صهرین عثمان و علی رضی الله عنهما

فهرست کتاب

فتنه به مدینه می‌رسد:

فتنه به مدینه می‌رسد:

چون مدتی گذشت و عثمان به وعده‌های خود که در مسجد به مردم داده بود وفا نکرد؛ آشوبگران فتنه‌انگیز که از دور مراقبِ اخبار مدینه بودند، مطلع می‌شوند که عثمان نمی‌خواهد به وعده‌هایش عمل کند و مروان حرف‌های خصمانه شدیدی با اهل مدینه زده و آن‌ها را از درِ خانه عثمان رانده است، یقین حاصل می‌کنند که اهل مدینه مخصوصاً علی که واسطه عثمان و آن‌ها بوده با این کاری که مروان با مردم کرده است از عثمان رنجیده‌اند. پس اگر در این هنگام مساعد به مدینه حمله کنند احتمال دارد کسی مانع آن‌ها نشود. زیرا مردمِ مدینه می‌دانند که آن‌ها کاری جز با عثمان ندارند، و عثمان از جانبِ توده مردم حمایت نمی‌شود.

ولی چگونه می‌توانند به سوی مدینه حرکت کنند؟ والی و امرای پادگان‌های شهرهای مراکز فتنه ناظر اعمال آن‌ها مراقب خود آن‌ها هستند. بی‌شک جلو آن‌ها را خواهند گرفت!

گویا آن‌ها غافل از این امر نبودند. لذا قبلاً پیش‌بینی این کار را کردند. در بین مردم اشاعه دادند که می‌خواهند برای اداء مراسم حج به مکه بروند. معلوم است که در این صورت کسی نمی‌توانست مانع حرکت‌شان بشود، زیرا اگر کسی مانع می‌شد، فریاد برمی‌آوردند و می‌گفتند: حکام و امرای عثمان مانع حج مسلمین می‌شوند و این خود حربه برنده‌ای بود که به دست آن‌ها می‌افتاد تا علیه عثمان به کار برند.

باری، در یکی از روزهای ماه شوال سال ۳۵ هجری که فتنه‌انگیزان میعاد حرکت خود را تعیین کرده بودند بدین شرح ظاهراً به سوی مکه و باطناً به سوی مدینه حرکت کردند.

از مصر پانصد نفر و به روایتی هزار نفر سواره که عبدالله بن سبأ یهودی خبیث و مفسد نیز با آن‌ها بود، در چهار گروه به رهبری چهار نفر به اسامی عبدالرحمن بن عدیس بلوی، کنانه بن بشر لیثی، سودان بن حمران سکونی و قنبره السکونی آتش افروزان فتنه به رهبری غافقی بن حرب عکی فاسد و مفسد.

از بصره نیز چهار پرچم به همان تعداد به رهبری چهار نفر از سران اشرار به اسامی حکیم بن جبله عبدی [۷۵]، بشر بن شریح قیسی، ذریح بن عباد عبدی و حرقوص بن زهیر سعید که حرقرص بر آن‌ها ریاست داشت.

اهل کوفه نیز به همان تعداد در چهار دسته به رهبری زید بن صوحان، زیاد بن نصر حارثی و عبدالله بن اصم به ریاست عمرو بن اصم تماماً سواره و کاملاً مسلح، طبق نقشه قبلی از شهرهای خود خارج و رهسپار مدینه شدند. در خارج شهر مدینه بعضی در محلی به نام ذی خشب و گروهی در جائی به نام اعوص و فرقه‌ای در ذی المره اردو زدند، تا در بارۀ چگونگی اقدامات آینده خود بیندیشند.

در اینجا مؤرخین وقایع کوچکی خارج از حدود و عملیات نظامی که قبل از ورود آن‌ها به شهر مدینه بین آن‌ها و مردمِ مدینه به میان آمد راه ذکر می‌کنند؛ ولی چون به نظر من مهم نبوده و در سیر حوادث مهم آینده اثری نداشته است لازم ندیدم آن‌ها را نقل کنم.

به هرحال چندی نگذشت که دسته‌های فساد وارد عمل شدند. مردمِ مدینه را غافل‌گیر کردند و ناگهان با صدای بلند الله اکبر از چند سود در شهر مدینه ریختند و ندا در دادند و گفتند: هرکس دست از ما نگهدارد، در امان است.

