خلافت عثمان:
در مبحث شهادت عمر بن الخطاب در کتاب شیخین مفصل شرح دادهام که آنحضرت در اثر دسیسه و توطئه دشمنان اسلام به شهادت رسید.
اصحاب رسول الله که به این مطلب پیبرده بودند، ترسیدند که اگر او از دنیا برود و کسی را به جای خود نامزد خلافت نکند، بین طوائف مسلمین بر سر احراز خلافت اختلاف و منازعه پیش آید. این امر برای همان دشمنان دست اندر کاری که عمر را با توطئه از سر راه خود برداشتند، مجال خیلی خوبی خواهد داد تا به فعالیتشان ادامه دهند. به آتش اختلاف و نزاع مسلمین دامن بزنند و آنها را به سوی یک جنگ داخلی خانمانسوز سوق دهند.
لذا نزد عمر [که در بستر مرگ بود]شتافتند و تقاضا کردند کسی را به جای خود معین نماید، ولی چون در این زمان دامنۀ امپراتوری اسلام تا آنجا وسعت یافته بود که قسمت اعظم ایران و تمام خاک عراق، شام، اردن، فلسطین و مصر را فرا گرفته بود، و اقوام و طوائف مختلفی را با ادیان و عقاید متباینی در بر گرفته بود، و اداره امور این مردم و حفظ نظام و امنیت این امپراتوری وسیع نیاز به شخصی مانند خود عمر داشت که دارای تدبیر صحیح و سیاست عمیقی باشد، تا بتواند به خوبی از عهده کار برآید. چنین کسی به نظر عمر نمیآمد تا قبول مسؤولیت دینی کند، و او را نامزد خلافت نماید؛ لذا با تقاضای آنها موافقت نکرد و فرمود:
«برای خاندان عمر همین بس که یک نفر آنها (که خود عمر است) عهدهدار امور امت محمد بوده در قیامت از این بابت محاسبه شود. من نمیخواهم که در حیاتم و هم پس از وفاتم مسؤولیت امور امت محمد را به عهده بگیرم».
در این هنگام یکی از حاضرین [۱۳]عرض میکند: من کسی را به تو معرفی میکنم که شایسته این کار و مورد اطمینان امت است و آن پسرت عبدالله است که لیاقت دارد و از عهده کار برمیآید.
عمر میفرماید:
«به خدا، این سخن را برای خدا نگفتی. ما دیگر پس از این به امور شما کاری نداریم. من این وظیفه را برای خودم نپسندیدم تا رغبت داشته باشم و آن را به کسی از خاندانم بدهم».
ولی اصحاب رسول الله از هیولای خطر مخوفی که احساس میکردند بر دین اسلام و بر کیان مسلمین سایه هولانگیزی افکنده است سخت در وحشت بودند؛ لذا مجدداً نزد عمر آمدند و جداً تقاضای خود را بازگو کردند.
این بار عمر که او هم مانند آنها متوجه این امر خطیر شده بود، شش نفر از بزرگان اصحاب رسول الله را که در پیشرفت دین اسلام و پیشبرد حکومت اسلام سوابق مهم و اثراتی چشمگیر داشتند برای خلافت نامزد فرمود.
این شش نفر عبارت بودند از: ۱- حضرت علی بن ابی طالب داماد و پسر عموی رسول الله. ۲- حضرت عثمان بن عفان داماد رسول الله. ۳- سعد بن ابی وقاص فرمانده و فاتح جنگ قادسیه و فاتح مدائن پایتخت ساسانیان. ۴- زبیر بن العوام حواری و پسر عمه رسول الله. ۵- عبدالرحمن بن عوف. ۶- طلحه بن عبیدالله، تا این شش نفر اجتماع نمایند و از بین خودشان یک نفر را به خلافت برگزینند.
سپس حضرت عمر همۀ آنها را [جز طلحه که در سفر بود] نزد خود خواست و فرمود:
«من در باره شما فکر کردم؛ دیدم شما سروران قوم و رهبران مردم هستید. رسول الله در حالی که از شما راضی و خشنود بود از دنیا رفت. خلافت نباید جز در یکی از شما باشد. اگر شما (برای انتخاب خلیفه از بین خودتان حسن نیت داشته باشید) و راه مستقیم را در پیش و صلاح اسلام را در نظر بگیرید، در این صورت من از ناحیه مردم نسبت به کارتان نمیترسم (زیرا مردم با کار شما راضی و تسلیم نظر شما خواهند شد) آنچه مرا میترساند این است که شما در این باره باهم اختلاف کنید و کار مسلمین بدین سبب به منازعه و هرج و مرج بکشد. پسرم عبدالله در اجتماع شما باشد و اشتراک مساعی کند ولی حق انتخابشدن ندارد. همین که من از دنیا رفتم، تا سه روز باهم اجتماع نمایید و به رایزنی و مشورت بپردازید. روز چهارم باید یک نفر از شما برای خلافت انتخاب شود و عملاً بر سر کار آید».
حضرت عمر پس از این به صهیب بن سنان [۱۴]امر فرمود تا در این سه روز برای مردم در مسجد نماز جماعت را برگذار کند و پیش نماز آنها باشد و حضرت علی، عثمان، سعد، زبیر، عبدالرحمن و طلحه را (اگر از سفر بازگشت) در خانهای برای مشاوره در امر خلافت جمع کند. پسرش عبدالله بن عمر نیز در جمع آنها حاضر باشد؛ ولی نباید به خلافت انتخاب شود.
[۱۳] به چندین کتاب تاریخ مراجعه کردم، هیچکدام نام این شخص را ذکر نکردهاند. [۱۴] ابویحیی صهیب بن سنان بن مالک در کودکی در شهر ایله عراق به دست رومیها که به عراق حمله کرده بودند، افتاد و به عنوان اسیر به روم برده و در آنجا بزرگ میشود. بدین جهت او را صهیب رومی میگویند. عبدالله بن جُدعان او را از تاجری که وی را از روم خریده به مکه آورده بود، خرید و آزادش کرد. پس از اینکه رسول الله به نبوت مبعوث شد، او و عمار بن یاسر باهم مسلمان شدند. همین که رسول به مدینه هجرت کرد او نیز پس از چند روز هجرت کرد و به مدینه رفت.