دست آخر حسن بن مثله به عذابی سخت تهدید میشود!
«و چون تو این زمین را ضمیمهى زمین خود کردهاى خداى تعالى دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولى تو تنبیه نشدى و اگر از این کار دست نکشى خدا تو را به عذابى مبتلا کند که فکرش را نکرده باشى».
خیلی عجیب است! اینجا حسن مسلم به خاطر زمینی که آباد کرده از سوی خدا بدون هیچگونه اخطار اولیه تنبیه شده است. این دیگر خیلی جالب است! تا آنجایی که ما سراغ داریم وعدهی عذاب بخاطر اعمال ناپسند است نه بخاطر اعمال خوب و پسندیده مثل آباد کردن زمینهای بایر! همچنین وعدهی عذاب به این محکمی تنها میتواند از طریق وحی الهی به بشر منتقل گردد. البته عذاب به کرات نازل میشود. منظورم وعدهی عذاب است. مثل وعدهی عذابهایی که هود و صالح وشعیب و رسل دیگر†، به اقوام خود میدادند. اما انسان و لو اینکه پیامبر باشد از سوی خود نمیتواند وعدهی عذاب بدهد.
• ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰٓ أُمَمٖ مِّن قَبۡلِكَ فَأَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمۡ يَتَضَرَّعُونَ٤٢﴾[الأنعام: ۴۲]. «ما، (فرستادگانی) به سوی امتهای پیش از تو فرستادیم و آنها را به سختیهای زندگی و بیماری گرفتار نمودیم تا زاری و تضرع نمایند».
در آیهی پیشین خداوند وعدهی عذاب را به خاطر سرپیچی از دستورات خودش آن هم پس از فرستادن پیامبران و اتمام حجت میدهد. توجه داشته باشید همین یک گاف بزرگ میتواند صحت این داستان را باطل کند.
در ادامه امام زمان شیعیان به حسن بن مثله میگوید:
"به مردم بگو: به این مسجد توجه و رغبت زیادى داشته باشند و آن را عزیز دارند و بگو: اینجا چهار رکعت نماز بخوانند، که دو رکعت اول به عنوان تحیت مسجداست، به این ترتیب که:
در هر رکعت بعد از حمد هفت مرتبه «قُلْ هو اللّه اَحد»و تسبیح رکوعها و سجدهها هریک هفت مرتبه است؛ که این ترتیب نماز تحیت است. و دو رکعت نماز دوم را به نیت نماز صاحب الزّمان÷ بخوانند، به این ترتیب در هر رکعت در سورهى حمد جملهى «ایاك نعبد وایاك نستعین»را صدبار بگویند و تسبیح رکوعها و سجدهها را نیز هفت مرتبه تکرار کنند و نماز را سلام دهند بعد از نماز تسبیح حضرت زهرا سلام اللّه علیها را بگویند و سپس سر به سجده گذارند و صد مرتبه صلوات بر پیغمبر و آلش بفرستند سپس فرمود:
«فمن صلّاهما فكأنّما صلّى فى البيت العتيق».
این داستان، اساس و ریشه (شاید قدیمیترین سند معتبر) نمازی موسوم به نماز امام زمان است. همان نمازی که در این مسجد اقامه میشود. من خودم بارها و بارها این نماز را در این مسجد خواندهام. جز پادرد چیزی نصیبتان نمیشود. ممکن است کسی بگوید خب تو لیاقتش را نداشتی! ایرادی ندارد من لیاقتش را نداشتم! شما که با لیاقت بودی چه نصیبتان شده است؟. بگذرید از یکسری مطالب بیمحتوایی که بیشتر جنبه تبلیغاتی و مسموم کننده دارد و شما فقط شنیدهاید. اینها همه توهمات است. برخی هم بازارگرمی است:
﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا يَخۡرُصُونَ٦٦﴾[يونس: ۶۶]. «آنان، تنها پیرو گمان و پندار هستند و آنان فقط دروغ میبافند».
علی بن ابیطالبسدر حدیثی مرز بین حق و باطل را ۴ انگشت (از گوش تا چشم) بیان میکند. ایشان تاکید مینماید که حتی در مواردی که موضوع شهود دیداری موجود است، باید تحقیق و تفحص صورت گیرد و با علم و درایت و دلیل و برهان آن را پذیرفت. مطالبه دلیل و برهان منطق همگان است.
