پس منظور عمر چه بود؟
منظور عمر این بود که خانه خدا در هیچ روزی از روزهای سال از عمره گذاران خالی نباشد، و مردم وقتی به حج میرفتند به همراه حج عمره میکردند و این را حج تمتع میگویند و بعد از آن به بیت الله نمیآمدند بنابراین عمر خواست تا حج افراد انجام دهند و بعد از آن در سفر مسقتل و جدایی برای عمره بیایند تا خانه خدا از مردم خالی نباشد.
پس نهی کردن عمر اینگونه نبود که او حج تمتع را حرام قرار دهد و بلکه چنین نظری داشت. و گمان میبرد که این بهتر است، و در این مورد عیبی برای او نیست، بلکه گفتیم که وقتی الصبی بن معبد حج تمتع کرد عمر به او گفت: به سنت پیامبرت رهنمود گشتهای.
دوم: متعه (ازدواج موقّت) نهی از ازدواج موقّت از علیسثابت است که او آن را از پیامبرصنقل میکند، چنان که در صحیحین روایت شده که علیسبه ابن عباس وقتی دید که ابن عباس ازدواج موقت را جایز میداند - گفت: تو فرد سرگرانی هستی، پیامبر خداصازدواج موقت و گوشت خرهای اهلی را در روز خیبر [۲۸۰]حرام گرداند، و این حدیث در کتابهای معتبر شیعه ذکر شده است [۲۸۱].
و همچنین حدیث مسلمه بن الأکوع در مسلم بیان شده که پیامبرصمتعه (ازدواج موقت) را در سال فتح حرام کرد [۲۸۲]، و همچنین سبره الجهنی در مسلم روایت میکند که پیامبرصمتعه را حرام کرد [۲۸۳].
و وقتی عمر از متعه (ازدواج موقت) نهی کرد چه اشکالی دارد؟ او از چیزی نهی کرده است که پیامبر خداصنهی کرده است، و او از چیزی نهی کرده که خداوند متعال از آن نهی کرده است چنان که میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٦ فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٧﴾[المؤمنون: ۵-٧].
«و آنها که دامان خود را (از آلودهشدن به بىعفتى) حفظ مىکنند; تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان دارند، که در بهرهگیرى از آنان ملامت نمىشوند; و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند».
پس خداوند آنها را متجاوز نامیده است.
و آنها برای جایز بودن متعه (ازدواج موقت) از این آیه استدلال میکنند که خداوند متعال میفرماید: ﴿۞وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۖ كِتَٰبَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡۚ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَآءَ ذَٰلِكُمۡ أَن تَبۡتَغُواْ بِأَمۡوَٰلِكُم مُّحۡصِنِينَ غَيۡرَ مُسَٰفِحِينَۚ فَمَا ٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهِۦ مِنۡهُنَّ فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةٗۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا تَرَٰضَيۡتُم بِهِۦ مِنۢ بَعۡدِ ٱلۡفَرِيضَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٢٤﴾[النساء: ۲۴].
«و زنان شوهردار (بر شما حرام است;) مگر آنها را که (از راه اسارت جنگى) مالک شدهاید; (زیرا اسارت آنها در حکم طلاق است;) اینها احکامى است که خداوند بر شما مقرر داشته است. اما زنان دیگر غیر از اینها (که گفته شد)، براى شما حلال است که با اموال خود، آنان را اختیار کنید; (یعنی: بر شما حلال است که با دادن مهریه از اموال حلال خویش، ازدواج با زنان یا کنیزانی را طلب کنید که خداوند آنها را بر شما حلال گردانیده است) در حالى که پاکدامن باشید و از زنا، خوددارى نمایید. و گناهى بر شما نیست در آنچه بعد از تعیین مهر، با یکدیگر توافق کردهاید. (یعنی: اگر شما زنان و شوهران بعد از مقرر کردن مهر، با رضایت یک دیگر مهر را زیاد یا کم کنید، باکی بر شما نیست، چه زن حاضر شود که از مقدار مهر خویش کم نماید، یا تمام آن را به شوهر خویش ببخشد، و چه شوهر تصمیم بگیرد که بر مقدار مهر زن بیفزاید، و یا هرگونه تصمیمی که درباره ادامه، یا از همگسستن زندگی زناشویی خویش بگیرید) خداوند، دانا و حکیم است».
