نظری به خلافت عثمانس:
چنانکه گفتیم عمر بن الخطاب نمیخواست مسؤولیت اخروی خلافت بعد از حیاتش را به عهده گیرد. لذا با آنکه اصحاب گرامی رسول الله از او تقاضا کردند، قبول نکرد کسی را به جای خود منصوب یا شخص معینی را به عنوان نامزد خلافت معرفی نماید.
ولی چون اصحاب بار دیگر باز به او مراجعه و جداً برای این کار اصرار کردند، عمر شش نفر از بزرگان صحابه را بدون آنکه نظر خاصی به یکی از آنها داشته باشد، نامزد کرد تا این شش نفر بعد از مرگش یک نفر را از بین خودشان به خلافت برگزینند.
ولی در همان جلسه اول بر خلاف تصور مردم آثار توافق از نامزدها دیده نشد و تا آنجا در بین آنها اختلاف نظر پیش آمد که صدای آنها بلند و در خارج خانه شنیده شد. مسلماً اگر این اختلاف دوام پیدا میکرد و دامن میکشید، به خارج خانه سرایت میکرد و در بین اقوام و طرفداران هریک از آنها با طرفداران دیگری منازعه و جدالی پیش میآمد که منجر به یک جنگ داخلی خانمانسوز میگشت.
عبدالرحمن بن عوف که شخص کاردان و ورزیدهای بود، متوجه این خطر گردید. برای جلوگیری از وقوع این خطر به نامزدها پیشنهادی کرد که به صلاح خود آنها و به خیر امت محمد بود. گویا نامزدها نیز از خطر منازعه خود میترسیدند. لذا پیشنهاد عبدالرحمن را که مورد اعتماد آنها بود و در خیرخواهی او شک نداشتند، پذیرفتند تا او هر طور مصلحت بداند عمل نماید و یکی از آنها را به خلافت برگزیند.
عبدالرحمن تا آنجا که ممکن بود در این راه کوشید؛ با مردم ملاقات کرد و از آنها نظر خواست و به این نتیجه رسید که نظر مردم برای خلافت منحصراً در علی و عثمان متمرکز است.
به هر جهت، عبدالرحمن صبح روز چهارم که عمر برای خاتمهدادن به امر خلافت توصیه کرده بود، در مسجد نبوی روی منبر مقدس رسول الله ایستاد و در ملاء عام مسلمین و در انظارِ عموم مردم علی را نزد خود خواست و دست بیعت به او داد تا به کار خلافت خاتمه دهد. چیزی نمانده بود که ختم شود و علی به خلافت برسد. ولی علی شرطی را که عبدالرحمن پیشنهاد کرد، با آنکه مشروع و هیچگونه ایهام و ابهامی نداشت، بدون آنکه بر این شرط اعتراضی وارد نماید، نپذیرفت.
لذا عبدالرحمن که مسؤولیت این کار را به عهده داشت، از بیعت با او منصرف گردید و به جای او عثمان را برای بیعت دعوت کرد و عین همان شرطی را که به علی پیشنهاد کرده بود، به او بازگو کرد و او پذیرفت. لذا برای عبدالرحمن راهی نبود جز اینکه با او بیعت کند و کرد. تمام مسلمین که در مسجد اجتماع کرده بودند، حتی آنهائی که متمایل به حضرت علی بودند، نیز با این بیعت موافقت کردند و دست بیعت در دست حضرت عثمان گذاردند و با او بیعت کردند. حضرت علی نیز با او بیعت کرد. حتی او اولین بیعتکننده بعد از بیعت عبدالرحمن بود.
با توجه به جریان این امر، برای ما و برای هر آدم منصفی واضح و مسلم است که عبدالرحمن حقاً به خوبی انجام وظیفه شرعی کرده و در رعایت حق و عدالت و در خیرخواهی و صلاح امت محمد جکوتاهی نکرده است. خلافت عثمان با بیعت عبدالرحمن و موافقت و بیعت عمومی مسلمین، خلافت حق و مشروع است.
اکنون که به بحث خود در باره خلافت عثمان خاتمه میدهیم، چه خوب است به روایت مربوط به این امر که در غالب تواریخ آمده است، توجه کنیم و آن این است که بعضی مانند ابن کثیر میگویند: عبدالرحمن بن عوف در همان جلسه اول شورا از نامزدها خواست تا سه نفرشان حق خود را به سه نفر دیگر واگذارند. لذا زبیر حقش را به علی، طلحه حقش را به عثمان و سعد حقش را به عبدالرحمن واگذار کردند. بعضی دیگر از قبیل ابن الأثیر میگویند: عبدالرحمن صبح روز چهارم که ضرب الأجل تعیین خلیفه بود و وقت آن رسیده بود که خلیفه معین شود، از زبیر و سعدی میخواهد تا حقشان را به علی و عثمان واگذار نمایند. زبیر حقش را به علی و سعد حقش را به عثمان میدهد و بدین ترتیب حق خلافت در علی و عثمان منحصر گردید و از طلحه نامی برده نمیشود.
چنانکه ملاحظه میشود، بعضی میگویند: این پیشنهاد در روز اول جلسه و بعضی دیگر میگویند: روز چهارم بوده است. ابن کثیر میگوید: طلحه حقش را به عثمان داد و حال آنکه کلیه تواریخ میگویند: طلحه غائب و در مسافرت بوده و در آن روزها در مدینه نبوده تا حقش را به عثمان بدهد. او پس از اینکه کار خلافت یکسره و عثمان به خلافت رسیده بود، از سفر خود به مدینه باز گشت و با او بیعت کرد.
این موضوع با این اختلافی که در روایت دارد، صحت ندارد. روایت صحیح همان روایت است که گفتیم عبدالرحمن به نامزدها جز طلحه که غائب بود پیشنهاد کرد تا یک نفرشان از حقش بگذرد و بقیه به او اختیار دهند که او یک نفر را از بین آنها که خودش صلاح بداند به خلافت انتخاب کند. چون کسی از آنها جواب مثبتی نداد و همه سکوت کردند، خود عبدالرحمن از حقش درگذشت. بقیه موافقت کردند که او با در نظرگرفتن حق و خیر امت محمد اقدام و یکی از آنها را انتخاب نماید و سرانجام خلافت به عثمانسرسید.