فتنه به راه میافتد:
ما زیر این عنوان خلاصه آنچه را که در این باره مورد اتفاق مؤرخین معتمد است از لابلای چند کتاب تاریخ صحیح استخراج میکنیم و برای اطلاع خوانندگان گرامی در این کتاب به قلم میآوریم. نهایتاً نیز در پیرامون این ماجرای اسفناک و در باره نامهای که در بعضی از تواریخ به عثمان نسبت داده شده میگوید: عثمان در این نامه دستور قتل محمد بن ابی بکر یا دیگران را داده نظر خود را بیان میکنم.
باری، این مذاکره بینتیجهای که علی با عثمان کرد و این خطبه شدید عثمان که اهل مدینه را از خود رنجاند زمینه خوبی برای دشمنان فتنهانگیز در خارج مدینه که در انتظار چنین پیش آمدی روزشماری میکردند فراهم ساخت. در ابتدای امر جمعیتهای سری کوچکی در مصر، بصره و کوفه به وجود آمد که پنهانی باهم مکاتبه و ارتباط پیدا کرده در خفا به فعالیت پرداختند.
در همین حیص و بیص (گیرو دار) یک نفر یهودی خبیث به نام عبدالله بن سباء [۶۲]که به ظاهر مسلمان و در باطن همان یهودی ناپاک و بدطینت بود، از وجود چنین جمعیتهای سری آگاه میگردد. چون میبیند عرصه خوبی برای آنچه که او طبقاً میجوید و میخواهد، آماده شده است، خود را در جمع آنها میاندازد علناً و بیپروا بر ضد عثمان قیام میکند. از کوفه به بصره و از بصره به مصر میرود و در همه جا علیه عثمان و امراء و عمال عثمان تبلیغ سوء مینماید و چون سخنوری دانا و فتنهانگیزی ماهر و نیرنگباز زبردستی بود، توانست عوام مردم را زود نسبت به عثمان بدبین کند و آنها را از او برگرداند. بدین سان او عضو مخلص و فعالی برای آشوبگران گردید. از این پس بدگوئی مردمی که از خبث باطن و سوء نیت او و آشوبگران مفسد بیخبر بودند نسبت به عثمان و عمال عثمان علنی گردید.
سران گروههای مخالف عثمان که در حقیقت مخالف دین اسلام و دشمن مسلمین بودند از مصر، بصره و کوفه که مراکز بروز فتنه بودند، برای قیام و حرکت به سوی مدینه باهم مکاتبه و برای آنکه دعوتشان در مردم بیخبر بهتر نفوذ کند، نامههائی از پیش خود تزویر و جعل میکردند و به آنها نشان میدادند و میگفتند: این نامهها را اصحاب بزرگ رسول الله مخصوصاً علی، طلحه و زبیر مخفیانه از مدینه برای ما فرستادهاند و دستور دادهاند تا عملاً علیه عثمان قیام کنیم و برای حرکت به سوی مدینه آماده و مسلح شویم. به ما گفتهاند: این کار بهترین جهاد میباشد؛ زیرا دین در خطر است. این نامهها جز اسراری است که آنها یعنی علی، طلحه، زبیر و دیگران جز برای ما برای هیچ احدی افشاء نمیکنند.
مردمی که به امارت امراء عثمان نظر خوبی نداشتند، تحت تأثیر تبلیغات آنها واقع میشدند. خصوصاً آن نامههای جعلی که باور کرده بودند حقیقت دارد و قیام آنها به دستور اصحاب رسول الله میباشد، بیش از هر چیزی در آنها تأثیر کرد و پنداشتند که با این حال مدینه آنها را مشتاقانه به آغوش میکشد و به آسانی به مقصودشان که بر کنارزدن عمال و حکام کنونی عثمان بود، میرسند.
