صهرین عثمان و علی رضی الله عنهما

فهرست کتاب

پیروزی ذات الصواری:

پیروزی ذات الصواری:

چنان‌که نگاشتیم، مسلمین در زمانِ خلافت عثمان بر جزیره قبرس از طریقِ صلح استیلاء یافتند. طبق شروطی که با اهالی منعقد کردند این جزیره را پایگاهی نظامی خود قرار دادند. همچنین نفوذ نظامی و سیاسی خود را تا آنجا گسترش دادند که از یک طرف تا مرز غربی مراکش رسیدند و از طرفی دیگر بر قسمتی از خاک اندلس (اسپانیا) استیلاء یافتند و به شبه جزیره‌ای که اکنون جبل الطارق نامیده می‌شود نزدیک شدند. این نقطه از حیث استراتژیکی و سوق الجیشی خیلی مهم است و تسلط بر اینجا یعنی تسلط بر تمام اسپانیا.

مسلمین مسلماً بی‌نقشه و بدون هدف درستی نفوذشان را توسعه ندادند [۴۶]بلکه با این اقدامات نظامی بی‌شک روم شرقی را از طرف مراکش، قبرس و روم غربی (ایتالیا) از سمت اسپانیا در مخاطره اقتصادی و نظامی انداختند و بدین سان دولتِ روم در خطر حمله مسلمین قرار گرفت. آن‌ها اکنون می‌توانند به آسانی به این کشور بتازند و جنگ را در داخل قلمرو امپراتوری روم بزرگ به راه اندازند.

راستی آیا عثمان با این اقدامات نظامی می‌خواست مقدمات کار را فراهم و به خاک اصلی روم حمله کند و تاج و تخت امپراتوری بزرگ روم را درهم بکوبد و برآندازد؟

به نظر من پاسخ این پرسش مثبت است؛ مگر نه این است که عثمان به طوری که اخیراً گذشت، در فرمانی که برای فتح اندلس به فرماندهانش نوشت صریحاً فرمود:

شهر قسطنطنیه (پایتخت روم شرقی) را فقط از خاک اندلس می‌توان گرفت. اگر شما اکنون بر اندلس تسلط یابید، راه را برای مجاهدین حکومت اسلام که پس از این به این شهر حمله و آن را تصرف نمایند، آسان می‌کنید.

از این فرمان به طور وضوح می‌فهمیم که عثمان به طور جدی می‌خواست به پایتخت روم حمله و آن را تصرف کند و سپس بر تمامی خاک روم تسلط یابد. این دستور و آن اقدام برای همین کار بود.

در ماجرای فتح قبرس خواندیم که مسلمین این جزیره را پایگاه نظامی خود قرار دادند؛ تا از آنجا به هرجا که بخواهند حمله نمایند. این مطلب یکی از شروط صلح آن‌ها با اهالی جزیره بود. مسلماً این امر نیز یکی از اقدامات عثمان برای حمله به خاک اصلی روم بود.

اگر عثمان در این شرایط به خاک روم حمله می‌کرد، بی‌شک موفق می‌شد [۴۷]زیرا چنان‌که در تاریخ شیخین نوشتیم و به طوری که در این کتاب اخیراً گفتیم، در هر میدان جنگی چه در شامات (سوریه، فلسطین و اردن) و چه در مصر در دورۀ عمر و نیز اخیراً در دورۀ عثمان در اسکندریه و در مرز روم، در هرجا که بین مسلمین و رومیان جنگ درگرفت، مسلمین بر رومیان پیروز شدند و رومیان چه مهاجم بودند و چه مدافع، جز شکست فاحش بهره‌ای از کارشان نگرفتند. اکنون هم بی‌شک اگر عثمان حمله می‌کرد، پیروز می‌گشت و به مقصودش می‌رسید؛ ولی چنان‌که به تفصیل بیان می‌شود، بروز اختلافات و منازعات داخلی مسلمین مانع این کار گردید و به طور کلی مسیر فتوحات اسلامی را متوقف و مصیر تاریخ اسلام را دگرگونه ساخت.

