بروز فتنه و آشوب
در کتاب شیخین نگاشتیم که، حضرت عمر نه تنها عراق را از دست دولت ایران گرفت [۵۲]، بلکه به وسیله سردار دلیرش سعد بن ابی وقاص به خاک اصلی ایران حمله کرد و خیلی زود بر مدائن پایتخت ایران تسلط یافت و تاج و تخت ۳۱۶ ساله سلسله سلاطین ساسانیان را برباد داد. پس از آن یکایک شهرهای مهم ایران را به سرعت فتح نمود و قسمت اعظم قلمرو وسیع ایران آن روز را گرفت و بساط سلطنت ایرانیان را از این سرزمین برچید.
همچنین عمر سرزمینهای مصر و شامات (سوریه، فلسطین و اردن) را که قرنها تحت استعمار دولت روم بودند [۵۳]به وسیله سرداران کاردان و شجاعش ابوعبیده بن الجراح، خالد بن الولید و عمرو بن العاص از دست آن دولت گرفت و در قلمرو حکومت اسلام قرار داد.
لذا چنانکه در همان کتاب نوشتیم، دشمنان شکستخورده که نتوانستند از راه جنگ کاری از پیش برند راه ایجاد فتنه را برگزیدند تا بتوانند مسلمین را به جان هم اندازند و از این راه به مقصود خود برسند. برای رسیدن به همین هدف بود که قبل از هرکاری خلیفه مسلمین عمر بن الخطاب را که مشکل بزرگ کار خود میدیدند به قتل رساندند تا به زعم خود در کارشان موفق شوند.
نقشه همین بود؛ ولی معلوم بود که این کار یعنی به راهانداختن فتنه تا رسیدن به نتیجه نهائی، طول زمان و صبر زیادی میخواهد، تا به نتیجهای برسند که آنها میخواهند، حالا که عمر از دنیا رفته اگر بتوانند قیام و شورش کنند و دست به جنگ بزنند و پیشرفت نمایند، البته هم شهامت است و هم زودتر به مقصود خواهند رسید، پس کدامیک از این دو راه را باید انتخاب نمایند؟ راه قیام و جنگ خطرناک که احتمال میدهند پیشرفت کنند و زودتر نتیجه بگیرند تا راه ایجاد فتنه و بلوا که نتیجه آن قطعی است، ولی به طول میانجامد؟
شاید آنها در این هنگام در این اندیشه بودند که آیا حالا که عمر از دنیا رفته است حکومت اسلام بازهم همان قدرت و هیبتی را دارد که در دروۀ عمر داشت؟ درست است که اغلب همان سرداران، فرماندهان و جنگآوران دورانِ عمر باقی و عملاً در کارند، ولی مسلم است که فرماندهان و کارگزارانِ هر دولتی در هر عهد و زمانی وقتی دلگرم و در کارشان کوشا و موفق میشوند که فرمانروای مقتدر و سیاستمدار هشیاری در رأس دولت باشد، تا باعث اتحاد کلمه و تقویت روحیه آنها بشود. حضرت عمر بن الخطاب طبق شواهد تاریخی اینچنین کسی بود که سرداران و فرماندهان لشکر اسلام را به آن پیشرفتهای سریع و فتوحات معجزهآمیز رساند.
اما آیا عثمان که اکنون سر جای عمر نشسته در همان منزلتی است که عمر بود و همان سیاست درست و همان شخصیت مقتدر را دارد که عمر داشت؟ دشمنان مطمئن بودند که خیر؛ تاریخ هم میگوید خیر. ولی سیر زمان و وقایع تاریخی ثابت کرد که عثمان گرچه از عمر خیلی فرق داشت ولی نه تا آن حدی که دشمنان باور کرده بودند.
به هرجهت دشمنان خیال میکردند قدرت حکومت مرکزی اسلام با شهادت عمر خیلی کم شده و وقت آن رسیده که مسلح شوند و قیام نمایند و آنچه را که در دورانِ عمر از دست دادهاند باز گیرند.