عموم عقلاء تاکید میکنند پذیرفتن هر موضوعی، بالأخص موضوعاتی که با اعتقادات انسان سروکار دارد نیاز به دلیل و برهان دارد. حال یا تا آن زمان، علم و دانش بشری آن را اثبات نموده (اثبات عقلی و یا اثبات توسط رسول باطنی) و یا میبایست به وسیلهی کتب الهی که وحی منزل هستند اثبات گردد (اثبات نقلی و یا اثبات توسط رسول ظاهری).
اکنون، من نیز از علمای شیعه دلیل و برهان این نماز را میخواهم. اگر پایه و اساس آن، این داستان است که باید قبول نمود کاملا بیاساس بوده و مملو از ایراد است. دست آخر هم میگوید هرکه در این مسجد نماز بگذارد چنان است که در بیت العتیق (کعبه) نماز گزارده است.
همانند روایت دروغی که در در و دیوار تبلیغ میشود و هیچیک از این علمایی که نان اسلام را خوردهاند جلوی آن را نمیگیرند.
"هرکس بر حسین بگرید، بگریاند یا خود را به گریه زند بهشت بر او واجب میشود"
این روایت موضوعی که بازار داغ مداحان است و مجوز آنان برای مال اندوزی وسرکیسهکردن هیئت داران و بازاریان. زیرا برای گریاندن مردم باید شخص روضهخوان اجیر شود که وقایع دروغ را با آب و تاب به مردم بگوید و این باعث میشود که عدهای به این کار مشغول شوند و خلاء موجود را پرکنند.
از آن جالبتر اینکه حسین بن علی، اجر یک شهید دارد حال فلان کس که فلان زیارتنامه را بخواند اجر یکصد شهید را دارد!
• ﴿وَمِنۡهُمۡ أُمِّيُّونَ لَا يَعۡلَمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِيَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ٧٨﴾[البقرة: ۷۸].
«و عدهای از یهودیان، بیسوادند و از کتاب (تورات)، چیزی جز آرزوهای باطل و دروغهای به هم بافتهی احبارشان نمیدانند و به این پندارها، دل خوش کردهاند».
اینست که به جای تلاش و علماندوزی و جستجوی حقایق، به دنبال این هستیم که پای منبری بنشینیم و حقایق را از زبان افرادی بشنویم که نانشان در وارونه جلوهدادن حقیقت است. آیا اینگونه انسان هدایت میشود؟ آیا میشود کج نگه داشت و نریخت!!
ادامهی داستان:
" دوباره مرا صدا زدند و فرمودند: ما هفتاد روز، یا هفت روز دیگر در اینجا هستیم اگر بر هفت روز حمل کنى شب بیست و سوم مىشود و شب قدر است "
جهت توضیح میبایست تذکر داده شود که در ابتدای شرح واقعه میخواندیم که این ماجرا در شب ۱۷ رمضان اتفاق افتاده است. جالب است که در این داستان مهدی به حسن بن مثله میگوید هفت روز دیگر اینجا هستیم که میشود شب بیست و چهارم! معلوم میشود داستاننویس آن لحظه حواسش جمع نبوده است. زیرا هفت روز پس از ۱۷ رمضان میشود شب بیست و چهارم و نه شب بیست و سوم! شب بیست و چهارم که به اعتقاد ما دیگر شب قدر محسوب نمیشود.
حسن بن مثله در ادامه میگوید:
" و به منزل رفتم و تا صبح در فکر این جریان بودم. صبح نمازم را خواندم و به نزد على المنذر رفتم و قصه را براى او نقل کردم و علامتى که از امام زمان÷ باقى مانده بود در محلّ مسجد فعلى زنجیرها و میخهائى بود که در آنجا ظاهر بود دیدیم "
در مورد بیتفاوتی حسن بن مثله از اینکه با خضر روبرو شده و بیاعتنا از او به راحتی گذشته پیش از این صحبت شده است. اما در داستان آمده است که آن تخت و جبروت را پس از رفتن امام و حضرت خضر، یاران امام باز نمودهاند و تنها چند میخ و زنجیر بجا مانده است. همانگونه که گفتم احتمالا نویسندهی داستان کمی حواسش نبوده که باز نمودن آن تخت و جبروت سر و صدا ایجاد مینماید که باعث بیداری مردم روستای جمکران خواهد شد. اما اگر باز نمودن تخت، کار جنیان و یا نیروی امداد غیبی بوده، این را بداند که نیرویی که از غیب فرمان میگیرد آنقدر فراموشکار نیست که چند میخ و زنجیر از خود بجا بگذارد. البته وجود این میخ و زنجیرها مقدمهای است که درپایان داستان، نتیجهی جالب خواهد گرفت.