اهل مدینه به عللی که بعداً ذکر می‌شود و برای آنکه شهر مقدس مدینه میدان جنگ و خونریزی قرار نگیرد، دست از دفاع نگهداشتند، به این امید که منازعه آشوبگران با عثمان به نحوی از انحاء با مذاکره خاتمه یابد. آشوبگران نیز که کاملاً بر اوضاع شهر مدینه تسلط یافتند به گفته خود عمل کردند و کاری با مردم نداشتند.

به طوری که از جریان امور استنباطی می‌شود آشوبگران در کارشان جانب احتیاط را نگه می‌داشتند تا کار به جای دوری نکشد. لذا عثمان را نیز آزاد گذارد. نه او را از خروج از منزل و اجتماع با مردم منع می‌کردند و نه مردم را از ملاقات با عثمان. در مسجد هم همراه مردم پشت سر عثمان نماز جماعت می‌خواندند، و فقط او را تحت نظر گرفته بودند و همان حرف‌ها و اعتراضاتی را که قبلاً داشتند اکنون اینجا نیز تکرار کردند. اصرار داشتند که عثمان یا عمالش را عزل نماید و اشخاصی دیگر به جای آن‌ها بفرستند یا از خلافت کنار برود.

عثمانسجواب می‌داد: اگر من به دستور شما عمالم را عزل کنم و کسانی را به دلخواه شما به جای آن‌ها بفرستم، در این صورت شما صاحب امر و شما همه‌کاره می‌باشید و من بی‌اختیار خواهم بود. من هرگز چنین کاری نخواهم کرد. قطعاً لباس خلافتی را که خدا به من پوشانده است از تن بیرون نخواهم آورد.

عثمان در اولین جمعه پس از ورود مفسدین به مدینه در خطبه جمعه روی منبر، خطاب به اهل فساد می‌کند و می‌گوید: از عذاب خدا بترسید و از عقاب خدا بپرهیزید. اهل مدینه خوب می‌دانند که شما طبق فرموده محمد رسول خدا ملعونید و از رحمت خدا محرومید. خطاهای گذشته خود را با کارهای نیک و پنسدیده محو کنید. محمد بن مَسلَمَه یکی از اصحاب رسول الله از جای برمی‌خیزد و در تأیید قول عثمان می‌گوید: من بر صدق قول عثمان گواهی می‌دهم. حکیم بن جبله یکی از سران اهل فساد او را در جایش می‌نشاند. آنگاه زید بن ثابت یکی از صحابه رسول الله از جایش برمی‌خیزد و می‌خواهد به نفع عثمان حرف بزند، اما محمد بن ابی قتیره یکی دیگر از سران فتنه مانع می‌شود و او را سرِ جایش می‌نشاند. اینجا است که آشوبگران همه از جایشان برمی‌خیزند، مردم را سنگ‌باران و از مسجد بیرون می‌کنند. عثمان را که روی منبر بود هدف پرتاب سنگ قرار می‌دهند و او را مجروح می‌نمایند. از همین جا کار آشوبگران بداندیش در مدینه از قول می‌گذرد و به عمل می‌رسد.

عثمان پس از این حادثه بازهم به کارهای مردم می‌پردازد و به بدگوئی و تهدید اهل فتنه بی‌اعتنائی می‌کند و آن‌ها به حساب نمی‌آورد.

چون این مدت (یک ماه) گذشت و آشوبگران از اینکه عثمان به مطالب آن‌ها توجه کند مأیوس شدند، به شدت عمل متوسل شدند؛ خانه عثمان را در محاصره گرفتند و او را در خانه زندانی کردند و نگذاشتند از خانه خارج شود و به مسجد برود، ولی مانع نمی‌شدند کسی به خانه داخل یا از خانه خارج شود یا آب و طعام به خانه برسد.

