پنجم: ولید بن عقبهس:
نزد شعبی از جهاد حبیب بن سلمه و فتوحاتش سخن گفتند، او گفت اگر ولید و جهاد و فرمانروایی او را میدیدید چگونه بود.
ولید بن عقبه پنج سال فرماندار کوفه بود در خانه او به روی همه کس باز بود و هر کس که میخواست پیش او میرفت و با او سخن میگفت و مردم او را دوست میداشتند، ولی اهل کوفه چنان که گفتهاند افراد درستی نبودهاند.
دو اعتراض بر ولید بن عقبه شده است.
اول اینکه میگویند این آیه در مورد ولید نازل شده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ ٦﴾[الحجرات: ۶].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید».
معروف است که این آیه هنگامی نازل شد که پیامبرصالولید بن عقبه را فرستاد که زکات اموال بنی المصطلق را جمعآوری کند وقتی که ولید به سوی آنها رفت دید که بسوی او میآید بنابراین ترسید و بسوی پیامبرصبرگشت و گفت آنها خواستند مرا بکشند، آنگاه پیامبر خشمگین شد و خالد بن الولید را بسوی آنها فرستاد، سپس خداوند آیه نازل کرد و پیامبر را دستور داد تا تحقیق کند، و وقتی تحقیق کردند افراد قبیله بنی المصطلق گفتند ما برای جنگ بیرون نیامده بودیم، بلکه وقتی دیدیم که فرستاده پیامبر دیر کرد و نیامد زکاتهای خود را برداشته و خواستیم که خود آن را بیاوریم.
اعتراض دوم: میگویند که ولید در حالی که مست بود نماز صبح را خواند و بجای دو رکعت چهار رکعت خواند و به مردم گفت هنوز بیشتر بخوانم، مردم به او گفتند امروز داری اضافه میروی. سپس پیش عثمان رفتند و از ولید شکایت کردند و عثمان او را به مجازات شرابخواری شلاق زد، و در صحیح مسلم آمده که عثمان او را به مجازات شراب نوشیدن شلاق زد [۱۱۴].
پس دو اعتراض بر ولید میشود مورد اول نزد مفسران معروف است و امام احمد [۱۱۵]آن را با سند حسن روایت کرده است که این آیه در مورد ولید نازل شده است، اما لازم نیست که فاسق قرار داده شود، چون خداوند حکمی کلی برای همه کسانی که خبری را نقل میکنند ارائه داده است و اگر خداوند او را فاسق نامیده است، آیا به معنای آن است که در تمام عمر فاسق باشد؟ خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥﴾[النور: ۴-۵].
«و کسانى که آنان پاکدامن را متهم مىکنند، سپس چهار شاهد (بر مدعاى خود) نمىآورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید و شهادتشان را هرگز نپذیرید; و آنها همان فاسقانند. مگر کسانى که بعد از آن توبه کنند و جبران نمایند (که خداوند آنها را مىبخشد) زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است».
و به فرض اینکه آیه در مورد ولید نازل شده باشد آیا دروازه توبه به روی او بسته است؟!
اما اینکه او شراب نوشیده است خدا بهتر میداند و ما روایت صحیح مسلم را تکذیب نمیکنیم و او به مجازات شرابخواری شلاق زده شد، ولی اینکه آیا او شراب خورد، یا نه چیزی دیگر است، وقتی ولید بن عقبه والی کوفه بود دو نفر از اهل کوفه به مدینه پیش عثمانصرفتند و به او گفتند ولید را دیدهایم که در نماز صبح در حالی که مست بود پیش نماز ما شد، یکی گفت من او را در حالت مستی دیدم، و دیگری گفت او را دیدم که شراب استقراغ میکرد.
