حقیقت دین و افسانه خرافات

فهرست کتاب

گرایش‌های ناسیونالیستی

گرایش‌های ناسیونالیستی

کشنده‌ترین ضربه‌ای که ـ در آخرین حمله بر سرزمین‌های ما ـ بر پیکره‌ی اسلام وارد آمد، تفرقه‌ای بود که این امت را به دسته‌ها و گروه‌های متخاصم تقسیم کرد، و از سرزمین‌هایشان امارات‌ها و مملکت‌هایی ساخت که شمارش آنها مضحک و شگفت‌آور است. نوکران استعمار با امت اسلامی چنین کردند، و امتی را که از قدیم‌الایام امتی بیگانه بود و راهی راست داشت به امت‌هایی پراکنده و راه‌هایی متعدد تقسیم ساختند.

می‌توان پیکری را در نظر گرفت که برای هر عضوش گفته شود، خودت به تنهایی زندگی کن و به دیگران میندیش!.

پس از آن دست دولتی شود، پا دولتی، چشم‌ دولتی، و بینی دولتی دیگر، نه پیوندی میان قلب و سر باشد و نه میان قلب و اطراف!! آیا این کار، کار طبیبی است که برای زندگی می‌کوشد یا کار قصابی که برای قتل تلاش می‌ورزد؟

سیاستمداران اروپا نقشه‌شان را ترسیم کردند و با این شیوه‌ی مهلک به تطبیقش پرداختند.

و هر گاه این اعضای از هم گسسته را غریزه‌ی بقا مجبور کرد تا پس از پراکندگی و فاصله دوباره به هم نزدیک شوند، استعمار تلاش دیرینه‌اش را از سر گرفت، تا مسلمانان همچنان فرقه‌ها و دسته‌های متخاصم و ناسازگار باقی بمانند و گمان کنند هر کدام بدون احتیاج به دیگری می‌تواند زندگی کند! زیرا پافشاری بر این گسستگی اصرار بر خودکشی است.

بلای خطرناکی که این مصیبت با خویش به همراه داشته است، زنده ساختن کشش‌های قبیله‌ای و تعصبات شدید قومی است، و زخمی که تا اعماق جانمان دویده است، از آن نشأت می‌گیرد.

اگر تعصبات محدود آفتی است که به عموم انسانیت زیان‌رسان است، در حق امت اسلامی ـ در شرایط کنونی‌اش گناهی نابخشودنی است. و از آن گذشته کوتاه‌ترین راه برای خروج از اسلام و تسلیم سرزمین‌های آن به دشمنان غاصب است. آن هم تحت چه نامی؟ تحت نام تعصب برای وطن یکپارچه!.

مهاجمان جدید متوجه موضوعی گردیدند که صلیبیان قدیم بدان پی نبرده بودند اینان دانستند که کارسازترین شیوه برای ضعیف ساختن اسلام و از میان بردن هیبتش و سرنگون ساختن دولتش و به تاریکی کشاندن آینده‌اش این است که دل‌های مسلمانان از تعصبات ابلهانه‌ی ملی آکنده گردد، پس از آن که از حقایق ایمان تهی شود و حقوق الهی را از یاد ببرد، تا جایی که این ندا خطاب به وطن سر داده شود که:

حدیثك اول ما في الفؤاد
ونجواك آخر ما في فمی

«سخن از تو نخستین چیزی است که در دل می‌یابم، و نجوا با تو واپسین چیزی است که در دهانم زمزمه می‌کنم».

آنگاه که چنین شود، دیگر پیش از آن و پس از آن برای خدا چه می‌ماند؟!.

تلاش‌هایی که یکجا گردید تا مسلمانان را به سوی این افکار و احساسات جدید سوق دهد ـ چنان که گفتم ـ از نقشه‌های سیاست استعماری خبیثی می‌باشد که بر ما فشار شدید وارد کرده و نسبت به گذشته، حال و آینده‌مان کینه‌ای شعله‌ور دارد. نحله‌های قومی و فتنه‌هایی منطقه‌ای را برانگیخت تا شیرازه‌ی این امت را از هم بگسلاند، و با این شیوه به موفقیت‌هایی دست یافت که با نیرو و امکانات به دست نیاورده بود.