آنها از این استدلال میکنند که در یک قرائت آمده است (فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى فآتوهن أجورهن فريضة ولا جناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة)و اگر با زنی از زنان تا مدت معینی ازدواج کردید و از او کام گرفتید باید که مهریۀ او را بپردازید، و این واجب است و بعد از تعیین مهریه بر شما گناهی نیست در آنچه میان خود بر آن توافق مینمایند.
میگوییم اولاً این قرائت متواتر نیست و از قرائتهای هفتگانه نیست و همچنین از قرائتهای دهگانه نیست بلکه قرائت شاذی است. و با حدیث پیامبرصمنسوخ است، خواه با حدیث علی منسوخ باشد، یا با حدیث سلمه بن الأکوع، یا سبره الجهنی، یا دیگران.
شبهه یازدهم: درباره این آیات که: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١ قَدۡ فَرَضَ ٱللَّهُ لَكُمۡ تَحِلَّةَ أَيۡمَٰنِكُمۡۚ وَٱللَّهُ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ ٢ وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَكَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ ٣ إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤﴾[التحریم: ۱-۴].
«ای پیامبر! چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده به خاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام میکنی؟ و خداوند آمرزنده و رحیم است. خداوند راه گشودن سوگندهایتان را (در این گونه موارد) روشن ساخته است، و خداوند مولای شماست، و او دانا و حکیم است. به خاطر بیاورید هنگامی را که پیامبر یکی از رازهای خود را به بعضی از همسرانش گفت، ولی هنگامی که وی آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتی از آن را برای او بازگو کرد و از قسمت دیگر خودداری نمود، هنگامی که پیامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: چه کسی تو را از این راز آگاه ساخت، گفت: خداوند عالم و آگاه مرا باخبر ساخت. اگر شما دو زن (عایشه و حفصه) به درگاه خداوند توبه کنید، به راستی که دلهای شما از همدستی علیه پیامبرص به توبه کردن مایل است و دستور خداوند را به سمع قبول دریافته است، و اگر با هم علیه رسول اللهص متفق شوید، در حقیقت خدا یاور اوست، و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان او هستند».
میگویند: (صغت) یعنی به سوی کفر منحرف شده است، و میگویند این آیات خدا درباره عایشه و حفصه نازل شدهاند.
میگوییم: عبید بن عمیر میگوید: از عایشهلشنیدم که گفت: پیامبر خداصپیش زینب بنت جحش همسر و دختر عمۀ پیامبر میماند و پیش او عسل میخورد، من و حفصه با یکدیگر توافق کردیم که پیامبر پیش هرکدام از ما آمد به او بگوییم که بوی مغافیر از تو به مشامم میرسد، مغافر خوردهای؟ پیامبرصپیش یکی از آنها آمد و او همین سخن را به او گفت آنگاه پیامبر فرمود: چیزی نیست پیش زینب عسل خوردهام و دوباره نخواهم خورد. پیامبرصدر آن وقت پیش حفصه بنت عمر بود و به او گفت: کسی را خبر نکن دوباره نخواهم خورد او عایشه را خبر کرد که در نقشهاش موفق شده است، و پیامبرصاز خوردن عسل امتناع ورزیده و برای بار دوم هرگز عسل نخواهد خورد، آن گاه خداوند این آیات را نازل فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١ قَدۡ فَرَضَ ٱللَّهُ لَكُمۡ تَحِلَّةَ أَيۡمَٰنِكُمۡۚ وَٱللَّهُ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ ٢ وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَكَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ ٣ إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤﴾[التحریم: ۱-۴].
