهب پیروی کرد. و این ملکه تا امروز علم فقه نامیده می‌شود» [۲۶].

هنگامی که اجتهاد به تقلید مبدل گردید و ملکه‌ی استنباط و استخراج به تأسی و اتباع از نظرات امام مذهب، بدل شد، بلکه میان تقلیدکنندگان و میان اختیار تقلید حایل به وجود آمد و از انتقال شخص از یک مذهب به مذهب دیگر جلوگیری شد، باید انتظار داشت که مذاهب فقهی با تعصب و مجادله‌ای که میان پیروانشان رخ می‌دهد حیثیت ادیان مستقلی را به خود بگیرد.

و آنچه انتظار می‌رفت، عملاً تحقق یافت و در میان مسلمانان علمی پدید آمد به نام علم اختلافات و بدنه‌ی این علم را به دلایل پیروان هر مذهب در مقابل دلایل پیروان دیگر مذاهب تشکیل می‌داد، به ویژه در اثبات ارزش مذهب و وجوب پیروی از آن.

ابن خلدون گفته است: «علمی که از ادله‌ی شرعی استنباط شده بود، میان مجتهدین به کثرت پیرامون آن اختلاف به پاخاست و علتش اختلاف مدارک و زاویه‌های دید بود، اختلافی که به ناچار وقوع‌یافتنی است و این اختلافات در میان امت اسلامی دامنه‌ای وسیع پیدا کرد و مقلدان نیز به هر سو کشیده شدند.

با انتها یافتن این امر به ائمه اربعه از میان علمای سرزمین‌های اسلامی، از آن جا که محل حسن ظن مردم بودند، بر تقلید ایشان اکتفا شد و از تقلید دیگر کسی جز ایشان جلوگیری به عمل آمد، زیرا اجتهاد از میان رفته و با دشواری همراه بود.

با منشعب شدن علومی که مواد اجتهاد بوده است ـ به مرور زمان ـ و نبودن کسانی که جز مذاهب چهارگانه بر چیزی واقف باشند، این مذاهب به عنوان اصول امت اسلامی شناخته شد و در میان آنان که قابل به تمسک بدان‌ها بودند و احکامشان را مراعات می‌کردند، اختلافاتی پدید آمد، همانند اختلاف بر سر نصوص شعری و اصول فقهی و در میانشان مناظراتی رخ داد تا هر کدام مذهب امامش را صحیح جلوه دهد و موافق با اصول صحیح و شیوه‌های استواری معرفی کند، اصولی که مورد استدلال هر یک از مقلدان مذهب قرار می‌گرفت و این علم به نام علم اختلافات مسمی گردید.

ابن الساعاتی در مختصری که درباره‌ی اصول فقه دارد همه آنچه را که در فقه اختلافی مبنا قرار می‌گیرد همراه با مسایلی که بر هر یک بنا می‌شود جمع کرده است».

فکر اسلامی با ویژگی‌ها و نشانه‌های روشنی بعد از ظهور اسلام و استقرار جماعت اسلامی و برپایی دولت و نمایان شدن تمدنش، آغاز یافت.

این فکر با نیازهای زندگی و شرایط تازه‌ای که به الهام گرفتن و رهنمود خواستن از قرآن و سنت فرامی‌خواندش در پرتو این دو، گرایش و جهت‌گیری اصیلی یافت. آنچه در این سیر همراهیش می‌کرد از یک سو نصوص اسلامش بود و از دیگر سو همزمان با آن عقل بشری‌اش.

هر چه قلمرو زندگی اسلامی وسعت بیشتر یافت و نیازها فزونی پیدا کرد و رویارویی مسلمانان با تمدن‌های دیگران زیادتر گردید، به همان پیمانه فکر اسلامی به مقتضیات و خواسته‌ها لبیک گفت.

پیشینیانمان بدین‌گونه بودند، اساس فکرشان را اسلام و به کار انداختن فکر (اجتهاد) تشکیل می‌داد و با همین شیوه اندیشه‌ی اسلامی خاص خود را بنا نهادند و آن را از نظر کمیت و کیفیت به اوج رساندند.

ولی همه‌ی انگیزه‌های دست زدن به این کار، تنها مقتضیات و شرایط زندگی نبوده است، بلکه عوامل دیگری نیز در این میان تأثیر داشته که با آرزوها و اهداف سیاسی و مشکلات ریاست تعلق داشته و در کنار مقتضیات و ضرورت‌های زندگی بر روند فکر اسلامی مؤثر واقع شده است.

