صهرین عثمان و علی رضی الله عنهما

فهرست کتاب

نگاهی به شهادت عثمان:

نگاهی به شهادت عثمان:

نسبت به حوادثی که منجر به شهادت امیرالمؤمنین حضرت عثمانسگردید بین دو دیدگاه قرار می‌گیریم.

نگاهی که اجازه نمی‌دهد در باره حوادثی که بین مسلمین صدر اسلام مخصوصاً آنچه که در دورۀ خلفاء راشدین بین اصحاب رسول الله واقع شده است اظهار عقیده کرد. زیرا این بزرگواران در اثر مصاحبت و معاشرت با رسول الله از حیث رفعت مقام و جلالت قدر در منزلتی قرار گرفته‌اند که دیگران خصوصاً مردم زمان ما خیلی کمتر از این هستند که به خود اجازه دهند تا در باره آن‌ها قضاوت قطعی با اظهار عقیده نمایند. باید رعایت ادب کنند و سکوت نمایند و آنچه را که از آن‌ها سر زده است ناشی از اجتهاد آن‌ها بدانند و نه تنها کارهای آنان را گناه ندانند، بلکه موجب اجر و ثواب برای آن‌ها بدانند. در این باره گفته شده است:

وما جري بين الصحاب نسكت
عنه وأجر الاجتهاد نثبت

یعنی: نسبت به آنچه که بین اصحاب رسول الله جاری شده است سکوت می‌کنیم و برای آن‌ها در این باره اجر و ثواب اجتهاد قائل می‌شویم.

دیدگاه دیگر می‌گوید: صحیح است که آن‌ها در جلالت قدر خیلی رفیع و از حیث عظمت بی‌حد از ما برتر‌اند، ولی به هرحال بشرند و بشر باستثناء انبیای خدا جایز الخطا است [۷۹]. لذا مانعی ندارد که با اذعان به عظمت آن‌ها و با رعایت ادب نسبت به آن‌ها به تعلیل و جرح و تعدیل حوادثی که از آن‌ها سر زده است بپردازیم، تا از عهده اداء امانت تاریخ برآئیم.

جای شک نیست که حوادث مهم تاریخی بی‌مقدمه به وجود نمی‌آیند، بلکه هر حادثه‌ای معلول علل و اسبابی است که قبل از ظهور حوادث به میان می‌آید. مؤرخ باید در اسباب و علل حادثه عمیقاً عنایت کند و نظر خود را با کمال امانت به قلم آورد و در انظارِ خوانندگان بگذارد.

این خطاست که نویسنده تاریخ فقط به ذکر حوادث تاریخی اکتفاء کند. از تحلیل و تعقل قضایا اعراض نماید و فقط نقال حوادث و بلندگوی گذشتگان باشد.

متأسفانه نوشته‌های مؤرخین گذشته جز مقدمه ابن خلدون بدین نمط هستند. اولین کسی که قضایای تاریخی را زیر ذره‌بین عقل و بصیرت گذاشته است عبدالرحمن بن خلدون [۸۰]است که برخلاف گذشتگان به جرح و تعدیل و قضاوت در امور تاریخی پرداخته و کتابی به نام مقدمه کتاب العبر نوشته که به مقدمه ابن خلدون معروف است و شهرت جهانی دارد. در باره این کتاب گفته شده است (خزانه‌ای است از علوم اجتماعی، سیاسی، ادبی و اقتصادی. مستر دسلان دانشمند فرانسوی این کتاب را در سال ۱۸۶۰ م در پاریس از عربی به زبان فرانسه ترجمه و چاپ کرد (مستر Deslane در سال ۱۸۷۹ وفات یافت).