آنگاه عثمان گفت حتماً شراب نوشیده که آن را استفراغ کرد. علی و حسن بن علی و عبدالله بن جعفرشآنجا بودند، آنگاه عثمان دستور داد که ولید را شلاق بزنند و سپس او را از فرمانداری کوفه عزل کرد. اما بعضی از علماء در مورد شهادت دو گواه شک کردهاند، نه در صحت داستان، بله او چنان که در صحیح مسلم روایت شده شلاق خورد ولی آیا آن دو گواه راست میگفتند؟ برای آنکه بیشتر از این مسئله آگاه شوید به کتاب (العواصم من القواصم با تحقیق محب الدین الخطیب) مراجعه کنید او گواهی دادن آن دو گواه را معیوب قرار داده و بیان کرده آنها افراد مورد اعتمادی نبودهاند [۱۱۶]. و اگر هم شراب خوردن ولید ثابت شود نمیتوان بر عثمان خورده گرفت چون وقتی گواهان گواهی دادند او ولید را شلاق زد و او را عزل کرد. آیا عثمان اشتباه کرده است؟ واقعیت امر این است که او به خطاء نرفته است بلکه این فضیلت بزرگی است برای اوس، زیرا او خویشاوند و والی خودش را شلاق زد و عزل کرد، و با او رودرواسی ننمود، و آیا ولید بن عقبه معصوم است؟ ما در آغاز سخن گفتیم که ما مدعی نیستیم که اصحاب پیامبرصمعصوم بودهاند، و در زمان عمر نیز چنین اتفاقی افتاد و ابن مظعون شراب نوشید و فرموده الهی را تاویل کرد آن جا که میفرماید: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٩٣﴾[المائدة: ٩۳].
«بر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، گناهى در آنچه خوردهاند نیست; (و نسبت به نوشیدن شراب، قبل از نزول حکم تحریم، مجازات نمىشوند;) اگر تقوا پیشه کنند، و ایمان بیاورند، و اعمال صالح انجام دهند; سپس تقوا پیشه کنند و ایمان آورند; سپس تقوا پیشه کنند و نیکى نمایند. و خداوند، نیکوکاران را دوست مىدارد».
آنگاه عمر مفهوم درست آیه را برای او بیان کرد و سپس او را عزل نمود، پس از والیان عثمان تنها کسی که میتوان به او اعتراض کرد ولید بن عقبه است و اشتباه ولید را نمیتوان به گردن عثمان انداخت و از او خرده گرفت، و اگر عیبی است پس بر خود ولید است.
اعتراض دوم تبعیدکردن ابوذر به ربذه: طبری و دیگران از سیف بن عمر روایت کردهاند که میان معاویه و عمر سخنانی رد و بدل شد، و معاویه به عثمان پیام فرستاد که ابوذر کاری کرده که مردم خراب میشدند و علیه ما قرار خواهند گرفت، عثمان به او گفت که ابوذر را پیش من بفرست و معاویه ابوذر را پیش عثمان فرستاد، عثمان او را سرزنش کرد و سپس ابوذر به ربذه رفت [۱۱٧].
این روایت سیف بن عمر است. پیشتر بیان کردیم که ما روایات صحیحی داریم که آن را میپذیریم و اینک روایتی که بخاری در صحیح خود درباره این مسئله ذکر کرده است را بیان میداریم. زید بن وهب میگوید از ربذه گذر کردم ناگهان ابوذر را دیدم به او گفتم چه چیز تو را بر آن داشته است که در اینجا سکونت کنی؟
ابوذر گفت در شام بودم و من و معاویه در مورد کسانی که طلا و نقره میاندوزند و انبار میکنند اختلاف کردیم معاویه گفت این آیه در مورد اهل کتاب نازل شده است، و من گفتم در مورد ما و آنها نازل شده است [۱۱۸].