ولی چنانکه در این کتاب گذشت عثمان نادرستبودنِ خیالشان را ثابت کرد. آنها را سرکوب نمود و سرجایشان نشاند. باز قسمتهای دیگری از خاک ایران و مستعمرات روم را که در دورانِ عمر فتح نشده بود فتح کرد. خواست به خاک اصلی روم حمله نماید تا به دولت امپراتوری روم در دنیا تا ابد خاتمه دهد و کشور روم را هم مانند کشور ایران در قلمرو دولت اسلام درآورد. چنانکه در این کتاب نگاشتیم، مقدمات کارش را خیلی خوب فراهم کرد. چیزی نمانده بود که کارش را شروع نماید؛ ولی متأسفانه مقارن با این اقدام مهم در شهرهای بزرگ اسلام و حتی در مدینه مرکز سیاسی و دینی اسلام اموری روی داد که مانع کار عثمان گردید و وحدت مسلمین را برهم زد و کار دشمنان را برای ایجاد فتنه و اختلاف و منازعه داخلی مسلمین که شق دوم فکر این دشمنان بود تا آنجا آسان کرد که توانستند به حیات عثمان خلیفه مسلمینسخاتمه دهند.
ما اینک برای ذکر مختصری از این رویدادها گام به گام همراه مؤرخین موثق پیش میرویم. قبل از ورود به مطلب اصلی به ذکر مقدمهای میپردازیم که برای شرح موضوع و فهم مطلب اصلی مفید است.
تمام تواریخ اسلامی اتفاق دارند که حضرت عثمان طبیعتاً پاکدل و فطرتاً نیکنفس، رئوف، متواضع و فروتن بود. در اثر همین خصلتهای فطری بود که در زمان خلافتش بیش از آنچه که یک فرمانروای مملکتی باید با عموم مردم رفتار کند با آنها به رأفت، مهربانی و محبت رفتار میکرد.
گذشته از این عثمان در سن هفتاد سالگی که سن پیری و ضعف است به خلافت رسید؛ واضح است که این اخلاق و سجایای طبیعی در سن پیری بیش از ایام جوانی در انسان اثر میکند.
بنابراین، از شخصی مثل عثمان با آن اخلاق و خصلتهای نیک و در این کهولت سن جز عفو و سماح و جز اغماض و گذشت برنمیخیزد. مسلماً گرچه اتصاف به این صفات نیک برای شخص خود انسان بسیار مطلوب و مورد تأکید دین اسلام است، ولی واضح است که برای فرمانروای یک کشور که سروکار با طبقات مختلف و اصناف جوراجور اجتماع دارد و میخواهد به حکم وظیفه خویش جامعهای را با سیاست ملک و مملکتداری قیادت و رهبری کند صرف رویه و روش عفو و سماع و گذشت و اغماض هیچگاه صحیح نبوده و هرگز درست نخواهد بود. حتماً نتیجه این رویه اختلال در امور مملکت و بروز هرج و مرج در کیان امت میباشد.
چون رویه عثمانسدر اداره امور خلافت صرفاً براساس حسن اخلاق و عفو و گذشت بود، با آنکه لشکر اسلام در خارج کشور خوب پیش میرفت، مردم در داخل خاک عرب نسبت به او جسور شدند و رفته رفته از سال هفتم خلافتش ابتداء در مدینه مرکز خلافت و پس از آن در شهرستانها گاهی در حضور عثمان و غالباً در غیابش زبان بدگوئی و انتقاد و اعتراض نسبت به او باز نمودند. از اینجا اختلاف و چند دستگی آغاز گردید.
یکی از خردهگیریها و اعتراضهای بعضی از مردم در داخل شهر مدینه بر عثمان این بود که میگفتند: چرا او برخلاف رویه ابوبکر و عمر زندگانی مرفه اشرافی برای خود در مدینه فراهم کرده است. چرا به راه آنها نمیرود؟
در اینجا باید بگویم که، عثمان در بین مردم مدینه تا آنجا ثروت داشت که مسعودی مؤرخ موثق در مروج الذهب، ج ۱ صـ ۴۲۳ خود میگوید:
روزی که عثمان به دست اشرار به شهادت رسید، یک صد و پنجاه هزار دینار طلا و یک میلیون درهم پول نقره داشت. ارزش اموال غیر منقولش یکصد هزار دینار طولا بود. علاوه بر این، حیواناتی از قبیل اسب و شتر و غیره خیلی زیاد به جای گذاشت.