باری، اگر به عقیده دوم برویم باید بپرسیم اهل مدینه که جنگ دیده و ورزیده جهاد در راه خدا بودند و در دورانِ نبوت همراه رسول الله فداکاری بی‌حد مهم کردند. آری، چنان فداکاری کردند که در تاریخ اصحاب انبیاء سابق پیشین سابقه نداشت. در خلافت حضرت ابی بکر مردانه به پا خاستند و فتنه‌هائی را که در شبه جزیرۀ العرب مسلحانه به پا خاست و دین اسلام و حکومت اسلام را شدیداً تهدید کرد و کیان مسلمین را در معرض خطر نابودی انداخت، خیلی زود سرکوب و فتنه‌انگیزان را منکوب نمودند و آن‌ها را به زیر فرمان حکومت اسلام کشیدند. در دورانِ خلافت حضرت عمر بن الخطاب از همین مردم فتنه‌انگیز مفسد، مردمی ساختند که مؤمن مخلص بودند. صادقانه برای جهاد در راهِ خدا در خارج شبه الجزیره به راه افتادند. با دولت‌های ایران و روم که بر جهان آن روزگار حکومت می‌کردند جنگیدند و بر آن‌ها پیروز گشتند و فتوحاتی به دست آوردند که بی‌شک خارق العاده و لاجرم کرامتی بود که خدا به آن‌ها عنایت فرمود. چرا این مردم در مقابل این گروه‌های فتنه‌انگیز که بی‌شرمانه به شهر مقدس مدینه هجوم کردند و هتک حرمت حرم مدینۀ الرسول کردند و نسبت به امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین حضرت عثمان بن عفان تا آنجا اهانت نمودند که او را در خانه حبس کردند و تا آنجا ستم روا داشتند که آب را از او قطع کردند و آخر الأمر او را به ناحق کشتند. آری، چرا این مردم، این اصحاب، اکنون در خانه نشستند و دست روی دست گذاشتند و ناظر اعمال ناروای این مفسدین شرور شدند؟

محمد بن یحیی اشعری در کتابش به نام «التمهید والبیان فی مقتل عثمان» به این سؤال جواب می‌دهد. ما اکنون خلاصه آن را در نظر خوانندگان عزیز می‌گذاریم. سپس آن را مورد نقد تاریخی قرار می‌دهیم و ارزش و اعتبار آن را بیان می‌کنیم و نظر خود را متعاقباً در این باره به قلم می‌آوریم.

اشعری می‌گوید: بودند در خانه عثمان جماعتی از مهاجرین و انصار [۸۱]که تصمیم گرفتند سلاح بکشند و از عثمان دفاع کنند.

برای این کار از عثمان اجازه خواستند، ولی عثمان اجازه این کار را نداد و شدیداً مانع آن‌ها شد و گفت: من دوست دارم که با پروردگارم در حالت مظلومیت ملاقات کنم. اگر عثمان موافقت می‌کرد و به آن‌ها اجازه می‌داد مسلماً با اهل فتنه می‌جنگیدند. گذشته از این، اصحاب گمان نمی‌کردند که کار اهل فتنه به جائی برسد که منتهی به قتل عثمان بشود (و گرنه نمی‌گذاشتند کار به اینجا برسد).

سپس اشعری می‌گوید: اگر گفته شود چون اصحاب رسول الله یقین داشتند که به عثمان (با این محاصره) ستم شده و چیزی نمانده بود که او و اهل خانه در اثر بی‌آبی هلاک شوند، در این صورت واجب بود او را یاری نمایند و به دفاع از او بپردازند. گو آنکه خود عثمان منع کرده بود (زیرا اینجا پای امر به معروف و نهی از منکر به میان می‌آید).

می‌گوئیم: این مردم (اصحاب رسول الله) صرفاً مطیع امر خلیفه بودند، لذا چون او آن‌ها را از قیام و اقدام به دفاع منع کرد، آن‌ها بر خود واجب دانستند که امرش را اجابت و اطاعت نمایند و دست به سلاح نزنند.

باز اشعری به بحث خود ادامه می‌دهد: اگر گفته شود عثمان با آنکه مظلوم بود و می‌دانست که جنگ با این ستمکاران برای دفع ظلم است و شرعاً عنوان نهی از منکر دارد، چرا مانع کار اصحاب شد و نگذاشت با این ستمکاران مفسد بجنگند (تا نهی از منکر نمایند)؟ می‌گوئیم: این منع چند وجه دارد که همه پسندیده است.

یکی آنکه عثمان یقین داشت به دست ستمکاران کشته می‌شود؛ زیرا رسول الله جبه او خبر داده بود که او مظلوم کشته می‌شود. به او امر فرموده بود که در این باره صبر و تحمل نماید. او هم وعده داده بود که صبر کند. پس چون اهل فتنه او را محاصره کردند و برای او محقق شد که در این فتنه کشته می‌شود [و آنچه رسول الله پیش‌گوئی فرموده بود باید به ظهور برسد] و او هم طبق امر رسول الله باید صبر نماید، راضی نشد کسی از او دفاع کند، صبر کرد و تسلیم تقدیر شد.