به هرحال گویا کونستانتین پسر هراکلیوس که پس از فوت پدرش بر تخت امپراتوری روم نشسته بود، از اینکه مسلمین تا آخرین مرز مراکش پیش آمده‌اند و از سوی دیگر به جبل الطارق نزدیک شده‌اند و روم را در خطر انداخته‌اند به وحشت افتاده جداً به فکر چاره می‌افتد تا مسلمین را از این حدود براند، یا اقلاً آن‌ها را در همین جاها که رسیده‌اند متوقف سازد که بیش از این پیش نیایند، والا به قلمرو روم حمله خواهند کرد.

چه کاری از دست کونستانتین در این باره برمی‌آید؟ آیا از مسلمین تقاضای صلح نماید؟ خیر، این کار برای دولت روم بزرگ که قرن‌ها بر قسمت عظیمی از جهان حکومت می‌کرد، در نظر جهانیان و حتی در نظر خود رومیان بدنما و زشت بود. مخصوصاً صلح با قوم عربی که در گذشته در نظر خلق جهان بی‌ارزش بودند و گذشته از این اگر فرضاً کونستانتین این زشتی را برای مصلحت وقت تحمل می‌کرد و دست صلح به سوی مسلمین پیش می‌برد، آیا مسلمین دستش را به عنوان صلح می‌فشردند؟ خیر، هرگز. زیرا مسلمین که در همه جا بر روم پیروز شده‌اند و اکنون سرمست آن پیروزی‌ها هستند حاضر به صلح نخواهند شد. نقشه خود را که برای تصرف مملکت روم کشیده بودند، بر هم نمی‌زنند و از کشوری که برای آن‌ها چشمک تسلیم می‌زند، چشم نمی‌پوشند، تا کار خود را به صلح خاتمه دهند و آن هم صلحی که به آن اطمینان نداشتند؛ چه شاید برای دفع الوقت باشد.

بنابراین، برای کونستانتین راهی نبود جز جنگ که یا سپاه روم به احتمال خیلی ضعیف بر مسلمین پیروز شوند یا مردانه در میدان جنگ جان به جان آفرین بدهند. تاریخ می‌گوید: کونستانتین همین شوق دوم را اختیار کرد، ولی با تغییر تاکتیک و طراز جنگ. زیرا او یقین داشت که اگر رومی‌ها باز در خشکی با مسلمین به‌جنگند بی‌شک مانند گذشته‌ها شکست خواهند خورد.

پس این بار باید جنگ دریائی به راه اندازند و با آن‌ها در آب به جنگند تا شاید از این راه به پیروزی برسند؛ زیرا مسلمین کشتی و ابزار جنگی دریائی از قبیل اسباب نفتی آتش‌زا که در آن زمان در جنگ‌های دریائی به کار می‌رفت، به حد کافی نداشتند. در کار دریانوردی و کشتی‌رانی و جنگ دریائی نیز به اندازه رومیان مهارت نداشند.

کونستانتین بدین منظور طبق نوشته ابن کثیر پانصد کشتی تهیه و با لشکر زیادی که خود او آن‌ها را فرماندهی می‌کرد به طرف آب‌های اسکندریه به حرکت درمی‌آورد.

عبدالله بن سعد بن ابی سراح امیر مصر به وسیله جاسوسانش که به احتمال قوی قبطی‌ها بوده‌اند از کار کونستانتین مطلع می‌شود و فوراً با دویست کشتی برای مقابله با رومی‌ها از ساحل اسکندریه به حرکت درمی‌آید و در دریای سفید (مدیترانه) به فاصله کمی از بندر اسکندریه به رومی‌ها می‌رسد چون شب بود، طرفین توافق می‌کنند که تا صبح از یکدیگر در امان باشند و در اول روز به هم بتازند.

مسلمین قبل از شروع جنگ به رومیان پیشنهاد می‌کنند تا هردو طرف در خشکی پیاده شوند و در زمین باهم بجنگند؛ ولی رومیان که جنگ‌های اعراب را در خشکی دیده بودند و مخصوصاً برای جنگ دریائی آمده بودند یک صدا به آواز بلند جواب دادند: دریا دریا [۴۸]به امید اینکه چون مسلمین در جنگ دریائی آشنایی ندارند شکست بخورند.

در اینجا بین دو لشکر روم و عرب که چه از حیث عده و چه از حیث تعداد و نوع اسلحه و ذخایر و کشتی و چه از حیث مهارت جنگ دریائی قابل قیاس با یکدیگر نبودند، جنگ مهیبی درمی‌گیرد.