بخاطر این از همدیگر ناراحت شدیم، و او به عثمان نامهای نوشت و از من شکایت کرد که من در مورد این مسایل سخن میگویم و مردم را تحریک میکنم آن گاه عثمان به من نامه نوشت که به مدینه بیایم و من به مدینه آمدم، مردم چنان بر من هجوم آوردند که گویا اصلاً مرا ندیده بودند، این قضیه را با عثمان در میان گذاشتم، او گفت اگر میخواهی به گوشهای برو بنابراین به اینجا آمدم و اگر غلامی حبشی را به عنوان امیر من مقرر کنند گوش میکنم و اطاعت مینمایم [۱۱٩].
بنابراین عثمان بن عفان ابوذر را به ربذه تبعید نکرد و معاویه او را با خواری و ذلت از شام به مدینه نفرستاد، و همه اینها دروغهایی هستند که به آنان نسبت داده شدهاند.
و این بود داستان ابوذر در بخاری، و ابن سعد روایت کرده است که ابوذر وقتی به ربذه رفت گفت از پیامبر خداصشنیدم که میگفت هرگاه ساختمانها به کوه سلع رسید از مدینه بیرون برود [۱۲۰].
پس رفتن ابوذر به ربذه به فرمان پیامبرصبوده است.
و از پیامبرصروایت شده است که فرمود: خدا بر ابوذر رحم نماید او تنها میرود، و تنها میمیرد، و روز قیامت تنها برانگیخته میشود [۱۲۱].
اعتراض سوم: میگویند به مروان خمس آفریقا را داد این دروغ است و از عثمان ثابت نشده که چنین کرده باشد.
اعتراض چهارم: میگویند نسخههای قرآن را سوزاند. حذیفه بن الیمان به عثمانبپیام فرستاد که مردم در خواندن قرآن به شدت دچار اختلاف شدهاند، و بیم آن میرود که به قرآن کفر بورزند، و از عثمان خواست که همه مردم را بر یک قرائت جمع کند و قرآن را برای بار دوم جمعآوری نماید [۱۲۲].
بنابراین عثمانسدستور داد تا قرآن را دوباره جمع کنند. و نسخههایی از قرآن را که عثمان آن را سوزاند قسمتهایی بودند که تلاوت آن منسوخ شده بود، و بعضی از اصحاب آن را نگاه داشته بودند، و در آن نسخهها سورهها به آن ترتیب نبودند که جبرئیل در آخرین عرضه قرآن به پیامبرصقرآن را به آن ترتیب به وی عرضه کرده بود، و در بعضی نسخه اصحاب تفسیرهایی بر قرآن نوشته بودند، بنابراین عثمان دستور داد تا آن نسخههای قرآن را بسوزانند، و فقط یک نسخه نوشت و در آن همۀ قرائتها بودند، و قرائتهای ثابت از پیامبرصرا ملغی نکرد. و بعضی از علما گفتهاند که او فقط یک قرائت که بر زبان قریش بود را گذاشت.
ابن العربی در مورد جمعآوری قرآن و سوزاندن دیگر نسخهها میگوید: این کار نیکی و کار خوب بزرگ عثمان بود، او اختلاف را به طور قطع از بین برد و خداوند به دست او قرآن را محفوظ گرداند [۱۲۳].
پس این کار فضیلتی از فضایل عثمان و از شاهکارهای اوست، که دشمنان آن را برای او عیب شمرده و بهانهای برای خرده گرفتن از او قرار دادهاند.
و عين الرضا عن كل عيب كليلة
ولكن عين السخط تبدي المساويا
وآن که راضی است از همه عیبها چشم میپوشد.
و آن نادیده میگیرد و آن کس که ناخوشنود است بدیها را آشکار میکند.
اعتراض پنجم: میگویند ابن مسعود را چنان زد که رودههایش پاره شد، و عمار بن یاسر را زد و پهلوهایش را شکست.
این دروغ است چون اگر رودهها و شکم ابن مسعود پاره میشد زنده نمیماند، پس نه شکم ابن مسعود پاره شد و نه پهلوهای عمار شکسته شدهاند.
اعتراض ششم: اضافهکردن به حریم پیامبرص، پیامبرصحریمی داشت، و فرمود: حریم، حریم خدا و پیامبر است [۱۲۴].