یعنی از حسادتی که شما زنان به یکدیگر میورزید خداوند پشتیبان پیامبر است، و اینکه فرمود: (صغت) یعنی دلهایتان در این کار از حق منحرف شده است، پس کاری اشتباه است، و به معنی این نیست که کافر گشتهاید، چگونه چنین چیزی ممکن است و حال آن که آنان همسران پیامبر و مادران مؤمنان هستند و آنان کسانیند که خداوند به پیامبر دستور داده که کسی از آنها را طلاق ندهد و به جای آنها همسری دیگر بر نگزیند و با وجود آنها با زنی دیگر ازدواج نکند. چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿لَّا يَحِلُّ لَكَ ٱلنِّسَآءُ مِنۢ بَعۡدُ وَلَآ أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنۡ أَزۡوَٰجٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَكَ حُسۡنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ رَّقِيبٗا ٥٢﴾[الأحزاب: ۵۲].
«بعد از این دیگر زنى بر تو حلال نیست، و نمىتوانى همسرانت را به همسران دیگرى مبدل کنى (بعضى را طلاق دهى و همسر دیگرى به جاى او برگزینى) هر چند جمال آنها مورد توجه تو واقع شود، مگر آنچه که بصورت کنیز در ملک تو درآید! و خداوند ناظر و مراقب هر چیز است».
و بعد از این طبق روایت صحیح خدا به او اجازه ازدواج زنانی دیگر غیر از آنها را داد.
مهم این است که این دلیلی است برای اینکه به جوش آمدن غیرت امر بسیار طبیعی است که بین زنان رخ میدهد، بلکه همسران پیامبرصدو گروه بودند.
عایشهلمیگوید: زنان پیامبرصدو گروه بودند، در یک گروه عایشه و حفصه و صفیه و سوده بود، و در گروه دیگر ام سلمه و دیگر زنان پیامبرصبودند. مسلمین دانستند که پیامبرصعایشه را خیلی دوست دارد، بنابراین اگر کسی میخواست برای پیامبر هدیهای بفرستد آن را نگاه میداشت تا آن که پیامبر به خانه عایشه میرفت آنگاه هدیه را برای پیامبرصمیفرستاد، گروه ام سلمه به ام سلمه گفتند که با پیامبرصحرف بزن تا به مردم بگوید: هر کس میخواهد برای پیامبر هدیهای بفرستد پیامبر در هر خانهای از خانههایش که بود آن را بفرستد. ام سلمه خواسته زنان پیامبر را با پیامبر در میان گذاشت، پیامبر چیزی به او نگفت، از او پرسیدند، گفت: پیامبر به من چیزی نگفت، آنگاه آنها به او گفتند با پیامبر حرف بزن، عایشه میگوید: وقتی نوبت ام سلمه شد و پیامبر پیش او رفت، ام سلمه با او حرف زد، اما پیامبر در پاسخ او چیزی نگفت، زنان از او پرسیدند، او گفت: پیامبر به من چیزی نگفت، زنان گفتند: با او حرف بزن تا آن که پاسخ تو را بدهد.
آنگاه پیامبر به او گفت: دربارۀ عایشه مرا اذیت نکن در محاف هیچ زنی جز عایشه بر من وحی نازل نشده است، ام سلمه گفت: ای پیامبر خدا از اذیت کردن تو توبه میکنم.