در اینجا باید بدانیم که مقصود مردمی که به دعوت و تبلیغ آشوبگران گوش دادند و دنبال آنها افتادند، این بود که عثمان امراء و حکام کنونیش را بر کنار زند و اشخاصی از سابقهداران صحابه رسول الله به جای آنها بگمارد؛ ولی مقاصد و نوایای سران فتنه، گرچه به ظاهر همین بود، ولی در باطن و در کمون قلب ناپاکشان چیزی دیگر بود. آنها میخواستند عثمان را مجبور نمایند تا از خلافت دست بکشد و استعفاء نماید. در صورتی که از این کار امتناع ورزد، او را به قتل برسانند تا در هریک از این دو صورت بتوانند شخص دیگری را که خود آنها بخواهند به خلافت برسانند.
ایده [۶۳]آنان این بود که خلیفه دست نشانده آنها از آنان حساب برد و نتیجتاً حکام و امرائی که از طرف این خلیفه به نواحی آنها فرستاده میشوند دلخواه آنها و تابع ارادهشان باشند تا مطابق امیال نادرست آنها کار کنند. نیت و مقصود آنها جز برهمزدن امور مسلمین نبود. گرچه همه آنها در این امر باهم متفق و یک رأی بودند، ولی در تعیین خلیفه آینده ایدهآل [۶۴]خود اتحاد نظر نداشتند. زیرا آشوبگران مصری نظرشان به حضرت علی بود، کوفیان به طلحه و بصریان به زبیر نظر داشتند. هر فرقهای اراده و نیتش را از بقیه پنهان میداشت. هر کدام برای رسیدن به مقصود خاص خود کار میکرد. از اینجا مسلم میشود که اینان چقدر مردم آشوبگر و بداندیشی بودند که حتی در این امر هم باهم مخالف بودند وهرکدام برای رسیدن به هدف خود اقدام میکرد.
به هرحال در سال ۳۴ هجری در کوفه بر ضد سعید بن العاص امیر کوفه برخاستند و در حضورش در دارالاماره به او فحاشی کردند و به عثمان ناسزا گفتند. سپس جماعتی از جانب خود به مدینه نزد عثمان فرستادند تا او را بازخواست نمایند که چرا اصحاب رسول الله که عمر بن الخطاب آنها را به امارت ایالات و ولایات منصوب کرده بود معزول کرده و اقربای خود را از بنی امیه که با وجود اصحاب بزرگ رسول الله استحقاق این منصب را ندارند به جای آنها منصوب کرده است.
نماینده اهل فتنه در حضور عثمان حرفهای درشتی خارج از حدود ادب با عثمان زد. تقریباً با لحنی آمرانه از او خواست تا سعید بن العاص امیر بیست و پنج ساله خود را از امارت کوفه برکنار کند. ابوموسی اشعری را که یکی از اصحاب بزرگ رسول الله بود به جای او بگمارد [۶۵].
عثمان خواه ناخواه برای آنکه فتنه را خاموش کند درخواست کوفیان را قبول و ابوموسی را به امارت کوفه تعیین فرمود.
گرچه مقصود اصلی کوفیان چنانکه گفتیم غیر از این بود و میخواستند شراره آشوب را از کوفه به مدینه برسانند تا به آنچه در دل داشتند برسند؛ ولی چون عثمان بهانه را از دستشان گرفت چارهای نبود جز اینکه حفظ ظاهر کنند، به کوفه باز گردند و مدتی آرام گیرند تا به فکر راه دیگری باشند.
ابوموسی اشعری به کوفه وارد شد و در مسجد برای مردم سخنرانی کرد و آنها را به اطاعت و توحید کلمه و انضباط دعوت کرد. مردم به خطبه امیر دلخواهشان گوش فرا دادند و به ظاهر اطاعت کردند.
