اما:
اما به این مطلب مهم باید توجه داشت که طبق گزارشهای کتب مقدس مخصوصاً طبق تصریح قرآنکریم اعمال و اقوال نیک و بد هر انسانی که در این جهان انجام میدهد هرچند کوچک و ناچیز باشد در صحیفۀ اعمالش منعکس و ضبط میشود، و در آن جهان یعنی روز قیامت به حسابش رسیدگی میشود. چنانکه قرآن مجید در این باره میفرماید:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾[الزلزال: ۷-۸].
یعنی: «هرکس اندکی خوبی کند، ثوابش را خواهد دید و هرکس اندکی بدی کند، اثرش را خواهد دید».
این اعمال نیک و بد انسان در قیامت با یکدیگر موازنه و سنجیده میشود و آنگاه اگر حسناتش بیش از سیّآتش باشد، اهل سعادت است و به بهشت میرود و اگر معلوم شود سیّآتش بیش از حسناتش میباشد به اندازه فزونی سیّآتش مجازات میشود. پس از آن مستحق نعمتهای بهشت خواهد بود. آیه ششم تا نهم سوره القارعه در این باره است که میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِينُهُۥ ٦ فَهُوَ فِي عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ ٧ وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِينُهُۥ ٨ فَأُمُّهُۥ هَاوِيَةٞ ٩﴾.
یعنی: «اعمال نیکی و بد انسان در قیامت با یکدیگر موازنه و سنجیده میشود. هرکس حسناتش سنگین (زیادتر) باشد زندگانی خوشی خواهد داشت و اما آن کسی که حسناتش سبک (کمتر) باشد، قرار گاهش جهنم خواهد بود (و به اندازه فزونی سیّآتش مجازات و سپس نجات یافته به بهشت میرود)».
درجات نعمتهای زندگانی بهشتیان هم به نسبت کثرت و قلت حسناتشان با یکدیگر تفاوت دارد. چنانکه قرآن میفرماید:
﴿وَلِكُلّٖ دَرَجَٰتٞ مِّمَّا عَمِلُواْۚ﴾[الأنعام: ۱۳۲].
یعنی: «بندگان در بهشت درجاتی دارند که ناشی از اعمالشان است».
پس هرکس حسناتش زیاد باشد، درجاتش بیشتر و برتر خواهد بود و هرکس حسناتش کمتر، درجاتش کمتر.
با توجه به این توجیه قرآنی باید ایمان داشت که صحابه رسول الله جوش که مؤمنین حق و پیروان راه مستقیم الهی و پیشتازان جهاد در راهِ خدا بودند، همه آنها اهل سعادت و بهشتی هستند. مخصوصاً مهاجرین و انصار، زیرا خداوند با ذکر صفات نیکِ آنان، آنها را در قرآن صریحاً سعادتمند و بهشتی دانسته در شأن شریفشان میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾[التوبة: ۱۰۰].
یعنی: «نخستین مردمی که (برای پذیرفتن دین اسلام بر بقیۀ مردم) سبقت گرفتند و آنها عبارتند از مهاجرین و انصار و همچنین آنان که در راه حق الهی پیرو آنها شدند، خدا از همه آنها خشنود است و آنها نیز از خدا خرسند میباشند. خدا برای آنها باغهایی فراهم ساخته است که در آنها جویها جاری است. آنها در این بهشتها جاویدان خواهند بود و این است رستگاری بس بزرگ».
همچنین قرآن در شأن این مردم بزرگ میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤﴾[الأنفال: ۷۴].
یعنی: «آنان که ایمان آوردند، (برای حفظ عقیده و ایمانشان از شهرشان) هجرت کردند، (برای پیشرفت دین اسلام با دشمنان دین) جنگیدند (یعنی مهاجرین) [۸۲]و نیز آنان (که مهاجرین را در شهر خود) جا و در خانههای خود منزل و مأوی دادند (و رسول الله را در پیشرفت دین و پیشبرد اهداف مقدسش) یاری کردند (یعنی انصار) [۸۳]این دو گروه بزرگ، مؤمنین حقیقی هستند. (آنها نسبت به آنچه که قبل از اسلام از آنها سر زده یا فرضاً پس از اسلام لغزشی از آنها سر بزند از ساحت مقدس خدا) مغفرت و آمرزش دارند و (در قیامت زندگانی خوش و اجر و ثوابی بس عظیم خواهند داشت)».