گرچه در آغاز جنگ تلفات و ضایعات بسیار زیادی بیش از جنگ‌های گذشته از رومی‌های ورزیده به مسلمین رسید و ظاهراً باید شکست می‌خوردند، ولی در این نبرد نیز مانند نبردهای دیگر دل به خدا بستند و فتح و ظفر را از ساحت مقدسش خواستند. در اثر شجاعت و تهور فرماندهان و با صبر و ثباتی که سربازان مسلمین از خود گذشته نشان دادند طولی نکشید که بر لشکر روم غالب شدند و به حدی تلفات زیادی بر آن‌ها وارد کردند که به قول تواریخ موثق، دریا رنگ خون به خود گرفت و عده معدودی از آن‌ها که باقی مانده بودند و توان مقاومت را از دست داده بودند با خود کونستانتین که مجروح شده بود فرار کردند و به سوی روم گریختند و عبدالله بن سعد با پرچم پیروزی به مقر خویش بازگشت.

ابن کثیر در الکامل ج ۳ صـ ۵۹ می‌نویسد: کونستانتین و بازماندگان لشکرش در حین برگشت‌شان به سرزمینِ روم به بندر صقلیه [۴۹]که متعلق به روم بود می‌رسند. در آنجا توقف می‌کنند تا چندی بیاسایند. رومیان مقیم این جزیره که از این واقعه باخبر شده بودند و در غم و اندوه فرو رفته بودند او را ملامت و سرزنش می‌کنند و می‌گویند: تو با این کار خود دین نصرانیت را در خطر انداختی و رجال رزمنده روم را تا جائی به باد فنا دادی که اکنون اگر عرب‌ها به ما حمله کنند کسی نداریم که از آن‌ها جلو گیرد. به خشم می‌آیند و او را به قتل می‌رسانند.

قبل از اینکه به ذکر حلقه دیگری از حلقات تاریخ عثمان بپردازیم، در اینجا واجب می‌دانم پیرامون فتح اندلس توضیح دهم و شک و شبهه‌ای را که نه احتمالاً بلکه یقیناً برای خوانندگان عزیز عارض می‌شود زایل نمایم.

ما در این کتاب نوشتیم که، عبدالله بن قیس و عبدالله بن نافع به فرمان عثمان بن عفان قسمتی از خاک اسپانیا را گرفتند. این مطلب در غالب کتب تاریخ معتمد عربی ذکر شده است.

ولی آنچه تاکنون شنیده بودیم و آنچه در کتب تاریخ آمده است، این است که طارق بن زیاد یکی از سرداران نامی مسلمین بود که به اسپانیا حمله کرد و آن را از دست امراء مسیحی گرفت. بدین جهت است که شبه جزیره‌ای از خاک اسپانیا واقع در مقابل طنجه به نام این سردار دلیر نامگذاری شده و در تواریخ و جغفرافیای قدیم و جدید چه اسلامی و چه اجنبی به این شبه جزیره گفته شده است (جبل الطارق).

چون این دو روایت تاریخی به ظاهر با یکدیگر منافات دارند لازم دیدم در این باره دقیقاً تحقیق نمایم، تا معلوم شود کدامیک از این دو روایت صحیح و کدامین نادرست است. پس از مراجعه به چندین کتاب تاریخ معتمد و دایرۀ المعارف عربی به این نتیجه رسیدم که بین این دو روایت منافاتی نیست و هردو صحیح‌اند. بدین توجیه که عبدالله بن قیس و همکارش در سال ۶۷۹ میلادی (۲۷ هجری) به فرمان عثمان ابن عفان از مرز تونس حرکت و از دریای سفید (مدیترانه) عبور کرده و به شمال شرقی اسپانیا می‌رسند با قوه نظامی بر قسمتی از اسپانیا تسلط می‌یابند. چنین معلوم می‌شود که این دو عبدالله به همان قسمتی که از این سرزمین گرفته‌اند قانع شده صلاح ندیده‌اند بیش از این پیش روند. زیرا اگر نواحی دیگری تصرف می‌کردند، می‌بایست آن‌ها را اداره و محافظت کنند. در این صورت مسلماً لشکر اسلام به چندین گروه تقسیم و هر گروهی در ناحیه‌ای متمرکز می‌گردید و هیچ گروهی نمی‌توانست در ناحیه خودش مستقلاً بدفع حمله احتمالی دشمن بپردازد. هیچ گروهی نیز نمی‌توانست هنگام ضرورت به کمک گروه‌های دیگر برود؛ زیرا ناحیه اختصاصی او در خطر حمله و تصرف دشمن واقع می‌شد. لذا به آنچه از این خاک که در همان حمله اول گرفتند، قناعت کردند.

