فتوحات جدید عثمانس:
عمرو بن العاص در سال ۲۱ هجری پس از تسلط بر سراسر کشور مصر در زمانِ خلافت عمر بن الخطاب شهر برقه [۳۱]را در لیبی که در سمت غرب مصر واقع است با صلح گرفت در سال ۲۲ هجری طرابلس [۳۲]غرب را نیز تصرف کرد. سپس عمرو بن العاص در زمان خلافت عثمان یکی از سرداران بصیر پادگان مصر را به نام نافع بن عبدالقیس الفهری به سوی بلاد نوبه [۳۳]فرستاد و آن نواحی را با جنگ تسخیر کرد. با انجام این کار مرزهای غربی مصر را مستحکم و راه را برای حمله و تسخیر افریقا [۳۴]از مرز غربی مصر باز کرد او میخواست اقدام به حمله نماید، ولی فرصت این کار از دستش رفت و مجال آن را نیافت، زیرا چنانکه گفتیم عثمان او را از امارت مصر معزول کرد و عبدالله بن سعد ابن ابی سرح برادر رضاعی (شیری) خود را به جای او گمارد.
عبدالله بن سعد که از نقشۀ عمرو بن العاص مطلع بود، میخواست دست به این کار بزند ولی نتوانست. زیرا چنانکه گذشت دولت روم بر بندر مهم تجاری و نظامی اسکندریه دست یافت و اوضاع مصر به حدی خطرناک شد که اداره امور داخلی و دفاع از مصر برای عبدالله مشکل گردید؛ تا چه رسد به اینکه بتواند دست اندر کار حمله به خارج باشد. گفتیم که عمرو بن العاص این سردار بزرگ به دستور عثمان به مصر آمد و باز دست رومیان را از خاک مصر قطع کرد و قدرتی به امپراتور روم نشان داد که برای او درس عبرتی باشد تا هم او و هم دیگران چشم طمع به این دیار ندوزند.
اکنون وقت مناسبی به دست آمده تا عبدالله بن سعد کارش را برای حمله به افریقا شروع کند؛ ولی چون ساکنین سرزمینِ افریقا مخصوصاً قبائل بربر مردمی سلحشور و جنگاوران شجاعی بودند و گذشته از این افریقا تحت الحمایه دولت روم بود و حمله به آنجا اولین حمله مهمی بود که عبدالله در ایام امارتش شروع میکرد، لازم دید قبل از شروع به این کار از عثمان اجازه و کمک بخواهد عملاً نیز از او کمک خواست.
عثمانسپس از مشورت با اصحاب بزرگ رسول الله و با موافقت آنها فرمان حمله را صادر کرد و لشکری که عدهای از بزرگان صحابه کرام از جمله عبدالله بن عباس در بین آنها بودند به کمک عبدالله بن سعد فرستاد. چنانکه فرید وجدی در دایرۀ المعارف ج ۶ ص ۱۵۸ مینویسد: حضرتِ حسن، حسین، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن العاص و عبدالله بن جعفر نیز در این لشکر بودند.
همین که فرمان حمله به دست عبدالله بن سعد رسید، با لشکر موجود در مصر و سپاه امدادی مدینه فوراً به سوی افریقا حرکت کرد و در محلی به فاصلهی یک شبانه روز با شهر سبطله پایتخت بربر با دشمن روبرو و در همان جا جنگ شروع گردید.
چون مدتی گذشت و خبری از کار عبدالله بن سعد در این جبهه به مدینه نرسید، عثمانسکه در انتظار نتیجه کار او روزشماری میکرد، عبدالله بن زبیر (خواهرزاده عایشهل) را که جوانی شجاع و در فنون جنگی ماهر و بصیر بود با گروهی دیگر به آنجا فرستاد، تا اوضاع این جنگ را بررسی کند و او را از جریان کار مطلع سازد.
عبدالله بن زبیر پس از رسیدن به محل میبیند با آنکه مدت نسبتاً زیادی گذشته است ولی مسلمین پیشرفت چشمگیری نکردهاند و کار عبدالله بن سعد را نمیپسندد. زیرا طرز کارش در این مدت چنین بود که، هر روز از صبح تا ظهر با دشمن میجنگید و پس از آن دو طرف تا صبح فردا دست از جنگ کشیده آرام میگرفتند و استراحت میکردند.
