امام تصمیم میگیرد:
اگر خلیفه مسلمین بر فرض محال برای اجتناب از وقوع جنگ و خونریزی در بین مسلمین از بصره [که اکنون به دست طلحه و زبیر افتاده است] صرف نظر فرماید، آیا طلحه و زبیر به بصره قناعت میکنند و در همین جا مینشینند؟ مسلماً خیر. چه این طبیعت فطری بشر است که هرچند به آرزوهای زیاد خود برسد هرگز اکتفاء نمیکند و ندای باطنی هل من مزیدش او را به کوشش و فعالیت دعوت میکند تا به بیشتر از آنچه که به دست آورده برسد.
بنابراین، اگر خلیفه مسلمین فرضاً از بصره چشم میپوشید و کاری به طلحه و زبیر نمیداشت تا در فرصت مناسبتری به حسابشان برسد، آنها طبعاً به طمع جاهای دیگر مملکت میافتادند. تاریخ نیز میگوید: هنوز چیزی از تسلط آنها بر بصره نگذشته بود که به اهل کوفه و یمامه نامه فرستادند و از آنها برای دستگیری اشراری که در آنجا بودند استمداد کردند و این خود دلیل بر این است که به طمع آن دیار افتاده اند.
اکنون حضرت علی قبل از اینکه این اختلاف و دو دستگی مسلمین بیش از این شدت گیرد و قبل از اینکه در مملکت اسلامی که در اثر اتحاد مسلمین به وجود آمده است بینظمی و هرج و مرج به میان آید، به قطع ماده تفرق و به اصلاح ذات البین مسلمین اهتمام میفرماید.
قبلاً نگاشتیم که امام لشکری در مدینه تهیه فرموده بود و میخواست برای مقابله با معاویه به سوی شام حرکت فرماید. چون اطلاع یافت در مکه مقدمات لشکرکشی فراهم میشود، از حرکت به سوی شام توقف میکند و منتظر میشود تا ببیند مقصود از این لشکرکشی چیست و مقصدش کجا است. حالا خبر مییابد که این لشکر به رهبری طلحه و زبیر به سوی بصره حرکت کرده است.
لذا امام با همان لشکری که برای مقابله با معاویه تجهیز کرده بود و با همان تاکتیک [۱۵۴]که ذکر کردیم به اضافه شش نفر از اصحاب بزرگ رسول الله که از اهل بدر بودند و اینک به لشکر امام پیوستهاند و با امام همکاری میکنند [۱۵۵]در آخر ماه ربیع الثانی سال ۳۶ هجری برای مقابله با طلحه و زبیر از مدینه حرکت میفرماید.
ابن کثیر تعدادِ لشکر امام را هنگامِ خروج از مدینه کلاً نهصد نفر ذکر میکند، ولی ابن الأثیر میگوید: عده کوفیها و بصریهها که در این لشکر همراه امام بودند، نهصد نفر بوده است. این روایت صحیحتر به نظر میآید؛ زیرا مجموع کل لشکر امام که متشکل از اهل مدینه، کوفه و بصره که در مدینه بودند و طرفدار جدی امام بودند مسلماً بیش از نهصد نفرموده است.
به هرحال امام در نظر داشت قبل از اینکه طلحه و زبیر به بصره برسند، راه را بر روی آنها ببندد و جلوشان را بگیرد تا حل مشکل کار آسانتر و زودتر به مقصود برسد؛ ولی چون در قریه ربذه میشنود که آنها از این حدود گذشتهاند، تصمیم میگیرد پشت سرشان حرکت نماید و به بصره برود و چون در این صورت نیاز به عده بیشتر و مهمات زیادتری پیدا میکند فرزند خود امام حسن را همراه عمار بن یاسر صحابی بزرگ رسول الله از اینجا به کوفه میفرستد تا مردم را بسیج و به همکاری دعوت نمایند. خود امام با لشکر مدینه از ربذه رهسپار بصره میشود و قبل از اینکه به بصره برسد در محلی به نام ذی قار توقف میکند و منتظر نتیجه کار امام حسن و عمار میشود.