سپس اضطراب نظام‌های حکومتی در سرزمین‌های اسلامی پیامدهای سرنوشت‌سازی در برانگیختن هرج و مرج فرهنگی داشته است، که به نظر ما:

از یک سو با یاری خواستن از فکر بیگانه و از دیگر سو پافشاری بر مطرح نمودن آن، این فکر به زبان عربی انتقال یافت و مسلمانان به سویش کشیده شدند.

تأثیرات آن بر فکر اصیل اسلامی به نظر ما عبارت است از:

۱- اضطراب و ناکامی در تصویر اهداف قرآن کریم و شیوه‌های تفسیر آن.

۲- اضطراب در فهم سنت و جایگاه آن و ساختن احادیث منسوب به پیامبرص.

۳- بیرون آوردن علم کلام اسلامی از هدف مورد نظر آن.

۴- بیرون شدن برخی از مذاهب فقهی و عقیدتی ـ مانند افراطیان شیعی و صوفیان افراطی ـ از دائره‌ی اسلام و عقاید آن.

۵- ایجاد رقیبی برای فقه که نه تنها با آن بلکه با اسلام سر عداوت گیرد، که همان تصوف افراطی است.

۶- ایجاد علوم دیگری در میان مسلمانان مانند طلسمات و اسرار حروف که می‌توانست مردم را از حق و تعالیم آن باز دارد و به خرافات بی‌پایه معتقدشان گرداند. باز هنگامی مشکل بزرگتر شد که فکر اصیل اسلامی پیوسته رو به انحطاط نهاد تا جایی که اصالتش را از دست داد، و رکود ادبی پایه‌های زیربنائیش را سُست و لرزان ساخت:

رجوع به نصوص شرعی ضعیف شد و جایش را کلام ائمه مذاهب گرفت. اصل حرکت در فکر اسلامی (اجتهاد) لغو شد و جایش را تقلید می‌گرفت. در نتیجه فکر اسلامی از کار افتاد و قرآن و سنت فراموش گردید!!!.

پس از آن مذاهب و اندیشه‌های بشری به عوض کتاب خدا مرجع ارزشیابی و سنجش قرار گرفت. انسان نیز همانند خدا سخنش عصمت یافت، خرافات و اوهام بی‌شماری در میان امت اسلامی رواج یافت که پس از اندکی در معرض فروپاشیش قرار داد. اسلام دیگر دین اصول و ضوابط نبود، بلکه تقدیس اشخاص جای مبادی و ضوابط را گرفت.

دیگر به جای آن که اسلام دین توحید پاک و بی‌آلایش باشد، دین وحدت وجود و اتحاد و واسطه‌بازی گردید. همچنان که دیگر دین یک جماعت تمام نبود، بلکه دین گروه‌هایی متعدد با مذاهب و عقاید مختلف گردید.

سپس دولت‌اش سست گشت و فروپاشید و سلطه‌ی عمومی‌اش از سرزمین‌ها برچیده شد و به دولت‌های کوچکی تقسیم گردید، به گفته‌ی شاعر:

وتفرقوا شیعاً فکل قبیلة
فیها امیرالـمؤمنین ومنبر

«به گروه‌های متفرقی تقسیم شدند، و در هر قبیله امیرالمؤمنین و منبری پیدا شد».

با ضعف فکری و ایمانی امت اسلامی که ضعف روابط و ضعف یکپارچگی را در پی داشت، ضعفی، که جنگجویان بیگانه را برای تهاجم بر آن جرئت بخشید، روح مقاومت در آن مرد و این بود که تاتارها از طرف شرق و صلیبی‌ها از طرف غرب حمله آوردند.

حالت امت اسلامی در قرن هفتم و پیش از آن چنین بوده است.

اما آیا زمین خدا از کسانی که با حجت او به پاخیزند خالی بوده است؟ هرگز! زیرا هیچ عصری نگذشته است مگر آن که کسانی به پاخاسته‌اند تا گمراهان را به راه آورند.

در امت ما کسانی بوده‌اند که هر انحرافی را پس از ظهورش مورد تعقیب قرار داده و پس از رشد در برابرش ایستاده‌اند و کسانی بوده‌اند که با شدت وحدت با آن به دشمنی برخاسته‌اند تا حق را به جایگاه شایسته‌اش باز گردانند و بیرقش را برافرازند و تفصیلات این جهاد خستگی‌ناپذیر طولانی است.

بهترین توصیه ما در این جا برای آشنایی بهتر با این مبارزه و شیوه‌های آن، این است که کتاب «تاریخچه دعوت و اصلاح» از استاد ابوالحسن ندوی/مطالعه شود.

[۲۵] مقدمه ...، ص ۳۷۴. [۲۶] مقدمه ...، ص ۳۷۵.