علت غیبت مهدی
در مورد علت و سبب غیبت امام غائب گفته شده: «زراره میگوید: از ابا عبدالله÷شنیدم که فرمودند: قائم÷قبل از قیام خود، مدتی را در غیبت به سر خواهد برد. من از ایشان علت این غیبت را پرسیدم. ابا عبدالله÷فرمود: او میترسد. سپس با دست به نشانهی کشته شدن به شکم خود اشاره کرد» [۱۹۳].
اما آیا ترس از کشته شدن میتواند دلیل قانع کنندهای برای غیبت مهدی باشد؟ همگی ما میدانیم بنا بر معتقدات تشیع، أئمه زمان وفات خود را میدانند و مرگ آنها پس از موافقت و رضایتشان صورت میپذیرد [۱۹۴]. و همچنین تشیع ادعا میکند ائمه از تمام غیبیات گذشته و آینده باخبر بوده و هیچ مسألهای بر آنها پوشیده نیست [۱۹۵]. با در نظر گرفتن این مطالب چگونه شیعه میتواند ادعا کند امامی که مطلع بر هر صغیره و کبیرهای است و میداند چه هنگام أجلش به پایان میرسد و مردن او پس از موافقت و رضایت او صورت میپذیرد[ ] از مردن و یا کشته شدن واهمه داشته است؟ مگر آقایان عثمان بن سعید و نور چشم او محمد بن عثمان و ابوالقاسم حسین بن روح و ابوالحسین علی بن محمد سمری همگی ادعا نمیکردند که با امام غائب رابطهی مستقیم دارند؟ آیا یک تار مو از سر أحدی از آنها کم شد؟
و مگر از زمانی که ادعا میشود مهدی در آن غایب شده تا به امروز حکومتها و دولتهای شیعه مذهب بسیاری زمام قدرت را در دست نگرفتهاند که همگی مدافعان پر و پا قرص امام زمان بودهاند؟
چرا هنگامی که آل بویه بر بغداد تسلط پیدا کردند امام زمان ظهور نکرد؟
و یا چرا هنگامی که شاه اسماعیل صفوی آب رودخانهها را از خون اهل سنت سرخ کرد، خبری از امام زمان نشد؟
و یا چرا هنگامی که کریم خان زند بر روی سکهها نام صاحب زمان را ضرب میکرد و خود را نمایندهای او میدانست، امام غائب از غیبت خود به در نیامد؟
و یا چرا امروز که آخوندهای ایران خود را نایب امام زمان میدانند و مشتاقانه در انتظار ظهور او هستند، امام زمان ظهور نمیکند؟
پس میبینیم هیچ دلیل و عذر موجهی برای غیبت مهدی وجود ندارد. و ما میتوانیم حقیقت این مسأله را از خانوادهی حسن عسکری از جمله برادر ایشان جعفر بشنویم که با تمام وجود، این مسأله را تکذیب کرده و آن را دروغ محض میدانستند.
[۱۹۳] اصول الكافی للكلینی ۱/۳۳۸ (چاپ سابق الذكر). الغیبه للنعمانی ص ۱۱۸ (چاپ سابق الذكر). اكمال الدین لابن بابویه ص ۴۴۹ (چاپ سابق الذكر). [۱۹۴] اصول كافی، كلینی ۱/۲۵۸ (چاپ سابق الذكر). بحار الانوار، مجلسی ۲۷/۲۸۵ (چاپ سابق الذكر). [۱۹۵] اصول كافی، كلینی ۱/۲۶۰ (چاپ سابق الذكر).