امام حسن در شهر کوفه برای مردم در مسجد سخنرانی میکند و میفرماید:
ای مردم! دعوت و درخواست امام خود را اجابت کنید. هان ای مردم! بیشک هستند مردمی که برای این کار میشتابند؛ ولی به خدا قسم، اگر مردم دانا و کاردان به این کار بشتابند هم نتیجه کار زودتر و هم عاقبت کار بهتر خواهد بود، دعوت ما را در این امر که ما و شما بدان مبتلی شدهایم قبول و در راه حق کمک کنید.
اهل کوفه به ندای امام حسن گوش فرا میدهند و دعوتش را اجابت میکنند و خیلی زود نه هزار و به روایتی دوازده هزار نفر مسلح و مجهز میشوند و بعضی به وسیلۀ کشتی از راه آبی دجله و گروهی سواره از راه خشکی به سوی ذی قار نزد امام میشتابند.
امام مقدمشان را گرامی داشت و مقصودش را به آنها بیان کرد:
من شما را خواستم تا همراه ما باشید تا به شهر بصره نزد برادرانمان برویم و با آنها مذاکره نمائیم. آنگاه اگر از راه خود برگردند و به سوی ما باز آیند پس این همان چیزی است که ما از آنها میخواهیم و اگر لجاجت کنند و در راه خود بایستند، با آنها مدارا میکنیم (تا از جنگ و خونریزی احتراز شود) مگر اینکه آنها آغاز کنند (با ما بجنگند) در مذاکره با آنها هر امری را که به صلاح امت باشد، بر هر امری که مفسده دارد ترجیح میدهم و قبول میکنم ان شاء الله.
امام همینطور که فرموده بود از همین جا مذاکره را با آنها آغاز میفرماید. قعقاع بن عمرو [۱۵۶]را برای مذاکره با حضرت عایشه و طلحه و زبیر به بصره میفرستد تا شاید کار طرفین به صلح خاتمه یابد و جنگ و خونریزی در بین مسلمین به میان نیاید. به قعقاع میفرماید: آنها را به اتحاد و دوستی دعوت کن و از خطر عظیم تفرق و اختلاف برحذر دار.
قعقاع ابتدا نزد عایشه میآید و میگوید: ای مادرم! چرا به این شهر آمدهای؟ عایشه میفرماید: ای فرزندم! برای اصلاح وضع آشفته مسلمین آمدهام. قعقاع میگوید: پس بفرما طلحه و زبیر بیایند تا در نزد تو با آنها مذاکره نمایم و حرف من و آنها را بشنوی. قعقاع به آنها میگوید: من از ام المؤمنین پرسیدم چرا به اینجا آمده میفرماید: برای اصلاح وضع مسلمین، شما چه میگوئید آیا با آنچه میفرماید موافقید یا حرفی دیگر دارید؟ میگویند: ما هم برای همین مطلب آمدهایم.
قعقاع میگوید: اصلاحی که شما میخواهید چیست و چگونه باید انجام گیرد؟ میگویند: اجرای حکم قصاص بر آشوبگران و قاتلین خلیفه مسلمین عثمان بن عفان. چه اگر این امر دینی ترک شود، بدین معنی خواهد بود که قرآن خدا متروک شده است ولی اگر انجام گیرد به منزلۀ احیای قرآن میباشد.
قعقاع برای اینکه آنها را قانع کند که همینطور که امام قبلاً به طلحه و زبیر فرموده بود، در حال حاضر آنچه که آنها میخواهند، امکانپذیر نیست و خطر اقدام به این کار بیشتر از ترک موقت آن است. میگوید: اکنون شما گروهی از قاتلین عثمان و دست اندرکاران قتل او از اهل بصره را کشتید؛ ولی وضع شما در این امر قبل از اینکه آنها را بکشید از حالا که آنها را کشته اید، بهتر بود. زیرا شما ششصد نفر از آنها را به قتل رساندید ولی شش هزار نفر از افراد قبایل آنها را به خشم درآوردید و برای خود دشمن ساختید. در پی حرقوص بن زهیر بودید و میخواستید او را دستگیر و مجازات کنید، بازهم شش هزار نفر از قوم و قبیلهاش به طرفداری او برخاستند و او را در حمایت خود گرفتند.
