آیا این صلح صحیح بود؟
من هیچ شک ندارم که اصل ایده و عقیده عایشه و طلحه و زبیر از این قیام و از این لشکرکشی پیگیری، دستگیری و مجازات قاتلین عثمان و همدستان آنها بوده است تا مطابق حکم قرآن قصاص در باره آنها اجرا شود و چه خوب (وإنما الأعمال بالنيات)ولی آیا این صلحی که امیر بصره با آنها کرد وجهی داشت و صحیح بود؟
عثمان بن حنیف از طرف حضرت علی بن ابی طالب خلیفه مسلمین امارت بصره را به عهده داشت و او به حکم وظیفه محوله مکلف بود حدود و مرزهای ناحیه امارتش را از هر مهاجمی تا آنجا محافظت نماید که یا بر مهاجم پیروز شود یا از مهاجم شکست قطعی بخورد و راهی جز صلح و تسلیم نیابد.
بنابراین، چون این صلح خارج از این قاعده و مخالف با وظیفه امیر بصره بوده است، ظاهراً ناروا به نظر میرسد. شاید نظر امیر بصره این بوده که طرفین را با انعقاد این صلح از جنگ و خونریزی نگهدارد. به هرحال بنای این صلح بر این بود که اگر محقق شود طلحه و زبیر با اکراه و اجبار کسی با حضرت علی بیعت کردهاند، پس عثمان بن حنیف امیر بصره طبق صراحت عبارت صلحنامه از امارت بصره ساقط و هیچ کاره بوده و بصره باید در اختیار طلحه و زبیر قرار گیرد.
ما اینجا در انتظار کعب بن سور نمینشینیم تا از مدینه بازآید و نتیجه تحقیقاتش را در باره بیعت طلحه و زبیر اعلام نماید، بلکه پیشاپیش میگوئیم: بیعت آنها محققاً در اثر زور و اجبار کسی بوده است و بیعت آنها کان لم یکن بوده مثل این است که اصلاً با حضرت علی بیعت نکرده باشند. آیا در این صورت آن بیعت عمومی مردم در مدینه که اکثر صحابه موجود در مدینه از مهاجرین انصار و بقیه جماعات در آن شرکت کرده بودند، غیر مشروع و بیاعتبار میگردد و خلافت حضرت علی بدین جهت از صحت ساقط میشود که این دو نفر (هرچند که بزرگوار و از اصحاب بزرگ رسول الله بودند) بیعت نکرده اند؟ حاشا و کلاً. این بیعت عمومی مردم کاملاً شرعی و از هر حیث صحیح میباشد. عدم بیعت این دو نفر مانند عدم بیعت بعضی دیگر از صحابه مانند سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، حسان بن ثابت، زید بن ثابت، ابوسعید خدری [۱۵۰]، نعمان بن بشیر، محمد بن مسلمه، کعب بنِ مالک، اسامه بن زید و بعضی دیگر میباشد که گرچه در اثر شبههای که برای آنها عارض شده بود، دست از بیعت نگه داشتند ولی اصلاً کوچکترین خللی به واقعیت و صحت بیعت عمومی نرساند و حضرت علی هم کاری به کارشان نداشت و آنها را مجبور به بیعت نفرمود؛ زیرا بیعت عمومی مردم کافی بود و صحت بیعت موقوف بر بیعت ممتنعین نبود [۱۵۱].
بنابراین، میگوئیم: عدم بیعت طلحه و زبیر نه اثر منفی در صحت خلافت علی دارد و نه به عثمان بن حنیف امیر بصره حق میدهد تا با آنها صلحی منعقد نماید که احتمال داشت نتیجه به نفع آنها تمام شود و بصره را به آنها بسپارد، بلکه علی خلیفه مسلمین است و بصره از مملکت اسلام و تحت حکم خلیفه میباشد. کسی حق ندارد نسبت به بصره یا ناحیه دیگر مملکت تحت حکم خلیفه حاتم بخشی کند. بدین جهت است که حضرت علی به عثمان بن حنیف در این باره نامه نوشت و کارش را ناشی از عجر و ناتوانی دانست [۱۵۲].
چون اهل مدینه چنانکه در تواریخ معتمد ذکر شده است در باره چگونگی بیعت طلحه و زبیر که کعب بن سور از آنها استفسار میکرد ساکت شده بودند جواب نمیدادند، کعب بدون اخذ نتیجه از کارش به بصره بازمیگردد.
گویا طلحه و زبیر همین صرف سکوت اهل مدینه را به منزلۀ ثبوت اجبارشان در بیعت تلقی میکنند که از عثمان بن حنیف میخواهند تا کنار برود و بصره را به آنها واگذارد، ولی به نظر عثمان بن حنیف چون شرط مذکور در صلحنامه صریحاً به نفع هیچیک از طرفین به دست نیامده است صلحنامه کأن لم یکن میشود و تقاضای آنها را رد میکند.
اما طلحه و زبیر دست برنمیدارند در یک شب تاریک بارانی و طوفانی مردان جنگاور خود را از بین لشکر حجاز برمیگزنند و برای استیلاء بر شهر بصره به مسجد جامع بزرگ شهر وارد میشوند و نماز عشاء را به جماعت و به امامتِ عبدالرحمن بن عتاب که از مردان خودشان بود میخوانند.