چنین اشخاص مقربی که حسناتشان این قدر زیاد است که خدا در قرآنکریم به مردم جهان و برای همیشه اعلام فرموده که آنها مؤمن حق و اهل سعادت و در بهشتبرین زندگانی جاویدان و ابدی دارند. (وإن الله لا يخلف المعياد)اگر از آنها لغزشی در دنیا سر زده باشد، مخصوصاً اگر دینی و سیاسی باشد این لغزش در روز قیامت در محاسبه و موازنه با آن همه حسنات و باقیات صالحاتشان به حدی ناچیز خواهد بود که کوچکترین تأثیری در سعادت و درجات اخروی آنها نخواهد داشت؛ چه دلیل قویتر و واضحتر از قضیه حاطب بن ابی بلتعه [۸۴]که با آنکه خطای خطرناک و مهمی از او سر زد، رسول الله آن را ناچیز گرفت؛ زیرا او مؤمنین حق و از مهاجرین در راه حق و از مجاهدینِ جبهه جنگ بدر بود و مشمول همان دو آیه کریمۀ قرآن بود که تلاوت کردیم.
قضیۀ حاطب چنین بود که، چون مشرکین قریش در سال هشتم هجری برخلاف صلحنامۀ حدیبیه عمل کردند و عهدشکنی کردند، این امر زمینه و فرصت خوبی فراهم ساخت تا رسول الله به شهر مکه حمله کند و آن را تصرف نماید؛ لذا آنحضرت برای اقدام به این کار مهم جداً تصمیم گرفت و با آنکه مقدمات کارش را با عزم و احتیاط فراهم میفرمود، اصل قصدش را از عموم مردم جز آن عدهای که غالباً امور خود را با آنها در میان میگذاشت پنهان میداشت تا خبر این کار به اهل مکه نرسد تا بدین سان آنها را غافلگیر نماید و فرصت دفاع را از دستشان بگیرد تا این شهر مقدس که بیت الله الحرام را در آغوش گرفته بدون جنگ و خونریزی تصرف فرماید.
در همین هنگام روزی رسول الله به حضرت علی بن ابی طالب، زبیر بن العوام و مقداد بن الأسود مأموریت داد و فرمود: بروید تا برسید به ورضۀ خاخ [۸۵]در آنجا به زنی شتر سوار و کجاوهنشین [۸۶]میرسید که نامهای با خود دارد. شما نامه را از او بگیرید و بیاورید.
اینک بقیه قصه را از زبان حضرت علی بن ابی طالب میشنویم که بخاری آن را در ج ۵، صـ ۱۸۴ در پیرامون فتح مکه از عبدالله بن ابی رافع روایت کرده میگوید: حضرت علی فرمود: ما اسبهای خود را خیلی سریع تاختیم تا به روضۀ خاخ رسیدیم. زنی را که رسول الله فرموده بود، در آنجا یافتیم. گفتیم: نامهای را که با خود داری بیرون کن و به ما بسپار. گفت: نامهای همراه ندارم. گفتیم: یا نامه را در آورده به ما میدهی، یا تو را بازرسی میکنیم. او نامه را از لابلای موی بافته شده سرش بیرون کشید. ما آن را از دستش گرفتیم، به مدینه بازگشتیم و به رسول الله دادیم.
حضرت علی میگوید: نامهای بود از حاطب بن ابی بلتعه که به اهل مکه نوشته بود، و پارهای از اقدامات رسول الله را (در باره حمله به مکه) به آنها خبر داده بود.
رسول الله خطاب به حاطب کرد و فرمود: این چه کاری است؟ حاطب عرض کرد: یا رسول الله (در تصمیمت) بر من شتاب مگیر (این کار بدین سبب بود که) من از قبیله قریش نیستم و لکن در مکه به قریش پناه برده بودم اگر اکنون به مکه حمله شود، در آنجا کسی ندارم که از اهل و مالم محافظت نماید؛ ولی مهاجرین در مکه قوم و خویش دارند؛ هنگام ضرورت جنگ از اهل و اموالشان حمایت و محافظت خواهند کرد. لذا خواستم خود را با این نامه به اهل مکه نزدیک کنم تا آنها در مقابل این کار از خویش و مالم محافظت نمایند، من نه از دینم برگشتهام و نه با کفر راضی هستم.
