پیدایش فکر اسلامی و عوامل آن
از آنجایی که فکر اسلامی رهآورد عقلی انسان مسلمان است، فکر اسلامی در مجموع خودش، پس از نزول قرآن و وضوح یافتن سنن، پا به عرضهی وجود نهاده است.
عوامل مؤثر در پیدایش آن در طبیعت نصوص قرآنی و ارزیابی احادیث از نظر سند، خلاصه نمیشود، بلکه به توسعهی قلمرو اسلام و راه یافتن مسلمانان به سرزمینهایی که دارای ویژگیهای فرهنگی و تمدنی مادی بودند، نیز ارتباط مییابد و بدیهی است که برخورد رسالت نوین با برجای ماندههای ایدههای کهن، داد و ستد و پسندیدن و نپسندیدن در پی داشته باشد و جز این عواملی دیگر نیز وجود داشته است که برای تأیید موضوعی یا رد آن به تحرکات فکری و مجادلات عقلی منجر میگردیده است.
فکر اسلامی از آن هنگام پیدا و شناخته شده است که مسلمانان عرب ـ به عنوان نخستین حاملان آن ـ خواستند اهل علم و صنعت شوند و با آغاز چنین گرایشی مدارک و دیدگاههایی برایشان شکل گرفت، پس از آن که مأخذی جز کتاب و سنت نمیشناختند.
«امت اسلامی در دورههای نخستین به علت خو داشتن با زندگی ساده و ابتدایی دارای علم و صنعت نبود و احکام شریعت که عبارت از اوامر و نواهی خداوند است در میان مردم سینه به سینه انتقال مییافت و مأخذ آن را از کتاب و سنت با فراگرفتن از صاحب شریعت و یارانش میشناختند و مردم در آن روزگار، اعرابی ناآشنا با تعلیم و تألیف و تدوین بودند و بدان وادار هم نشده بودند و حاجتی هم بدان احساس نمیکردند.
روزگار صحابه و تابعین بدین منوال گذشت و کسانی را که به حمل و نقل علم تخصص داشتند قاری مینامیدند، یعنی کسی که کتاب میخواند و بیسواد نیست، زیرا بیسوادی در آن وقت در میان صحابه همانند دیگر اقوال عرب عمومیت داشت. قاری نامیدن حافظان قرآن بدان زمان اشاره به همین موضوع داشت، چه ایشان بودند که قدرت خواندن کتاب خدا و سنت پیامبرصرا دارا بودند، زیرا آنان احکام شرعی را از کتاب خدا آموخته بودند و نیز از سنت که در غالب موارد تفسیر و شرح قرآن است.
رسول اکرمصفرموده است: «ترَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّتي».
«درمیان شما دو چیز را گذاردهام که تا هر وقت بدانها متمسک باشید گمراه نمیشوید: کتاب خدا و سنت خودم».
پس از آن که فاصلهی زمانی از زمان خلفاء راشدین به بعد رو به افزایش نهاد، تفسیر قرآن و نوشتن حدیث از بیم ضایع شدن آن ضرورت یافت. سپس به معرفت اسناد و داوری دربارهی نقلکنندگان حدیث از نظر اعتماد و عدم اعتماد احتیاج افتاد تا اسناد صحیح و ناصحیح از یکدیگر باز شناخته شود. سپس استخراج از کتاب و سنت دربارهی حوادث جدید رو به فزونی نهاد و علوم شرعی نیروهایی برای استنباط و استخراج و مثالیابی و قیاس گردید. سپس حاجت به علومی دیگر افتاد که وسایل آن به شمار میرفت مثل شناخت قوانین عربی و قوانین استنباط و قیاس و دفاع از عقاید ایمانی با دلیل، به جهت کثرت بدعت و الحاد.
به این ترتیب هر یک از این علوم دارای قواعدی گردید که نیازمند فراگیری بود و در ردیف فنون و حرفهها جا یافت.
ولی علوم عقلی (فلسفی) زمانی در میان مسلمانان پیدا شد که حاملان علم و مؤلفانش از دیگران متمایز شده بودند و هر یک از علوم به شکل صنعت و فن درآمده بود» [۹].
شاید گفته شود که آنچه در میان مسلمانان به این شکل پیدا شد، فکر اسلامی نیست بلکه نقل و اقتباس از کتاب و سنت است و علمی که از آن نمایندگی کند ـ به همین علت ـ علمی نقلی است و علمی نیست که برپایهی اعمال فکر بنا شده باشد.
ولی حقیقت چنین نیست. زیرا مقصودمان از فکر اسلامی فکر انسانی خالص نیست، بلکه فکری است که متصف به صفت اسلامیت باشد و چنان فکری هم نقل اسلامی را در ضمن خود دارد و هم اندیشه انسانی را.
وقتی که علوم نقلی گفته میشود به این معنی نیست که هیچگونه فکر فعال و اندیشهی انسانی در آن دخالت نداشته است بلکه مقصود آن است که فکر، مطلق از هر قیدی نیست.