این ثروت در مقایسه با جهان اقتصاد آن زمان که قطعاً قابل قیاس با تورم پولی زمان ما نیست، ثروت بس عظیمی به شمار میرفت.
عثمان با استفاده از ثروتش که قبلاً از راه تجارت به دست آورده بود زندگانی راحت و مرفهی برای خود فراهم کرد. در مدینه خانههای بس عالی برای سکونت عائلهاش ساخت. چندین باغ در مدینه و جاهای دیگر به وجود آورد که گاهگاه در آنها به استراحت میپرداخت. در خانه عثمان بهترین غذاها و لذیذترین انواع طعام تهیه میشد و فاخرترین لباس را میپوشید [۵۴].
در افطار ایام ماه رمضان هر شب بر سفره مجلس عثمان انواع خوراکیهای لذیذ و گوارا صرف میشد [۵۵]که ظاهراً باید به دست طباخانی که از مصر و شام آورده بود، تهیه میشد.
همچنین در موسم حج در ایام منی سرا پرده و خیمههائی میزد و مجلس ضیافتی برپا میداشت که خوراکیهای لذیذ در آن صرف میشد [۵۶].
البته شریعت اسلام چنین زندگانی و چنین تنعمی را برای کسی مثل عثمان که در مقایسه با ثروتش زیادهروی و اسراف نیست، مباح دانسته است. قرآن طبق آیه ۳۲ سوره اعراف به این مطلب تصریح کرده میفرماید:
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ﴾.
یعنی: «یا محمد بگو به مردم: چه کسی حرام کرده است این زینتها و زیورهائی را که خدا برای بندگانش آفریده است. چه کسی حرام کرده است این رزق و روزیهای خوبی را که خدا برای آنها فراهم فرموده است [۵۷]. بگو: این زینتهای زندگانی و این روزیهای خوب (را خدا در این جهان برای مؤمنین و غیر مؤمنین به وجود آورده و هرکس چه مؤمن و چه غیر مؤمن باشد میتواند آنها را از راهش به دست آورد، ولی) در قیامت مختصاً برای مؤمنین خواهد بود نه برای غیر مؤمنین. (زیرا زندگانی منعم اخروی نتیجه ایمان و اعمال صالحه و اقوال صادقانه انسان میباشد)».
گرچه این زندگانی اشرافی که عثمان داشت با توجه به این آیه مقدسه و آیات دیگر قرآن حرام نیست؛ ولی چون این زندگانی با زندگانی ابوبکر و عمر که خیلی ساده و خشن و زاهدانه بود بسی تفاوت داشت. در نظر مسلمین مخصوصاً صحابه رسول الله که میخواستند او هم مانند ابوبکر و عمر به حیات دنیا بیاعتناء باشد و به زندگانی شخصی خود کمتر عنایت کند ناروا و غیر قابل قبول بود. مخصوصاً که عثمان هنگام بیعت تعهد کرده بود سیرت ابوبکر و عمر را داشته باشد، عثمان در جواب این اعتراض میگفت:
«ومن يطيق ما كان يطيقه عمر؟»
یعنی: چه کسی میتواند مانند عمر سختی زندگانی را تحمل کند؟ [۵۸].
امر دیگری که بیش از هرچیز مورد اعتراض مردم بود و بهانه مهمی به دست مفسدین فتنهانگیز داد، این بود که عثمان خویشان و اقربای خود را از طایفه بنی امیه که غالب آنها جوان و پس از فتح مکه مسلمان شده بودند و قبلاً سوابق خوبی در اسلام نداشتند، در اداره امور مملکت دخالت داد؛ بعضی را به سمت امارت در ایالات مهم مملکت فرستاد و بعضی را از قبیل مروان بن الحکم پسر عمویش را که در نظر اهل مدینه و سایر مسلمین مرد درستی نبود، برای مشاوره در امور مملکت در مدینه نزد خود نگهداشت؛ حال آنکه بودند در مدینه اصحاب بزرگ رسول الله، همان شخصیتهای مهم و با سابقهای که در زمان حیات رسول الله و در دورانِ خلافت شیخین (ابوبکر و عمر) منشاء امور مهم دولت اسلام و اهل شورای جلسات خلیفه بودند و در پیشرفت دین اسلام و در سازندگی و پیشبرد امور مملکت اسلام کارهای اعجابانگیز انجام داده و تجربههای خوبی آموخته بودند. اکنون هم میتوانستند منشاء و مدیر امور مهم باشند. اگر عثمان آنها را در کارش میآورد، بیشک کماکان تا آخر کارش بر وفق میل و مرام پیش میرفت.