حالا اگر شما اجراء قصاص را علیه حرقوص و بقیۀ دست اندرکاران قتل عثمان که در حمایت اقوام و قبائلشان هستند ترک کنید، به زعم شما عیناً ترک قرآن میباشد و اگر بخواهید اقدام کنید تا آنها را به مجازات برسانید، نه تنها بر آنها دست نخواهد یافت، بلکه آنها بر شما غالب و پیروز خواهند شد و این امر خیلی بدتر است از ترک آنچه که شما در پی آن هستید (زیرا گذشته از اینکه به مقصود خود نمیرسید، خود شما ضایع و تلف میشوید. حرف امام هم در ابتدا همین بود).
عایشه میفرماید: پس شما در این باره چه میگوئید؟ قعقاع میگوید: علاج این امر در حال حاضر سکوت است و سکون و آرامش. اکنون اگر شما با ما بیعت کنید و ما باهم متحد شویم، این امر علامت خیر و مژدۀ رحمت خدا و امارت توفیق در امر قصاص از آنها میباشد و اگر مخالفت کنید و به راه خود ادامه دهید، این امر علامت شر و نشانه از دسترفتنِ ملک و مملکت اسلام میباشد. در پی عافیت و رستگاری امت باشید تا خدا آن را به ما عطا فرماید و همانطور که در گذشته کلید کارهای خیر بودید، اکنون نیز چنین باشید. ما را در بلاء نیفکنید تا در بلاء نیفتید، و الا خداوند عزوجل، ما و شما را به زمین خواهد زد.
گفتند: راست میگوئی و چه خوب میجوئی اگر رأی و نظر علی چنین باشد که تو میگویی، کار ما و آنحضرت اصلاح میشود و به صلح خاتمه مییابد.
قعقاع از نزد آنها برمیخیزد و حضور امام میرسد و آنچه را که گفته و شنیده بود به عرض میرساند و این امام صلحجو و این خلیفۀ خیراندیش از این ماجرای موفق خشنود میشود، به پا برمیخیزد و برای لشکرش خطبه میخواند. در ضمن خطبه خود عادات و تعصبات و اندیشههای ناروای جاهلیت را نکوهش میفرماید. سپس سعادت و آسایش امت عرب را که در اثر برکات اسلام به وجود آمده بیان میفرماید. پس از آن میفرماید: من فردا از اینجا به سوی بصره حرکت میکنم. شما نیز مهیای حرکت باشید ولی هیچ احدی از کسانی که در قتل عثمان به نحوی از انحاء دست داشتهاند، نباید در بین شما باشد و نباید همراه من حرکت کند. این بدخواهان بداندیش از من جدا شوند.
حضرت علی با لشکرش از ذی قار حرکت میکند و در کنار شهر بصره منزل میگیرد. طلحه و زبیر و همراهانشان نیز از شهر بصره برون میآیند و در نزدیکی اردوگاه علی مستقر میشوند [۱۵۷]. چنانکه محقق است هردو طرف طالب صلحاند و برای صلح در مقابل هم قرار میگیرند، نه برای جنگ.
اینک برای آنکه خوانندگان عزیز هم یقین حاصل کنند که هردو طرف خیرخواه و خواهان صلح بودند، به این روایات تاریخی موثق در این باره توجه نمایند که ابن کثیر در صفحۀ ۲۳۹ ج ۷ البدایۀ والنهایۀ نقل کرده مینویسد: اعوربن نیار المنقری در اردوگاه حضور امام میآید و مقصود از اقدام و آمدنش را به بصره میپرسد. امام میفرماید: برای صلح و خاموشکردن آتش فتنه آمدهام. تا ان شاء الله مردم را بر خیر و صلاح امت جمع نمایم و ائتلاف و اتفاق آنها را جایگزین تفرق و اختلاف قرار دهم. به لشکر نیز خطاب میکند: ای مردم! دست و زبانتان را از آنها (اهل بصره) نگهدارید.
در همین اوان احنف بن قیس با جماعت شش هزار نفری خود حضور امام میآید و عرض میکند: اگر اجازه فرمائی من و جماعتم به جمع شما میپیوندیم و با مخالفین میجنگیم یا اگر بخواهی اقدام میکنم و ده هزار شمشیر را (که احتمال دارد علیه شما به کار رود) از کار اندازم و در غلاف برم. این امام مصلح به احنف اجازه نداد برای جنگ به لشکر بپیوندد و فرمود: برو همان ده هزار شمشیر را در غلاف بکش.
