اسلام عثمان:
عثمان از سابقین اولین است. چه در اوایل ظهور اسلام مسلمان شد. اینک چگونگی مسلمانشدنِ وی را از زبان خودش میشنویم که میگوید: در آغاز بعثت رسول الله از خالهام سُعدی [۳]در باره بعثت رسول الله چیزی شنیدم که مرا سخت تحت تأثیر قرار داد. چون قبلاً هرگاه با امر مهمی روبرو میشدم، نزد ابوبکر میشتافتم و با او در میان میگذاشتم. این بار نیز برای مذاکره در این امر مهم نزد ابوبکر رفتم و آنچه را که از خالهام شنیده بودم، برای او بازگو کردم.
ابوبکر گفت: تو مرد دانائی هستی. تشخیص حق از باطل برای تو امر مشکلی نیست. بتهائی که قوم ما میپرستند، چیست؟ مگر از سنگ ساخته نشده اند؟ و نه چیزی را میبینند و نه چیزی را میشنوند؟ گفتم: بلی، به خدا این بتها چنیناند که میگوئی. آنگاه ابوبکر گفت: به خدا آنچه را که خالهات در باره رسالت محمد به تو گفته راست گفته است. محمد بن عبدالله رسول خداست. خدا او را به رسالت به سوی بندگانش فرستاده تا آنها را به راه مستقیم الهی رهبری کند. آیا میخواهی نزد او بروی تا این مطلب را از خودش بشنوی؟ گفتم: بلی. عثمان ادامه میدهد: چیزی از گفتوگوی ما نگذشته بود که دیدم رسول الله از برابر ما میگذرد و علی بن ابی طالب همراه اوست. ابوبکر از جایش برخاست و به سوی رسول الله شتافت و آهسته چیزی به رسول الله عرض کرد. سپس باهم نزد من آمدند و همه باهم نشستیم. رسول الله فرمود: ای عثمان! فرمان خدا را که تو را به بهشت میرساند اجابت کن. من رسول خدا به سوی تو و همه بندگانش هستم.
عثمان میگوید: به خدا همین که فرمایش رسول الله را شنیدم، به حدی در قلبم نشست که نتوانستم خود را از قبولش بازدارم. عرض کردم: «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله».
چون حکم [۴]بن العاص عموی عثمان که پس از وفات عفان سرپرست عثمان بود، از اسلامآوردن عثمان مطلع میشود، او را در خانه خود زندانی میکند و میگوید: تو از دین پدرانت روی گرداندهای و آن را ترک کردهای و به دین جدیدی مخالف با دین آنها روی آوردهای و آن را پذیرفتهای. به خدا تو را آزاد نخواهم کرد، مگر اینکه از این دین برگردی.
عثمان جواب میدهد: به خدا، هرگز از دین حق به دین باطل باز نخواهم گشت. چون حکم بن العاص میبیند عثمان به دین جدیدش به حدی دل بسته که امکان ندارد آن را ترک نماید، از او مأیوس میشود و آزادش میکند.
عثمان بدین سان در اثر تبلیغ و راهنمائی ابوبکر مسلمان شد. از این پس تا آنجا مورد اعتماد و محبت رسول الله قرار گرفت که دخترش رقیه [۵]را به عقد او درآورد. چون رقیه در سال دوم هجرت در مدینه درگذشت، دختر دیگرش را به نام ام کلثوم به او داد. چون ام کلثوم نیز پس از چندی از دنیا رفت، رسول الله فرمود: اگر دختری دیگر داشتم، باز به او میدادم.
[۳] سُعدی بر وزن کبری. [۴] حکم بر وزن قسم. [۵] برای عثمان از رقیه پسری به دنیا آمد که نامش را عبدالله گذارد. این پسر در اثر زخم شدیدی که از منقار خروسی به چشمش رسید، در سن هفت سالگی در ماه جمادی الأولی سال چهارم هجرت در مدینه وفات یافت.