امام با عایشه و بقایای لشکر مکه چه میکند؟
امام گذشته خود را با عایشه چنان کنار گذاشت که گوئی اصلاً چیزی به میان نیامده و به طوری که از تاریخ میشنویم، حرمتش را چنانکه شایسته بود نگه میدارد. به خانه عبدالله بن خلف خزاعی که حضرت عایشه در آنجا بود میرود، بر او سلام میکند و حالش را میپرسد. پس از چندی همین که عایشه میخواهد از بصره خارج شود، امام تمام وسایلی را که برای سفر ام المؤمنین لازم میداند از مرکوب و زاد و اسباب و اثاث فراهم میکند و در اختیارش میگذارد و محمد بن ابی بکر برادرش را به همراه چهل نفر از بانوان اشراف بصره همسفرش قرار میدهد. امام به تمام افراد لشکر مکه که از این جنگ سالم ماندند امان داد و اجازه فرمود تا هرکسی از آنها که میل دارد همراه عایشه برود و هرکسی که میخواهد در بصره بماند هیچ مانعی ندارد و از هر بابت در امان است.
صبح روزی که عایشه میخواست از بصره خارج شود، امام و فرزندانش حسنین و محمد بن حنفیه با عدهای از اشراف برای خداحافظی میآیند. عایشه از خانه خارج میشود و خطاب به مردم میفرماید: فرزندانم! هیچکس از ما دیگری را (در این ماجرا) ملامت نکند. به خدا قسم آنچه که بین من و علی گذشت چیزی نبود جز آنچه که عادتاً بین یک زن و خویشاوندان شوهرش به میان میآید، و علی از اخیار است.
امام در جواب عایشه میفرماید: به خدا قسم! عایشه راست میگوید. بین من و او همین بود که میگوید. بدانید که عایشه هم در دنیا و هم در آخرت، همسر پیامبرتان است.
عایشه سفرش را آغاز میکند و از شهر خارج میشود. چنانکه تواریخ مینویسند: امام همراه او از شهر خارج میشود و او را چندین میل [۱۶۵]معیت و بدرقه میکند و سپس با او خداحافظی میفرماید و به هردو فرزندش حسن و حسین امر میفرماید که تا آخر آن روز همراه عایشه باشند [۱۶۶].
عایشه صبح روز شنبه اول رجب سال ۳۶ از بصره به مکه عزیمت میکند در آنجا تا ایام حج میماند و پس از انجام مناسک حج به مدینه میرود و در آنجا برای همیشه اقامت میکند.
ناگفته نماند که ابن الأثیر در الکامل ج ۳، ص ۱۳۲ و ابن کثیر در البدایۀ والنهایۀ ج ۷، ص ۲۴۶ نوشتهاند: امام، محمد بن ابی بکر برادر عایشه را با چهل نفر از بانوان خانوادههای اشراف بصره (برای استئناس) همسفر عایشه فرمود.
ولی عبدالملک بن حسین العصامی در صفحه ۴۴۲ کتابش به نام سمط النجوم العوالی نوشته است: امام سی نفر مرد (مسلح) برای محافظت و بیست نفر زن از زنهای متدین شریف (برای استئناس) و عبدالرحمن بن ابی بکر (نه محمد بن ابی بکر) را در این سفر همراه عایشه فرستاد.
عبدالملک در همین صفحه از کتابش میگوید: این زنان همسفر عایشه همه سلاحپوش و عمامه به سر بودند. عایشه در مدینه گفت: این سفر به خیر و راحت گذشت. علی در باره من هیچ کوتاهی نفرمود، جز اینکه مردمی همراهم فرستاد که در وضع آنها در تردیدم. اینجا بود که این زنان سلاحپوش و عمامه به سر خود را نمایان کردند و برای عایشه معلوم شد که آنهائی که تصور میکرد مرد بودند همه زناند. عایشه گفت: ای پسر ابوطالب! هیچ کوتاهی در بارهام نکردی.
سبحان الله، چنین میماند که این داستان برای کودکان کمفکر نوشته شده است نه به عنوان یک حقیقت تاریخی. آیا مگر میشود که چهل یا بیست نفر زن در این سفر تقریباً طولانی شب و روز همسفر عایشه و در کنار عایشه باشند و او تا رسیدن به مدینه آنها را نشناسد که مردند یا زن؟ آیا هیچیک از این زنها در طول این سفر طولانی با عایشه یا با خودشان اصلاً حرف نزدند تا عایشه از صدای لطیف آنها بداند که آنها زن هستند نه مرد؟ آیا عایشه در طول این سفر به چهره هیچیک از آنها نگاه نکرد تا از چهره آنها که ریش و سبیل ندارند متوجه شود که آنها زنند نه مرد و عایشه در مدینه وقتی فهمید همه آنها زنند که خودشان گفتند ما زنیم. بگذریم از این، طبعاً حرکات و سکنات زن با مرد خیلی تفاوت دارد. آیا میشود باور کرد که عایشه آنها را از این بابت هم نشناخت؟
علاوه بر این، در این داستان فانتزی [۱۶۷]گفته شده این زنان تا مدینه همراه عایشه بودند. حال آنکه تمام مؤرخین نوشتهاند: عایشه اول رجب از بصره خارج شد و برای انجام مراسم حج به مکه رفت، نه به مدینه و تا رسیدن ایام حج یعنی پنج ماه تمام در مکه ماند و پس از انجام مناسک حج از مکه به مدینه رفت. اگر بگویند: آنها در این پنج ماه نیز در مکه نزد عایشه بودند و بعداً از آنجا تا مدینه همسفرش بودند میگوئیم شگفتا! عایشه بازهم در این پنج ماه نگاهی به چهرۀ آنها نکرد تا متوجه شود ریش و سبیل ندارند یا یک کلمه حرف از آنها نشنید تا از لطافت صدای آنها بداند که آنها مرد نیستند؟ حقاً این حرفهای به ظهر زبیا از آن فانتزیهای مزخرفی است که برای خنده باید خواند [۱۶۸].