وجه دوم: می‌گوئیم: عثمان می‌دانست که تعدادِ اصحاب رسول الله اندک، وعدۀ اهل فتنه که خانه را در محاصره گرفته بودند زیاد است. در این صورت اگر به اصحاب اجازه جنگ می‌داد تلف می‌شدند؛ لذا خود را فدای بقای آن‌ها کرد تا از نابودی و تلف‌شدن حفظ شوند، چه او سرپرست و نگهبان رعیتش بود و هر سرپرست و نگهبانی مکلف است که رعیتش را هر طور شده محافظت کند و از هر پیش‌آمد بدی نگهدارد، لذا عثمان خود را به کشتن داد تا آن‌ها را حفظ کند. گذشته از این او می‌دانست که بی‌شک به دست اهل فتنه به قتل می‌رسد و دفاع اصحاب سودی ندارد، و جز اینکه از جنگ زیان به بینند نتیجه‌ای نخواهد داشت.

وجه سوم: می‌گوئیم: عثمان می‌دید فتنه به پا خاسته و اگر برای قطع پای فتنه شمشیر کشیده شود، احتمال دارد اشخاصی به ناحق کشته شوند و اموالی به ظلم برده شود و اعمال ناروائی سر زند؛ لذا رعایت حال اهل مدینه را کرد و اصحاب را از جنگ با اهل فتنه منع کرد، تا این امور پیش نیایند.

وجه چهارم: می‌گوئیم: احتمال دارد که عثمان بدین جهت اجازه جنگ با اهل فتنه را به اصحاب نداد و صبر کرد تا کشته شد که اصحاب در روز قیامت نزد خدا گواه بشوند بر کار ستمگرانی که او را به ناحق کشتند. زیرا مؤمنین گواهان خدا بر روی زمین می‌باشند. دوست نداشت برای او خون مسلمانی ریخته شود.

اشعری می‌گوید: پس با توجه به آنچه گفتیم، عثمان در منع اصحاب از دفاع معذور و موفق بود. اصحاب نیز در عدم دفاع معذور و غیر قابل ملامت هستند و قاتلین عثمان اشقیاء و از رحمت خدا محرومند.

این بود نظر محمد بن یحیی اشعری که در علل و عذرهای اهل مدینه در باره عدم دفاع از عثمان نوشته است. نظر غالب نویسندگان و مؤرخین در این موضوع متشابه و متقارب باهم و موافق با این نظر می‌باشد.

راستی، هرکس در آنچه اشعری نوشته به درستی دقت کند، خیال می‌کند چیزی در بارۀ مقدسات دینی می‌خواند نه در زمینۀ حقایق تاریخی. از این نوشته در نظرش چنین مجسم می‌شود که جمعی از اوباشانِ مفسد بر خلیفه مسلمین و امیرالمؤمنین شوریده‌اند. او را در مدینه مرکز حکومت اسلام از هر سو احاطه و خانه او را محاصره کرده‌اند. همه چیز حتی آب را از او قطع نموده‌اند. و جماعتی از اصحاب رسول الله دورا دورش دست به سینه ایستاده‌اند و اجازه می‌خواهند تا از او دفاع کنند، ولی او اجازه نمی‌دهد. زیرا یقیناً می‌داند که به دست این اوباش کشته می‌شود. می‌خواهد اصحاب نزد خدا در قیامت گواه باشند که او به دست این اوباش کشته شده است. لذا اصحاب طبق امر او به ناچار دست نگه می‌دارند و سرگردان و حیران می‌شوند که چه کنند. بعداً کار به اینجا می‌کشد که اوباش به خانه خلیفۀ مسلمین می‌ریزند و او را در خانه به قتل می‌رسانند. این است آنچه از نظریه اشعری در این باره به ذهن خواننده می‌رسد و واضح است که ارزش تاریخی ندارد.

[۷۹] چوب سورده است شاعر عرب که می‌گوید:
من ذا الذي ماساء قط
ومن له الحسنى فقط
یعنی: کیست که هرگز بد نکرده است و کیست که هرچه کرده است همه نیکوست؟ یعنی: چنین کسی در دنیا نبوده و نیست.
[۸۰] عبدالرحمن بن خلدون مؤرخ، محقق، فیلسوف و یک سیاستمدار ژرفنگر بود و سیاسی متعمق بود. در جامع الأزهر مصر درس خواند و در منطق متبحر و در فقه اسلامی حجة و در تاریخ ثقه بود. در سال ۱۳۳۲ میلادی در تونس متولد شد و در سال ۱۴۰۶م وفات یافت. [۸۱] ابن کثیر در البدایة والنهایة، ج ۷ صـ ۱۸۱ عده آن‌ها را قریب به سیصد نفر ذکر کرده است.