ابن خلدون این موضوع را در مقدمهاش چنین نگاشته است: «علومی که انسانها به آن میپردازند و در سرزمینها به شکل تعلیم و تحصیل متداول است به دو گونه میباشد:
۱- نوعی که برای انسان، طبیعی است و یا اندیشهاش به آن راه مییابد.
۲- نقلی که از منبعی دریافت میشود.
نوع اول: مانند علوم حکمت و فلسفه که انسان میتواند با نیروی فکرش بر آنها واقف شود و با مدارک بشریاش با موضوعات و مسایل، شیوههای فراگیری و طرق استدلال آنها آشنا گردد، و به عنوان انسانی اندیشمند کاوش و پژوهش وی به حقیقت رهنمونش شود.
نوع دوم: علوم نقلی یا وضعی که همهی آنها مستند به خبر به دست آمده از سوی وضعکنندهی شرعی است و عقل در آن باره کاربردی ندارد، مگر در پیوند دادن هر فرع به اصل، زیرا جزئیاتی که پی در پی به ظهور میرسد مشمول نقل کلی به مجرد وضع آن از سوی وضعکنندهی شرعی، نمیگردد و محتاج آن است که از طریق قیاس پیوند داده شود. با این ملاحظه که چنین قیاسی فرع خبری است که از طریق نقل ثابت شده است و لهذا قیاس نیز در شمار علوم نقلی قرار میگیرد» [۱۰].
بنابراین در علوم نقلی هم کارکرد عقل و فکر انسانی نمایان است ولی با استناد و ارجاع به نقل و نه جدا از آن.
سپس ابن خلدون به شمارش این علوم نقلی در میان مسلمانان میپردازد:
«اصل همهی این علوم نقلی برگرفته از کتاب و سنت است که از سوی خدا و پیامبرصبه ما رسیده است و آنچه برای استفادهی بهتر از کتاب و سنت مورد احتیاج است.
این علوم نقلی دارای اسامی متنوع است، زیرا شخص مکلف باید آنچه را از سوی خداوندأبر او و همنوعانش فرض گردیده است بشناسد و این احکام به طور صریح و منصوص از کتاب و سنت به دست میآید و یا از اجماع و قیاس.
۱- بنابراین باید نخست به بیان الفاظ کتاب پرداخت که از علم تفسیر است.
۲- سپس به اسناد نقل و روایت آن از پیامبرصو اختلاف روایات قاریان و قرائتش که آن را علم قرائت گویند.
۳- پس از آن اسناد سنت به صاحبش و ارزیابی راویانی که به نقل آن پرداختهاند و آگاهی از احوال و از عدالت ایشان، تا اعتماد لازم بر مرویات آنان حاصل شود و این قسم را علومالحدیث مینامند.
۴- دیگر آشنایی قانونمندانه با اصول استنباط، به گونهای که مفید علم باشد و آن را علم اصول فقه میگویند.
۵- بعد از آن احکام خداوند دربارهی افعال مکلفین شناخته میشود که عبارت از علم فقه است.
۶- آنگاه میماند اینکه تکالیف شرعی به دو بخش بدنی و قلبی تقسیم میگردد، قلبی آن است که اختصاص به ایمان و امور اعتقاد دارد که آن را علم عقاید ایمانی مینامند و مربوط میگردد به ذات و صفات، امور حشر، نعمت، عذاب و تقدیر.
و دست آخر دفاع از این عقاید با استدلال عقلی است که علوم کلام نامیده میشود» [۱۱].
این بود موضوعات فکر اصیل اسلامی که میدان فعالیت ذهنی مسلمانان با تحلیل و استخراج بوده است و این موضوعات جنبهی نقلی داشته که با فعالیت و کار عقلی انسان مسلمان همراه بوده است. فکر اصیل اسلامی پا به عرصه نهاد و به مرور زمان رشد پیدا کرد و به سرنوشت معینی رسید که اکنون از آن سخن خواهیم گفت.
انسان مسلمان وادار گردید که علم تفسیر را اساس گذارد «و به این جهت نخست قرآن را با روایاتی که به آثار منقول از سلف استناد داشت، تفسیر کرد، که این نوع تفسیر بیشتر شامل آشنایی با ناسخ و منسوخ، اسباب نزول و مقاصد آیات بوده است» همچنان که بنا به نظر ابن خلدون تفسیر بالروایه شامل روایات قوی و ضعیف و مقبول و مردود هر دو بوده است [۱۲].
«مرحله دوم شیوهای از تفسیر رواج یافت که با رنگ خاصی از گرایشهای جزیی و مذهبی رنگآمیزی شده بود، مانند تفسیر «کشاف» زمخشری و تفسیر «کبریت احمر» از محیالدین ابن عربی.
آراء طرح شده در کشاف از مذهب معتزله نمایندگی میکند و کبریت احمر از آراء متصوفهی متأخری که معتقد به تجلی، حلول و وحدت الوجود بودهاند.
انسان مسلمان همچنین وادار گردید تا علم فقه را پایهگذاری کند و انگیزهی آن حوادث سیاسی و اجتماعی بود که با افزایش شهرهای اسلام و دخول غیر مسلمانان برخوردار از تمدنهای کهن، به اسلام، رو به فزونی گذاشته بود.