اما طارق ابن زیاد در سال ۷۴۳ میلادی (۹۱ هجری) یعنی ۶۴ سال بعد از آن دو عبدالله، به فرمان ولید بن عبدالملک بن مروان خلیفه اموی از مراکش حرکت نمود از طنجه عبور کرد و در جنوب شرقی شبه جزیره اسپانیا پیاده شد. جنگ با دشمن در همین جا شروع گردید و به تدریج پیش رفت و بر تمام خاک اسپانیا تسلط یافت.

تاریخ می‌گوید: طارق ابن زیاد با قوای دریائی دوازده هزار نفری خود که موسی بن نُصَیر والی (استاندار) مغرب به فرمان ولید بن عبدالملک در اختیارش گذاشت و اکثر آن‌ها از قوم بربر (اهل مغرب) و عده کمتری از آن‌ها عرب بودند در خاک اسپانیا در ناحیه‌ای که اکنون جبل الطارق نام دارد پیاده شدند.

فریدریک پادشاه قوم گود که ساکن این سرزمین بودند، سپاهی برای جلوگیری از طارق حرکت دهد که تاریخ شمارۀ آن را ذکر نمی‌کند. این سپاه در همان برخورد اول به حدی از طارق شکست می‌خورد و تار و مار می‌گردد که جز عده معدودی جان به درنمی‌برند.

اینجا است که فریدریک می‌فهمد در محاسبه خود برای جلوگیری از طارق اشتباه کرده و جنگ با طارق خیلی مهمتر و مشکلتر از آن است که تا کنون تصور می‌کرد. لذا جداً به فکر چاره می‌افتد. لشکر مجهزی متشکل از صد هزار نفر تدارک می‌بیند. خودش که مرد مدبر و جنگاوری بوده شخصاً فرماندهی لشکرش را به دست می‌گیرد و سریعاً به سوی طارق که در این خاک پیش می‌آمد حرکت می‌کند.

چون طارق از حرکت فریدریک مطلع می‌شود خود را با سپاه دوازده هزارنفری خود در مقایسه با لشکر انبوه یک صد هزار نفری و مجهز فریدریک ناچیز می‌داند و احساس خطر می‌کند اما او جز ایمان و فداکاری فوق العاده و تشدید عملیات جنگی علاجی برای کارش نمی‌بیند.

طارق برای تحقق این امر فرمان می‌دهد تا تمام کشتی‌های جنگی لشکرش را آتش زنند، تا لشکرش را از عقب‌نشینی در مقابل این دشمن مهم به امید اینکه بتوانند با این کشتی‌ها فرار کنند ناامید و مأیوس کند و نجات خود را فقط در تشدید جنگ بدانند. همین که تمام کشتی‌ها را طعمه حریق می‌کند و از بین می‌برد در بین لشکرش به پا می‌ایستد و آن نطق تاریخی را ایراد می‌کند:

«العدو أمامنا والبحر ورائنا. فاختاروا أيهما شئتم»

یعنی: دشمن در جلو ماست و دریا در پشت سر. اینک هرکدام از را می‌خواهید انتخاب کنید (یعنی یا خود را به دریا بزنید تا یقیناً غرق و هلاک شوید، یا مردانه با دشمنی که در جلو دارید بجنگید تا هر طور شده به پیروزی برسید و نجات یابید).

لشکر طارق از شنیدن این خطابه چنان‌که گوئی از هر دری ناامید است و موجودیت خود را فقط در اسلحه و شجاعت در کار می‌داند به سوی دشمن پیش می‌رود. در اولین برخورد با لشکر فریدریک به طوری بر آن‌ها یورش می‌برند که تاب مقاومت را از آن‌ها می‌گیرند و آن‌ها را در اندک مدتی به نحو فاحشی شکست می‌دهند. خود فریدریک نیز به قتل می‌رسد. برای نجات‌یافتگان سپاه فریدریک جز تقاضای صلح یا تسلیم بدون قید و شرط راهی نمی‌ماند. طارق با تقاضای صلح آن‌ها موافقت می‌نماید و بدین نحو بین طرفین صلح می‌شود که اسپانیائی‌ها اسلحه بر زمین نهند. طارق به آن‌ها آزادی در اقامه شعائر دینی‌شان را بدهد و آن‌ها را در حمایت دولت اسلام بگیرد و با آن‌ها با محبت و مهربانی رفتار نماید جان و مال‌شان را در امان بدارد.

