اشارههای پیامبر به خلافت ابوبكر:
۱- از عایشهلروایت است که پیامبرصدر بیماریاش گفت: «ابوبکر را بگویید که پیشنماز مردم شود» [۴۵].
۲- از جبیر بن مطعم روایت است که گفت: زنی نزد پیامبرصآمد و پیامبر به او گفت که دوباره برگرد، زن گفت: اگر آمدم و شما را نیافتم - گویا منظورش مرگ بود - پیامبرصفرمود: اگر مرا نیافتی پیش ابوبکر بیا [۴۶].
۳- از عایشهلروایت است که گفت: پیامبرصدر بیماریاش به من گفت: «ابوبکر و برادرت را پیش من فرا بخوان تا نوشتهای بنویسم، زیرا من میترسم که کسی آرزو کند و بگوید: من سزوارترم، و حال آن که خدا و مؤمنان کسی جز ابوبکر را نمیپذیرند» [۴٧].
دچار تردید شدند به خصوص وقتی که اطلاع یافتند که بسیاری از عربها مرتد شدهاند. اما ابوبکر صدیق برای فرستادن لشکر پا فشاری میکرد و میگفت: سوگند به خدا گرهی را که پیامبر خداصبسته است باز نمیکنم گرچه پرندگان و درندگان اطراف مدینه ما را بربایند، و حتی اگر سگها پاهای همسران پیامبر را بکشند من لشکر اسامه را روانه خواهم کرد، او لشکر را روانه کرد و افرادی را بر گماشت تا اطراف مدینه از آن پاسداری کنند. حرکت لشکر در این وقت یکی از بزرگترین مصلحتها بود، چون آنها از کنار هر محلهای از محلههای عربها میگذشتند. اهالی آن جا از آنها میترسیدند و میگفتند: چنین لشکری از میان قومی آمده که قدرتمنداند و به شدّت محافظت میشوند، لشکریان اسامه چهل روز یا هفتاد روز ماندند و سپس سالم و به همراه غنیمت به مدینه بازگشتند.
[۴۵] بخاری کتاب الاذان باب اهل العلم والفضل أحق بالإمامه حدیث ۶۴۶. [۴۶] بخاری حدیث ۳۶۵٩ و مسلم حدیث ۲۳۸۶. [۴٧] مسلم کتاب فضائل الصحابه حدیث ۲۳۸٧ و بخاری ۵۶۶۶.