و عمر برای شتران صدقه منطقه خاصی را در نظر گرفت که فقط شتران بیت المال در آن چرانده میشوند، تا چاق شوند و مردم از آن استفاده کنند، وقتی عثمان به خلافت رسید و اموال زکات بیشتر شدند او این مرتع و حریم را گسترش داد، بنابراین بر او اعتراض کردند، و به او گفته شد حریمی که تعیین کردهای آیا خداوند به تو اجازه چنین کاری را داده است یا بر خدا دروغ میبندی؟ عثمانسگفت: عمر قبل از من برای شتران صدقه حریمی را تعیین کرده بود، وقتی من به حکومت رسیدم شتران بیت المال و صدقه بیشتر شدند بنابراین من حریم را اضافه کردم [۱۲۵].
اعتراض هفتم: نماز را در سفر کامل خوانده است. پیامبرصو ابوبکر و عمربدر سفر دو رکعت میخواندند و عثمان در ابتدای خلافت خود در سفر دو رکعت خواند، و سپس نماز را در سفر کامل میخواند. پاسخ این است که اولاً این یک مسئله فقهی و اجتهادی است که عثمان در آن اجتهاد کرد و به خطا رفت، و چه اشکال دارد؟ اگر اشتباه کرده باشد، ابن هم اگر اشتباه کرده باشد، و آیا به خاطر این کار ریختن خون عثمان حلال است؟
و چه کسی غیر از پیامبر خداصمعصوم است؟ و علاوه بر این باید گفت که علماء در مورد این مسئله با هم اختلاف دارند، و نظر بیشتر اهل علم این است که قصر و شکستن نماز در سفر یک سنت مستحب است [۱۲۶]، پس اگر عثمان کاری کرده او فقط یک امر مستحب را ترک گفته است، و کار جایزی را انجام داده است، و یا اینکه رخصت را ترک نموده، و به عزیمت عمل کرده است.
اما چرا عثمان نماز را در سفر کامل خواند؟ گفتهاند که او به دو خاطر چنین کرد:
۱- چون او در مکه ازدواج کرده بود و مکه را شهر خود میدانست بنابراین آن جا نماز را کامل خواند.
۲- او میترسید که بادیهنشینها دچار فتنه شوند و وقتی به سرزمین خود برگردند آن جا نیز نماز را شکسته بخوانند، بنابراین عثمان نماز را کامل خواند تا برایشان بیان کند که در اصل نماز چهار رکعت است، و خداوند بهتر میداند.
و وقتی عایشه در سفر نماز را کامل خواند به عروه گفتند: عایشه چرا در سفر نماز را کامل خواند؟ گفت: او همانند عثمان تاویل کرد، پس منظور این است که عثمان تأویل کرد [۱۲٧].
اعتراض هشتم و نهم و دهم: در جنگ بدر حاضر نشد، روز أُحد فرار کرد، و در بیعت الرضوان حضور نداشت.
پاسخ به این اعتراض در صحیح بخاری بیان شده است: عثمان بن موهب میگوید: مردی از اهل مصر آمد و گفت: این قوم چه کسانی هستند؟ گفتند: آنها قریش هستند. گفت: بزرگ شما کیست؟ گفتند: عبدالله بن عمر، آنگاه آن مرد پیش عبدالله بن عمر آمد و گفت: ای ابن عمر من تو را از چیزی میپرسم پاسخ آن را به من بگو.
آیا میدانی که عثمان در روز أُحد فرار کرد؟ گفت: بله.
آیا میدانی که عثمان در جنگ بدر شرکت نداشت؟ گفت: بله.
آیا میدانی که عثمان در بیعت الرضوان حضور نداشت؟ گفت بله.
مصری گفت: الله اکبر، یعنی حقی که میخواستم ثابت شد. آنگاه عبدالله بن عمر به او گفت: بیا تا برایت توضیح دهم، درباره فرارکردن او از جنگ أُحد باید بگویم که خداوند او را بخشیده و آمرزیده است چنان که او تعالی میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا كَسَبُواْۖ وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٞ ١٥٥﴾[آل عمران: ۱۵۵].