همچنین سران فساد و فتنه در مصر کینه نهائی خود را آشکار ساختند. در حضور عبدالله بن سعد بن ابی سرح والی مصر که برادر رضاعی (شیری) عثمان بود او را با لحن شدیدی مذمت کردند و به عثمان بد گفتند. حرفشان همان حرفی بود که کوفیان فاسد داشتند. مخصوصاً اینکه چرا عثمان عمرو بن العاص را که از اصحاب رسول الله و مورد محبت رسول الله بود و چه پیروزیهای مهمی در اردن، فلسطین و مصر به دست آورده بود از امارت مصر عزل و عبدالله بن سعد را که لیاقت و شهامت عمر بن العاص را ندارد به جای او منصوب کرده است.
کارشان وقتی بالا گرفت که دو نفر از اولاد صحابه بزرگ رسول الله یعنی محمد فرزند ابی بکر و فرزند خلیفه اول و محمد بن حذیفه بن عتبه که در جنگ ذات الصواری شرکت کرده بودند و پس از پیروزی در این جنگ در مصر بودند، بدون آنکه از سوء نیت نهائی آشوبگران مطلع باشند به آنها پیوستند؛ با آنها هم صدا شدند و از کارهای عثمان مخصوصاً از امارتدادنِ برادرش عبدالله بن سعد در مصر انتقاد و مردم را برای قیام علیه عثمان و حرکت به سوی مدینه تحریک میکردند [۶۶].
در ماه رجب سال ۳۵ هجری گروهی از آنها همه سواره و کاملاً مسلح به ریاست یکی از سران فتنه به همراهی محمد بن ابی بکر [۶۷]به ظاهر برای انجام عمره در مکه ولی در باطن برای ایجاد آشوب و بلوا به سوی مدینه حرکت کردند و در جائی به نام جحفه [۶۸]نزدیک مدینه خیمه زدند.
عثمان از علی بن ابی طالب که کسی در مدینه بزرگتر از او نبود میخواهد تا نزد آنها بشتابد و نگذارد وارد شهر مدینه شوند و هر طور شده آنها را به مصر برگرداند. علی به عثمان میگوید: آنها را با چه شرطی برگردانم؟ عثمان میگوید: با قبول هر شرطی که صلاح بدانی [۶۹].
علی در جحفه با آنها ملاقات کرد و آنها را قانع و راضی کرد تا از همانجا به مصر باز گردند. به آنها وعده داد که در باره مطالباتشان شخصاً با عثمان مذاکره و رضایت خواطرشان را فراهم فرماید.
علی پس از دفع شر اشرار به مدینه بازگشت. خبر این امر مسرتبخش را به عثمان داد و فرمود: شهرهای اسلامی آبستن فتنهاند و بسا که زود بزایند. برای اینکه فتنه سر درنیاورد، چه بهتر که در مسجد در مجمع عام مسلمین به منبر بروی و از رفتار امراء و عمال خویش که مردم میگویند برخلاف میل و خواستۀ آنها از آنان سر زده است عذر آوری و به مردم وعده بدهی که در آینده مانند سالهای اول خلافتت سیرت شیخین را در پیش میگیری و به راه آنها میروی تا مسلمین بر آنچه میگوئی و بر آنچه وعده میدهی گواه باشند.
عثمان پیشنهاد خیرخواهانه علی را پذیرفت. مطالبی را که گفته بود در خطبه جمعه در ملاء عام مسلمین بازگو کرد و افزود: دروازه منزلم را از این پس برای عموم مردم باز خواهم گذاشت، تا برای هر امری و برای هر حاجتی که داشته باشند بتوانند بیحاجب و بلا مانع به آسانی با من ملاقات و مذاکره کنند. در خاتمه دست به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! از تو مغفرت میطلبم و به سوی تو باز میگردم. در همین حال به گریه میافتد؛ اشک از چشمانش بر محاسنش جاری میگردد. مردم نیز از گریه او به گریه میافتند [۷۰]. در این هنگام سعید بن زید به پا میخیزد و میگوید: یا امیرالمؤمنین! خدا را، خدا را، به آنچه گفتی عمل کن و تماماً به جای آر [۷۱].