معلوم است که این رویه به دشمنی که عدهاش زیاد بود [۳۵]فرصت میدهد تا به سربازان خسته کارش هرروز استراحت دهد گروه تازه نفسی را که روز قبل استراحت کرده است به میدان آورد؛ ولی برای مسلمین که عده آنها نسبت به دشمن خیلی کم بود امکان چنین کاری نیست.
عبدالله بن زبیر پس از بررسی کامل اوضاع هردو جبهه به عبدالله بن سعد میگوید: با این وضعی که من میبینم کار ما با دشمن به طول میانجامد. خصوصاً که آنها در سرزمین خود به سر میبرند و امدادات کافی به آنها میرسد. ما از مرکز خود دوریم و نمیتوانیم ضایعات جنگی خود را به آسانی و به سرعت که لازمه جنگ است جبران کنیم. به عبدالله بن سعد پیشنهاد میکند که لشکرش را به دو گروه تقسیم کند تا گروهی از صبح تا ظهر وارد کارزار شوند. سپس این گروه دست از جنگ بکشند و استراحت کنند و گروه دیگری که تا ظهر استراحت کردهاند از ظهر تا شب بهجنگند تا بدین سان هم جنگ در طول روز استمرار مییابد و فرصت استراحت را از دشمن میگیرد و هم دو گروه لشکر مسلمین به نوبت میجنگند و به تناوب استراحت میکنند و همیشه سربازان تازه نفس و اسبهای استراحت کرده را که در اختیار دارند به میدان میآورند.
عبدالله بن سعد پس از مشاوره با اصحاب بزرگ رسول الله، نظر عبدالله بن زبیر را تصویب میکند و فرماندهی و رهبری لشکرش را به او میسپارد تا این نقشه را که خودش طرح کرده است به کار ببرد.
عبدالله بن زبیر فرماندهی لشکر مسلمین را به دست میگیرد و آنها را همانطور که گفته بود به دو گروه تقسیم و یک گروه در اول روز به میدان کارزار میکنند که تا ظهر با دشمن بجنگند بر همین مبنا دشمن خواست طبق معمول روزهای گذشته دست از جنگ بکشد و برای استراحت به اردوگاه خود باز گردد، عبدالله بن زبیر به آنها امکان نداد و کماکان به جنگ با آنها ادامه داد تا آنها را خیلی خسته و ناتوان کند و چون باز مدتی با آنها جنگید در حالی که به خوبی ناتوان شده بودند، دست از جنگ کشید و طرفین به اردوگاه خود بازگشتند؛ ولی همین که لشکر دشمن به اردوگاه خود رسید و به استراحت پرداخت، عبدالله بن زبیر آن گروه از سپه مسلمین را که تا این وقت استراحت کرده بودند و تازه نفس بودند به میدان آورد و تکبیرگویان بر اردوگاه دشمن که غافلگیر و خستهکار بود حمله کردند.
چون هم رزمندگان و هم اسبهای این گروه مسلمین تازه نفس و مستعد کارزار بودند. دشمن را غافلگیر کردند. وقتی بر سر آنها ریختند که توان کار از دست داده بودند. اسلحه را از خود جدا ساخته بودند و داشتند استراحت میکردند. آنها را در همان حمله اول تا آنجا شکست دادند که اردوگاهشان را تسخیر و جایگاه اسلحه و ذخایر آنها را تصرف کردند و به حدی اسلحه در آنها به کار بردند که جز عده معدودی جان بدر نبردند. فرمانده و رهبرشان به نام گریگور [۳۶]که در پشت جبهه فرمان میداد، به دست خود عبدالله بن زبیر به قتل رسید. دخترش اسیر شد و بقایای دشمن که موفق به فرار شدند خود را به شهر سبطله [۳۷]پایتخت بربر رساندند و در داخل شهر متحصن شدند.
عبدالله بن زبیر قبل از اینکه از جائی به این شهر کمک برسد، آن را در محاصره گرفت و موفق شد آن را به عنوان صلح تسخیر کند.
مسلمین در این جنگ در اثر نقشه و رهبری عبدالله بن زبیر پیروز شدند و غنائم زیادی به دست آوردند؛ تا جائی که گفته شده، سهم هریک از سوارکاران که در جنگ بیش از پیادگان کار میکنند سه هزار دینار طلا و سهم هریک از پیادگان یک هزار دینار بود [۳۸].