از هریک از این دو روایت تاریخی برای ما محقق میشود که امام برای صلح و خیر امت محمد به اینجا آمده بود، نه برای جنگ.
برای اینکه یقین بدانیم طلحه و زبیر نیز طالب صلح بودند و خیر و صلاح امت محمد را در این راه میاندیشیدند، به این روایت گوش میدهیم که ابن کثیر در همان صفحه از همان جلد البدایۀ والنهایۀ میگوید: بعضی از اهل بصره نزد طلحه و زبیر میآیند و میگویند: الان فرصت خوبی به دست آمده تا علیه دشمنان عثمان (که امام آنها را از نزد خود رانده است) اقدام کنید و قصاص قتل عثمان را از آنها بگیرید، ولی طلحه و زبیر قبول نمیکنند و میگویند: علی فرموده است، این امر اکنون باید مسکوت گذارده شود. ما نمایندهای نزد ایشان فرستادهایم میخواهیم باهم صلح نمائیم.
و ابن الأثیر در الکامل ج ۳، ص ۱۲۱ مینویسد: در این هنگام که علی در کناره شهر بصره قرار گرفت، مردی از اهل بصره نام ابوالجرباء نزد زبیر میآید و میگوید: اکنون که علی (با عدهای از لشکرش به اینجا رسیده است) چه بهتر که قبل از اینکه بقیۀ لشکرش برسند فرصت را غنیمت بشماری و یک هزار رزمنده سوار به فرستی (تا کارش را بسازند) زبیر جواب رد میدهد و میگوید: ما در فنون جنگ آزموده و از تو داناتریم ولی ما آنها را برای صلح دعوت کردهایم. نمایندگان آنها با مژده صلح از نزد ما به نزد آنها رفتهاند. من امیدوارم که این صلح بین ما انجام گیرد و این مژده تحقق یابد.
از این دو روایت نیز به وضوح میفهمیم که طلحه و زبیر به قصد صلح از بصره خارج شده بودند، اکنون در پی خیر بودند و از هرگونه شری که از طرف بعضی از افراد بداندیش پیشنهاد میشد اجتناب میکردند و دست رد بر سینه ناپاکشان میزدند.
ولی چنانکه خواهید شنید، همان آشوبگران بداندیش که امام آنها را از نزد خود راند، نگذاشتند این صلح که به قیمت نابودی همه آنها تمام میشد انجام شود.
چون صلح دلخواه طرفین انجام نگرفت و به دسیسۀ دشمنان مسلمین جنگ جمل به جای صلح نشست و بعضی از اهل سنت در باره این جنگ آراء و افکار مختلفی دارند، لازم دانستم آنچه بوده حتی جزئیات آن را به قلم آورم و در معرض افکار خوانندگان عزیز بگذارم.
باری، امام دو نفر نماینده به نام حکیم بن سلامه و مالک بن حبیب را از طرف خود نزد طلحه و زبیر میفرستد و میفرماید: اگر شما اکنون با آن امری که با قعقاع مذاکره و موافقت کردید کماکان موافقید، پس دست از هرگونه اقدامی کوتاه بدارید و بیایید تا باهم به مذاکره بنشینیم.
طلحه و زبیر جواب مثبت میدهند و میگویند: ما با آنچه که با قعقاع در بارۀ صلح مذاکره کردهایم، موافق و پابرجائیم.
با این مذاکره که نوید امنیت و آرامش میداد شبح هیولای جنگ مخوفی که بر سر مسلمین سر میکشید رو به زوال گذاشت و مسلمین تا آنجا به صلح و اتحاد نزدیک شدند که امام پسر عموی خود عبدالله بن عباس را در آخر آن روز به عنوان علامت و طلیعه صلح نزد طلحه و زبیر فرستاد. آنها نیز به همین نظر محمد بن طلحه السجاد را به حضور علی فرستادند [۱۵۸]. مردم هر دو لشکر در آن شب غرق در مسرت و شادی شدند، با کمال اطمینان به اردوگاه یکدیگر رفتند و دوستانه باهم جمع مینمودند و شب بسیار خوشی در کنار هم داشتند.
