جنگ نهروان سال ۳۸ ه
علی به کوفه بازگشت، و خوارج علیه او شورش کردند، خوارج قضیه تحکیم را نپذیرفتند و گفتند حکم و داوری فقط از آن خداست، و آنها هیاهو به راه میانداختند و حتی در مسجد وقتی علی را میدیدند بلند میشدند و فریاد میزدند حکم و داوری فقط از آن خداست، حکم و داوری فقط از آن خداست، و علیسمیگفت: سخن حقی است که به ارادۀ باطل گفته میشود [۱٧۰].
سپس بعد از آن خوارج صحابی بزرگوار عبدالله بن خبّاب را کشتند و زنش را نیز به قتل رساندند و شکمش را پاره کردند و او حامله بود و در ماه آخرش بود، وقتی علی از این اتفاق با خبر شد به آنها پیام فرستاد که چه کسی این صحابی را کشته است؟ آنها پاسخ دادند که همه ما او را کشتهایم، آنگاه علیسبا لشکری ده هزار نفری به جنگ آنها رفت و در نهروان با آنها جنگید.
امام احمد بن حنبل میگوید: اسحق بن عیسی الطباع به روایت از یحیی بن سلیم و او به روایت از عبدالله بن عثمان بن خیثم و او از عبیدالله بن عیاض بن عمرو القاری روایت میکند که گفت: پیش عایشه نشسته بودیم که عبدالله بن شداد نزد او آمد، او از عراق میآمد و در شبهایی که علی کشته شده بود در عراق بود، عایشه به او گفت: ای عبدالله بن شداد آیا در مورد آنچه از تو میپرسم به من راست میگویی؟ در مورد این قومی که علی آنها را کشته است به من خبر ده؟ گفت: چرا به تو راست نگویم! عایشه گفت: پس داستان آنها را به من بگو، گفت: وقتی علی برای معاویه نامه نوشت و دو حکم و داور تعیین کردند و داورها قضاوت کردند هشت هزار نفر از قاریان قرآن علیه علی قیام کردند و آنها در سرزمین حروراء به سمت کوفه اقامت گزیدند و به علی اعتراض کردند و گفتند: تو لباسی را که خدا به تو پوشانده بود بیرون آوردی، و اسمی را که خدا بر تو گذاشته بود را کنار زدی و در دین خدا افراد را حاکم قرار دادی و حال آن که حکم و داوری فقط از آن خدا است. وقتی علی از آنچه آنها او را به خاطر آن سرزنش میکردند و از او جدا شده بودند خبر شد، به منادی دستور داد تا اعلام کند که همه کسانی که حافظ قرآن هستند پیش امیر المؤمنین بیایند. وقتی خانه از قاریان قرآن پر شد مصحف بزرگی را خواست و آن را جلوی خود گذاشت و با دستش آن را میزد و میگفت ای مصحف (قرآن) با مردم حرف بزن و به آنها بگو!
مردم او را صدا زدند و گفتند: ای امیر المؤمنین تو از چه میپرسی؟ این مصحف ورق و دوات است! و ما در مورد آنچه برای ما روایت شده میگوییم! پس تو چه میخواهی؟
علیسگفت: این افرادی که علیه ما خروج کردهاند، کتاب خدا میان من و آنها قضاوت میکند، خداوند متعال در کتابش درباره زن و مردی میگوید: ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ بَيۡنِهِمَا فَٱبۡعَثُواْ حَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن يُرِيدَآ إِصۡلَٰحٗا يُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَيۡنَهُمَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرٗا ٣٥﴾[النساء: ۳۵].
«و اگر از جدایى و شکاف میان آن دو (همسر) بیم داشته باشید، یک داور از خانواده شوهر، و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگى کنند). اگر این دو داور، تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها کمک مىکند; زیرا خداوند، دانا و آگاه است (و از نیات همه، با خبر است)».