فقه که عبارت است از شناخت احکام خداوندأدربارهی افعال مکلفین و مذاهب مشهور آن در میان مسلمانان سه مذهب است:
۱- مذهب اهل رأی و قیاس: و ایشان اهل عراق بودهاند، زیرا به علت قلت حدیث در آن سرزمین آنان بیشتر مجبور بودند به قیاس مراجعه کنند و در آن زمینه مهارت کسب کردند و به این جهت برایشان اهل رأی گفته شده است و در رأسشان امام ابوحنیفه/و یارانش بودهاند.
۲- مذهب اهل حدیث که ایشان اهل حجاز بودهاند و امامشان مالکبن انس/امام دارالهجره است و بعد از وی امام محمدبن ادریس شافعی/که فقه اهل مدینه را با فقه عراق پس از مسافرت از آنجا درهم آمیخت.
۳- مذهب ظاهریان و امامشان داوودبن علی و فرزند اوست. مذهب اینان بر انکار قیاس و بطلان عمل به آن مبتنی است، «و تمام مدارک و منابع را در قرآن و سنت و اجماع خلاصه نمودهاند و قیاس جلی و علت منصوصه را به نص باز گردانیدند، زیرا ورود نص بر علت ـ در تصور ایشان ـ تنصیص بر حکم در تمام میادین آن است» [۱۳].
۴- در کنار این مذاهب فقهی که برای جمهور مسلمانان شناخته شده است فقه خاصی برای شیعه وجود دارد که آن را به اهل بیت منتسب دارند و اساس آن را بر عصمت امام نهادهاند.
۵- همچنان که خوارج نیز فقهی دارند که دیدگاه خاص خودشان را دربارهی امامت و مسئولیتهای امام در برابر رعیت و وظایف رعیت دربارهی امام، در استنباط احکام از نصوص، مراعات نمودهاند.
انسان مسلمان در کنار پایهگذاری فقه وادار گردید اصول فقه را پایهگذاری کند که این علم عبارت است از در نظر گرفتن ادلهی شرعی از آن لحاظ که احکام و تکالیف از آنها گرفته میشود.
دربارهی علت احتیاج به آن از ابن خلدون گفته است:
«این فن از فنون نوپیدا در میان امت است و سلف امت از آن بینیاز بودند، چرا که آنان برای پی بردن به معانی الفاظ به بیشتر از ملکهی زبان احتیاج نداشتند. بیشتر قوانینی که در استفادهی احکام به طور خاص مورد حاجت است از ایشان گرفته شده است و نیازی به علم اسناد نداشتند، به علت آن که عصر آن حضرتصبه ایشان نزدیک بود و با نقل روایات آشنایی فراوان داشتند.
پس از انقراض سلف و پشت سر شدن صدر اول و فنی گردیدن هر یک از علوم ـ چنان که از پیش گفتیم ـ فقها و مجتهدان به فراگیری این قوانین و قواعد ضرورت یافتند تا بتوانند احکام را از ادله به دست آورند و آن را به صوت فن مستقلی نوشتند و اصول فقه نامش نهادند» [۱۴].
همچنان با تهاجم دیگر عقاید بر عقاید اسلامی، انسان مسلمان وادار گردید به دفاع از عقاید اسلامی بپردازد و با این هدف بود که علم کلام به وجود آمد.
«... پس موضوع علم کلام ـ در نزد اهل آن ـ عقاید ایمانی است پس از اعتقاد به صحت شرعی آنها، تا با دلایل عقلی بر آنها استدلال شود و بدعتها دور گردد و هر گونه شک و شبهه پیرامون عقاید از میان برداشته شود» [۱۵].
بنابراین تفسیر، فقه، اصول فقه و علم کلام نمایانگر جهتگیریهای فکر اصیل اسلامی است و با انگیزهی نیاز و در اثر شرایطی که انسان مسلمان در جاهای گوناگون و نسلهای متعدد، با آن به سر برده است، شکل گرفت. تا در زندگی مسلمانان یا خلأیی را پر کند و یا تهمت و تردیدی را از اسلام دفع نماید.
این تلاشها و دستاوردها زاینده فکر اصیل اسلامی است زیرا با استخدام اندیشهی انسان مسلمان نشأت یافته و فرعی بر اسلام گردیده است و هر چند میان مسلمانان در فروعات اختلاف نظر وجود داشته باشد، پیوند آنها با اسلام گسسته نگردیده و تفاهم را در میان اصحاب افکار مختلف ناممکن نمیسازد.
[۹] مقدمه ابن خلدون، ص ۴۷۷-۴۷۹. [۱۰] مقدمه ابن خلدون، ص ۳۶۴. [۱۱] مقدمه ابن خلدون، ص ۳۶۴. [۱۲] مقدمه ابن خلدون، ص ۳۶۴. [۱۳] مقدمه، ص ۳۷۲. [۱۴] مقدمه ...، ص ۳۷۹. [۱۵] مقدمه ...، ص ۳۷۹.