صهرین عثمان و علی رضی الله عنهما

فهرست کتاب

اجتماع حکمین:

اجتماع حکمین:

در مدت شش ماه و هفده روز از قرارداد تحکیم تا اول رمضان، عمرو بن العاص و ابوموسی چندی باهم اجتماع می‌کنند و در باره امری که به آن‌ها تفویض شده بود مذاکره و مشاوره می‌کنند و به اتفاق می‌رسند که هم امام و هم معاویه از منصب‌شان معزول شوند. یعنی امام از خلافت و معایه از امارت برکنار شود. ولی در بارۀ تعیین خلیفه جدید باهم اختلاف پیدا می‌کنند. ابوموسی، عبدالله بن عمر بن الخطاب را و عمرو بن العاص پسر خود عبدالله را که از صلحاء و عباد صبحاه بود پیشنهاد می‌کنند. چون در بارۀ هیچیک از آن‌ها به اتفاق نمی‌رسند، از تعیین خلیفه منصرف می‌شوند و امر خلافت را به اختیار امت واگذار می‌نمایند تا از طریق شورا و بیعت عمومی هرکسی را که صلاح بدانند، چه علی و چه کسی دیگر را برای خود برگیزنند.

چون روز موعود اجتماع حکمین نزدیک می‌شود، امام ابوموسی را چنان‌که مقرر بود با چهارصد نفر سواره از لشکر عراق همراه با عبدالله بن عباس و شریح بن هانی یکی از فرماندهان لشکر عراق به شهر دومۀ الجندل میعادگاه می‌فرستد. از آن طرف معاویه نیز عمرو بن العاص را با چهارصد سواره از لشکر شام به همراهی چند تن از اشخاص برجسته خود از قبیل عبدالله بن عمر بن الخطاب، عبدالله بن زبیر، مغیره بن شعبه، عبدالرحمن بن الحارث بن هشام مخزومی، عبدالرحمن بن عبد یغوث و ابوجهم بن حذیفه به آنجا اعزام می‌نماید. این دو گروه اعزامی به طور مسالمت‌آمیز باهم ملاقات می‌کنند و یکدیگر را می‌پذیرند.

هردو گروه و طبعاً مردمی که از گوشه و کنار مملکت برای اطلاع از تصمیم حکیم که سرنوشت این دو جماعت عظیم را تعیین می‌کند به آنجا آمده بودند، در یک جا جمع می‌شوند. در تواریخ آمده که عمرو بن العاص رعایت ادب می‌کند و ابوموسی را برای اعلام نظر مورد اتفاق‌شان مقدم می‌دارد. ابوموسی به پا می‌خیزد و می‌گوید: ای مردم! ما (در این مقطع) در باره امر امت باهم فکر و تبادل نظر کردیم، بهترین راه را که به صلاح امت است و اختلاف آن‌ها را از میان می‌برد نیافتیم جز این راه که هردو بر آن متفق شده‌ایم و آن این است که، علی و معاویه را از کارشان خلع کنیم تا مردم امر خلافت را به هرکسی که دوست می‌دارند واگذارند. من اکنون علی و معاویه را خلع می‌کنم. پس شما خودتان آینده خود را پیش‌بینی کنید و هرکسی را که می‌دانید اهلیت دارد، به میل خود انتخاب کنید.

پس از این عمرو بن العاص در جای ابوموسی می‌ایستد و خطاب به مردم می‌گوید:

آنچه ابوموسی گفت استماع کردید و شنیدید که صاحبش (علی) را از خلافت عزل کرد. من نیز او را (علی) خلع می‌کنم و صاحبم (معاویه) را در جای خودش ابقاء می‌کنم. بدین سان عمرو ابن العاص بر ابوموسی فائق و غالب می‌گردد.

اگر اندکی در ماهیت این روایت تعمق کنیم، برای ما روشن می‌شود که درست نیست، مگر نه این است که در قرارداد تنظیمی در باره حکمین، صریحاً ذکر شده بود که آنچه مورد موافقت هردو نفر باشد، معتبر و مورد قبول امام و معاویه و لشکر آن‌ها و سایر مسلمین خواهد بود، نه آنچه که با یکدیگر اختلاف کنند.