تواریخ صحیح نوشتهاند: در این جنگ ده هزار نفر از طرفین کشته شدند. گرچه ابن کثیر مینویسد: پنج هزار از لشکر امام و پنج هزار از لشکر طلحه و زبیر بودهاند، ولی نباید درست باشد. به نظر من کشتهشدگان لشکر طلحه و زبیر بیشتر از مقتولین لشکر علی بودهاند. زیرا آنها در این جنگ شکست خوردند. طبعاً تلفات لشکر شکستخورده بیش از تلفات لشکر پیروزمند است.
طلحه و زبیر نیز در این جنگ جان خود را از دست دادند؛ اما طلحه تیر شدیدی به ساق پایش اصابت کرد که آن را به شکم اسبش دوخت و به حدی خون از پایش ریخت که ضعیف شد و از کار افتاد و غلامش او را از میدان بیرون کشید و به یکی از خانههای بصره رساند. در اثر خونریزی زیاد در آنجا درگذشت.
روایتی دیگر میگوید: طلحه در اثر جراحت شدید در میدان جنگ وفات مییابد و حضرت علی او را پس از خاتمه جنگ در بین کشتگان میبیند، خیلی متأثر میشود، رخسارش را از خاک پاک میکند و میگوید:
رحمت خدا بر تو یا ابا محمد! بر من خیلی دشوار و ناگوار است که تو را زیر ستارگان آسمان در خاک و خون خفته ببینم.
بعضی از مؤرخین نوشتهاند: معلوم نیست تیرانداز تیری که به طلحه اصابت کرد چه کسی بوده و آیا کسی او را مستقیماً هدف گرفته و یا بیهدف و بر حسب تصادف تیرخورده است. بعضی دیگر گفتهاند: مروان بن الحکم که در لشکر خود طلحه بود او را هدف تیر قرار داده است؛ زیرا او معتقد بود که طلحه با قاتلین عثمان در مدینه همدست بوده و آنها را پنهانی در این کار تحریک میکرد. به هرحال طلحه در نزدیکی میدان جنگ در کنار مزرعهای روز پنجشنبه دهم جمادی الثانیه در سن ۶۰ سالگی به خاک سپرده شد. رحمه الله علیک یا أبا محمد.
چون در اینجا خیلی نام طلحه را به قلم آوردیم، چه بهتر که مختصری از بیوگرافی او را ذکر کنیم:
او طلحه بن عبیدالله بن عثمان بن عمرو از قریش بود. چون طلحه جود و کرم و سخاوت داشت، در بین مردم به طلحۀ الخیر وطلحۀ الفیاض شهرت داشت.
طلحه از آن مردمی بود که در آغاز بعثت رسول الله به دعوت ابوبکر مسلمان شد. پس از اینکه رسول الله به مسلمین اجازه داد تا به مدینه هجرت کنند، او نیز به آنجا هجرت کرد. چون رسول الله برسم و عادت دیرین عرب بین مهاجرین و انصاری برادری برقرار فرمود، او را با ابوایوب انصاری برادر ساخت.
طلحه در تمام جنگها و غزوات همراه رسول الله بود و در کنار رسول الله میایستاد، جز غروۀ بدر که او به شام رفته بود و جنگ در غیابش انجامید.
طلحه در جنگ احد خیلی از خود گذشته میجنگید و تا آنجا برای حفظ رسول الله کوشید و از خود گذشت که چون آنحضرت در خطر شمشیر یکی از مشرکین افتاد، دست خود را جلو شمشیرش گرفت تا به بدن مقدس رسول الله اصابت نکند. دستش در این حادثه شل شد و برای همیشه تا آخر عمر از کار افتاد.
رسول الله در گیرودار همین جنگ احد که چهرۀ مبارکش جراحت دید میخواست بالای صخرهای در دامنۀ کوه احد برود و چون در اثر سنگینی دو زره که به تن داشت نتوانست بالا برود، طلحه خود را در کنار صخره خم کرد، رسول الله پا روی پشتش گذاشت و بالای صخره رفت. رسول الله در اینجا و بدین مناسبت فرمود: «أوجب طلحۀ» یعنی طلحه بهشت را برای خود محقق ساخت طلحه یکی از عشره مبشره نیز بود.
[۱۶۵] میل عبارت است از مقدار طول که اندازه آن مختلف است، میل انگلیسی ۱۶۰۹ متر، میل دریائی ۱۸۵۲ متر و در عربی بعضی به یک چشماندازی روی زمین و بعضی چهار گز دست یعنی دوهزار متر گفتهاند و تحدیداً دو کلیومتر میباشد. [۱۶۶] رک: البدایة والنهایة، ج ۷، صـ ۲۴۶ و ۳۶۷ و ۷۵۰. [۱۶۷] فانتزی کلمهای است فرانسوی به معنی خیال و توهم بیجا. [۱۶۸] حقیقت واقع این است که امام عده بیست نفر یا چهل نفر همراه عایشه کرد. عایشه نیز میدانست که آنها زنند. در طول طریق هم با آنها معاشر و مأنوس بود.