این شب حقاً شب وجد و سرور برای هردو گروه مسلمین بود. زیرا جریان امر نشان میداد که فردای آن شب امراء و رؤسای آنها در یکجا باهم جمع میشوند و روبوسی میکنند و شمشیرهایشان که دشمنان میخواستند در بین آنها به کار افتد از کار میافتاد و به غلاف میرفت.
ولی آن شب، شب خیلی خطرناکی برای دشمنان و آشوبگران دست اندر کار قتل عثمان بود. زیرا اتحاد و صلح این دو گروه عظیم مسلمین که در آن شب سایه رحمت خدا بر روی آنها گسترده بود به منزله قیام مسلمین و اعلام جنگ علیه آنها (دشمنان) بود و این شمشیرها که اکنون برای صلح در نیام میرفت، بیشک روزی دیر یا نزدیک برای قصاص و قتل آنها از غلاف کشیده میشد.
آیا این دشمنان خشندست روی دست میگذارند و تن به تقدیر میدهند و منتظر میشوند تا ببینند زمانه برای آنها چه میزاید؟ البته خیر، آنها که خود را در معرض خطر قطعی نابودی میدیدند، همان شب جداً به فکر چاره کار شدند تا هر طور شده خود را از مهلکه نجات دهند. بدین منظور بود که رؤسای آنها از قبیل شریح ابن اوفی، سالم بن ثعلبه، غلاب بن الهیثم و عبدالله بن سباء همان یهودی خبیث متظاهر به اسلام و چندی دیگر باهم اجتماع میکنند و میگویند: همه میدانید که علی به احکام قرآن از هرکس داناتر و در اجرای احکام قرآن از همه مردم کوشاتر است. شنیدید که او در باره شما (در ذی قار) چه گفت. این مردم فردا علیه شما دست صلح و اتحاد به هم میدهند. مقصود آنها از این صلح نابودی شما است. اکنون با این عده کمی که هستیم، در مقابل عده زیاد این دو گروه صلح طلب چه کاری از دست شما برمیآید؟
ما از همان اول میدانستیم که طلحه و زبیر در باره ما چه نظری دارند، ولی از نظر علی چیزی نمیدانستیم تا اکنون (که در ذی قار) تصریح فرمود اگر علی با آنها صلح کند، نظر همه آنها یکی بوده و صلح آنها برای ریختن خون ما خواهد بود. اینک که میدانید چنین است بیائید تا با علی و طلحه همان کاری را کنیم که با عثمان کردیم (یعنی آنها را به قتل برسانیم) [۱۵۹]ابن سباء این پیشنهاد را رد میکند و میگوید: اگر ما آنها را بکشیم، همه ما کشته میشویم، زیرا ما در اینجا بیش از دو هزار و پانصد نفر نیستیم در صورتی که تنها عده لشکر طلحه و زبیر خیلی زیاد است و همه آنها در پی قتل ما و تشنه خون ما هستند. غلاب بن هیثم میگوید: پس چه بهتر که از اینجا فرار کنیم و در شهرهای متعدد پراکنده و از نظر دشمنان دور و پنهان شویم. ابن سباء این نظر را نیز رد میکند و میگوید: دشمنان ما آرزو دارند که ما از هم جدا و پراکنده شویم تا بتوانند خیلی آسان بر ما دست یابند و ما را بکشند.
آنگاه خود ابن سباء لعین میگوید: عزت و پیروزی ما فقط در این است که خود را هر طور شده در جمع لشکر آنها جای دهیم و قبل از سفیدۀ صبح فردا پیش از اینکه طرفین برای مذاکره در باره صلح باهم اجتماع کنند، طوری آنها را به جنگ بکشیم که نتوانند فرصت به دست آورند و وارسی کنند که منشاء این جنگ ناخواسته کدامیک از طرفین بوده و آتش افروز جنگ کیست؟ در این صورت علی و طلحه و زبیر و لشکریانشان مشغول جنگ با خودشان خواهند شد و ما از دست آنها نجات خواهیم یافت. این نظر مورد تصویب آنها واقع شد تا آن را به کار برند [۱۶۰].
این دشمنان خبیث همینطور که نقشه داشند، در تاریکی آخر شب قبل از سفیده صبح در حالی که مسلمین به انتظار صلح فردا در خواب خوش بودند، در بین آنها سلاح به کار بردند و آتش جنگ را برافروختند [۱۶۱].