بنابراین، آنچه در این روایت به عمرو بن العاص نسبت داده شده چون مخالف با رأی و نظر ابوموسی و برخلاف متن قرارداد است، هیچ اعتبار و ارزش ندارد و خیلی بعید است که این نظر مخالف و بی‌ارزش از عمرو بن العاص، این نابغه سیاست صادر شود.

رجال سیاست بر فرض اینکه فاقد عدالت باشند، خیلی حفظ ظاهر می‌کنند و دست به کاری نمی‌زنند که مردم بدانند باطل است. حرفی نمی‌زنند که در همان وهله اول خطای آن‌ها کشف و برای همه کس روشن شود که بی‌ارزش است؛ زیرا در افکار عمومی سبک و از آن‌ها سلب اعتبار و اعتماد می‌شود.

چون این روایت ناصحیح در غالب تواریخ ذکر شده و هرجا که یادی از جنگ صفین می‌شود یا ذکری از داستان حکمین به میان می‌آید، همین روایت نقل می‌شود، این روایت بیش از روایات دیگر به زبان یا قلم آمده و بین مردم شایع شده است.

مردم طبعاً همیشه به گفتن یا شنیدن قصص و داستان‌های شنیدنی و عجیب و غریب مانند داستان مورد بحث ما بهتر و بیشتر رغبت می‌کنند تا به روایات و واقعیات سادۀ حقیقی.

از اینجاست که می‌بینیم غالب مردم زمان ما به کتاب‌های رمان [۱۹۶]و افسانه‌های خیالی با آنکه یقین دارند ساختگی و بی‌حقیقت است خیلی بیش از کتاب‌های حق و حقیقی از قبیل قرآن، احادیث نبوی و تفاسیر آن‌ها توجه می‌کنند. انواع و اشکال این کتاب‌های بی‌پایه و بی‌مایه در کتابفروشی‌ها و در کنار خیابان‌ها در معرض فروش قرار می‌گیرند و خریدار و خواننده زیاد دارند ولی متأسفانه به قرآن و احادیث هدایت بخش و شروح آن‌ها کمتر عنایت می‌شود، چه بسا که از این قبیل کتاب‌های حق در خانه‌ای اصلاً نباشد یا اگر باشد، برای تقدیس و تبرک نگهداری شود، نه برای قرائت و اتخاذ دستورالعمل.

با این بحث کمی از موضوع اصلی کتاب خارج شدیم. حالا باز می‌گردیم تا بگوئیم، روایت مذکور به دلیل که گفتیم، صحیح نیست و به علتی که بیان کردیم به ناحق در بین مردم شهرت پیدا کرده است. روایت صحیح در این باره چنان‌که مسعودی [۱۹۷]مؤرخ شهیر در کتابش به نام مروج الذهب نقل کرده، این است که هیچیک از حکمین رأی خود را در دومۀ الجندل ضمن خطبه به مردم اعلام نکردند، بلکه رأی خود را مبنی بر اینکه (دو نفر متفقاً علی و معاویه را از کارشان خلع کرده‌اند و مسلمین باید به میل و رغبت خودشان هرکسی را صلاح بدانند به خلافت برگزییند) در صحیفه‌ای نوشته بودند و آن را در دومۀ الجندل به مردم ارائه دادند و تصویب خود را به آن‌ها اعلام کردند [۱۹۸](و هیچ اختلافی باهم نداشتند).