«در راه جعفر چوپان را دیدیم که با گلهى گوسفندانش در کنار راه بود من به میان گوسفندان او رفتم، بز را با جمیع خصوصیاتى که فرموده دیدم در عقب گلهى گوسفندان مىآید. آن را گرفتم و تصمیم داشتم پول آن را بدهم اما او قسم خورد که من تا به امروز این بز را میان گوسفندانم ندیده بودم و امروز هم هرچه خواستم او را بگیرم نتوانستم ولى نزد شما آمد و آن را گرفتید».
در این داستان آمده که امام جهت تایید صحبتهای خویش به حس بن مثله، بزی را معرفی میکند که در گلهی جعفر چوپان وجود دارد که دارای نشانههایی است.
یک نکته اینجاست، اینکه وجود یک بز عجیب و غریب در گلهی جعفر چوپان، چه ربطی به حسن مسلم و واگذاری زمینش دارد؟ اگر این بز با این نشانهها در گلهی حسن مسلم پیدا میشد، خوب یک چیزی.
در ثانی اگر جعفر چوپان بزی را در گلهی خویش ندیده است معجزه است؟ اگر جعفر چوپان نتواند یک بز غریبه را بگیرد معجزه است؟
یک معما پیدا میشود. به دنبال راه حل باید بود. من حلش میکنم! یکی از راه حلها میتواند این باشد.
احتمالا این بز توسط خود حسن بن مثله در صبح آن روز در گله جعفر چوپان رها شده و چون توسط خودش اهلی شده بوده، تنها به آغوش او میرفته. بز هم میدانید که مانند گوسفند نیست! بسیار تند و تیز است و اگر بخواهد از دست انسان فرار کند میتواند. حسن مثله به همراه سید ابوالحسن رضا براحتی جعفر چوپان را فریب میدهند. این دو به همراه جعفر چوپان فریب خورده، به سوی حسن مسلم میروند. ماجرا با شور و حرارت برای حسن مسلم بیان میشود. حسن مسلم به فکر فرو میرود. او که پیش از این ۲ پسر از دست داده، گفتههای آنان را باور میکند و ریسک نمیکند و از خیر آن تکه زمین که ابتدا بسیار کوچک بوده میگذرد.
حال اگر حسن مسلم همان روز از حسن بن مثله درخواست میکرد که از امامت بخواه بجای اینکه درب خانهی تو را بکوبد اینجا نزد خودم بیاید و با من صحبت کند کار بدینجا نکشیده بود که ایرانیان از اقصی نقاط فرسنگها طی طریق کنند و خود را به این مسجد برسانند تا مگر عریضهای را به چاهی بیاندازند که کرم و سوسک و لجن و کثافت در آن غوطه ور است.
حسن مسلم به فکرش نرسید که آن امامی که سراغ حسن بن مثله میرود، سراغ او هم میتواند بیاید. ضمنا من جای حسن مسلم بودم از امام دلیل اینکه این زمین را غصب نمودهام را میپرسیدم.
و اما قسمت نهایی داستان:
" مسجد را ساختند و سقف آن را با چوب پوشانیدند وسید ابوالحسن الرّضا زنجیرها و میخهائى که در آن زمین باقى مانده بود، در منزل خود گذاشت و به وسیلهى آن بیمارها شفا پیدا مىکردند. من هم از گوشت آن بز به هر مریضى که دادم شفا یافت. سید ابوالحسن آن زنجیرها و میخها را در صندوقى گذاشته بود و ظاهرا بعد از وفاتش وقتى فرزندانش مىروند که مریضى را با آنها استشفاء کنند، مىبینند که مفقود شده است!"
نویسندهی داستان احتمالا انجیلهای چهارگانه را زیاد مطالعه میکرده و آرزو داشته امامش همچون عیسی بن مریم - علیهماالسلام -بیماران را شفا دهد. البته هرگونه شفایی به اذن خداست همانگونه که در آیاتی از قرآن آمده و ما آن را نقل کردیم.