دین اجازه یافته است که در ناسیونالزم غربی عنصر ثابتی باشد، به ویژه آنگاه که جهان شرق را میدان تاخت و تاز خویش قرار دهد، در حالی که در سرزمین‌های اسلامی دین به کلی از ناسیونالزم به دور رانده شده است و از مسلمانان الجزائری خواسته شده است که در رنج و اندوه مردم تونس نزدیک نباشد، و از عراقی خواسته‌اند هر گاه کیان اسلام در مصر در معرض تهدید بود هیچ حرکتی نشان ندهد، و به این ترتیب تحت نام رهایی از مسایل قدیم و اخلاص برای وطن، همه زیان‌ها متوجه اسلام و پیروانش گردید.

منصفانه است که در این جا نظر یکی از اندیشمندان غرب را ـ که مسیحی مخلصی است درباره‌ی گرایش‌های خالص قومی بیاوریم.

«امری ریفز» در کتاب «مسأله صلح» [۲۹]به این موضوع پرداخته و آن را از نقطه نظر انسانی خالص مورد ارزیابی قرار داده، سپس ارزش آن را درمیان اصول اخلاق و سلوک بیان نموده و جهانیان را از عواقب تمسک به آن برحذر داشته است وی تحت عنوان مسخ دین می‌گوید:

«در کشورهای فاشیستی پرستش قومیت به اوج خویش رسیده است، ولی مسخ دین و تسخیر آن برای اهداف ملی در هر کشور مشاهده می‌شود».

عنصر مقدس و پاکیزه‌ی مسیحیت جهانی بودن آن است، و اینکه مبنای آن را این اصل تشکیل می‌دهد که مردم به گونه‌ای آفریده شده‌اند که در برابر خداوند یکسانند و در برابر خدایی کرنش می‌کنند که یگانه است و قانونی یگانه دارد که بر همه‌ی مردم جاری است.

این اندیشه در تاریخ بشر اندیشه‌ای انقلابی بود، ولی ظهور حکومت ناسیونالیستی اجازه نداد که این اندیشه تأثیر پاکیزه‌اش را برجا گذارد.

در لحظه‌ای که امت‌های جدید در حال پیدایش بود، احساسات ناسیونالیستی در جهان غرب بر احساسات مسیحی چیرگی یافت. و کلیسا که از پیش متفاوت بود، به مذاهب بیشتری تقسیم گردید، که هر یک از ایده‌آل خاص خودش را برای جامعه عنوان می‌داشت. و در هر کشور تأیید شده است که سیاست ملی سیاستی مسیحی است و کلیساهای مسیحی به گروه‌ها و نیروهای ملی‌یی مبدل گردید که غرایز قبیله‌ای روح ناسیونالزم را مورد تأیید قرار می‌داد.

در هزاران کلیسا کشیشان کاتولیک و واعظان پروتستانت برای وطن‌دارانشان خواهان عظمت و برای دیگران خواهان بدبختی می‌شوند، با آن که این حالت، با برترین ایده‌آل‌های دینی که به انسان داده شده است در تناقض شدیدی است.

یک اصل اخلاقی جهانی اگر قرار بر آن باشد که در داخل جماعت‌هایی بریده از مردم خلاصه گردد، نه اخلاقی می‌ماند و نه جهانی.

جلوگیری از «قتل» به این معنی نیست که کشتن وطن‌دارانت جرم است و کشتن کسانی دیگر که تبعه‌ی کشوری دیگرند، فضیلت.

این تحول در هر سه دین توحیدی به نظر می‌خورد.

وحدتی که قرآن برای چندین قرن در میان قومیت‌های مختلف مسلمان حفظ کرده بود، از میان رفته و امت اسلامی به قومیت‌های متعددی تقسیم شده است. طرفداران ناسیونالزم ترکی برای یکجا ساختن شاخه‌های قوم ترک و طرفدران ناسیونالزم عربی برای یکپارچه ساختن ملت‌های عربی تلاش می‌کنند.