از ابتدای محاصره هجده روز بدین نحو گذشته بود که مفسدین شنیدند از پادگان‌های شهرستان‌ها چند گروه برای کمک به عثمان و بیرون‌راندن آن‌ها مهیای حرکت شده‌اند. لذا فوراً خانه عثمان را به حدی به محاصره کشیدند که آن را از دنیای خارج به کلی قطع کردند و نگذاشتن هیچ احدی با عثمان ملاقات نماید، یا کسی از خارج چیزی حتی آب آشامیدنی به خانه داخل نماید. چون آب در خانه کم می‌شود و اهل خانه در معرض خطر تشنگی می‌افتند، عثمان به علی بن ابی طالب، طلحه، زبیر و امهات المؤمنین (همسران حضرت رسول) پنهانی پیغام می‌دهد و می‌گوید: اشرار همه چیز را از ما قطع کرده‌اند، حتی آب آشامیدنی را ما در مضیقه‌ایم. آب به ما برسانید.

قبل از همه آن‌ها علی در آخر شب با یک مشک آب به خانه عثمان می‌آید و به مفدسین ستمگر خطاب می‌کند و می‌فرماید:

ای مردم! این کاری که شما می‌کنید، نه شباهت به عمل مؤمنین دارد و نه به کار کافرین شبیه است، شما از آن‌ها طعام و آب را منع کرده اید، حال آنکه رومی‌ها و مجوسی‌ها به اسیران‌شان آب و خوراک می‌دهند، روا نیست که شما از آن‌ها بدتر باشید و آب و طعام را از آن‌ها منع کنید.

آشوبگران جواب می‌دهند: نه، به خدا نمی‌گذاریم چیزی به او برسد. چون مانع شدند که علی آب به داخل خانه برساند، عمامه‌اش را از سر برمی‌دارد و به داخل خانه می‌اندازد تا به عثمان بفهماند که او آب آورده ولی موفق نشده به داخل خانه برساند.

همچنین ام حبیبه همسر رسول الله خواست آب به خانه برساند، اما آشوبگران نگذاشتند. چیزی نمانده بود که خودش مجروح شود. پس از این ماجرا چون اهل خانه عمرو بن حزم که خانه آن‌ها متصل به خانه عثمان بود از این امر مطلع می‌شوند، در تاریکی شب از پشت بام خانه خود آب به خانه عثمان می‌رسانند. مشکل بی‌آبی ساکنین خانه تا اندازه‌ای برطرف می‌شود.

در همین حال آشوبگران می‌شنوند که حجاج می‌خواهند پس از انجام مراسم حج برای کمک به عثمان به مدینه آیند. قبلاً هم شنیده بودند که از پادگان‌های شهرستان‌ها چندین گروه برای نجات عثمان مهیای حرکت به سوی مدینه شده‌اند. از این رو برای آن‌ها مسلم می‌شود که اگر حجاج و گروه‌های پادگان‌ها به مدینه برسند آن‌ها (آشوبگران) نه تنها به مقصود خود نمی‌رسند، بلکه خود آن‌ها در معرض خطر نابودی قرار خواهند گرفت. زیرا عده آن‌ها خیلی کمتر از جمع حجاج بود و عده زیادی هم از پادگان‌ها می‌رسیدند. لذا تصمیم گرفتند هرچه زودتر و سریعاً وارد خانه شوند و عثمان را مجبور به استعفاء نمایند یا به حیاتش خاتمه دهند، تا حجاج و گروه‌های پادگان‌ها در مقابل عمل انجام یافته قرار گرفته عثمان وجود نداشته باشد تا برای نجاتش به مدینه آیند. برای این کار یک گروه سیزده نفری از پیشتازان آشوبگران که محمد بن ابی بکر نیز با آن‌ها بود معین شدند تا به خانه عثمان داخل شوند و کار خود را با او یکسره نمایند.

چون بعضی از فرزندان صحابه بزرگ رسول الله از قبیل حسن و حسین فرزندان علی بن ابی طالب، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، محمد بن طلحه و چندی دیگر برای محافظت عثمان بر در خانه ایستاده بودند و نگهبانی می‌کردند، آشوبگران صلاح ندیدند با آن‌ها زد و خورد نمایند. لذا دور از انظار آن‌ها از پشت بام خانه عمرو بن حزم عبور می‌کنند و به خانه عثمان داخل می‌شوند و به او که قرآن در پیش داشت و تلاوت می‌کرد خطاب می‌کنند و می‌گویند: اگر خود را از خلافت عزل کنی، دست از تو برمی‌داریم.