مسلمین از هردو طرف متوحش و بهتزده از خواب پریدند. هریک از فریقین به تصور اینکه طرف دیگر نقض عهد کرده و بر آنها شبیخون زده است، دست به سلاح بردند و میدان جنگ تمام عیار به وجود آوردند. لشکر امام با عده بیست هزار نفری و سپاه طلحه و زبیر با عده قریب به سی هزار نفری سواره و پیاده درهم آمیختند و به جان هم افتادند.
هرچند امام نداء میزد و میفرمود: «ألا کفوا، ألا کفوا» یعنی هان! دست نگهدارید، هان دست نگهدارید»، این صدای قدسی و روحانی به گوش کسی نمیرسید.
عایشهلدر این هنگام در مسجد مشهور به (مسجد حدان) در محله قبیله ازد نشسته بود [۱۶۲]و خبر از وقوع جنگ نداشت. کعب بن سور قاضی بصره که از این جنگ مطلع شده بود و به وحشت افتاده بود نزد عایشه میشتابد و میگوید: مردم را دریاب و آنها را از جنگی که به شدت پیش آمده و به جان هم انداخته است نجات ده.
عایشه بدین منظور سوار شترش میشود، در کجاوه مینشیند، نزدیک میدان میآید و متوقف میشود تا مردم او را ببینند و صدایش را بشنوند، ولی جنگ به حدی به شدت میجوشید که صدایش به جائی نمیرسید.
جنگ ساعت به ساعت شدیدتر میگردید. سرها بود که از تن جدا میشد و تنها بود که از اسب یا از روی پا بر زمین میافتاد و در خون و خاک میغلتید. دستها بود که قطع و پرتاب میشد. لشکر امام از حیث عده کمتر از لشکر بصره بود. برای اینکه این لشکر اندک بر لشکر انبوه پیروز شود، لازم به تشدید علمیات جنگی و تقویت قلب و صبر و ثبات داشت. لذا امام پرچم رهبری جنگ را به دست میگیرد و شخصاً وارد میدان میشود و برای تقویت قلب لشکر و تهییج آنها این آیه قرآن را تلاوت میکند:
﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَأۡتِكُم مَّثَلُ ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِكُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ يَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ ٢١٤﴾اللهم أفرغ علينا الصبر [۱۶۳].
طبعاً لشکر امام با دیدن امام در جلو خود و از شنیدن آیه تحریضکننده قرآن از امام خود به وجد میآیند و دل قوی میدارند و برای نیل به پیروزی و نصرتی که خدا در آیه فوق نوید داده است با روحیه تازهای شدت عمل از خود نشان میدهند تا هر طور شده بر لشکر بصره پیروز شوند.
چنین هم شد. طولی نکشید که پیش رفتند و بر لشکر بصره هزیمت وارد ساختند و صفوف آنها را درهم شکستند. آنها نیز به ناچار از میدان خارج و برای محافظت عایشه در اطراف شتر حامل وی جمع شدند. در اینجا مجدداً جنگ شروع و شدت مییابد.
گرچه مدافعین از شتر عایشه خیلی خوب و از خود گذشته دفاع نمودند و به حدی فداکاری کردند که هفتاد دست از بدن گیرندگان مهار شتر قطع گردید، مع الوصف یکی پس از دیگری مهار به دست میگرفت و چهل نفر از گیرندگان مهار شتر [که یکی از آنها محمد پسر طلحه بود] یکی پس از دیگری به قتل رسیدند و هفتاد نفر از طرفین در اطراف شتر کشته شدند.
ولی این مدافعین همان مردم شکستخورده میدان اول بودند. طبیعی است که سپاه شکستخورده نمیتواند در مقابل سپاه پیروزمند کاری از پیش برد. لذا همین که شتر به زانو درآمد، آنها نیز به زانو درآمدند و موضع خود را ترک و به طرف شهر بصره فرار کردند.
این امام عادل و این قائد رئوف در بین لشکر پیروزمندش نداء زد و فرمود: هیچکس حق ندارد به تعقیب فراریان بشتابد، هیچکس اجازه ندارد به مجروحین لشکر بصره آسیب رساند، هیچ احدی از شما حق ندارد چیزی از اموال مردم را برای خود بردارد یا تلف نماید. مردم نیز به این صدای قدسی گوش دادند و اطاعت کردند.