«آنان که در روز رویاروئی دو گروه (مسلمان و کافران در جنگ احد) فرار کردند، بیگمان اهریمن به سبب پارهای از آنچه کرده بودند آنان را به لغزش انداخت و خداوند ایشان را بخشید، چرا که خداوند آمرزنده و شکیبا است».
اما در شرکت نکردن او در جنگ بدر برای آن بود که دختر پیامبرصکه همسر عثمان بود بیمار بود، و پیامبر به او گفت تو از همسرت پرستاری کن و پاداش فردی که در جنگ حضور دارد به تو میرسد و نیز سهمیه غنیمت تو هم به تو میرسد، بنابراین عثمان به دستور پیامبرصدر جنگ شرکت نکرد و پیامبرصاز غنیمتهای به دست آمده از این جنگ به او سهمیه داد.
و اما حاضر نبودن او در بیعت الرضوان برای آن بود که کسی در مکه محترمتر از او نبود که پیامبرصاو را به جای عثمان بفرستد [۱۲۸]. و بیعت الرضوان بعد از رفتن عثمان به مکه انجام شد، و پیامبرصدست راست خود را به جای دست عثمان قرار داد و گفت این دست عثمان است.
آنگاه ابن عمر به آن مرد مصری گفت پس اینها را به خاطر بسپار و برو [۱۲٩].
اعتراض یازدهم: میگویند که عثمان عبیدالله بن عمر را به خاطر کشتن هرمزان قصاص نکرد. در کتابهای تاریخ معروف است که بعد از آن که ابو لؤلؤ مجوسی عمر بن الخطاب را کشت، وقتی مردم چادری بر او انداختند او خودکشی کرد [۱۳۰]، و بعد از آن عبیدالله بن عمر مردی را به نام هرمزان به قتل رساند، هرمزان مجوسی بود که مسلمان شد، وقتی به عبیدالله گفتند که چرا او را کشتی؟ گفت: سه روز قبل از کشته شدن عمر او با ابو لؤلؤ مجوسی همراه بود و خنجری که عمر با آن کشته شده است پیش آنها گذاشته بود، بنابراین عبیدالله بن عمر گمان میکرد که هرمزان در ارتکاب این جنایت با ابو لؤلؤ مشارکت داشته است، از این رو به سوی او رفت و او را به قتل رساند.
از سعید بن مسیب روایت است که گفت: وقتی عمر کشته شد عبدالرحمن بن ابی بکر گفت: از کنار ابو لؤلؤ گذر کردم او و جفینه و هرمزان با هم در گوشی حرف میزدند وقتی خواستم به سوی آنها بروم بلند شدند و خنجری از میان آنها به زمین افتاد که دو سر داشت و دستۀ آن در وسط قرار داشت، پس نگاه کنید که خنجری که عمر با آن کشته شده چگونه است، وقتی عبیدالله بن عمر این سخنان عبدالرحمن بن ابی بکر را شنید. همراه با شمشیر به راه افتاد و هرمزان را فراخواند وقتی هرمزان به سوی او آمد. عبیدالله به او گفت: با من بیا تا اسبم را نگاه کنیم، آنگاه عبیدالله کمی خود را از او عقبتر نگاه داشت و وقتی او جلو شد عبیدالله با شمشیر او را زد، عبیدالله میگوید: وقتی او احساس شدت درد شمشیر اصابت شده کرد گفت: لا اله الا الله، و عبیدالله میگوید: جفینه را فراخواندم او از نصاراى حیره بود، وقتی شمشیر را برای او بلند کردم علامت صلیب را بر پیشانیاش قرار داد، سپس عبیدالله رفت و دختر کوچک ابو لؤلؤ را که ادعای اسلام میکرد به قتل رساند، و خواست که همه اسیرهایی که