صهرین عثمان و علی رضی الله عنهما

فهرست کتاب

تا اینجا:

تا اینجا:

تا اینجا پا به پا همراه تاریخ‌نویسان موثق عرب پیش رفتیم. خوشبختانه به مطلب مشکل و ناصوابی برنخوردیم تا بر آن‌ها خرده گیریم.

ولی اکنون در اینجا می‌بینیم که بعضی از آن‌ها متأسفانه در پیرامون وصیت عمر در این قضیه نوشته‌اند که، حضرت عمر به صهیب فرمان داد تا این شش نفر اهل شورای خلافت را پس از وفاتش تا سه روز در خانه‌ای برای مشاوره جمع نماید و خودش بر کارشان اشراف بدارد و بر سرشان بایستد. اگر ببیند پنج نفر از این شش نفر یکی را انتخاب نمودند و یکی از آن‌ها مخالفت نمود؛ سرش را با شمشیر بشکافد. هرگاه چهار نفر آن‌ها یکی از آن‌ها مخالفت نمود، سرش را با شمشیر بشکافد. هرگاه چهار نفر آن‌ها یکی انتخاب نمودند و دو نفر آن‌ها به مخالفت برخاستند، سر هردو را بزند. هرگاه سه نفر آن‌ها یکی را انتخاب نمودند و سه نفر بقیه مخالفت کردند و یکی دیگر را تعیین نمودند، در این صورت عبدالله بن عمر را حکم قرار دهند تا هرکدام از افراد منتخب فریقین را که او صلاح بداند، خلیفه مسلمین باشد. اگر به حکمیت عبدالله راضی نشوند، پس مسلمین باید طرفدار آن سه نفری باشند که عبدالرحمن بن عوف در آن‌ها باشد و اگر آن سه نفر دیگر باز مخالفت کردند و تسلیم نشدند، هرسه را به قتل برساند.

بعضی از مؤرخین دوره‌های اخیره از قبیل ابن کثیر که گویا متوجه نادرستی این روایت شده‌اند، از ذکر این مطلب خودداری کرده‌اند و به سکوت گذرانده اند.

خواننده عزیز! اگر اندکی به این روایت توجه و تفکر کنید برای شما هم مانند من به طور وضوح مسلم می‌شود که جعلی، ساختگی و حقاً خنده‌آور است؛ زیرا می‌گوید: هرگاه پنج نفر از شش نفر اهل شورا (نامزدهای خلافت) یک نفر را از بین خودشان به خلافت انتخاب کردند و یک نفر آن‌ها با این انتخاب مخالفت نمود، صهیب باید سرش را با شمشیر بشکافد. راستی، خیلی عجیب است! مگر نه اینکه هرگاه فرض شود پنج نفر آن‌ها یک نفر را از بین خودشان انتخاب نمایند، دیگر یک نفری که با آن‌ها مخالفت نماید وجود خارجی نخواهد داشت؛ زیرا پنج نفرشان انتخاب‌کننده‌اند و یک نفر دیگر انتخاب‌شده و جمعاً می‌شوند شش نفر. اعضاء شورا نیز بیش از شش نفر نبودند. بنابراین، کسی از آن‌ها نمی‌ماند و وجود خارجی ندارد تا با آن‌ها مخالفت نماید.

بعداً می‌گوید: اگر چهار نفرشان یکنفر را انتخاب کردند و دو نفرشان با انتخاب این چهار نفر مخالفت کردند، صهیب این دو نفر را بکشد. در این فرضیه بازهم همان اشکال پیش می‌آید. چه وقتی که چهار نفر آن‌ها یک نفر را انتخاب نمایند، دیگر دو نفر باقی نمی‌ماند، زیرا چهار نفر انتخاب‌کننده با یک نفری که انتخابش کرده‌اند، جمعاً می‌شوند پنج نفر. باقی مانده آن‌ها فقط یک نفر است نه دو نفر.

