داستان تحكیم
جنگ صفین با تحکیم پایان یافت، قرآنها را بر نیزهها بلند کردند و علیستحکیم را پذیرفت، و علی به کوفه و معاویه به شام برگشت به این شرط که تحکیم در رمضان انجام شود، و علی ابو موسی الأشعری را فرستاد و معاویه عمرو بن العاص را فرستاد. در مورد داستان تحکیم این گونه مشهور است که عمرو بن العاص و ابو موسی الأشعری اتفاق کردند که علی و معاویه را عزل کنند، بنابراین ابوموسی الأشعری بالای منبر رفت و گفت: من علی را از خلافت عزل میکنم چنان که این انگشترم را بیرون میکشم، و سپس انگشترش را از دست خود بیرون آورد، و آنگاه عمرو بن العاص بلند شد و گفت من علی را از خلافت بیرون میکنم چنان که ابو موسی او را بیرون کرد و معاویه را به عنوان خلیفه برقرار میدارم چنان که این انگشترم را برقرار میگذارم. در این هنگام شلوغ شد و ابو موسی ناراحت و خشمگین بیرون آمد و به مکه بازگشت و به کوفه پیش علی نرفت و عمرو بن العاص به شام برگشت [۱۶٧].
این داستان ساختگی و دروغ است، و قهرمان و سازندۀ آن ابو مخنف است، و داستان درست و صحیح این قضیه همان است که بخاری با سند صحیح روایت کرده است که: عمرو بن العاص وقتی برای تحکیم آمد با ابو موسی الأشعری ملاقات کرد و گفت: نظرت در مورد این مسئله چیست؟ ابو موسی گفت: او را از کسانی میبینم که پیامبرصوفات یافت در حالی که از آنها راضی بود [۱۶۸]، عمرو بن العاص گفت: پس جایگاه من و معاویه از نظر تو کجاست؟ گفت: اگر از شما کمک خواسته شود توانایی کمک کردن دارید، و اگر به شما نیازی نباشد پس همواره امر الهی از شما بینیاز بوده است [۱۶٩]. سپس کار تمام شد و عمرو بن العاص با این خبر پیش معاویه برگشت، و ابو موسی نزد علی بازگشت.
و بدون تردید روایت اول باطل است، به سه دلیل:
اول: سند آن ضعیف است و ابو مخنف دروغگو آن را روایت کرده است.
دوم: اینکه خلیفه مسلمین را ابوموسی الأشعری و غیره نمیتوانند عزل کنند، چون نزد اهل سنت عزل کردن خلیفه به این سادگی نیست پس چگونه دو نفر با هم اتفاق میکنند که امیر المؤمنین را عزل کنند، پس این سخن درستی نیست، و آنچه در قضیه تحکیم اتفاق افتاد این بود که آنها توافق کردند که علی در کوفه بماند و خلیفه مسلمین است و معاویه به عنوان امیر شام در شام بماند و جنگ میان آنها متوقف شود.
سوم: روایت صحیح همان است که ذکر کردیم.
[۱۶٧] تاریخ الطبری ۴/۵۱ و الکامل فی التاریخ ۳/۱۶۸. [۱۶۸] منظورش علیسبود. [۱۶٩] تفصیل قضیة تحکیم را در کتاب مرویات ابی مخنف در تاریخ طبری مطالعه کنید و او آن را از التاریخ الکبیر ۵/۳٩۸ نقل میکند.