رسول الله به حاضرین فرمود: بدانید که حاطب به شما راست میگوید (و سوء نیتی نداشه است) و اضافه فرمود:
«لَعَلَّ اللَّهَ اطَّلَعَ عَلَى مَنْ شَهِدَ بَدْرًا فَقَالَ إِعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ».
یعنی: «یقین دارم که خدا به اهل بدر (که حاطب یکی از آنها بود) عنایت کرده به آنها فرموده است: هرچه میخواهید بکنید، چه من شما را آمرزیدهام».
چنانکه از رسول الله میشنویم، ثواب اعمال نیکِ حاطب و سایر اهل بدر در اثر شرکت در این جنگ مهم که اولین جنگ پیروزمندانه مسلمین با کفار بود به حدی سنگین و زیاد بود که آنحضرت در باره آنها میفرماید: هرکاری که آنها بکنند مورد آمرزش پروردگار عالمین میباشند.
در فضایل حضرت عثمان در اوایل این کتاب نوشتیم که او برای تجهیز و مهیاساختن جیش العسره چندین رأس اسب و شتر تقدیم داشت و نیز یک هزار دینار طلا آورد و در دامن رسول الله ریخت. آنحضرت جتا حدی این کار عثمان را بزرگ و مهم دانست و خشنود شد که فرمود:
«مَا ضَرَّ عُثْمَانَ مَا فَعَلَ بَعْدَ الْيَومِ. مَا ضَرَّ عُثْمَانَ مَا فَعَلَ بَعْدَ الْيَوْمِ»
یعنی: «هرکاری که عثمان پس از امروز بکند، زیانی به او نمیزند».
بدین معنی که اجر و ثواب این کمک مالی و وجه نقد زیادی که عثمان برای جهاد در راه خدا انفاق کرده، تا حدی زیاد و تا آنجا مهم و مؤثر است که آثار هر گناهی را که فرضاً از عثمان سر زند محو خواهد کرد، و هیچ ضرر و زیانی به او نخواهد رساند.
قرآنکریم به طور عام و به عنوان یک قاعده کلی و برای همه کس به این مطلب یعنی اینکه کار نیک آثار کار بد را از بین میبرد میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِۚ﴾[هود: ۱۱۴].
یعنی: «به راستی که کارهای نیک انسان، آثار کارهای بدش را از بین میبرد».
مخصوصاً که خدا به بندگانش لطف و عنایت فرموده است و در ازاء هر کار یا هر گفتار نیک آنها حد اقل ده برابر آن را برای آنها ثواب مقرر داشته ولی در مقابل هر کار یا گفتار بدی جز یک گناه تعیین نموده است. چنانکه خداوند در قرآنکریم در این باره میفرماید:
﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّيِّئَةِ فَلَا يُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا﴾[الأنعام: ۱۶۰].
یعنی: «هرکس یک حسنه ( کار نیک) انجام دهد (مثل این است که ده حسنه انجام داده است). پس ده برابر ثواب به او داده میشود و هرکس یک سیئه (کار بد) از او سر زند، جز یک گناه ندارد و فقط یک مجازات دارد».
از توجه به مطالبی که با ذکر دلیل قرآنی و نبوی به عنوان مقدمه تا اینجا گفتیم به این نتیجه میرسیم که، مهاجرین و انصار همه مورد رضایتِ خدا و همه بهشتی هستند، اما از اشتباه و خطاء در امور دنیوی مصون و معصوم نبودهاند؛ ولی هرگاه خطاء و اشتباهی از آنها سر زده باشد، مسلماً در کنارِ اهمیت و کثرت حسناتشان خیلی ناچیز و قطعاً بیاثر بوده و در جلالت قدرشان هیچگونه خللی و در مقام و منزلتشان در قیامت هیچ اثری ندارد.