چون عثمان موافقت نمی‌کند و باز مانند گذشته می‌گوید: من هرگز پیراهنی را که خدا به من پوشانده است از تن در نخواهم آورد، یکی از آن‌ها به نام غافقی بن حرب سرکردۀ مؤثر اشرار با عمودی که در دست داشت ضربتی بر پیشانی عثمان وارد می‌کند و سرش را می‌شکافد. عثمان بی‌هوش می‌شود و به زمین می‌افتد. یکی دیگر از سران اشرار به نام سواد بن حمران با شمشیر سینه‌اش را می‌شکافد و او را به قتل می‌رساند. چون نائله همسر عثمان می‌خواست از شوهرش شمشیر را دور نماید شمشیر به دستش اصابت می‌کند و چند انگشت را از یک دستش قطع می‌نماید.

اشرار بازهم تا آنجا آتش عداوت در قلوب‌شان زبانه می‌کشید و بغض و کینه در صدورشان به حدی می‌جوشید که با قتل عثمان فرو ننشست. خواستند سر از تن بی‌روحش جدا سازند، ولی چون زنان خانه ناله و صیحه سر دادند، یکی از این گروه به نام عبدالله بن عدیس می‌گوید: رهایش کنید.

همین که خبر قتل عثمان به خارج خانه می‌رسد آشوبگران فرصت را غنیمت می‌شمارند و به داخل خانه می‌ریزند. هرچه در خانه بوده تا آنجا غارت می‌کنند که حتی از چادر روی‌سر نائله همسر عثمان نمی‌گذرند. نامردی از آن‌ها به نام کلثوم تجیبی لعنۀ الله علیه آن را از روی سرش می‌رباید. این لعین به دست یکی از غلامان عثمان به قتل می‌رسد.

این مفسدین پس از چپاول خانه عثمان به سوی عمارت بیت المال می‌شتابند و آنچه را در آنجا بود و خیلی هم زیاد بود، به یغما می‌برند. حال آنکه بیت المال ملک امت اسلام بود نه ملک عثمان؛ فرضاً اگر مال عثمان بود، بازهم به حکم دین اسلام مصون از تعرض بود.

ولی آن‌ها اشرار و مفسدینی بودند که ایده باطل خود را زیر پرده حق می‌پوشاندند. این عمل فساد و اعمال دیگرشان که در تاریخ علی بن ابی طالب آن‌ها را ذکر خواهیم کرد، پرده از روی فساد کار و خبث باطن‌شان برمی‌دارد. چنین است صفت ممیزه اهل باطل و فساد که کردارشان در یک خط واضح مخالف با گفتارشان می‌باشد. حقاً عثمان آن‌ها را خوب شناخته بود که در مسجد بر روی منبر در باره آن‌ها گفت:

آنچه آن‌ها با زبان‌شان اظهار می‌دارند غیر از چیزی است که در دل‌شان پنهان می‌کنند. آن‌ها با زبان چیزی می‌گویند که شما نیکش می‌دانید و باورش می‌کنید ولی در دل چیزهای نهان می‌دارند که اگر شما بدانید، منزجر و بیزار خواهید شد.

راستی که اگر کسی در آن روز آنچه را که عثمان در خطبه گفت باور نمی‌کرد، اینک گذشت زمان و آن هم خیلی زود ثابت کرد که عثمان آنچه را در اعماق قلوب خبیث این مفسدین فتنه‌جو نهان بود، عیان می‌دید و صریحاً می‌گفت و آنچه می‌گفت، راست می‌گفت.

به هرجهت حضرت عثمان بن عفان خلیفه مسلمینسپس از یازده سال و یازده ماه و دوارزده روز خلافتش در سن هشتاد و دو سالگی در روز جمعه هجدهم ذی الحجه سال سی و پنجم هجری پس از اینکه چهل روز آخر عمرش را در خانه زندانی و در محاصره اشرار بود، به دست آن‌ها به شهادت رسید. مسلمین دیگر پس از این به گواهی تاریخ روی خوشی و خوشبختی ندیدند. امنیت و آرامش از بین آن‌ها رخت بربست. جنگ‌های جمل و صفین و کشتارهای دیگر با دست خود مسلمین و در بین خود آن‌ها به میان آمد و خود مسلمین قربانی حوادث ناگواری شدند که از همین فتنه و فساد آشوبگران شرور سرچشمه می‌گیرد.

