ارتداد اهل البحرین:
اهل بحرین مرتد شدند و منذر بن نعمان را بعنوان پادشاه خود تعیین کردند و میگفتند اگر محمد پیامبر میبود نمیمرد، و به جز به روستای که به آن جواثا گفته میشد همه مرتد شدند و این اولین روستا میبود که در میان مرتدان نماز جمعه را اقامه کردند و مرتدان، اهالی جواثا را محاصره کرده و آنها را در تنگنا قرار دادند تا اینکه بشدت گرسنه شدند آن گاه یکی از آنان این اشعار را سرود:
ألا أبلغ أبابكر رسولا
وفتيان المدينة أجمعينا
آیا کسی است که پیام ما را به ابوبکر و به همه جوانان مدینه برساند.
فهل لكم إلى قوم كرام
قعود في جواثا محصرينا
که آیا به یاری قوم گرانقدر که در جواثا محاصره شدهاند نمیآید.
كأنَّ دماءهم في كل فج
شعاع الشمس يغشى الناظرينا
که در هر راهی خونشان ریخته میشود، و چون خورشید میتابد که نمیتوانیم به آن نگاه کنیم.
توكلنا على الرحمن إنا
وجدنا الصبر للمتوكلينا
ما بر خداوند مهربان توکل کردهایم و کسانی که توکل میکنند صبر و بردباری دارند.
مردی به نام الجارود بن المعلی در میان آنها ایستاد و سخنرانی کرد و گفت: ای گروه عبدالقیس من شما را از چیزی میپرسم اگر آن را میدانید به من بگویید و اگر آن را نمیدانید به من پاسخ ندهید، گفتند: بپرس، گفت: آیا میدانید که قبل ار محمد، خدا پیامبرانی داشته است؟ گفتند: بله، گفت: خبر دارید یا آنها را دیدهاید؟ گفتند خبر داریم. گفت: آن پیامبران چه شدند؟ گفتند: مردند؟ گفت: پس محمد مرده است همانطور که آنان مردهاند، و من گواهی میدهم که هیچ معبودی به حقی جز خدا نیست، و گواهی میدهم که محمد پیامبر خداست، گفتند: و ما هم گواهی میدهیم که هیچ معبود به حقی جز خدا نیست و محمد پیامبر خداست، و تو بهترین و سرور ما هستی، و آنگاه بر اسلام خود باقی ماندند.
و ابوبکرسالعلاء بن الحضرمی را به بحرین فرستاد و ثمامه بن اثال را با او همراه کرد، وقتی او به لشکر مرتدان نردیک شد پایین آمد و آنها هم پایین آمدند، شب بود که ناگهان العلاء صداهای بلندی را در میان لشکر مرتدان شنید، العلاء گفت: چه کسی میرود خبر اینها را برای ما میآورد؟ مردی بلند شد و وارد لشکر آنها شد دید که آنها شراب خوردهاند و مست هستند و چیزی نمیفهمند، او به سوی العلاء برگشت و او را با خبر کرد، آنگاه العلاء بلافاصله به همراه لشکرش به سوی آنها رفت و آنها را کشتند و فقط تعداد اندکی از آنان موفق به فرار شدند.