سپس موسی بن نصیر والی مغرب با سپاه دیگری به کمک طارق می‌شتابد و در اسپانیا پیاده می‌شود و به اتفاق طارق رو به شمال اسپانیا پیش می‌رود و ناحیه کستیل (قسطیله) و سایر نواحی و جهات اسپانیا را تصرف می‌کند و دست حکام و امرای قوم گود را از تمامی شبه جزیره اسپانیا به کلی قطع کند.

در خاتمه این مطلب باید فهمید که اسپانیا شبه جزیره‌ای است به مساحت ۵۰۵۰۰۰ کیلومتر مربع واقع در جنوب غربی اروپا و در جغرافیای قدیم شامل چندین ایالت (استان) بوده که به طور ملوک الطوایفی اداره می‌شد به این اسامی CASTILLA که اعراب آن را قشتاله می‌نامیدند، ARAQON که اعراب آن را اراغون نامیدند، SBEYLLA که اعراب به آن اشبیلیه می‌گفتند، TOLEDO که در جغرافیایی عربی به آن طیطله گفته شده، MADRIS که در حال حاضر مرکز اسپانیا می‌باشد و در جغرافیای عرب مجرید نامیده شده، GRENDE که در جغرافیای مسلمانان غرناطه ذکر شده و GORDOBA که مسلمانان به آن قرطبه می‌گویند. اینجا محل کرسی اسقف اعظم مسیحی بود و پس از فتح عربی مرکز اسپانیا، محل والی و قاضی القضات مسلمین گردید، LEYON، لیون واقع در جنوب شرقی خاک فرانسه در کنار نهرِ رون RHONE [۵۰]و ANDALUSIA که در جغرافیای عربی اندلس نام دارد و چون این ایالت و این ناحیه از خاک اسپانیا خیلی آباد و حاصل‌خیزتر از بقیه نواحی اسپانیا بود، مسلمانان این اسم را بر کلیۀ ایالات آن اطلاق کردند و تمامی خاک اسپانیا را اندلس نامیدند و حال آنکه اندلس در واقع نام یکی از ایالات آن بود.

اندلس (اسپانیا) تا آخر خلافت اموی‌ها در دست آن‌ها بود. بعداً به دست بنی عباس افتاد. سپس عبدالرحمن بن معاویه بن هشام بن عبدالملک اموی در سال ۷۵۲ میلادی (۱۳۸ هجری) آن را از دست بنی عباس خارج کرد و به عنوان امارت مستقل قرطبه به آن استقلال داد.

بعداً این مملکت یعنی اسپانیا در سال ۱۰۲۱ میلادی قطعه قطعه شد و به دولت‌های کوچکی به صورت ملوک الطوائفی تحت حکم امرای عرب درآمد. سپس در اثر اختلاف و جنگ داخلی که بین امرای عرب رخ داد، امرای مسیحی در سال ۱۲۱۲ میلادی بر قسمت اعظم اسپانیا تسلط یافتند و حکومت مسلمانان در اسپانیا فقط منحصر گردید به ایالت غرناطه که این هم تا سال ۱۵۴۹ میلادی (۸۹۷ هجری) در دست مسلمانان باقی ماند.

فردیناند امیر مقتدر مسیحی که قبلاً قشتاله را از دست مسلمانان گرفته بود در سال ۱۵۴۹ با ایزابلا ملکه ناحیه اراغون که قبلاً از دست مسلمانان خارج شده بود ازدواج می‌کند. این دو نفر مملکت خود را درهم ادغام می‌کنند و دو قوای نظامی آن‌ها به یکدیگر منضم می‌گردد و به یک قدرتِ نظامی متحد مبدل می‌شود.

فردیناند در همین سال با این قوای متحد متشکل هشتاد هزار نفری از قوای خود و قوای همسرش ملکه ایزابلا به غرناطه حمله کرد و آن را از دست امیر عبدالله بن حسن [۵۱]گرفت و بر تمام ایالات اسپانیا به عنوان یک دولت مستقل سلطنت کرد.