سپس آنها (یعنی گروه ام سلمه) فاطمه دختر پیامبرصرا فراخواندند و او را پیش پیامبر فرستادند، او آمد و گفت: زنانت از تو میخواهند که درباره ما و دختر ابوبکر عدالت را در نظر بگیر، پیامبر فرمود: دخترم آیا کسی را که من دوست میدارم تو دوست نمیداری؟
فاطمه گفت: بله. گفت پس این را (عایشه را) دوست بدار، آنگاه فاطمه پیش زنان برگشت و آنها را از آنچه گذشته بود خبر کرد، زنان گفتند دوباره پیش پیامبر برو اما فاطمه نپذیرفت [۲۸۴]. آنگاه آنان زینب بنت جحش را پیش پیامبرصفرستادند و او سخنانی تندی به زبان آورد و گفت: زنانت تو را به خدا سوگند میدهند که در مورد دختر ابوبکر و آنها با عدالت رفتار کن، او صدایش را بلند کرد تا آن که به عایشه که پیش پیامبرصنشسته بود ناسزا گفت و پیامبر به عایشه نگاه میکرد که آیا چیزی میگوید یا نه، عایشه جواب زینب را داد تا آن که او را ساکت کرد. آنگاه پیامبرصبه عایشه نگاه کرد و گفت: او دختر ابوبکر است [۲۸۵].
منظور این است که همسران پیامبر هووی یکدیگر بودهاند، و میان هووها چیزهای زیادی پیش میآید، و ما میگوییم حفصه و عایشه اشتباه کردهاند، ولی با کاری که کردند به خدا کفر نورزیدهاند.
شبهه دوازدهم: میگویند معاویه زیاد بن ابیه را برادر و پسر پدرش قرار داد و حال آن که او پسر عبید الثقفی بود و معاویه او را زیاد بن ابی سفیان خواند.
ما میگوییم زیاد پسر عبید الثقفی نیست، بلکه او به زیاد بن ابیه (زیاد پسر پدرش) یا به ابن سمیه معروف بود، چون مادرش سمیه زنا کرده بود. و او از زنا متولد شده بود (و ولدزنا بودنش به او زیانی نمیرساند و او در این مورد مرتکب گناهی نشده است) در دوران جاهلیت مردانی که ابو سفیان پدر معاویه هم در میان آنها بود پیش سمیه آمدند و با او زنا کردند (زنا کردن ابو سفیان در زمان جاهلیت برای او زیانی ندارد چون آنها مشرک بودهاند و زنا از شرک گناه کمتری است) و زیاد از والیان و فرمانداران علیسبود و او مردی سخنور بود.
پدر معاویه به معاویه گفت که زیاد پسرش است و گر چه زنازاده است اما پسر اوست، و هیچ کس ادعا نکرده بود که زیاد پسرش میباشد، و مادر زیاد سمیه همسری نداشت، و اگر شوهری میداشت میگفتیم فرزند مال صاحب فراش است و زناکار بهرهای ندارد، اما او شوهری نداشت، و کنیزی بود که ابو سفیان با او همبستر شد و او زیاد را به دنیا آورد و معاویه او را برادرش قرار داد، به معاویه اعتراض کردهاند که او زیاد را به برادرش و به ورثه اضافه کرده است و آیا وارث میتواند کسی دیگر را به جمع ورثه اضافه کند؟ یا این کار جایز نیست؟ باید گفت که این مسئلهای فقهی و اجتهادی است، بنابراین امام مالک و غیره زیاد را ابن ابی سفیان نامیدهاند و همین را از معاویهسخرده گرفتهاند.
[۲۸۰] بخاری کتاب النکاح، باب النهي عن نكاح المتعة حديث ۵۱۱۵، مسلم کتاب النکاح حديث ۱۴۰٧. [۲۸۱] وسائل الشیعة ۲۱/۱۲. [۲۸۲] مسلم كتاب النكاح حديث ۱۴۰۶. [۲۸۳] مسلم، كتاب النكاح حديث ۱۴۰۶ و احادیث زیاد دیگری هست که بر حرام بودن متعه (سيغه) دلالت دارند. [۲۸۴] این در مسلم ذکر شده و در بخاری نیست. [۲۸۵] بخاری كتاب الهبة، باب من أهدى إلى صاحبه حديث ۲۵۸۱، و مسلم، كتاب فضائل الصحابة حديث ۲۴۴۲.