تعجب در این است که خود عثمانسچنان‌که در تاریخ الکامل؛ ج ۳، ص ۸۶ ذکر شده است، پیش آمد این کشتارها را پیشگوئی و به اشرار که او را تهدید به قتل کردند گوشزد می‌کند و می‌فرماید:

«فإنكم إذا قتلتموني وضعتم السيف على رقابكم ثم لم يرفع الله عنكم الاختلاف»

یعنی: پس اگر شما مرا بکشید، شمشیر بر گردن خودتان می‌نهید. خدا پس از این هرگز اختلاف را از میان شما برنمی‌دارد.

در البدایۀ والنهایۀ، ج ۷، صـ ۱۸۰ اثر ابن کثیر نیز آمده که عثمان بار دیگر به اشرار گفت:

«لإن قتلتموني لا تتحابوا بعدي ولا تصلوا جميعاً»

یعنی: به خدا قسم اگر مرا بکشید، پس از آن هرگز به یکدیگر محبت و دوستی نخواهید کرد، و گرچه هم نماز می‌خوانید و برای نماز جماعت در کنار هم می‌ایستید، قلوب‌تان باهم جمع نیست و اتحاد نخواهید داشت.

هرکس که از تاریخ و از کشمکش‌های سیاسی و جنگ‌ها و خونریزی‌های داخلی مسلمین پس از شهادت عثمان اطلاع دارد به صحت آنچه عثمان پیشگوئی کرده است، اذعان خواهد کرد؛ چه این امور از مسلمات بدیهی تاریخ می‌باشد.

ما در پیرامون کار آشوبگران و در باره شهادت عثمان رویه اختصار را در پیش گرفتیم و به ذکر خلاصه اموری که مورد اتفاق تواریخ بود و اطلاع از آن برای خوانندگان گرامی مفید می‌باشد اکتفاء کردیم و از ذکر نامه‌ای که مؤرخین در قضیه عثمان به قلم آورده‌اند، تعمداً اعراض کردیم. زیرا به نظر ما چنان‌که بحث خواهیم کرد، اصل روایات این نامه صحت ندارد و بنابراین خیالی است واقعیت ندارد. اینک این شما و این روایات‌نامه.

ابن الأثیر در الکامل ج ۳، صـ ۸۰، و ابن کثیر در البدایۀ والنهایۀ ج ۷، صـ ۱۷۴ می‌نویسند: علی نزد مصری‌ها می‌آید و می‌پرسد شما پس از اینکه از اینجا به سوی مصر حرکت نمودید و چندین مرحله طی طریق کردید، چرا باز به سوی ما بازگشتید؟ جواب می‌دهند: در راه نامه‌ای از دست قاصدی به دست آوردیم که عثمان در آن نامه دستور قتل ما را داده است.

چون زبیر از اهل کوفه و طلحه از اهل بصره می‌پرسند: شما چرا از راه برگشته اید؟ آن‌ها نیز همین جواب را می‌دهند. یعنی می‌گویند: چون نامه‌ای در راه به دست مصری‌هاافتاده که دستور قتل آن‌ها را دارد، ما نیز برگشتیم تا برادران خود را یاری کنیم.

علی که از کارشان بدگمان و از جواب‌شان تعجب کرده بود، خطاب به اهل بصره و کوفه می‌کند و می‌فرماید: شما با آنکه راهتان از مصری‌ها جداست و در راه‌تان چندین مرحله از آن‌ها فاصله گرفته بودید و از آن‌ها دور شده بودید، چگونه اطلاع یافتید که چنین نامه‌ای به دست آن‌ها افتاده تا از راهتان برگردید و باهم به اینجا بازآئید؟ [۷۶]به خدا قسم، این امر نقشه و توطئه‌ای است که در دل شب باهم کشیده اید و تصمیم گرفته اید. چون آن‌ها در قبال اعتراض حضرت علی که کذب قول‌شان را کشف کرد بی‌پاسخ شدند. بهت‌زده شدند، برآشفتند و گفتند: شما کار ما را به هر حسابی که می‌خواهید بگذارید، ما نیازی به این شخص (عثمان) نداریم. باید دست از خلافت بردارد، والا ما دستش را قطع خواهیم کرد.