اهل مدینه از اظهارات عثمان خوشنود و مسرور شدند. وعدهای که در خطبه داد آنها را به آیندهای خوب امیدوار کرد. طبعاً دلشاد و تحسینکنان از مسجد خارج میگردند.
ولی آیا عثمان میتوانست به آنچه در خطبه گفته بود عمل کند و به وعدههایش که به مردم داده بود وفا کند؟ چنانکه میبینیم خیر. زیرا کارگردان اصلی اموری که مردم از او گله داشتند مروان بن الحکم بود و او طبعاً نمیگذارد کارهایش به هدر برود و آنچه بافته بود پنبه شود.
بلی، مروان بن الحکم مستشار عثمان که در مسجد حاضر بود و شنید که عثمان در خطبه خود در انظارِ جمهور مردم مدینه اینچنین اظهاراتی نسبت به گذشته کرد و آنچنان وعدهها برای آینده داد، نسبت به مقام خود و نسبت به امارت و مناصب اقوامش احساس خطر کرد. مسلماً او در مقابل صدای این زنگ خطر آرام نخواهد نشست.
همین که عثمان از مسجد به خانه میرود، مروان پشت سرش راه میافتد و آشفته خاطر به خانه عثمان وارد [۷۲]و رو به عثمان میکند و میگوید: یا امیرالمؤمنین! حرف بزنم یا سکوت کنم؟ قبل از اینکه عثمان جواب بدهد، نائله همسر عثمان از پس پرده خطاب به مروان میکند، و میگوید: سکوت کن، حرف نزن. سپس رو به عثمان میکند و میگوید: به خدا، اینها تو را به کشتن میدهند.
مروان به نائله میگوید: تو را با این کارها چه کار؟ و باز از عثمان اجازه میخواهد تا حرف بزند. پس از کسب اجازه میگوید: پدر و مادرم به فدایت! به خدا من دوست داشتم آنچه در مسجد گفتی وقتی میگفتی که در اوج قدرت بودی و کسی نمیتوانست بر تو دست یابد. در این صورت من اولین کسی بودم که از گفتهات خشنود میشدم و اولین کسی بودم که تو را در آنچه گفتی کمک میکردم.
ولی در وقتی به اظهار این مطلب پرداختی که کار از قاعده گذشته و مردم نسبت به تو بدبین شدهاند و اظهاراتت را ناشی از عجز و بیچارگی میدانند. به خدا بقاء در گناهی که از آن استغفار شود بهتر از توبهای است که ناشی از خوف و ترس از مردم باشد. چه خوب که از کارت توبه میکردی ولی به گناه ما در مجمع مردم اقرار نمیکردی [۷۳].
در همین هنگام مردمی که در مسجد حاضر و خطبه مسرت بخش عثمان را شنیده بودند بر در خانه عثمان جمع شده بودند و اظهار خوشحالی و اقدام عثمان را تحسین میکردند. مروان که سرور و اجتماع آنها را برای خود ناخوش آیند میدید نزد آنها میشتابد و میگوید: چرا اینجا جمع شده اید؟ چه میخواهید؟ گویا برای چپاول آمده اید؟ روهایتان زشت باد! شما میخواهید ملک و مملکت را از دست ما بگیرید. بروید به منازلتان. ما آنچه را در دست گرفتهایم هرگز از دست نخواهیم داد [۷۴].
این مردم که پس از استماع خطبه عثمان خوشحال و به حسن امور آینده امیدوار شده بودند و هرگز انتظار چنین حرف و حرکاتی را از کسی نداشتند، با خاطری شکسته و قلوبی رنجیده نزد علی شتافتند و آنچه را که از مروان شنیده و دیده بودند بازگو کردند.