همینطور که دیدگاه حکمین در صحیفه‌ای نوشته شد و اشخاصی چند از قبیل اشعث بن قیس، سعید بن قیس همدانی، ورقاء بن سمی جملی، عبدالله بن مجل بجلی، حجر بن عدی کندی [۱۹۹]، عبدالله بن طفیل عامری، حبیب بن مسلمه [۲۰۰]، عبدالرحمن بن خالد مخزومی و چند تن دیگر بر آن گواهی نوشتند، مسلماً حکمین هم نتیجه اقدام و نظر خود را باید در صحیفه‌ای بنویسند تا مدرک بماند، نه اینکه ضمن خطبه به مردم بگویند تا برباد و اثری از آن نماند. بدیهی است که آنچه در صحیفه نوشته شده مورد اتفاق حکمین بوده است و الا انجام نمی‌گرفت. بنابراین، هیچیک از حکمین نه چیزی برخلاف دیگری نوشته و نه حرفی مخالف با نظر دیگری زده است. اکثر مؤرخین و غالب مردم بی‌جهت ابوموسی اشعری را به عجز و شکست در مقابل عمرو بن العاص متهم می‌کنند.

ابوموسی اشعری برخلاف آنچه که مشهور شده است، مرد ساده‌ای نبود. بلکه یکی از رجال مهم سیاست بوده و در دورانِ عمر بن الخطاب حاکم ولایت بصره بود. عثمان نیز او را به امارت کوفه که محل مهم اشرار آشوبگر بود منصوب کرد. پس از عثمان امام نیز او را لایق دانست و در جایش ابقاء فرمود. مسلماً چنین مردی که متناوباً دو استان از استان‌هایِ مملکتی را با سیاست درستی اداره کرده و خوب از عهده برآمده است، ورزیده ذکاوت و چکیده سیاست می‌باشد و محال است که در صحنه سیاست غفلت کند و ببازد، گرچه بازیگرش عمرو بن العاصِ سیاس بوده باشد.

از تاریخ معلوم می‌شود که رأی حکمین مقبول طرفین نشده و چه خوب که نشد. چه در این ایام خونین که مردم در عزای کشتگان صحنه صفین بودند و هنوز اثر خون آن‌ها از زمین میدان صفین به خوبی از بین نرفته و از این رو بغض و کینه در قلوب غالب مسلمین نسبت به هم می‌جوشید و علاوه بر این در این زمان، امت اسلام به گروه‌های متعادی و متخاصم تقسیم و در مقابل هم قرار گرفته بودند، گروهی طرفدار امام و گروهی طرفدار معاویه و گروهی به نام خوارج در آرزوی استقلال بودند و مخالف و دشمن آن دو گروه بودند. بنابراین، اگر امر انتخاب خلیفه در این جو خطرناک پیش می‌آمد، مسلماً بر سر این امر به منازعه و کشمکش می‌افتادند. چه هریک از گروه‌ها تلاش می‌کرد تا یک نفر از خود آن‌ها به خلافت برسد. در این صورت بی‌هیچ تردیدی مسلحانه به جان هم می‌افتادند و کار خلافت سر و سامان نمی‌گرفت. یا هریک از گروه‌های سه‌گانه یک نفر را از بین خودشان مستقلاً به خلافت برمی‌گزیدند. در این صورت مملکت متحد اسلام قطعه قطعه و به صورت ملوک الطوایفی درمی‌آمد. آن هم نه ملوک الطوایف مجاور و آرام، بلکه ملوک الطوایفی متخاصمی که چند روز قبل در صفین به حدی خون هم دیگر را ریختند که به قول ابن کثیر گوئی خون از آسمان بر زمین می‌بارد.

باری، حال که حکمین منتفی شده امام تصمیم می‌گیرد مجدداً به طرف معاویه لشکر بکشد. بدین منظور روز جمعه در مسجد کوفه بدین نحو سخنرانی می‌فرماید:

در مقابل این پیش‌آمد بس عظیم، و در برابر این حادثه ناگوار، خدا را سپاسگزارم و گواهی می‌دهم که جز خدای واحد حق، خدائی نیست و محمد رسول خداست. بدانید که تمرد از فرمان خدا هم زشت است و هم روزی افسوس و پشیمانی به بار می‌آورد (که سودی ندارد) من به شما در باره این دو مرد (ابوموسی اشعری و عمرو بن العاص) و حکمی که به آن‌ها ارجاع شد، امر کردم و رأیم را صریح بیان کردم، ولی شما چیزی قبول نکردید و نپذیرفتید، جز آنچه که خودتان می‌خواستید. داستان من و شما چنین است که شاعر می‌گوید:

بذلت لهم نصحي بمنعرج اللوى
فلم يستبينوا الرشد إلا ضحى الفجر

یعنی: من در محلی به نام منعرج اللوی نصیحت و خیرخواهی خود را به آن‌ها بیان کردم، ولی آن‌ها راه صوابی را که بیان کردم نفهمیدند. و نپذیرفتند، مگر امروز که دیر شده است. سپس در خطبۀ خود آنچه را که حکمین انجام دادند رد کرد و آن‌ها را در کارشان ملامت فرمود و مردم را دعوت فرمود تا مهیا شوند و مجدداً برای جنگ با اهل شام حرکت کنند. روز دوشنبه را برای حرکت معین فرمود. نامه‌ای نیز به خوارج نوشته و به آن‌ها اعلام می‌دارد که حکم حکمین مردود است و عزم جزم دارد که لشکر بکشد و به شام حمله کند و آن‌ها را به شرکت و همکاری در این حمله دعوت می‌فرماید ولی آن‌ها اجابت نمی‌کنند و می‌نویسند: تو در این امر برای رضای خدا خشمگین نشده‌ای، بلکه خشمت برای خویشتن است. در نامه خود تا جائی بی‌ادبی و جسارت کرده بودند که ایمان‌شان را در معرض خطر انداخته بود. ما از روی ادب در حق امام و جهت پاک نگهداشتن کتاب از ذکر آن منصرف می‌شویم.

امام با وقوف بر مضمون این نامه از همکاری آن‌ها مأیوس و مهیا می‌شود تا با بقیه لشکر خود به شام برود. از کوفه با عده عظیمی که ابن کثیر می‌گوید: شصت و پنج هزار نفر بودند، خارج و در محلی به نام نخیله اردو می‌زند، تا مردم از جاهای دیگر، مملکت در آنجا جمع شوند.

عبدالله بن عباس از بصره سه هزار و دویست سواره نظام تحت فرماندهی یکی از فرماندهان مشهور عرب به نام جاریه بن قدامه و نیز یک هزار و هفتصد نفر پیاده نظام تحت امر ابوالأسود دوئلی جمعاً چهار هزار و نهصد نفر به اردوگاه نخیله می‌فرستند. امام برای آن‌ها سخنرانی می‌کند و آن‌ها را به جهاد در راه خدا ترغیب و به ثواب شهادت امیدوار می‌فرماید. لشکر نیز اجابت می‌کند. یکی از امراء لشکر به نام صیفی بن فسیل [۲۰۱]به پا می‌خیزد و عرض می‌کند: یا امیرالمؤمنین! ما همه حزب تو و یاری‌دهندۀ تو هستیم. با دشمنانت هرکس باشد و هرجا باشند، دشمنیم و با آن‌ها می‌جنگیم. با هرکسی از آن‌ها که سر فرود آورده و اطاعت کند به خوبی رفتار می‌کنیم، ان شاء الله، از حیث اندک بودنِ تعداد نیروها خوفی بر تو نیست (زیرا نیت و روحیه لشکر نیکو و قوی است).

امام از قوت روحیه و شدت ایمان لشکرش به حسن آینده خود امیدوار شده منتظر نمی‌شود تا مردم از جاهای دیگر از قبیل یمن، مصر و مدائن برسند. مهیا می‌شود تا با همین لشکر موجود حرکت فرماید، ولی در همین هنگام خبر می‌رسد که خوارج در حدود نهروان تا مدائن دست به فساد و راهزنی و غارت و قتل مردم بی‌گناه زده‌اند. یکی از مردمی که در راه سفر به دست آن‌ها کشته شده عبدالله بن خباب صحابی بزرگ رسول الله و زوجه او بوده که او را مانند گوسفند ذبح کرده‌اند و زوجه‌اش را که حامله بوده به قتل رسانیده‌اند، شکمش را شکافته‌اند و جنین را از شکمش بیرون کشیده دور انداخته‌اند و سه نفر زن که همسفرشان بوده‌اند نیز کشته و هرچه همراه آن‌ها بوده را حلال می‌دانند تصاحب می‌کنند. خلاصه در آن حدود وضعی به بار آورده‌اند که مردم آن دیار مرعوب و در خوف و هراس به سر می‌برند و راه‌ها ناامن شده است.