عبدالله بن زبیر با یک پنجم غنایم و دختر گریگور پادشاه و فرمانده مقتول سپاه دشمن به مدینه بازگشت. این فتح مهم و تسخیر شهر سبطله را که یکی از مراکز تحت نفوذ امپراتوری روم بود به عثمان بشارت داد.
چنانکه گفتیم عبدالله بن زبیر تاکتیک جنگی عبدالله بن سعد را در این جنگ نپسندید و نقشه کاملاً درستی طرح نمود و طوری که به کارش بست که مسلمین با یک هجوم ناگهانی بر دشمنشان پیروز شدند.
ولی ابن کثیر در تاریخ خود (البدایۀ والنهاریۀ) ج ۷ ص ۱۵۲ سبب پیروزی مسلمین را در این جنگ چیزی دیگر ذکر کرده که ما آن را نه به عنوان یک روایت درست تاریخی، بلکه به عنوان یک داستان فکاهی و فانتزی برای خوانندگان عزیز نقل میکنیم. باری ابن کثیر میگوید: عبدالله بن سعد با لشکر بیست هزار نفری خود که عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر در بین آنها بودند از مصر به سوی افریقا حرکت کرد و جرجیر (گریگور) پادشاه قوم بربر با لشکر صد و بیست هزار و به قولی دویست هزار نفری خود جلو عبدالله بن سعد آمد. همین که این دو لشکر به هم رسیدند جرجیر به لشکر بزرگش فرمان داد تا لشکر کوچک عبدالله بن سعد را محاصره کنند و در میان گیرند. مسلمین در وضع خطرناکی افتادند که در تاریخ اسلام بیسابقه بود. زیرا یک گروهِ بیست هزار نفری در حصار لشکر صد و بیست هزار نفری و به قولی دویست هزار نفری قرار گرفت. خیلی بعید است که احدی از این لشکر کوچک از دست این لشکر زیاد نجات یابد.
عبدالله بن زبیر میگوید: در همین حال مخوف یأس افزا چشم به جرجیر افتاد که پشت صفوف لشکرش سوار بر برذونی است [۳۹]و دو نفر دوشیزه او را زیر سایه گرفتهاند و او را با باد زنی که از پر طاووس ساخته شده بود باد میزنند.
لذا نزد عبدالله بن سعد رفتم و از او خواستم کسی همراهم کند تا مرا از پشت سر محافظت نماید. او نیز جماعتی از جنگاوران شجاع را در اختیارم گذارد آنگاه من جلو افتادم و آنها پشت سرم حرکت نمودند. از میان صفوف لشکر دشمن عبور کردم و خود را به جرجیر رساندم. همین که او ما را دید احساس خطر کرد و پا به فرار گذاشت. من به سرعت پشت سرش دویدم و او را با نیزه زدم. سپس او را با شمشیر کشتم و سرش را از تن جدا کردم و بر سر نیزه زدم. همه باهم تکبیرگویان برگشتیم. چون لشکریان دشمن از کار ما و قتل پادشاهشان مطلع شدند، از هم پاشیدند و مانند پرنده قطا [۴۰]فرار کردند. مسلمین نیز پشت سرشان راه افتادند و آنها را کشته، اسیر و دستگیر کردند.
سبحان الله العظیم، یعنی چه؟ آیا میشود باور کرد که این سپاه لااقل یکصد و بیست هزار نفری مجسمهوار بیحرکت بایستند که عبدالله بن زبیر با چند نفر انگشت شمار از میان صفوف فشره آنها مسلحانه عبور کنند و خود را به قول راوی به پادشاهشان برسانند و او را بکشند و سر از تنش جدا و بر سر نیزه زنند و همه به سلامت باز گردند و این لشکر فقط به کارشان نگاه کنند؟ آیا عبدالله بن زبیر این قدر مقتدر بود و تا این حد اطمینان داشت که این لشکر عظیم دشمن نمیتواند از مانع کارش شود و فقط باید از پشت سر محافظت شود تا این امر را از عبدالله بن سعد طلب کند؟ آیا این گروه محافظ کوچک از عهده دفع لشکر دشمن برمیآید که او را از پشت سر محافظت نماید؟ جواب من و هر انسان با فکر و شعوری این است که خیر، زیرا غیر ممکن و باورنشدنی است که عبدالله بن زبیر و گروه محافظش بیسابقه و بدون مذاکره قبلی سلاح به دست گیرند، به میان صفوف دشمن بروند، از بین آنها بگذرند و خود را به پادشاه یا فرمانده آنها برسانند. او را بکشند و سرش را بر سر نیزه زنند و باز در مراجعت به میان آنها باز آیند و آنها نه تنها حرکتی از خود نشان ندهند و مانع کار عبدالله نشوند بلکه به حدی از عبدالله و گروه کوچک محافظش مرعوب شوند که به قول راوی مانند پرنده فرار کنند.