به مدینه آورده شدهاند را به قتل برساند، آنگاه مهاجران با او مخالفت کردند و او را از این کار باز داشته و تهدیدش کردند، عبیدالله گفت: سوگند به خدا آنها و کسانی دیگر غیر از آنها را میکشم و با این سخن به بعضی از مهاجران اشاره کرد، آنگاه عمرو بن العاص با او حرف زد تا آن که توانست شمشیر را از دست عبیدالله بگیرد، وقتی عبیدالله شمشیر را به او داد، سعد بن ابی وقاص آمد و آنها هر یک سر یکدیگر را گرفتند سپس آنها را از هم جدا کردند، و سپس عثمان قبل از آن که با او بیعت شود آمد و با عبیدالله درگیر شد تا آن که از هم جدا شدند، و روزی که عبیدالله جفینه و هرمزان و دختر ابو لؤلؤ را کشت برای مردم روز سختی بود، و بعد از آن وقتی عثمان خلیفه شد مهاجران و انصار را فرا خواند و گفت در مورد کشتن این مردی که در دین رخنه و شکاف ایجاد کرده به من مشوره دهید، مهاجران همه اتفاق کرده و عثمان را میگفتند که او را به قتل برسان، اما بیشتر مردم با عبیدالله بودند و جفینه و هرمزان را نفرین میکردند، و میگفتند: شاید شما میخواهید پسر عمر را به دنبال او بفرستید؟ اختلاف و غوغا در این مورد زیاد شد آنگاه عمرو بن العاص به عثمان گفت: ای امیر المؤمنین این قضیه پیش از آن که تو فرمانروای مردم شوی اتفاق افتاده است پس از آنها روی گردانی کن و بگذر، آن گاه با سخنان عمرو مردم متفرق شدند و عثمان نظر او را پذیرفت و خون بهای آن دو مرد و آن دختر پرداخت شد؟ [۱۳۱].
پس کشته نشدن عبیدالله به قصاص هرمزان سه توجیه دارد:
اوّل: اینکه هرمزان برای کشتن عمر با ابو لؤلؤ همدست شده بود چنان که عبدالرحمن بن ابی بکر آنها را دیده بود، و بنابراین مستحق کشتن بود چنان که عمر میگوید: اگر تمام اهل صنعاء برای کشتن مردی همدست شوند همه آنها را به قصاص او خواهم کشت [۱۳۲]، پس ریختن خون هرمزان جایز بوده چون او در کشتن عمر مشارکت داشته است.
دوّم: اینکه در زمان پیامبرصوقتی اسامه فردی را کشت چون تاویل کرده بود پیامبر او را قصاص نکرد، و واقعه از این قرار بود که در یکی از جنگها اسامه دید که مردی از مشرکان مسلمانان زیادی را کشت، آنگاه اسامه به سوی او رفت وقتی مشرک او را دید فرار کرد و پشت درختی پنهان شد و گفت أشهد أن لا إله إلاَّ الله، اما اسامه او را به قتل رساند، وقتی این خبر به پیامبرصرسید اسامه را فرا خواند و گفت: آیا او را بعد از آن که لا اله الا الله گفت کشتی؟ اسامه گفت: او از ترس شمشیر کلمه لا اله الا الله را گفت، پیامبرصفرمود: آیا دلش را شکافتی؟ میگوید: پیامبر همواره تکرار میکرد که آیا او را بعد از گفتن لا اله الا الله کشتی؟! تا آن که من آرزو کردم ای کاش اکنون تازه مسلمان میشدم [۱۳۳]. و پیامبرصاسامه را قصاص نکرد چون او کارش را توجیه میکرد، پس همچنین عثمان عبیدالله را نکشت چون که عبیدالله کارش را توجیه و تاویل میکرد.