این بود مقدمه مهمی که علاوه بر اینکه فهم آن مستقلاً و فی حد نفسه برای خوانندگان عزیز مفید میباشد، ذکر آن برای من خیلی لازم بود تا هیچ گونه سوء تفاهمی در باره نظریه من برای کسی پیش نیاید و هرنوع اعتراض و ایراد احتمالی دفع شود. اینک نظر من:
اگر به آنچه تا اینجا گذشت دقت کنیم یا به تواریخ معتبر دیگر مراجعه و دقیقاً در این موضوع تحقیق و بررسی کنیم، برای ما محقق میشود که بهانه مهمی که به دست این آشوبگران مفسد افتاد و منشأ بروز فتنه و آشوبی شد که منجر به شهادت عثمان گردید، فقط یک چیز بود و بس و آن عبارت است از برکناری امراء و کارگزارانِ برجسته و کار کشته و با تجربهای که عمر بن الخطاب آنها را در خلافتش در ایالات اسلامی به کار گرفته بود. آنها در کار اداره امور مملکت عمری گذرانده بودند. از کارشان تجربهها آموخته بودند. با درایت و سیاست صحیحی امور مملکت اسلام را اداره میکردند و در اثر شخصیت مهم و سوابق حسنهای که در اسلام داشتند، مردم برای آنها خیلی احترام قایل بودند و در مقابل آنها خاضع و مطیع بودند. چند صباحی از خلافت عثمان نیز بر سر کار بودند. کشور را با نظم خاصی و به سرعت در مسیر تمدن بیسابقه اسلامی پیش میبردند. عثمانسآنها را از کار برکنار کرد و خویشاوندان خود را که از جوانان بنی امیه بودند به جای آن بزرگواران با سابقه که چشم مردم به آنها دوخته بر سر کار آورد، گرچه این جوانان لیاقت کار داشتند و از حیث سیاست، اداره کشور، لشکرکشی و قطع طمع بدخواهان درایت و رشادت نشان دادند ولی از حیث دین و سابقه در اسلام در وضعی نبودند که محبوب قلوب عموم و مورد تعظیم و توقیر مردم باشند.
مثلاً عمرو بن العاص این داعیه بزرگ عرب و سیاستمدار جهان اسلام این قائد و فرمانده عظیم نظامی که در دورانِ عمر بن الخطاب سرتاسر فلسطین را که شامل شهر قدس بود از دست دولت بزرگ روم بیرون کشید و نیز برای تسلط بر سرزمین مصر با همین دولت قوی جنگید و آن را از دستش گرفت. عمر بن الخطاب این شخص مدیر و مدبر لایق را به امارت کشور مصر برگزید و منصوب کرد. عثمان او را از امارت مصر معزول کرد و به جای او عبدالله بن سعد بن ابی سرح برادر رضاعی (شیری) خود را به امارت گمارد.
گرچه عبدالله بن سعد مردی بود به حقیقت مؤمن و میشود گفت کار دیده و هنگامِ حمله عمرو بن العاص به مصر او فرماندهی میمنه لشکر اسلام را به عهده داشت و خیلی خوب از عهده کار برآمد و مورد تحسین عمرو بن العاص قرار گرفت. پس از آن نیز در پادگان مصر زیر نظر عمرو بن العاص انجام وظیفه میکرد؛ ولی بیهیچ تردیدی او کجا و عمرو بن العاص کجا؟ شخصیتی که عمرو بن العاص نزد عموم مردم داشت و هیبتی که عمرو بن العاص در چشم دشنمان مخصوصاً رومیها داشت با عبدالله بن سعد غیر قابلِ قیاس بود.
برای درکِ این مطلب همین بس که به محض اینکه عمرو بن العاص به فرمان عثمان از امارت مصر معزول گشت، دولت روم که جای او را در مصر خالی دید به طمع استرداد مصر افتاد. به بندر اسکندریه حمله کرد و آن را خیلی آسان و خیلی زود گرفت و به سرعت در خاک مصر پیشروی کرد. چون عبدالله بن سعد کسی نبود که بتواند از عهده دفع لشکر روم برآید عثمان ناچار شد به عمرو بن العاص متوسل شود و او را برای دفع آنها بفرستد. چنانکه قبلاً در این کتاب نوشتیم، او بود که باز به مصر آمد و باز لشکر روم را برای دومین بار تارو مار کرد و امانوئل فرمانده بزرگ و قائد مشهور رومی را در این جنگ به قتل رسانید و بندر اسکندریه را مجدداً به دولت اسلام بازگردانید.