و البدایۀ والنهایۀ ج۷، صـ ۱۷۴ و ۱۷۵ و در الکامل ج ۳، صـ ۷۵ با کمی اختلاف عبارت روایت دیگری آمده است: چون مصری‌ها در راه خود با شتر سواری برخورد می‌کنند که نسبت به او بدگمان می‌شوند او را بازرسی می‌کنند و از او نامه‌ای به دست می‌آورند که در آن به عبدالله بن سعد والی مصر دستور داده شده بود تا بعضی از مصریان را بکشد، گروهی را به دار آویزد و دست و پای جمعی دیگر را قطع کند. نامه مهر عثمان را داشت و شتر سوار، غلام عثمان بود و شتر هم شتر عثمان. آن‌ها این نامه را به مردم مدینه نشان می‌دهند و جریان این امر را با علی بن ابی طالب و محمد بن مسلمه در میان می‌گذارند. این دو نفر همراه مصریان نزد عثمان می‌روند و مذاکره می‌کنند. عثمان قسم یاد می‌کند و منکر صدور نامه از طرف خود می‌شود. حضرت علی و محمد بن مسلمه و مصریان او را تصدیق می‌کنند.

باز هردو تاریخ فوق در جای دیگر از آن صفحه‌ها روایتی آورده‌اند که عثمان به درخواست مصری‌ها عبدالله بن سعد را از امارت مصر برکنار و طبق دلخواه آن‌ها محمد بن ابی بکر را به جای او منصوب کرد. مصری‌ها با محمد بن ابی بکر از مدینه به سوی مصر حرکت کردند و در راه نامه‌ای از مردی به دست آوردند که دستور قتل محمد بن ابی بکر و اشخاصی از مصری‌ها را در بر داشت. به همین سبب از راه برگشتند.

باز الکامل ج۳، ص ۸۵ روایتی آورده که می‌گوید: در نامه دستور داده شده بود تا عبدالرحمن بن عدیس، عمرو بن الحمق و عروۀ السباع (سران اشرار) را شلاق بزنند، سروریش‌شان را بتراشند و سپس آن‌ها را به زندان بیفکنند.

طوری که ملاحظه می‌شود از روایت اولی معلوم می‌شود که مصری‌ها ادعا کردند در راه خود نامه‌ای به دست آورده‌اند، ولی نمی‌گوید نامه را به حضرت علی که طرف مذاکره با آن‌ها بود یا به کسی دیگر نشان دادند. از اینکه نامه مهر عثمان را داشته و از دست غلام عثمان گرفته‌اند و شتر حامل غلامش شتر عثمان بوده حرفی نزده‌اند. همین امر مبهم و برگشتن هرسه فرقه مصری‌ها و کوفی‌ها و بصری‌ها از راه به مدینه با آنکه راه مصری‌ها به غرب می‌رفت و راه بصری‌ها و کوفی‌ها به سوی شرق بود و رسیدن هرسه فرقه باهم به مدینه باعث شک و بدبینی شدید علی شد و فهمید که نامه مورد ادعای آن‌ها وجود خارجی نداشته و صحنه‌سازی و بهانه‌ای برای برگشت‌شان به مدینه است. و این مطلب را علناً به آن‌ها گفت و چون دسیسه آن‌ها کشف شد و بی‌پاسخ شدند گفتند: شما کار ما را به هر حسابی که می‌خواهید بگذارید، ما عثمان را نمی‌خواهیم. باید از خلافت کنار برود والا کنارش می‌گذاریم.

ولی روایت دومی می‌گوید: مصری‌ها نامه را به مردم مدینه نشان دادند و علی نه تنها نسبت به آن‌ها ظنین و بدگمان نشد و آن‌ها را متهم به دسیسه و توطئه شبانه نکرد، بلکه تا آنجا به اظهارات‌شان اهمیت داد و نسبت به نامه به حدی توجه کرد که همراه مصری‌ها نزد عثمان رفت و نامه را در دست گرفت و به عثمان نشان داد و در باره آن با او مذاکره کرد.