سوّم: اینکه هرمزان ولی نداشت و مقتولی که ولی نداشته باشد ولی او حاکم و پادشاه است، و عثمان به عنوان حاکم از گرفتن قصاص او صرف نظر کرد، و گفتهاند که هرمزان فرزندی به نام قامذبان داشت و او از خون پدرش گذشت کرد [۱۳۴].
اعتراض دوازدهم: عثمان اذان دوّم روز جمعه را اضافه کرد:
پیامبرصمیفرماید: «به سنّت من و سنّت خلفای راشدین بعد از من تمسک بجویید» [۱۳۵]و اضافه کردن اذان دوم در روز جمعه از سنت خلفای راشدین است، و تردیدی نیست که عثمان از خلفای راشدین بود و مصلحت دید که این اذان اضافه شود تا مردم متوجه شوند که وقت نماز جمعه نزدیک است، و این بعد از آن بود که شهر مدینه بزرگ شده بود، بنابراین عثمان اجتهاد کرد و اصحاب با او موافقت کردند، و این کار همچنان ادامه یافت و در زمان علی و معاویه و در دوران بنی امیه و بنی عباس کسی با آن مخالفت نکرد و تا امروز هیچ کس از مسلمین با این کار مخالفت نکرده است بنابراین به اجماع مسلمین سنت است. و در شریعت هم اصل و ریشه دارد، چنان که در صبح دو اذان گفته میشود و شاید عثمان این اذان را بر اذان اول صبح قیاس کرده است.
اعتراض سیزدهم: پیامبرصحَکم را تبعید کرده بود عثمان او را باز گرداند.
به این اتهام به سه صورت میتوان پاسخ داد:
اوّل: اینکه چنین چیزی با سند صحیح ثابت نیست.
دوّم: اینکه حکم از کسانی بود که در فتح مکه مسلمان شد و او از طلقاء بود، طلقاء در مکه سکونت میکردند و در مدینه زندگی نکردهاند پس چگونه پیامبرصاو را از مدینه تبعید میکند و حال آن که او اصلاً از اهالی مدینه نیست.
سوّم: اینکه تبعید معروف در شریعت ما نهایت آن یک سال است، و در شریعت چنین چیزی نیست که کسی را تمام عمر تبعید کنند، و چه گناهی کرده که باید تمام تبعید شود؟
بنابراین تبعید مجازاتی تعزیزی از سوی حاکم است، پس به فرض آن که پیامبرصاو را تبعید کرده باشد، و او در دوران پیامبرصو در خلافت ابوبکر و عمر در تبعید باشد و سپس عثمان او را باز گرداند، عثمان بعد از چند سال او را باز گردانده است؟ بعد از بیش از پانزده سال، پس چه اشکالی دارد؟
این هم در صورتی است که داستان تبعید او صحت داشته باشد، که صحت ندارد، سپس پیامبرصشفاعت و سفارش عثمان را در مورد عبدالله بن سعد بن ابی السرح پذیرفت، و حال آن که عبدالله بن سعد مرتد شده بود و تردیدی نیست که حکم جرم بزرگتری از او مرتکب نشده بود، پس چگونه پیامبرصاین را میبخشد و آن را نمیبخشد.
اینها اعتراضاتی بودند که بر عثمان میشوند که برخی چیزهای دروغی هستند و بعضی کارهای نیک او میباشند که زشت جلوه داده میشوند، و بعضی امور اجتهادی هستند که یا او درست عمل کرده و یا به خطا رفته است. و بعضی اشتباهاتی هستند که از او سر زدهاند اما خداوند آنها را بخشیده است، و اشتباهاتی هستند که در دریای نیکیهای او ناپدید میگردند.