عمرو بن العاص پس از تشرفشدن به اسلام چه در زمان نبوت حضرت رسول الله و چه در دورانِ خلافت شیخین ابوبکر و عمر سوابق نظامی بسیار حسنهای داشت که جز عده معدودی دیگران کمتر داشتند. پس با این وصف سیاستاً و بر حسب ظاهر صحیح نبود که عثمان او را از امارت مصر برکنار نماید و عبدالله بن سعد بن ابی سرح را به جایش بگمارد [۸۷].
نیز عثمانسسعد بن ابی وقاص این فرماندۀ عظیم که خودش او را در ابتداء خلافتِ خود به جای مغیره بن شعبه به امارت کوفه منصوب کرده بود از امارت برکنار و ولید بن عقبه [۸۸]برادر مادری خود را به جایش منصوب کرد.
ولید گرچه دستی گشاده داشت و کارهای امارت را خوب انجام میداد، در سرکوبکردنِ متمردین در ایران لیاقت و استعداد کافی از خود نشان داد، در عمران و آبادی میکوشید و در حفظ نظم و امنیت هوشیار بود؛ ولی در امر دین آنچنان نبود که سعد بن ابی وقاص بود. در قیادت و لشکرکشی هرگز به پای سعد نمیرسید. آری، سعد همان فرمانده و امیر بود که با لشکر عظیم ایران دست و پنجه نرم کرد و آنها را به بازیچه گرفت و به نحو فاحشی شکست داد. رستم فرخ زاد همان سردار مشهور را که در ایران نظیر نداشت در میدان قادسیه به قتل رسانید. سپس بر مدائن پایتخت سلاطین ساسانی دست یافت؛ تخت و تاج آنها را تصرف کرد. یزدگر پادشاه ساسانی از ترس اینکه به دست سعد افتد و کشته و یا اسیر شود، از مدائن فرار کرد و به جبال آذربایجان غربی پناه برد.
بنابراین، عزل چنین شخصی از امارت کوفه و گماردنِ ولید به جای او صرف نظر از اینکه ظاهراً به صلاح امت نبود، برخلاف سیاست خلافت خود عثمانسبود.
چون مردم از ولید به بهانهای که تهمت به او میزدند [۸۹]نزد عثمان شکایت کردند، عثمان او را از امارت معزول و به جایش یکی دیگر از خویشان خود یعنی سعید بن العاص را که بیش از بیست و پنج سال نداشت منصوب کرد.
همچنین ابوموسی اشعری این صحابی جلیل رسول الله را از امارت بصره عزل کرد و دائی زاده خود عبدالله بن عامر را به جایش قرار داد. مروان بن الحکم پسر عموی خود را در مدینه مستشار خود کرد. تقریباً او در همۀ کارها مشیر و راهنمای عثمان بود.
بدینسان کم کم و به تدریج کارهای مهم خلافت همه به خویشاوندان و اقوام نزدیک عثمانسیعنی بنی امیه اختصاص یافت.
این عزل و نصبهای عثمان که ظاهراً تعویض و تبدیل احسن به غیرِ احسن مینمود، ایجاد ناخشنودی در عموم مردم کرد و بهانه به دست دشمنان داد تا بر ضد عثمان تبلیغ و علیه او قیام کنند.
دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب بامداد اسلام ص ۱۰۰ میگوید:
و شاید در آغاز کار قصد خلیفه فقط این بود که اشخاص مورد اعتماد خویش را به کار گمارد و از خودسریهائی که ممکن بود از جانب حکام و عمال مستبد و خود رأی پیش آید، وحدت اسلامی به خطر نیفتد. اما کار چنانکه او میخواست نشد و در واقع همین خویشاوندان بودند که اختیارات خلیفه را به دست گرفته، چنانکه خود آنها میخواستند کار میکردند.