گرچه این امراء و حکام جدید عثمان به گواهی تواریخ خودی و بیگانه کفایت کار داشتند؛ در اداره امور مملکت به خوبی لیاقت از خود نشان دادند؛ متمردین و سرکشان را چنانکه در این کتاب نگاشتیم سرکوب کردند؛ بر اوضاع تسلط داشتند و آنطور که باید و شاید نظم و امنیت را برقرار کردند، ولی تاریخ میگوید: از بعضی از آنها در محل مأموریتشان اموری سر میزد که برای مردمی که با عفت و حسن سلوک کارگزاران دورانِ ابوبکر و عمر الفت گرفته بودند و از آنها نیز چنین میخواستند، زشت و در نظر اهل مدینه خصوصاً نزد اصحاب رسول الله که عفیف و عنصر عدالت بودند، ناشایست بود (والعهدۀ علی الراوی).
چون در مدینه کسی بزرگتر و مهمتر از حضرت علیسنبود، مردم ماجرای رفتار عمال عثمان را با علی در میان گذاشتند، تا بین آنها و عثمان واسطه شود و او با عزل عمال کنونی و نصب عمال صالح و سابقهدار به جای آنها، مشکل کارشان را حل فرماید.
علی با اظهار اینکه از طرف مردم حرف میزند با عثمان مذاکره کرد. عثمانسدر پاسخ اظهارات حضرت علی عذرهایی آورد که قانعکننده نبود چه در باره عمالش که چرا از خویشان نزدیکش انتخاب کرده است، گفت: اینها که اقربای من هستند از جهتی خویشان تو نیز هستند. عمر بن الخطاب هم به بعضی از خویشاوندانش امارت میداد [۵۹].
علی فرمود: بلی، اینها خویشان من نیز هستند، ولی هستند اشخاصی که خیلی از آنها بهتر و لایقترند (یعنی لازم بود این بهترها و لایقترها را به کار مسلمین بگماری نه آنها را) فرمود: صحیح است که عمر بن الخطاب به بعضی از خویشانش امارت میداد ولی آنها کاردان و لایق بودند و گذشته از این عمر قدرت و هیبتی داشت که تو نداری. آیا میدانی که هرگاه به عمر خبر میرسید که یکی از کارگزارانش در اقصی نقاط کشور کوچکترین خطائی کرده است برمیآشفت. فوراً او را احضار میکرد. پا روی صفحه گردنش میگذاشت و او را مجازات میکرد؟ این کار از تو در حق کارگزارانت برنمیآید. مگر نه این است که معاویه در شام کارهائی در بیت المال میکند که نباید بکند. و میگوید: به دستور عثمان است و ترسی از تو ندارد [۶۰]عثمان پاسخ میدهد: میدانید که من معاویه را به امارت شام نگماردهام بلکه از طرف عمر منصوب شده بود. من فقط او را در جایش ابقاء کردهام.
حضرت علی میفرماید: بلی، ولی آیا قبول داری که معاویه خیلی بیش از «یرفاء» که غلام عمر بود، از عمر میترسید (و در برابرش میلرزید) آیا او جرأت داشت کاری برخلاف میل عمر انجام دهد؟ ولی او اکنون در شام کارهائی میکند و از تو هم نمیترسد.