سپس امام به عمار بن یاسر و محمد بن ابی بکر برادر عایشه دستور میفرماید تا عایشه را در خیمهای قرار دهند و او را محافظت نمایند. همین که شب فرا رسید، عایشه را به شهر بصره بردند و در خانه عبدالله بن خلف خزاعی که از اشخاص صالح و سرشناس بصره بود جای دادند.
امام پس از این تا سه روز در خارج بصره در اردوگاه لشکر اقامت فرمود. بر تمام کشتگان جنگ چه از لشکر خودش و چه از لشکر بصره نماز خواند [۱۶۴]و دستور فرمود، تا آنها را در کنار هم دفن نمایند. سپس امر کرد تا هر مالی را که از لشکر مغلوب بصره در میدان به جای مانده است، جمع کنند و به مسجد بصره ببرند و به مردم اعلام نمایند تا بیایند مال خود را شناسائی کنند و بردارند، جز اسلحهای که علامت دولتی داشته و از بیت المال آورده شده است که باید به بیت المال برده شود.
[۱۵۴] تاکنیک کلمهای است فرانسوی و به معنی صفآرائی و تنظیم جنگ میباشد. [۱۵۵] رک: البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۲۲۴؛ ج ۳، ص ۱۱۳. یکی از این شش نفر ابوقتاده انصاری از صحابه کبار رسول الله بود که نزد امیرالمؤمنین آمده عرض میکند: یا امیرالمؤمنین! این شمشیر، شمشیری است که رسول الله آن را به دوشم آویخت. مدتی است که آن را در غلاف کشدهام. اکنون وقتش رسیده که آن را از نیام بیرون کشم و علیه این مردم ستمگری که در خیانت امت محمد دریغ نمیکنند به کار برم. دوست میدارم مرا در صف مقدم لشکر به کارگیری. رک: الکامل، ج ۳، ص ۱۱۳. [۱۵۶] قعقاع به عمرو همان شجاع و سوارکار ماهر و شمشیرباز مشهور عرب است که خالد ابن الولید قائد عظیم اسلامی هرجا میجنگید، او را با خود میبرد. در جبهه جنگ یرموک همراه خالد با لشکر بزرگ روم جنگید و فرماندهی گروهی از مسلمین را در این جنگ به عهده داشت. پس از پیروزی بر لشکر روم، همراه هاشم بن عتبه به فرمان عمر ابن الخطاب برای کمک به سعد بن ابی وقاص به قادسیه آمد و طبق شرحی که در صفحه ۲۵۶ کتاب شیخین دادیم در قادسیه علاوه بر اینکه حماسه آفرید، ابتکاری به کار بست که خیلی مؤثر و به نفع لشکر قادسیه بود. اللهم جازه بإحسانه إحساناً وزیادة. قعقاع از اصحاب رسول الله است. در نزد خلفاء راشدین محبوبیت و منزلت عالی داشت. او یکی از طرفداران جدی علی بود. [۱۵۷] این امر در دهۀ اول ماه جمادی الآخره سال ۳۶ هجری صورت گرفت. [۱۵۸] رک: الکامل، ج ۳، ص ۱۲۳. [۱۵۹] رک: الکامل، ج ۳، ص ۱۲۰. [۱۶۰] رک: الکامل، ج ۳، ص ۱۲۰. [۱۶۱] طبری، ج ۵، ص ۱۹۹، چاپ حسینیه، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۲۳۹. [۱۶۲] رک: الکامل، ص ۱۲۳. [۱۶۳] صفحه ۲۱۳ خلفاء محمد. معنی این آیه چنین است که: آیا میپندارید که به آسانی به بهشت بروید و حال آنکه به شما نرسیده است آن مشکلات و سختیهائی که به امتهای قبل از شما میرسید، تا آنجا زیان در راه دین و سختی در جهان به آنها میرسید که رسول خدا و مؤمنین همراهش میگفتند: کی نصرت خدا به ما میرسد (تا پیروز شویم) بدانید که نصرت خدا نزدیک است. سپس امام به ساحت پروردگار دعا کرده میگوید: خدایا! بر ما صبر فرو ریز. [۱۶۴] رک: البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۴۴۵؛ الکامل، ج ۳، ص ۱۳۱.