من این نظر را که زرین کوب برای کار عثمان در عزل و نصب امراء قبلی و بعدی توجیه میکند صحیح نمیدانم. زیرا حکام و امرائی که عمر بن الخطاب آنها را به امارت در ایالات و ولایات گمارده بود و عثمان آنها را کنار زد، صحابه بزرک رسول الله بودند. نمیشود گفت: عثمان به آنها اعتماد نداشت. یا به امرای جدیدش بیش از آنها اعتماد داشت. چه عثمان هم امرای پیشین عمر بن الخطاب را خوب میشناخت و هم امرای جدید خودش را. گمان نمیرود که عثمان اینها را بهتر از آنها بداند.
من تصور میکنم عثمان به این جهت جوانان بنی امیه را به امارت در ایالات گمارد که فکر میکرد در این ایام مردم زیادی از شکستخوردگان و مملکتباختان دورانِ عمر بن الخطاب که بیشک دشمن مسلمین بودند تظاهر به اسلام کرده بودند و در ایالات مخصوصاً در بصره و کوفه که در جنگ ایران شکست خورده بود سکونت کرده بودند و ناظر اوضاع و منتظر فرصت بودند تا ایجاد فتنه نمایند و با دست خود مسلمین از آنها انتقام بگیرند، و این جوانان پرحرارت بنی امیه که طالب امارت بودند و طبق سرشت عربی اصیل، خروش تعصب و حمیت قومیت داشتند، هوشیارتر و زیرکتر از سالخوردگان صحابه بودند و بهتر از عهده کشف دسائس و نیرنگهای این دشمنان کینهتوز برمیآیند. چه احتمال داشت که صحابه کرام که نمونۀ کامل ایمان و صفای باطن و طهارت قلب بودند، دیگران را بر خود قیاس کنند و با عموم مردم با حسن ظن و نظر نیک رفتار نمایند. این رویه اگر در گذشته مفید فایده و نیک بود اکنون در این زمان نتیجه خوبی نمیدهد. از حق نباید گذشت از تاریخ به خوبی معلوم میشود که این جوانان بنی امیه با آنکه کمتر سابقه کار داشتند، خیلی خوب از عهده برمیآمدند و تسلط کامل بر اوضاع داشتند؛ هر دست خیانتی که در خفا به کار میافتاد آن را قطع میکردند؛ هر سر فتنهای که از سوراخ سر میکشید آن را میکوبیدند و همین بیداری و همین کار آنها باعث شد که این دشمنان دین و دولت حربه خود را به سوی آنها به کار برند. یعنی آنها را متهم به امور ناروائی کنند که به قول طبری دروغ بود و برای اثبات ادعای دروغینِ خود به ناحق شهادت دهند تا آنها را در انظار مسلمین بدنما و مردم را نسبت به آنها بدبین نمایند تا در نتیجه، مرکز خلافت را متزلزل و دولت را ضعیف نمایند.
هرگاه به یاد بیاوریم که انصار (اهل مدینه) پس از وفات رسول الله جخلافت را حق مختص خود میدانستند، زیرا مدینه مرکز مملکت و حکومت اسلام، شهر آنها بود و آنها در نصرت دین اسلام و یاری و کمک به رسول الله سوابق بس مهمی داشتند و چیزی نمانده بود که سعد بن عباده یکی از سرداران خود را به خلافت برگزینند، ولی سرانجام به دلایلی که ابوبکر در این باره اقامه کرد، قانع و تسلیم شدند و از ادعای خلافت منصرف گشتند و ابوبکر به آنها عنوان وزارت در دستگاه خلافت داد. عملاً نیز در امور مهم کشور با آنها مشورت میکرد و با موافقت آنها در کارش تصمیم نهائی را میگرفت و در دورانِ خلافت عمر بن الخطاب نیز چنین بودند.
ولی این مردم اکنون در اواخر دورانِ خلافت عثمان در امور کشور اسلامی هیچ محلی و در شهر خودشان هیچ ستمی ندارد. آری، اگر این مطلب را بیاوریم، میدانیم که آنها بدین سبب که بیان کردیم از عثمان رنجیده بودند. طبعاً آن فداکاری و وفاداری را که باید داشته باشند نخواهند داشت و در ماجرای قضیه عثمان او را یاری نخواهند کرد و چنانکه فهمیدیم یاری نکردند.