اینک به طور واضح می‌بینیم که مضمون روایت اولی با دومی مغایرت کلی و مباینت زیادی دارد. زیرا اولی می‌گوید: حضرت علی این نامه را بی‌حقیقت و مصریان را دروغگو دانست؛ ولی روایت دومی برعکس اولی است. چون می‌گوید: حضرت علی به اظهارات مصریان عنایت کرد و نامه را که وجود داشت از دست آن‌ها گرفت و همراه آن‌ها نزد عثمان رفت و تا آنجا به تحقیق پرداخت که پی برد حضرت عثمان از نامه بی‌اطلاع و بی‌گناه است. در این دو روایت نامی از محمد بن ابی بکر و دیگران دیده نمی‌شود ولی روایت سومی می‌گوید: در نامه دستور قتل محمد بن ابی بکر داده شده بود. روایت چهارمی ذکری از قتل کسی ندارد. فقط به شلاق‌زدن و تراشیدن سر و ریش و به زندان‌انداختن چند نفر از سران آشوبگر اکتفاء شده است.

مسلم است که نامه خیالی که این روایات پیرامونِ آن دور می‌زنند فقط یکی بوده است، ولی خواندیم که این روایت در مضمون نامه و در اظهارات مصری‌ها به حدی با یکدیگر اختلاف و تفاوت دارند که نمی‌توانیم تعلیل و آن‌ها را به یکدیگر نزدیک نماییم و همه را تقریباً یکی بدانیم، یا یکی از آن‌ها را بر بقیه ترجیح دهیم و فقط آن را صحیح بدانیم و آن را بپذیریم و بقیه را رد نمائیم. لذا از تمام آن‌ها سلب اعتبار می‌کنیم و هیچکدام را صحیح نمی‌دانیم.

گذشته از این در آن هنگام که این روایات می‌گویند در آن نامه به عبدالله بن سعد والی مصر دستور داده شده بود تا با محمد بن ابی بکر و سران مصری‌ها چنین و چنان کند، عبدالله به اتفاق تواریخ معتبر، والی مصر نبود و در مصر وجود نداشت. بنابراین، می‌پرسیم چگونه می‌شود که خود عثمان یا مروان از طرف عثمان چنین دستوری به کسی بدهند که در مصر نبوده تا دستور را انجام دهد؟ یا چگونه امکان دارد خود مصری‌ها نامه را از طرف عثمان جعل و تزویر نمایند و به مردم نشان دهند؛ حال آنکه خود عثمان و اهل مدینه مطلع بودند که عبدالله بن سعد در مصر نیست. چه در این صورت برای مردم فاش می‌شد که اظهارات‌شان افتراء و تهمت‌شان نزد همه کس کشف و در ملاء عام رسوا می‌شدند.

باری ابن الأثیر در الکامل، ج ۳، صـ ۸۱ و نیز مؤرخین دیگر می‌گویند: پس از اینکه گروه آشوبگر از مصر به طرف مدینه حرکت کردند عبدالله بن سعد والی مصر عازم مدینه شد تا جریان واقعه را با عثمان در میان بگذارد، تا بدین طریق راه حلی پیدا کنند و چون در راه خود به شهر ایله [۷۷]می‌رسد، خبر می‌یابد که آشوبگران خانه عثمان را در مدینه محاصره کرده‌اند و مدینه در وضع خیلی بدی افتاده است. محمد بن حذیفه نیز پس از حرکت او بر مصر تسلط می‌یابد و آن را در اختیار می‌گیرد. لذا عبدالله بن سعد از آنجا (ایله) به سوی مصر باز می‌گردد، ولی محمد بن حذیفه جلوی او را می‌گیرد و نمی‌گذارد قدم به خاک مصر گذارد. لذا از آنجا رهسپار فلسطین می‌شود و دور از غوغا و دور از سیاست مانند یک شخص عادتی در بندر رمله [۷۸]اقامت دائمی می‌کند و زن و فرزندش را به آنجا انتقال می‌دهد و در سال ۵۷ هجری در آنجا وفات می‌یابد.