همچنین آنجا که می‌گوید: اگر سه نفرشان یک نفر را و سه نفر دیگرشان یکی دیگر را انتخاب نمودند، چنین و چنان کنید؛ این مطلب نیز محال و ممتنع است. زیرا اگر سه نفرشان یک نفر را انتخاب نمایند، دیگر سه نفر باقی نمی‌ماند، بلکه دو نفر خواهند بود.

بنابراین، امکان ندارد چنین دستوری که اصلاً صورت‌پذیر نیست از حضرت عمر بن خطاب صادر شود، آن هم از عمری که توانست با آن فکر و تعقل درست و با آن شوکت و قدرت فطری خود حکومت امپراتوری اسلامی را به حد کمال برساند و آن حکومت وسیع را با آن سیاست و تدبیر خدادادی خود منظم و اداره کند، چنین دستور ناممکنی که در محاسبه منتفی می‌گردد محال است.

عجیب‌تر این است که در این فرمان به صهیب دستور داده شده سر هرکدام از اعضاء شورا را که مخالفت نمودند، بزند. مگر این مردم مجمسه‌وار آرام می‌نشینند که صهیب به آسانی سر از تن‌شان جدا کند؟ آیا مگر صهیب می‌تواند با چند نفر مقابله و آن‌ها را از پای درآورد و بکشد؟ راستی، چرا چنین کند؟ آیا با قتل آن‌ها امر خلافت سر و سامان می‌گیرد یا بالعکس قتل آن‌ها فتنه‌ای برمی‌انگیزد که عاقبتش را جز خدا کسی دیگر نمی‌داند؟ پس باید گفت: این فرمان ناممکن دروغی است که نسبت به آن‌حضرت داده شده و باید فهمید چرا و از کجا برخاسته است؟ جواب ما این است که عاقلان دانند.

حال که فهمیدیم از این دروغ‌ها بر دامن طاهر عمر بن الخطاب ننشیند گرد، می‌پردازیم به ذکر بقیه حلقه‌های حقیقی اتصال تاریخ عثمانس.

پس از اینکه عمر به خاک سپرده شد. نامزدهای خلافت [جز طلحه که در سفر بود] در خانه مسور بن مخرمه [۱۵]تحت نظر صهیب اجتماع کردند و در بارۀ تعیین خلیفه به مشاوره پرداختند.

چون صدای آن‌ها که معلوم می‌شد همه طالب خلافت و هریک به نفع خود حرف می‌زند از درون خانه بلند شد، ابوطلحه انصاری [۱۶]که به وصیت عمر با عده‌ای از اصحاب رسول الله عهده‌دار محافظت خانه شورا بود، تعجب کرد، و گفت:

«من گمان می‌کردم هریک از شما از خوف مسؤولیت مهم خلافت از قبول آن خودداری می‌کنید، و هریک به دیگری واگذار می‌نمائید. اکنون می‌بینم بدان کاملاً رغبت دارید و برای احراز آن با یکدیگر رقابت و منازعه می‌نمائید. به خدا قسم، من این خانه را بیش از سه روز که عمر وصیت کرده محافظت نخوهم کرد. بعداً خانه را ترک می‌کنم و در خانه خود می‌نشینم تا ببینم چه می‌کنید».

عبدالرحمن بن عوف برای اینکه نزاع و رقابت را از بین نامزدها که هریک از آن‌ها در خارج طرفدارانی داشتند، برطرف نماید، به آن‌ها پیشنهادی می‌کند و می‌گوید، کدامیک از شما حق خود را از انتخاب‌شدن ساقط می‌نماید و متعهد می‌شود که یک نفر از شما را که برای خلافت بهتر تشخیص بدهد، انتخاب کند؟

هیچکس از نامزدها جوابی نه مثبت و نه منفی نمی‌دهد، لذا خود عبدالرحمن از حقش منصرف می‌شود تا چنان‌که گفته بود او از بین بقیه آن‌ها یک نفر را به خلافت برگزیند.