برای اینکه این مطلب باور شود، چه بهتر که به این روایت تاریخی گوش دهیم که میگوید:
روزی زهری [۹۰]از سعید بن المسیب [۹۱]سؤال میکند:
عثمان چرا کشته شد؟ مگر بین او و مردم چه بود و چرا اصحاب رسول الله او را در این ماجرا یاری نکردند؟ سعید جواب میدهد: عثمان مظلوم و به ناحق کشته شد. مردمی که او را کشتند، ستمگر و جانی بودند و کسانی که او را در این باره یاری نکردند، معذور و بیتقصیر بودند.
زهری میگوید: این چگونه است؟ سعید میگوید: همین که عثمان به خلافت رسید، بعضی از اصحاب رسول الله خلافتش را دوست نداشتند. زیرا او خویشانش را خیلی دوست میداشت و او پس از آن بسیاری از بنی امیه را (که خویشانش بودند) یعنی آنهائی را که شرف مصاحبت با رسول الله را نداشتند به امارت منصوب میکرد. از این کارگزاران اموری شنیده میشد که در نظر اصحاب ناروا بود. چون او را در این باره سرزنش میکردند وقعی نمیگذاشت و آنها را از کارشان برکنار نمیکرد. در شش سال اخیر خلافتش امور کشور را فقط به پسر عموهایش سپرد و به آنها امر به تقوی کرد [۹۲].
از جواب سعید بن المسیب به خوبی معلوم میشود که چون عثمان امور کشور را به پسر عموهایش سپرد دست اصحاب بزرگ را به کلی از کار کوتاه کرد، اصحاب و اهل مدینه از او رنجیدند؛ لذا او را در مقابل دشمنانش تنها گذاردند و به یاری و نجاتش برنخاستند.
ولی باید فهمید که اهل مدینه از خبث باطن و سوء نیت مهاجمین بیخبر بودند. چه آنها به ظاهر تقاضای عزل امرای عثمان را میکردند. اهل مدینه نیز همین را میخواستند. لهذا از عثمان دفاع نکردند، به امید اینکه عثمان به خواستۀ مهاجمین توجه نماید و امرایش را معزول کند؛ ولی متأسفانه آنچه اهل مدینه امید داشتند نشد و خلیفۀ مسلمین برخلاف تصور آنها به دست این جنایتکاران بداندیش شهید شد. بیشک اگر اهل مدینه گمان میکردند کار به جائی میرسد که این جنایتکاران دست به این جنایت فجیع میزنند، مسلماً مانع میشدند؛ گرچه کار به جنگ بکشد.
اما شمس الدین ذهبی در کتابش به نام دول الإسلام میگوید: سران اهل فتنه که علیه عثمان قیام کردند اشرار و مفسدین بودند که جمعی از اوباش و اراذل به آنها پیوستند. اصحاب رسول الله به این جهت به یاری او قیام نکردند، تا خود را از فتنه و آشوب دور نگهدارند. گمان میکردند کار به آنجا نمیکشد که عثمان کشته شود. چون عثمان کشته شد اصحاب از کارشان (یعنی از اینکه به یاری عثمان نشتافتند) شدیداً نادم و پشیمان شدند. ذهبی میگوید: به جانم قسم! اگر همه یا بعضی از آنها برای دفاع از عثمان به پا میخاستند اشرار با ذلت فرار میکردند.
حال که انگیزه اشرار را از قیام علیه عثمان فهمیدیم و اکنون که علت عدم دفاع اهل مدینه را از عثمان با ذکر دلیل نوشتیم، به این مبحث خاتمه میدهیم و به ذکر سجایا و شخصیت حضرت عثمان میپردازیم.
ما اهل سنت مقام و منزلت حضرت عثمان را بس بلند میدانیم و شخصیت بس عظیمش را تجلیل میکنیم. طبق شواهد مسلم تاریخی که در دست داریم او را پایۀ محکمی در تقویتِ دعوت به سوی دین اسلام و در نصرت و تقویت حکومت اسلام میدانیم. حضرت عثمانسدر نصرت دین اسلام و در پیشرفت خواستهها و مقاصد رسول الله از فدای جان و از نثار اموال و داراییاش دریغ نمیداشت.