کریستوف کلومب در دورۀ سلطنت این پادشاه (فردیناند) قاره امریکا را کشف کرد. کشتی‌ای که کریستوف کلومب با آن سفر تاریخی خود را به امریکا کرد و آن را که تا آن وقت مجهول و ناشناخته بود کشف کرد تاکنون در ساحل بندر بارسلون به عنوان یادگاری از کار این دریا نورد تاریخی محافظت می‌شود.

روایات تاریخی در باره مدت حکومت مسلمانان در اسپانیا مختلف است. آنچه پس از تحقیق در این باره به دست آمد این است که سرزمین اسپانیا ۸۰۶ سال در دست مسلمانان بوده که ۲۸۰ سال از این مدت تحت سلطه اموی‌ها (بنی امیه) بوده است و بقیه این مدت تحت حکم عباسی‌ها، علوی‌ها، مرابطین، ملثمین و طوایفی دیگر اداره می‌شده است. برترین ترقی و بهترین نظم و آبادی و امنیت اسپانیا در دوران حکومت بنی امیه در این سرزمین حاکم بوده است. طبق شواهد تاریخی و آثاری که تا به حال در اسپانیا باقی مانده است تمدنی که مسلمین در آنجا به وجود آوردند در دنیای آن روزگار بی‌سابقه بوده است.

چون اگر به تفصیل این مطلب بپردازیم گذشته از اینکه طولانی خواهد بود، خارج از موضوع اصلی این کتاب می‌باشد، خوانندگان عزیز را به مراجعه به کتب تاریخ صحیح دیگر محول می‌کنیم و می‌رویم تا به ذکر بقیه حلقات تاریخ حضرت عثمان بپردازیم.

این کشتی اولین کشتی است که به ربری کریستوف کولومب کاشف قاره امریکا در سال ۱۴۹۲ میلادی یعنی ۴۸۳ قبل از این تاریخ (۱۹۸۱ میلادی) ۱۳۶۰ هجری شمسی در ساحل محلی که اکنون سان‌سالوادور SANSAL YADOR نامیده می‌شود لنگر انداخت. این کشتی اکنون در بندرگاه بارسلون باقی و یکی از چیزهای دیدنی توریست‌ها است.

[۴۶] چنان‌که نوشتیم عثمان در فرمانی که برای تصرف اندلس به عبدالله ابن نافع بن قیس و عبدالله بن نافع بن الحصین نوشت تصریح کرد که، فتح اندلس کار برای حمله و تسلط بر قسطنطنیه (پایتخت بیزانس) آسان می‌نماید. از این فرمان فهمیده می‌شود که کارهای مسلمین و بسط نفوذشان طبق نقشه و هدف صحیحی بوده. در تاریخ نیز می‌خوانیم که چقدر درست و حساب شده و نتیجه‌بخش بوده است. [۴۷] کما آنکه عمر با لشکر اسلام به ایران حمله کرد و تاج و تخت شاهنشاهی ایران را برهم زد و برباد داد و بر قسمت اعظم خاک ایران استیلاء یافت و قوای نظامی ایران اگر برتر از قوای روم نبود، کمتر نبود. [۴۸] البدایة والنهایة، ج ۷، صص ۱۵۷. [۴۹] سقلیه (سیسیل) جزیره‌ای است به وسعت ۲۵۷۰۸ کیلومتر مربع؛ اولین قومی که آن را آباد کردند فینیقی‌ها و پس از آن یونانی‌ها بودند. عرب‌ها در سال ۸۲۷ میلادی به فرمان زیادة الله الأغلبی پادشاه قیروان بر آن دست یافتند. اکنون جزء کشور ایتالیا محسوب می‌شود. [۵۰] طول این نهر ۸۱۲ کیلومتر و سرچشمۀ آن در سویس می‌باشد. معظم آن از خاک فرانسه و از وسط شهر لیون LEUON در جنوب شرقی فرانسه می‌گذرد. [۵۱] امیر عبدالله آخرین امرای مسلمان است که در اسپانیا امارت می‌کرد و غرناطه آخرین استانی است از استان‌های اسپانیا که از دست مسلمانان خارج شد و بدین ترتیب دست مسلمانان از کلیه سرزمین اسپانیا قطع گردید.