لذا رؤساء قبایل و امراء لشکر امام می‌ترسند که اگر در این هنگام که اوضاع چنین است به شام بروند و در آنجا به جنگ با لشکر معاویه بپردازند، این مفسدین (خوارج) بی‌شک فرصت را غنیمت بدانند و بر سر اهل و زن و ذریه آن‌ها نیز همان بلائی را بیاورند که در آن حدود بر مسلمین می‌آورند. این مطلب را با امام در میان می‌گذارند و پیشنهاد می‌کنند تا قبل از حرکت به شام کار آن‌ها را یکسره سازند، چه به صلح و چه به جنگ پس از اینکه از شر و خطر آن‌ها در امان شوند، رو به شام نهند.

امام این پیشنهاد معقول را قبول می‌فرماید. برای اطلاع کافی از وضع خوارج، مردکاردان و دانائی را به نام حرب بن مرۀ العبدی نزد آن‌ها می‌فرستد، تا وارسی نماید که اوضاع آن‌ها چگونه است و در آنجا چه می‌گذرد. همین که قاصد امام پایش به آنجا می‌رسد، او را نیز به قتل می‌رسانند.

به محض اینکه خبر قتل حرب به امام می‌رسد در قلع ریشه وجود آن‌ها درنگ‌کردن را روا نمی‌داند منادی می‌فرستد و به لشکر اعلام می‌کند تا به طرف این دستۀ فتنه و فساد حرکت کنند. خودش همراه آن‌ها حرکت و از پل فرات عبور می‌کند، در کنار شمالی فرات دو رکعت نماز می‌خواند و سپس با خدای عزوجل به مناجات می‌پردازد و فتح و ظفر را در کارش از خدا می‌خواهد. از اینجا یکی از رجال لشکر به نام قیس بن سعد را جلو می‌فرستد تا به مدائن برود و به سعد بن مسعود (برادر عبدالله بن مسعود ثقفی) والی مدائن سفارش دهد که لشکر آنجا آماده باش و منتظر ورود امام باشند. همین که امام به آنجا می‌رسد و مردم آماده باش آنجا به لشکر امام می‌پیوندند، امام به خوارج سفارش می‌دهد تا قاتلین برادران مسلمانی را که در این ایام به ناحق به دست آن‌ها کشته‌اند، تحویل دهند، تا بر آن‌ها حد شرعی اجرا و کشته شوند. جواب می‌دهند: همه ما جمیعاً قاتل برادران شما هستیم. ما خون آن‌ها را هدر و خون شما را هم مباح می‌دانیم.

اما طبق ارشاد قرآن که می‌فرماید:

﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ[النحل: ۱۲۵].

می‌خواست حتی الإمکان از برخورد مسلحانه با آن‌ها که چند روز قبل طرفدارش بودند، اجتناب فرماید و آن‌ها را با موعظه حسنه و مجادله حسنی هدایت کند و به راه حق باز گرداند. بدین لحاظ قیس بن سعد بن عباده انصاری به دستور امام نزد آن‌ها می‌رود و آن‌ها را نصیحت می‌کند تا از این عقیده باطلی که دارند و از این رویه بی فایده‌ای که در پیش گرفته‌اند باز گردند. اما سودی نمی‌دهد. سپس ابوایوب انصاری صحابی بزرگ رسول الله که همه آن‌ها او را می‌شناختند، با آن‌ها ملاقات می‌کند و خیلی آرام و حساب شده با آن‌ها مذاکره می‌کند؛ ولی چه سود؟