عثمان می‌گوید: من اولین کسی هستم که به این امر راضی‌ام و موافقت می‌نمایم و بقیه آن‌ها جز علی بن ابی طالب نیز راضی می‌شوند و موافقت‌شان را اعلام می‌نمایند. سپس عبدالرحمن بن عوف به علی می‌گوید: تو چه می‌گویی یا أبا الحسن؟ علی می‌گوید: به من عهد و پیمان بده که در این امر جانب حق را رعایت کنی و تابع هوای نفسانی نشوی، تحت تأثیر قومیت قرار نگیری و در خیرخواهی و صلاح امت محمد قصور نکنی.

عبدالرحمن می‌گوید: شما همه به عهد و پیمان بدهید که هرکسی که من او را از بین شما به خلافت برگزینم و با او بیعت کنم، شما نیز راضی شوید و با او بیعت کنید. من نیز تعهد می‌کنم از خویشانم به صرف اینکه خویش من هستند، جانب‌داری نکنم و در خیرخواهی نسبت به مسلمین کوتاهی نکنم». علی نیز راضی می‌شود تا عبدالرحمن با رعایت این تعهد اقدام نماید.

بدین سان عبدالرحمن هم از آن‌ها عهد گرفت و هم به آن‌ها عهد داد. اعضای شورا پس از این توافق از خانه خارج و از یکدیگر جدا شدند تا عبدالرحمن طبق اختیاری که به او داده شد، اقدام و به وظیفه خود عمل کند.

گویا عبدالرحمن از بین نامزدها فقط علی و عثمان را شایسته و لایق خلافت می‌دانست. لذا خواست به افکار عمومی مراجعه نماید تا بداند نظر مردم نسبت به این دو نفر چگونه است و کدامیک از آن‌ها را بر دیگری ترجیح می‌دهند و او را برای خلافت بهتر می‌دانند.

بدین جهت بود که عبدالرحمن با اصحاب بزرگ رسول الله مخصوصاً از خود نامزدها و از سرداران لشکر و رؤسای قبائل که برای اطلاع از جریان امر خلافت به مدینه آمده بودند و حتی از بعضی از زنان دانائی که برای نظر دهی فهمیده و مؤثر بودند، به مدت سه روز که عمر وصیت کرده بود، به مشاوره پرداخت، تا رأی آن‌ها را در باره علی و عثمان برای خلافت به دست آورد.

دائرۀ المعارف فرید وجدی می‌گوید: عبدالرحمن از هرکسی که نظر می‌خواست، چه اصحاب رسول الله، چه امرای لشکر، چه سران قبایل و چه دیگران همه آن‌ها عثمان را مقدم بر علی می‌دانستند. البدایۀ والنهایۀ ابن کثیر می‌گوید: همه مردم عثمان را بهتر از علی می‌دانستند، جز عمار بن یاسر و مقداد بن الأسواد که این دو نفر علی را برای خلافت بهتر از عثمان می‌دانستند.

من هیچکدام از این دو روایت متقارب را صحیح نمی‌دانم. زیرا کلیه تواریخ بدون استثناء حتی دائرۀ المعارف فرید وجدی «البدایۀ والنهایۀ» اتفاق دارند که عبدالرحمن صبح روز چهارم در ملاء عام در مسجد نبوی ابتداء علی را نزد خود خواست و دست بیعت به سوی علی پیش کشید. اگر همه مردم چنان‌که دائرۀ المعارف می‌گوید یا اکثریت قریب به اتفاق مردم چنان‌که «البدایۀ والنهایۀ» می‌گوید، متمایل به عثمان بودند و او را بهتر از علی می‌دانستند، در این صورت عبدالرحمن موظف بود بدون هیچگونه مقدمه‌ای با عثمان بیعت کند که مورد نظر متفق مردم بود، نه با علی که به قول این دو کتاب مورد نظر مردم نبود.