مسلمانان هند می‌گویند: «ما نخست هندی و سپس مسلمانیم» و همه‌ی‌شان صبغه‌ی جهانی‌یی را که اساس دین بزرگ اسلام بوده است از یاد برده‌اند. و این امر مخصوص مسیحیت و اسلام نیست، زیرا قدیمی‌ترین یکتاپرستان ـ که یهودند ـ تعالیم اساسی دینشان را که جهانی بودن است به فراموشی سپرده‌اند به نظر می‌آید که آنان نمی‌توانند به یاد آورند که خداوند یگانه برتر آنان را برگزیده بود تا دعوت توحید را در جهان پخش کنند.

آنان می‌خواهند ـ با عواطف آلایش یافته ـ خدای قومی خاص خودشان را بپرستند و دولت قومی خاص خود را داشته باشند. هیچ ستم و فشاری به هر درجه که برسد، نمی‌تواند توجیهی باشد برای به دور انداختن این رسالت جهانی به خاطر قومیتی که ـ اسم دیگری برای قبیله است و ـ اصل مصیت‌هایشان بوده است.

برای آینده‌ی انسانیت اهمیت کم‌نظیری دارد که به پیمانه‌ی مسخی که در اثر گرایش‌های محدود و تنگ گریبانگیر عقیده‌ی جهانی توحید گردیده است، پی ببرد.

زیرا ممکن نبود ـ که بدون تأثیر این عقیده ـ آزادی انسانی در جماعت‌های دموکراتیک برپا شود و یا ادامه بیابد. و راهی جز جهانی ساختن برای نجات جامعه‌ی انسانی نیست.

و تا آنگاه که کلیساهای مسیحی به اصل مرکزی خویش باز نگردند و آن را اساس حرکت خویش نسازند، حتماً در برابر عقیده‌ی جهانی نوینی شکست خواهند خورد، عقیده‌ای که حتماً از میان ویرانه‌های به جا مانده از سقوط ناسیونالیزم کنونی، سر برخواهد آورد».

این سخن درست و بجاست. و ما از مسلمانان می‌خواهیم که درست به آن بیندیشند و در پرتو آن به دو حقیقت بی‌پرده و آشکار پی ببرند:

۱- باز گردانیدن انسان به مراحل جاهلیت نخستین در زمینه‌ی تعصب ورزیدن کورکورانه به خاطر وطن، رنگ و خون، نوعی بت‌پرستی ابلهانه است که شایسته‌مان نیست.

۲- این بازگشت، خسارت آشکاری برای اسلام و نفع محققی برای تهاجم اروپایی است.

نیرنگ‌بازی بر علیه مسلمانان قابل مشاهده است، اسرائیل به شکل دولتی سرکش برپا گردید در حالی که دین را به تعصبی مخصوص خود مبدل کرده بود، و جهان برپایی آن را بر این اساس تأیید کرد در حالی که به هیچ‌وجه اجازه ندادند و نمی‌دهند که مسلمانان بر اساس دینشان یکجا شوند.

سپس به اسم «ناسیونالیزم مصری» که هیچ فرقی میان ادیان قایل نیست، اسرائیل کوشید یهودیان مصری را بر ضد مصر به کار اندازد تا در مصر مبارزه‌ی شرافتمندانه‌اش برای نجات فلسطین ناکام شود، و سپس دیگران از ایشان پیروی کردند!!.

هر چند حکومت این خائنان را محکوم به اعدام کرد و بسیار بجا، زیرا جرم پلیدی است که این گرایش‌ها وسیله‌ای برای انتقام‌جویی‌های کینه‌توزانه و تعصبات دیرینه قرار گیرد.

شیوه‌ای که صلیبیت جهانی بر ضد اسلام و برای توطئه بر ضد آینده‌اش ـ تحت نام قومیت‌های خاص ـ در پیش گرفته است، از نظر نیرنگ و خطر کمتر از عملکرد صهیونیزم نیست.

اکنون مسلمانان ـ از بس که بلایا بر سرشان به طول انجامید ـ رو به بیداری و اندیشیدن‌اند!!.

[۲۹] روزنامه نیویورک تایمز گفته است: شاید بخیر دنیا باشد که ده‌ها میلیون انسان کتاب «مسأله صلح» را بخوانند و تحلیل کنند، زیرا این کتاب ارزیابی درستی از واقعیت امروز است.