خیلی آشکار است که این داستان ساختگی بود و عاری از حقیقت میباشد. چنانکه نوشتم مسلمین در این جنگ هم مانند جنگهای دیگرشان در اثر نقشه درست نظامی عبدالله بن زبیر و با فداکاری خود جنگاوران بر دشمن قوی و کثیر العدد پیروز شدند. روا نبود که ابن کثیر این داستان نادرست را به قلم آورد و کاردانی و مهارت عبدالله بن زبیر و فداکاری و شهامت نفرات لشکر مسلمین را در این جنگ نادیده بگیرد. خلاصه کلام این است که این داستان از آن داستانهائی است که در باره گفته میشود. بشنو و باور مکن.
باری، عبدالله بن سعد پس از فتح سبطله، گروههای لشکرش را در این سرزمین که به کلی از قدرت نظامی ساقط شده بود به این سو و آن سو حرکت داد و تا جائی به نام قفصه [۴۱]یکی از شهرهای بزرگ تونس رسید و آن را گرفت. آخرین پناهگاه نظامی آنها را به نام «اجم» در محاصره گرفت و پادگان شهر که مرعوب شده بود و قدرت کافی برای دفاع نداشت به ناچار با عبدالله بن سعد صلح کرد و تسلیم شد. با سقوط این پادگان عبدالله بن سعد بر تمام سرزمین افریقایی بربرنشین تسلط یافت و از بربرها تعهد گرفت که سالیانه دو میلیون و یک صد و پنجاه هزار دینار طلا جزیه یعنی مالیات سرانه به دولت اسلام بپردازند و این مبلغ را بابت سال اول از آنها گرفت.
[۳۱] برقه بر وزن صفحه نام ییک از شهرهای لیبی بوده که اکنون آن را مرج میگویند. [۳۲] طرابلس در قدیم نام یکی از استانهای لیبی بوده که غرباً به مرز تونس و الجزایر و شرقاً به غزان و قیروان میرسید. این استان که آبادترین و پرجمعیتترین نواحی لیبی بود، در سال ۶۴۲ میلادی به دست مسلمین افتاد. [۳۳] نوبه بر وزن بوته از مناطق افریقا محسوب میشود که در امتداد ساحل رود نیل بین اسوان و سودان واقع است و منقسم میشود به نوبه سفلی که عبارت است از قسمتهای واقع بین اسوان و دره حلفانی سودان و نوبه علیا که عبارت است از مناطق واقع در مرز سودان. [۳۴] افریقا در جغرافیای قدیم به دو بخش تقسیم میشد. یکی افریقای شرقی که عبارت بود از سرزمینهای بربر که طرابلس و طنجه را در بر میگرفت و افریقای غربی که مغرب دور، لیبی و تونس را فرا میگرفت. [۳۵] ابن کثیر در البدایة والنهایة؛ ج ۶ ص ۱۵۲ عده آنها را یک صد و بیست هزار نفر و به قولی دویست هزار نفر و عده مسلمین را بیست هزار نفر ذکر کرده است. [۳۶] مورخین عرب نامش را معرب کرده میگویند جرجیر. [۳۷] شهر سبطله به مسافت دو شبانه روز (با وسایل آن روز) با قیروان در ایالت لیبیا فاصله داشت تاریخ ابن کثیر ص ۱۵۲. [۳۸] تاریخ ابن کثیر ص ۱۴۶ و تاریخ الإسلام، حسن ابراهیم مصری ص ۲۶۱. [۳۹] برذون بر وزن فردوس، به اسب نژاد تاتاری گفته میشود. [۴۰] قطا بر وزن نما، نام پرندهای است در زبان عرب که در فارسی مرغ سنگ خوار نامیده شده است. [۴۱] قفصه یکی از شهرهای بزرگ تونس بود که قدیماً آن را کسبه میگفتند.