عثمان مردی بود طبعاً رئوف و مهربان، قلباً طاهر، فطرتاً مطهر، قولاً صادق، عملاً صالح و در ثبوت حسب، حسن اخلاق و عظمت شخصیتش همین بس که رسول اللهجاو را به مصاهرت پذیرفت و دخترش سیده رقیه را به ازدواجش درآورد و همین که سیده رقیه وفات یافت، دختر دیگرش سیده ام کلثوم را به او داد و چون سیده ام کلثوم نیز از دنیا رفت و رسول الله دیگر دختری نداشت که باز به او بدهد، فرمود: اگر دختری دیگر داشتم به تو میدادم.
الله اکبر! چه افتخاری برتر و چه مزیتی بهتر برای عثمان از اینکه تا این حد مورد محبت و عنایت سید المرسلین قرار بگیرد.
از اینجاست که عثمان لقب (ذی النورین) دارد؛ یعنی به او میگویند: (عثمان ذی النورین) زیرا توفیق یافت که دو همسر از خانۀ نبوت را به خانۀ خویش بیاورد، در بارۀ چنین کسی که در افتخار و فضیلت در تاریخ بشریت شبیه ندارد و چه صفتی بهتر از این میتوان یافت؟
بیتردید اگر عثمان از حیث شخصیت فطری یا از حیث اخلاق و کمالات انسانی یا از هر جهتی ذرهای نقصان یا ضعف داشت، رسول الله او را به مصاهرت نمیپذیرفت؛ آن هم دو بار.
این بود نمونهای از خصایص و فضایل فطری و شخصیت ذاتی حضرت عثمان که به طور اختصار ذکر کردیم.
[۸۲] مهاجرین به مسلمانانی گفته میشود که تا قبل از فتح مکه برای حفظ دینشان از شهرشان چه مکه و چه شهرهای دیگر به مدینه هجرت کردند. [۸۳] انصار به اهل مدینه گفته میشود که مهاجرین را در شهرشان جا دادند و در منازلشان مأوی دادند و آنها را در پناه خود گرفتند و به یاری آنها شتافتند. [۸۴] حاطب بر وزن طالب و بلتعه بر وزن فلسفه میباشد. [۸۵] نام محلی بوده در بین راه مکه و مدینه. [۸۶] کجاوه صندوق چوبی دارای سایهبانی بود که دوتای آن را در قدیم در دو طرف شتر و قاطر میبستند و در مسافرتهای طولانی در آن مینشستند. [۸۷] عمرو بن العاص در باره عبدالله بن سعد میگفت: او در کار خویش قوی و در کار خدا ضعیف است. [۸۸] عقبه بر وزن تحفه میباشد. [۸۹] تاریخ طبری پس از اینکه ولید را به خوبی ذکر میکند میافزاید: «و لکن قوماً تألبوا علیه فاتهموه امام عثمان بأنه یشرب الخمر وشهدوا علیه زوراً فجلده عثمان». یعنی: ولی گروهی دست به دست هم دادند و بر ضد او قیام و او را متهم به شرب خمر کردند. بعضی از آنها در این باره نزد عثمان به دروغ شهادت دادند. عثمان او را حد شرعی شرب خمر زد. [۹۰] زهری بر وزن قطبی از تابعین اصحاب بود. او در سال ۱۲۴ هجری در مدینه وفات یافت. [۹۱] سعید بن المسیب از بزرگان تابعین و فقیه و محدث بود. او به سال ۹۱ هجری در مدینه وفات یافت. [۹۲] تاریخ سمط النجوم العوالی ج ۲ صـ ۴۰۰ تألیف عبدالملک بن حسین بن عبدالملک العصامی المکی متن عبارت روایت چنین آمده است: «عن الزهري قال قلت لسعيد بن المسيب: هل أنت مخبري كيف قتل عثمان وما كان شأن الناس وشأنه ولم خذله أصحاب محمد ج؟ فقال ابن المسيب: قتل عثمان مظلوماً، ومن قتله كان ظالماً، ومن خذله كان معذوراً، قلت: كيف؟ قال: لأنه لما ولي كره ولايته نفر من الصحابه، لأنه كان يحب قومه، وكان كثيراَ ما يولي بني أمية ممن لم يكن له صحبة و كان من أمرائه ما ينكره الصحابة فكان يستعتب فيهم فلا يعزلهم. فلما كان في الست الأواخر استأثر ببني عمه فولاهم دون غيرهم، وأمرهم بتقوى الله».