این بار خود امام شخصاً به میان آن‌ها می‌رود و آن‌ها را با آن بیان و منطق قانع‌کنندۀ خود اندرز می‌دهد از شر سرانجامِ این عقیده نادرست و از سوء عاقبت این روش ناروائی که دارند برحذر می‌کند و می‌فرماید:

ای قوم خیره سر و خودخواه! شما در باره امری (قبول حکمیت) بر من اعتراض دارید که خودتان قبول و اصرار داشتید و مرا وادار کردید تا قبول کنم. این من بودم که شما را از آن نهی کردم و این شما بودید که خودسرانه پذیرفتید. حالا این مائیم و این شما؛ تا فرصت از دست نرفته است به حال اول و به سوی ما برگردید. از ارتکاب محرمات خدا بپرهیزید. این نفس (اماره بالسوء) شماست که شما را تا آنجا فریفته و مغرور ساخته که قتل مسلمین را مباح و مال‌شان را برای خود حلال می‌دانید. به خدا قسم! اگر شما جوجۀ پرنده‌ای را بی‌جهت بکشید، گناهش نزد خدا بزرگ است، تا چه رسد به قتل نفس انسان که خدا آن را صریحاً در قرآن حرام فرموده است [۲۰۲].

چون خوارج در رد فرمایشات آن‌حضرت جوابی نداشتند، در بین خود ندا در می‌دهند و می‌گویند: سخن کوتاه. با آن‌ها حرف نزنید (عمل نشان دهید) و آمادۀ جنگ باشید، تا به لقای پروردگار عزوجل برسید. بشتابید به سوی بهشت، بشتابید به سوی بهشت.

امام از بازگشت آن‌ها به راه حق ناامید می‌شود و به اردوگاه لشکرش بازمی‌گردد، تا در اندشیه امر آن‌ها باشد که با آن‌ها چه کند.

در همین هنگام خبر می‌رسد که خوارج از اینجا کوچ می‌کنند و به طرف جنوب نهر فرات حرکت می‌کنند. احتمال دارد آن‌ها فرصت غیبت امام و لشکرش را از کوفه غنیمت شمرده‌اند و می‌خواهند به کوفه حمله و آن را تصرف کنند. اگر در کارشان موفق شوند، لاجرم دست به کشتار مردم بی‌گناه می‌زنند و مشکلی به بار می‌آورند که حل آن آسان نیست. لذا گروهی در پی آن‌ها می‌روند تا مسیر و مقصدشان را کشف کنند. گروه باز می‌گردند و این مطلب را تأیید می‌کنند و می‌گویند: آن‌ها اکنون از پل فرات عبور کرده اند.

ولی امام می‌فرماید: به خدا قسم آن‌ها از پل عبور نکرده و نخواهند کرد. به خدا قسم قتلگاه آن‌ها در این طرف پل می‌باشد. در جنگی که بین ما و آن‌ها (در این طرف پل) در می‌گیرد از لشکر ما ده نفر به شهادت نمی‌رسند و از آن‌ها در این جنگ ده نفر باقی نمی‌مانند. فوراً فرمان می‌دهد تا لشکر به سرعت به سوی آن‌ها بتازد.

[۱۹۶] رمان کلمه‌ای است فرانسوی، به معنی داستان ساختگی، بی‌حقیقت و تخیلی. [۱۹۷] علی بن حسین مسعودی، از حیث عقیده متمایل به تشیع بوده، در نوشتن تاریخ رجال صدر اسلام هیچ تعصب و جانب‌داری به کار نبرده بلکه تتبع کرده، آنچه را که حقیقت واقع بوده به قلم آورده است. [۱۹۸] دایرة المعارف فرید وجدی، ج ۶، ص ۶۵۴. [۱۹۹] کندی بر وزن هندی منسوب به قبیله کنده است. [۲۰۰] مسلمه بر وزن محکمه می‌باشد. [۲۰۱] بر وزن شهید. [۲۰۲] رک: الکامل، ج ۳، ص ۱۷۴؛ البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۸۹.