علی از این ماجرای غیر منتظر غمگین میشود. فوراً نزد عثمان میآید و میگوید: آیا تو از مروان رو نمیگردانی و مروان دست از تو برنمیدارد؟ به خدا قسم، مروان کسی نیست که از حیث شخصیت یا دینش اهل رأی و نظر باشد تا حرفش را بپذیری. به خدا قسم! او تو را به پرتگاه خطر میبرد؛ ولی تو را از آنجا برنمیگرداند. من پس از این هرگز در کارت دخالت نخواهم کرد؛ چه دیگران بر تو تسلط و نفوذ دارند.
همین که علی از خانه عثمان خارج میشود، نائله همسر عثمان میگوید: «میدانی که هر طور مروان بخواهد تن در میدهی. مروان نه قدری نزد مردم دارد و نه هیبتی. چون او به تو نزدیک شده است مردم از تو دور شدهاند. سیرت و روش دو دوست سابقت ابوبکر و عمر را بگیر و به علی نزدیک شو؛ چه او شخصیتی دارد که کسی از امرش تمرد نمیکند». ولی دیر شده بود. چنانکه تواریخ میگویند، علی به قاصدی که عثمان نزدش فرستاد جواب داد: من گفتهام در کارش دخالت نمیکنم و هرگز نخواهم آمد.
گویا مروان از سخنی که نائله در باره او به عثمان گفته بود اطلاع مییابد. نزد عثمان میآید تا آنچه را که نائله گفته بود بیاثر کند؛ ولی به محض اینکه مروان زبان باز میکند و میگوید: نائله، عثمان سخنش را قطع میکند و میگوید: حتی یک کلمه در باره نائله با من حرف نزن، گرنه بد میشنوی. به خدا قسم، او برای من از تو دلسوزتر و خیلی خیرخواهتر است.
من شک ندارم که گفتار علی و نائله که در باره مروان اظهار داشتند در عثمان خوب اثر کرده و مروان را از چشم عثمان انداخته بود. دیگر او اعتباری نزد عثمان نداشت؛ ولی فرصت اندیشه فوت شده بود و تألیف قلوب مردم رنجیده و اطفاء فتنه بدخواهان محال شده بود.
[۶۲] عبدالله بن سباء معروف به (ابن السوداء) از علماء طراز اول یهود صنعاء یمن بود. در خلافت عثمان تظاهر به اسلام کرد تا در لباس دوست کار دشمن بکند. [۶۳] IDEE کلمهای است فرانسوی به معنی فکر، اندیشه، عقیده و تصور. [۶۴] ایدهآل IDEAL نیز فرانسوی و به معنی آرزوی عالی و کمال مطلوب میباشد. [۶۵] ابوموسی اشعری از طرف عمر بن الخطاب به امارت بصره منصوب شده بود. عثمان او را در سال ۲۵ هجری از امارت بصره مغزول کرد و عبدالله بن عامر پسر دائی خود را به جای او فرستاد. سپس عبدالله بن عامر را نیز معزول و به جایش سعید بن العاص را فرستاد که اکنون او را برکنار میکند و ابوموسی را به جای او میگمارد. [۶۶] البدایة والنهایة، ج ۷ صـ ۱۷۰؛ ابن کثیر، الکامل، ج ۳، ص ۷۹. [۶۷] البدایة والنهایة، ص ۱۷۰. [۶۸] جحفه بر وزن تحفه میباشد. [۶۹] الکامل، ج ۳، ص ۸۱. [۷۰] البدایة والنهایة، ص ۱۷۱ و ۱۷۲. [۷۱] سعید بن زید شوهر فاطمه بنت الخطاب خواهر عمر بن الخطاب و یکی از عشره مبشره بود. [۷۲] روایتی دیگر میگوید: قبل از اینکه عثمان به خانه برسد مروان و چند نفری از بنی امیه به خانه رفتند و در انتظار عثمان نشستند. [۷۳] البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۷۲. [۷۴] رک: البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۱۷۳.