چون حضرت علی از هیبت و قدرت عمر نسبت به عمالش سخن به میان آورد، چه خوب است که یکی از کارهائی را که عمر با یکی از کارگزارانش کرد به عنوان نمونه برای خوانندگان عزیز نقل کنیم:
روزی عمر بن الخطاب از جماعتی که از حمص سوریه به مدینه نزد او آمده بودند، از آنان در بارۀ رفتار عبدالله بن قرط [۶۱]والی حمص استفسار میفرماید، آنها او را به خوبی یاد میکنند و میگویند: ولی در خانه خوبی سکونت کرده است.
عمر زمزمه بر لب میآورد و میگوید: خانه خوب، سپس میفرماید: شگفتا! میخواهد در آنجا خودنمائی کند و بر مردم تکبر کند؟ به به! چه خوب برای پسر قرط! و فوراً مأموری به حمص میفرستد تا در این باره تحقیق نماید و اگر صحت داشته باشد، عبدالله بن قرط را با خود به مدینه جلب نماید.
چون این امر برای مأمور اعزامی عمر در حمص محقق میشود، عبدالله والی حمص را طبق فرمان عمر با خود به مدینه میآورد و به عمر اطلاع میدهد. عمر تا سه روز اجازه نمیدهد عبدالله با او ملاقات کند. روز چهارم که عمر در آن روز به زمین حره جایگاه شتران بیت المال برای بررسی شتران میرود، عبدالله را به آنجا احضار میکند و بدون آنکه یک کلمه با او حرف بزند امر میفرماید تا پیراهن خوبی که پوشیده بود از تنش بیرون آورند و پیراهن زبر و خشنی از نوع پیراهنی که چوپانها میپوشند به او بپوشانند و میفرماید: این پیراهن که اکنون به تو پوشاندیم، بهتر از پیراهنی است که پدرت میپوشید. یک عصای چوپانی نیز به دستش میدهد و میفرماید: این عصا هم بهتر از عصائی است که پدرت به دست میگرفت و گوسفندانش را با آن به صحرا میبرد و در صحرا میچراند. سپس اشاره به گلهای از شتران بیت المال میکند و میفرماید: این شتران را جلو بگیر، آنها را روزها در صحرا بچران و شبها در اینجا بیارام. این است کاری که تو لایق آن هستی. تو باید شتر بچرانی نه بر مردم امارت کنی.
عبدالله بدون آنکه جرأت داشته باشد یک کلمه حرف بزند، فوراً با همان پیراهن و همان عصا به راه میافتد و شتران را جلو میگیرد و رو به بیابان مینهد. روز دیگر که از صحرا برمیگردد عمر او را نزد خود میطلبد و به حسابش میکشد. در خاتمه میفرماید: من تو را به آنجا فرستادم تا در خانه خوب بشینی و خودنمائی کنی و یا به فکر مصالح و حوایج مردم باشی؟
عبدالله که در چهرهاش آثار خجلت و ندامت دیده میشد و از هیبت عمر میلرزید به التماس میافتد و عرض میکند: یا امیرالمؤمنین! امرت مطاع است ولی نمیتوانم به این کاری که به دستم دادهای ادامه دهم و استدعای عفو میکند. چون خطای عبدالله مهم نبود و عمر اطمینان پیدا میکند که وی از کارش نادم و پشیمان شده و در آینده بهتر از پیش خواهد بود، میفرماید:
«فارجع إلى عملك ولا تعد لما فعلت أبداً»
یعنی: پس برو بر سر کارت و دیگر هرگز آن کاری را که کردی مکن.
شنیدیم که علی به عثمان فرمود: معاویه بیش از یرفاء غلام عمر از عمر میترسید. آری، حقاً چنین بود. معاویه به حدی از عمر میترسید که به دربان خود در دمشق گفته بود، هرگاه نامهای عمر برای من بدستت برسد که به من بدهی یا قاصدی از عمر برسد که میخواهد با من ملاقات کند و وقت غذاخوردنم رسیده باشد، تا وقتی غذایم را نخورده باشم نه نامه عمر را به دستم بده و نه قاصد عمر با من ملاقات کند؛ زیرا امکان دارد عمر ضمن نامه یا به وسیله قاصد احضارم فرموده باشد که به مدینه بروم. اگر قبل از صرف غذا از محتوای نامه آگاه شوم یا از قاصد بشنوم که احضار شدهام نمیتوانم راحت غذا بخورم... باید فوراً حرکت کنم تا هرچه زودتر به مدینه برسم تا مبادا مورد خشم و غضب عمر قرار گیرم.