[۱۱۴] مسلّم کتاب الحدود حديث ۱٧۰٧. [۱۱۵] احمد ۴/۲٧٩. ولی حدیث را شیخ عبدالله سعد ضعیف قرار داده است. نگا: كتاب: الإبانة لما للصحابة من المنزلة والمکانة تالیف حمد الحمیدی ص ۳٩. [۱۱۶] العواصم من القواصم ص ۱۰٧-۱۰۸ حاشیه. [۱۱٧] تاریخ طبری ۳/۳۳۵. [۱۱۸] مذهب ابوذر در مورد مسئله طلا و نقره که هیچ چیزی از طلا و نقره نباید پیش کسی باشد، و هیچ کس بیشتر از نیاز خود نباید طلا و نقره پسانداز کند. اصحاب همه با این مذهب مخالف بودند، و تقریباً مسلمین در این مورد اجماع دارند که مسلمان میتواند طلا و نقره پسانداز کند به شرط آن كه زکاتشان را بپردازد. بنابراین بخاری در صحیح خود بابی تحت این عنوان ذکر کرده که هر آنچه زکات آن داده شود گنج نیست، و همین نظریه از عبدالله بن عمر و دیگر اصحاب نقل شده است. و فقط مذهب و نظر ابوذر این بود که کسی حق ندارد اضافه بر نیاز خود طلا و نقره داشته باشد گرچه زکات آن را بپردازد، و معاویه در این مورد با او مخالفت کرد. [۱۱٩] صحیح بخاری کتاب الزکاة باب ما أدی زکاته فلیس بکنز حديث ۱۴۰۶. [۱۲۰] طبقات ابن سعد ۴/۲۲۶. [۱۲۱] الحاکم ۲/۵۰ و آن را صحیح دانسته است و ذهبی میگوید یکی از راویان آن یزید بن سفیان است و او بسیار ضعیف است. [۱۲۲] بخاری، كتاب فضائل القرآن، باب جمع القرآن حديث ۴٩۸٧. [۱۲۳] العواصم من القواصم ص ۸۰. [۱۲۴] بخاری کتاب المساقات، باب لا حمى إلاَّ لله ولرسوله حديث ۲۳٧۰. [۱۲۵] احمد با سند صحیح در فضائل الصحابه ۱/۴٧۰ حديث ٧۶۵. [۱۲۶] اين گفتار: مالك، شافعي، اوزاعي وأحمد است. نگا: المغني ۲/۵۴. [۱۲٧] در کتاب الکافی کلینی ۴/۵۲۴ از جعفر صادق روایت شده که کامل خواندن نماز در حرمین بهتر است. [۱۲۸] پیامبر عثمان را به مکه فرستاد تا به اهل مکه بگوید که او برای ادای عمره آمده است و بعد از رفتن عثمان بیعت الرضوان انجام شد، و عثمان حضور نداشت و او به دستور پیامبر ص به مکه رفته بود و بیعت رضوان به خاطر گرفتن خون عثمان انجام شد، چون وقتی شایع شد که عثمان کشته شده است. پیامبر اصحاب را جمع کرد و برای گرفتن خون عثمان از آنها بیعت گرفت، و کسی برای مردم مکه عزیزتر از عثمان نبود که پیامبر او را بفرستد. [۱۲٩] صحیح بخاری کتاب فضائل الصحابه باب مناقب عثمان حديث ۳۶٩۸. [۱۳۰] بخاری، كتاب فضائل الصحابة، باب قصة البيعة حديث ۳٧۰۰. [۱۳۱] طبقات ابن سعد ۳/۳۵۵ با سند صحیح. [۱۳۲] بخاری کتاب الدیات، باب إذا أصاب قومن من رجل حديث ۶۸٩۶. [۱۳۳] بخاری کتاب المغازی باب بعث النبی اسامة الی الحرقات حديث ۴۲۶٩ مسلم کتاب الایمان ۱۵٩. [۱۳۴] تاریخ طبری ۳/۳۰۵ اما واقعه گذشت قامذبان از خون پدرش از طریق سیف بن عمر دروغگو روایت شده است. [۱۳۵] ابو داود کتاب السنة – باب فی لزوم السنة حديث ۴۶۰٧، ترمذی کتاب العلم باب ما جاء فی الاخذ بالسنة ۲۶٧۶.