پس واضح است که بعضی به علی و بعضی به عثمان رأی شفاهی داده‌اند.

گویا ابن الأثیر روایتی را که در البدایه والنهایه در این خصوص آمده و دائرۀ المعارف هم ظاهراً روایتش را از آن گرفته است، قبول نداشته که از ذکر آن امتناع کرده به سکوت گذرانده است.

باری، عبدالرحمن صبح روز چهارم مسور بن مخرمه را به خانه علی و عثمان فرستاد و آن‌ها را نزد خود خواست. همه باهم برای ادای نماز صبح به مسجد نبوی رفتند. قبل از ورود آن‌ها بزرگان اصحاب رسول الله از مهاجرین، انصار، سران قبائل، امراء لشکر و سایر طبقات مردم به حدی در مسجد اجتماع کرده بودند و منتظر نتیجه امر خلافت بودند که مسجد مملو بود و جائی برای کسی نبود. این سه تن به زحمت توانستند جائی برای خود پیدا کنند.

عبدالرحمن پس از ختم نماز در حالی که همان عمامه‌ای را که رسول الله جبه او هدیه داده بود بر سر داشت و شمشیرش را به دوش آویخته بود، روی منبر رسول الله ایستاد و خطاب به مردم کرد و گفت: من پنهان و آشکار در انتخاب خلیفه از شما پرسیدم تا رأی شما را به دست آوردم. دیدم شما هیچ احدی را برای این کار بهتر از علی و عثمان نمی‌دانید. بی‌درنگ علی را نزد خود خواست. دستش در دست خود گرفت و گفت: آیا تعهد می‌کنی که مطابق قرآن و سنت رسول الله و سیرت ابوبکر و عمر عمل کنی؟

علی جواب داد: تا آنجا که بدانم و تا حدی که بتوانم عمل می‌کنم [۱۷].

چون علی مطابق پیشنهاد عبدالرحمن جواب مثبت قطعی و صریح نداد، عبدالرحمن از بیعت با او منصرف گردید و عثمان را برای این امر دعوت کرد و دستش را در دست گرفت و عین همان پیشنهادی را که به علی کرده بود به او پیشنهاد کرد. عثمان بی‌درنگ بدون آنکه در این باره حرفی بزند، عین پیشنهاد را قبول کرد و بیعت با او انجام گرفت.

عبدالرحمن در حالی که روی منبر رسول الله ایستاده بود و دست بیعت به عثمان داده دستش را در دست خود گرفته بود، رو به آسمان کرد و گفت:

«خدایا بشنو و گواه باش. خدایا بشنو و گواه باش. خدایا من آنچه را بر ذمه داشتم، اکنون به عهده عثمان واگذار کردم».

سپس عبدالرحمن، عثمان را جلو خود روی پله دوم منبر مسجد نبوی نشاند. مردم روی به عثمان آوردند و با طیب خاطر و با حالت خشنودی با او بیعت کردند. تاریخ می‌گوید: حضرت علی اولین کسی بود که پس از بیعت عبدالرحمن با عثمان بیعت کرد [۱۸].

حضرت عثمان بدین نحو که مورد اتفاق تواریخ است به خلافت رسید. عموم مردم نیز حتی آنان که قبل از این ماجرا علی را برای خلافت بهتر از عثمان می‌دانستند، راضی شدند و عملاً با او بیعت کردند.

[۱۵] مسور بر وزن بهتر و مخرمه بر وزن مفخره می‌باشد. [۱۶] ابوطلحه یکی از بزرگان انصار بود. [۱۷] ص ۳۷ ج ۳ الکامل ابن الأثیر و ص ۱۴۶ ج ۷ البدایة والنهایة و سایر کتب تاریخ. [۱۸] تاریخ ابن کثیر ص ۱۴۷ ج ۷ و تاریخ ابن الاثیر ص ۳۷ ج ۳.