این بود نمونهای از آثار هیبت و شوکت عمر که با والی حمص چنان کرد و معاویه در مقابلش چنین بود؛ ولی همین معاویه اکنون در زمان عثمان چنین میکند. اکنون باز میگردیم به مبحث اصلی کتاب تا بگوئیم مذاکره علی با عثمان نه تنها نفعی نداد، بلکه طبق نوشته ابن الأثیر و ابن کثیر، عثمان پس از این مذاکره به مسجد میرود و طوری سخنرانی میکند که مردم را از خود میرنجاند. ما اکنون قسمتی از سخنانش را برای خوانندگان عزیز نقل میکنم که میگوید:
هر چیزی آفتی دارد. آفت این امت عیبجویان بدخواهی هستند که آنچه به زبان اظهار میدارند غیر از چیزی است که در دلشان پنهان میکنند. با زبان چیزی میگویند که شما نیکو میپندارید و باورش میکنید، ولی در دل چیزهائی نهان میدارند که اگر شما بدانید منزجر و بیزار خواهید شد؛ رفتار و گفتاری به من نسبت میدهید که اصلاً نکردهام و هرگز نگفتهام.
زبانتان را از بدگوئی نسبت به من کوتاه کنید. از عیبجوئی نسبت به حکام و امرایتان دم فرو بندید. من از حیث شمار طرفداران از شما بیشترم و از حیث قدرت قویترم و اگر بگویم برخیزید، به پا خواهند خاست.
این بود پارهای از خطبه عثمانسکه چنانکه میبینیم جز تکذیب، تهدید و ارعاب چیزی نیست. حال آنکه سیاستاً چه خوب بود که در این اوضاع و احوالی که پیش آمده بود از مردم دلجوئی مینمود و آنها را به تحسین اوضاع نوید میداد و به آینده بهتری مطابق دلخواه آنها امیدوارشان میکرد.
اهل مدینه مخصوصاً اصحاب رسول الله که انتظار داشتند عثمان با نشاندادن نرمش و با عذرخواهی از اعمال عمالش یا با اثبات اینکه مردم به آنها تهمت میزنند قلوب مردم را به دست آورد و آنها را آرام نماید تا بدینسان علاج واقعه را قبل از وقوع کرده باشد؛ مسلماً از شنیدن این خطبه که شاید در قسمتی روی آن با آنها باشد از او میرنجند و او را تنها میگذارند و به دست تقدیر میسپارند. چنانکه بعداً در این کتاب میخوانیم سپردند.
[۵۲] دولت ایران از ۵۳۸ قبل از میلاد تا سال ۶۴۰ بعد از میلاد یعنی ۱۱۷۸ سال بر سرزمین عراق سیادت داشت و آن را استعمار کرده بود، تا آنکه در سال ۶۴۰ به دست مسلمین افتاد. [۵۳] مصر و شامات از سال ۳۳۰ قبل از میلاد تا سال ۶۴۰ پس از میلاد که به دست مسلمین فتح شد تحت استعمار دولت یونان و روم بود. یعنی این دو دولت به تناوب ۹۷۰ سال بر این دریا تسلط داشتند و حکومت میکردند. [۵۴] تاریخ اسلام، حسن ابراهیم مصری، ص ۲۶۴. [۵۵] تاریخ اسلام، حسن ابراهیم مصری، ص ۲۶۴. [۵۶] تاریخ اسلام، حسن ابراهیم مصری، ص ۲۶۴. [۵۷] به این دو استفهام در این آیه در اصطلاح علم نحو، استفهام انکاری گفته میشود، یعنی هیچکس این نوع زندگی را حرام نکرده است. [۵۸] تاریخ الخلفاء دکتر حسن ابراهیم، پاورقی ص ۳۵۶. [۵۹] البدایة والنهایة، صـ ۱۶۹. [۶۰] البدایة والنهایة، صـ ۱۶۹. [۶۱] قرط بر وزن سرب خوانده میشود.