از تاریخ معلوم می‌شود که عبدالله بن سعد در محل اقامت اخیر از معاشرت با مردم دوری می‌گرفت و اغلب به عبادت خدا می‌پرداخت و از ماجرای شهادت عثمان و بلیه‌ای که دامن‌گیر مسلمین شده بود بسی غمگین و از زندگی بیزار شده بود. دعا می‌کرد و می‌گفت:

خدایا! آخرین عمل خیرم را در اول روز قرار ده

اتفاقاً صبح روزی از روزها همین که عبدالله نماز صبحش را تمام کرد و سلام اول را رو به سمت راست داد و خواست رو به طرف چپ بچرخد و سلام دوم را بدهد، روحش به ملاء اعلامء صعود می‌کند.

ما سیاست و خدمات عبدالله بن سعد را در جنگ‌های ذات الصواری و قبرص در این کتاب به قلم آوردیم. آغاز کارش پس از اسلام خدمت به اسلام بود. آخر حیاتش نیز منزوی و به عبارت پروردگار مشغول بود و هنگامِ عبادت خدا سرِ نماز نیز وفات یافت. رحمۀ الله علیه.

شک نیست که روحیه پاک چنین شخصی با روحیه پلید اشرار تجانس ندارد. اگر از تاریخ می‌شنویم که اشرار علیه او قیام کردند نباید تعجب کنیم. زیرا این امر طبیعی بوده است و باید چنین باشد،

الضدان لا يجتمعان

در خاتمه مبحث نامه خیالی باید بگویم که، به عقیده من داستان این نامه قطعاً در صدر اسلام و در دورۀ خلفاء بنی امیه به میان نیامده است. بلکه بعداً در زمان خلفای بنی عباس که دشمن سرسختِ بنی امیه بودند و بر منابر و در محراب‌های مساجد و در مجامع دیگر علیه آن‌ها تبلیغات سوء می‌کردند، این روایات را در خفاء به صورت مختلف جعل کرده‌اند و پس از آن از پرده مستتر سیاست خارج و بر روی سکوی سیاست نمایش داده‌اند تا به زعم خودشان عثمان را که سر سلسله خلفاء بنی امیه بود در افکار عمومی مردم زمان خود بد نما کنند و بگویند، خود عثمان چنین بوده است. حال بقیه را باید از اینجا سنجید. این داستان مختلق دروغین بعداً از زبان مردم به صفحات اولین تاریخی که بعداً نگاشته شده است راه یافته و مؤرخین بعدی که طبعاً مقلد مؤرخ اولی بوده‌اند بدون آنکه به خود اجازه تفکر و تحقیق در اصل موضوع را بدهند، آن را نقل کرده‌اند و در کتب خود ضبط کرده‌اند تا به سمع و بصر مردم آینده برسد.

[۷۵] حُکَیم بر وزن رتیل، دزد راهزنی بود که مردم اطراف بصره و مسافرین در راه‌ها از دستش به ستوه آمده بودند. لذا عثمان به عبدالله بن عامر والی بصره دستور داد تا او را با همدستان شرورش در شهر بصره نگهدارد و نگذارد از شهر خارج شوند. دشمنی او با عثمان و عبدالله بن عامر از اینجا برخاست. او در جنگ جمل کشته شد و به سزای کار خود رسید. [۷۶] مصر در غرب مدینه و کوفه و بصره در شرق مدینه است. پس مصری‌ها از مدینه به سمت غرب و بصری‌ها و کوفی‌ها به جهت شرق حرکت کرده‌اند. یعنی آن‌ها در جهت مخالف یکدیگر حرکت می‌کردند. مسلماً نمی‌شود از یکدیگر اطلاع داشته باشند. [۷۷] ایله بر وزن خیمه بندری است در شمال عقبه در کنار بحر احمر. اکنون به بندر ایلات معروف شده است. [۷۸] شهر رمله که در شمال شرقی شهر قدس واقع است، ابوایوب مالکی یکی از فرماندهان جزء جبهه فلسطین آن را در سال ۶۳۴ به فرمان عمرو بن العاص فرمانده کل این جبهه از دست بیزانس گرفت.