چون عثمان بن حنیف در آن شب به مسجد نیامده بود، گروهی از رجال طلحه و زبیر به سوی قصر امارت میشتابند، او را بیرون میکنند و نزد طلحه و زبیر در مسجد میآورند و آنها آزادش میکنند تا هر جائی که خودش بخواهد برود و او به مدینه میرود [۱۵۳].
طلحه و زبیر بدین صورت بر بصره استیلاء مییابند و بر اوضاع مسلط میشوند و امارت و نظم شهر را به دست میگیرند، بیت المال مملو را نیز در اختیار میگیرند و تحت نظارت عبدالرحمن بن ابی بکر قرار میدهند.
تسلط طلحه و زبیر بر بصره و دهاتِ اطراف آشوبگران مفسد را اعم از مباشرین قتل عثمان و دست اندرکاران آنها در دهانه مرگ سورخ قرار میدهد. آنها بیشک از این امر غافل نبوده بیکار نمینشینند تا منتظر قضاء و قدر باشند. چه میبینیم که تاریخ میگوید حکیم بن جبله سرکردۀ مؤثر فتنه و سه نفر از سلحشوران بصیر اشرار به اسامی ذریح، ابن المحترش و حر قوص بن زُهَیر با تعداد سیصد نفر از دشمنان بدخواه عثمان بن عفان، مسلح و مهیای جنگ با طلحه و زبیر میشوند. در کنار قریه (دار الرزق) خارج بصره در مقابل اردوگاه لشکر مکه مستقر و صفآرائی میکنند. در اینجا بین طرفین جنگی درمیگیرد که برای این اشرار چیزی جز خودکشی نمیشود. زیرا جز حرقوص و چندی از زیردستانش که چون میبینند در خطر قطعی افتادهاند، از میدان فرار میکنند، بقیه آنها همه به قتل میرسند. خود حکیم که اول یک پایش از بیخ ران قطع میشود و از اسب به زمین میافتند و پسرش به نام رعل بن جبله، ذریح و ابن المحترش (دو نفر از سرداران گروه) نیز کشته میشوند و به جائی میروند که استحقاق آن را داشتهاند. در بین این کتشگان علاوه بر حکیم، هفتاد نفر از همانهائی بودند که در آشوب مدینه و قتل عثمان بن عفان دست داشتند.
گرچه با شکست فاحش این اشرار و هلاکت سه نفر از سرانشان تا حدی خطر برخورد و مجدد از بین رفت و کار طلحه و زبیر بالا گرفت. ولی چنانکه فهمیدیم یکی از رؤسای خطرناک اشرار به نام حرقوص با چندی از یارانش از میدان جنگ گریختند و به علاوه بر این بودند افراد دیگری از اشرار را که در شهر و قرای بصره پنهان شده بودند و احتمال میرفت که روزی در آینده یک جا جمع شوند و به رهبری حرقوص قد علم کنند و علیه طلحه و زبیر مسلحانه قیام نمایند، به همین لحاظ بود که طلحه و زبیر پس از این پیروزی از این امر غافل نبودند. منادی در شهر و قراء به راه انداختند و به مردم اعلام کردند که هیچکس حق ندارد گروه یا فردی از شرار را که به مدینه رسول الله حمله کردهاند، در منزلش جای دهد. همه مردم در هرجا مکلفاند این مردم مفسد را دستگیر کنند و به ما تحویل دهند. مردم از ترس جانشان آنها را دستگیر و تحویل میدادند یا جایشان را نشان میدادند تا دستگیرشان کنند، و بقیه اشرار بدین ترتیب به دام افتادند و به قتل رسیدند جز حرقوص که بازهم فرار میکند و از این ماجرا جان به سلامت میبرد و به قبیله خود بنی سعد پناه میبرد.
طلحه و زبیر اکنون خودشان را امیر مشترک بصره و صاحب امر و نهی میدانستند و به رتق و فتق امور عمومی مردم میپرداختند. و در بعضی از روایات تاریخی آمده که مردم بصره با آنها بیعت کردند.
[۱۵۰] خدری بر وزن قمری میباشد. [۱۵۱] علامه مرحوم سید محسن الأمین مؤلف أعیان الشیعه میفرماید: امتناع این گروه از بیعت با امام نه از این جهت بود که معتقد باشند امام استعداد و اهلیت خلافت را ندارد. خیر بلکه ناشی از شبههای بود که برای آنها عارض شده بود. چه آنها تصور میکردند که هنوز فتنۀ آشوبگران فرو ننشسته و چه بهتر که خود را از فتنه دور نگهدارند؛ ولی پس از آن پشیمان شدند خلفاء محمد تألیف اسمعیل سلیمان المیر علی شیعی لبنانی، ص ۲۰۲. [۱۵۲] الکامل، ج ۳، ص ۱۱۰. [۱۵۳] در غالب کتب تاریخ ذکر شده که رجال طلحه و زبیر موی سر و ریش و ابروان عثمان بن حنیف را کندند، ولی من باور ندار.