اولین سوال خواننده از من اینست، پس این همه کرامات امامان در شفای بیماران چه میشود؟
در پاسخ باید گفت: اگر شفایی از این میلههای مرصع میبینید نمیبایست خیلی خوش باور بود؛ زیرا موش پرستان هندی نیر از موشهای خود شفا میگیرند. یک تحقیق کوچک شما را خیلی راحت به این نتیجه میرساند. در هند معبدی است که آلت تناسلی مرد را میپرستند، خب شما میگویید که آنها گمراه هستند. اما مطمئن باشید آنها هم بیدلیل به معبد نمیروند. عبادت اگر برای غیر خدا باشد، حتما دلیلی مادی دارد. شما فکر میکنید این آلت پرستان بیکارند! خیر! از همان تکه آهن شفا میگیرند. موش پرست هم همین گونه! اصولا پیامبر اکرمصو همه انبیا مبعوث شدند تا این گمراهیها را بزدایند.
موارد بسیاری از اعمال تاثیرات جنیان در قرآن است که خدا از آن به بدی یاد نموده است.
نویسندهی داستان دست آخر برای اینکه مدرکی از خود باقی نگذارد میگوید که میخها و زنجیرها مفقود شدند! یعنی خیالتان راحت باشد که الآن از آن میخها و شفای بیماری خبری نیست! بیجهت، دنبال برهان و دلیل نباشید، چون ممکن بود کسی از اهل تحقیق بدنبال حقیقت باشد. او میگوید: "و ظاهرا بعد از وفاتش وقتى فرزندانش مىروند که مریضى را با آنها استشفاء کنند، مىبینند که مفقود شده است "
اصولا اثبات حقیقت این داستان دو دلیل داشته که هردو الآن مفقود است. یکی آن بز بوده که کشته شده و تناول شده، و دیگری چند میخ وزنجیر که مفقود شده است! عقل من که باور نمیکند! شما خوانندهی عزیز چطور؟ حال کسی که آنها را سرقت نموده آیا توانسته با آنها جادو راه بیاندازد و برای خود کاسبی راه اندازی کند؟ آخر سرقت نمودن دلیلی دارد. انسان اگر سرقت میکند، بدنبال منافعی است. سارق زنجیرها و میخها چه چیز را دنبال میکرده است. نکند این میخها تنها در منزل این سید تاثیر داشته است.
لا إله الا الله!
و اما این مسجد:
این مسجد در نزدیکی قم و در ۶ کیلومتری آن و در جادهی کاشان قرار دارد. هر از چند گاهی به وسعت آن اضافه میگردد و به قولی زمینهای کشاورزی پای کوه را میبلعد. زمینهایی که حسن مسلم و هم روستاییانش در آن زحمت فراوانی میکشیدند. بارها و بارها به این مسجد رفتهام و بارها و بارها در آن نماز امام زمان گزارده ام! خیلیها رفتهاند و میروند! چله میگیرند! تا مگر فرزند حسن بن علی عسکری را ببینند! نتیجه آن! نتیجۀ آن استفادهی عدهای سودجو در خرید و فروش زمینهای اطراف و ساختن مغازه ومراکز تجاری و به تبع آن فروش اجناس خود است. همین! معلوم است که بازاریها تبلیغ این مسجد را میکنند! یک ملت را ترغیب به این سفر زیارتی میکنند و سود میبرند.
در گوشهی این مسجد چاهی است که عدهای سودجو، کاغذهایی را به قیمت ۵۰۰ تومان (نیم دلار) میفروشند تا یک عامی به جای اینکه حاجتش را در دل به خدا بگوید، سعی و تلاشش را بکند و در آخر روانش را آمادهی پذیرش مشیت الهی نماید، درد دلش را در کاغذها بنویسد و به ته چاه بیفکند تا مگر امام زمانش آن را باز کند و بخواند غافل از اینکه مامورین این مسجد هر از چند گاهی این کاغذهای آغشته به لجن را از چاه بیرون میاورند و معدوم مینمایند. نه بدست امام زمانش میرسد و نه خادم آن امام آن را میخواند.
در این زمینه دیگران هم بیکار ننشستهاند و سعی و تلاش نمودهاند که مسجد جمکرانی دیگر بسازند و خودشان را از امام زمان بینصیب نکنند.
و اما شما که دلایل مرا خواندید خود قضاوت کنید!