پس امّت محمدصمهمتر از یک زن و مرد است. و به من اعتراض کردهاند که وقتی برای معاویه نامه نوشتم چنین نوشتم که علی بن ابی طالب نوشت [۱٧۱]. و حال آن که سهیل بن عمرو پیش ما آمد و ما به همراه پیامبر خداصدر حدیبیه بودیم وقتی که پیامبر با قومش قریش صلح کرد پیامبرصنوشت بسم الله الرحمن الرحیم سهیل گفت: بسم الله الرحمن الرحیم ننویس، پیامبر فرمود چه بنویسیم؟ گفت: بنویس باسمک اللهم، پیامبر خداصگفت بنویس محمد رسول اللهص، سهیل گفت: اگر میدانستم که پیامبر خدا هستی با تو مخالفت نمیکردم. آنگاه پیامبر گفت بنویسید این قرارداد صلحی است بین محمد بن عبدالله و قریش. و خداوند در کتاب خود میفرماید: ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١﴾[الأحزاب: ۲۱].
«مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىکنند».
آنگاه علیسعبدالله بن عباس را پیش آنها فرستاد و من همراه او رفتم تا آن که به وسط لشکرشان رسیدیم، ابن الکواء بلند شد و برای مرد سخنرانی کرد و گفت: ای حاملان و حافظان قرآن، این عبدالله بن عباس است، هر کس او را نمیشناسد من او را معرّفی میکنم این از کسانی است که قرآن در مورد او و قومش میگوید: ﴿وَقَالُوٓاْ ءَأَٰلِهَتُنَا خَيۡرٌ أَمۡ هُوَۚ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلَۢاۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٌ خَصِمُونَ ٥٨﴾[الزخرف: ۵۸].
«و گفتند: «آیا خدایان ما بهترند یا او (مسیح)؟ (اگر معبودان ما در دوزخند، مسیح نیز در دوزخ است، چرا که معبود واقع شده)!» ولى آنها این مثل را جز از طریق جدال (و لجاج) براى تو نزدند; آنان گروهى کینهتوز و پرخاشگرند».
پس او را به نزد یارانش برگردانید و در مورد قرآن و مفاهیم آن با او گفتگو نکنید، آنگاه سخنگویان آنها بلند شدند و گفتند ما او را از دیدگاهها و برداشتهایمان از قرآن آگاه میکنیم و او ما را از نظرهای خود آگاه کند، اگر حقی ارائه بدهد که ما آن را میدانیم از او پیروی میکنیم، و اگر باطلی ارائه بدهد و او و باطلش را نکوهش خواهیم کرد. و تا سه روز درباره کتاب خدا با عبدالله بحث و گفتگو کردند، و چهار هزار نفر از آنها توبه کرد و بازگشتند، و ابن الکواء نیز از آنها بود، و آنها توبه کرده و عبدالله آنها را به کوفه پیش علی آورد [۱٧۲].
و علی به باقیماندگان آنها پیام فرستاد و گفت: شما وضعیت ما را با مردم میدانید که چگونه است پس در جای خود بایستید تا امت محمدصیکپارچه شود، قرارداد ما و شما این است که خونی را به ناحق نریزید و راهزنی نکنید و بر کسی ستم روا مدارید، و اگر این کارها را بکنید همه ما با شما خواهیم جنگید، بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست ندارد، عایشه گفت: اى ابن شداد علی آنها را کشته است، عبدالله گفت: سوگند به خدا علی به جنگ آنها نرفت تا آن که راه را بستند و خونریزی کردند و اهل ذمه را کشتند، عایشه گفت: سوگند به خدا؟ گفت: سوگند به خدایی که هیچ معبود به حقی جز او نیست که آنها چنین کردند، عایشه گفت: این چیست که از اهل ذمه به من رسیده که از آن حرف میزنند و میگویند ذو الثدی؟ گفت: همراه با علی در میان کشته شدگان بالای سر او ایستادم علی مردم را صدا زد و گفت: آیا این را میشناسید؟ بیشتر میگفتند در مسجد بنی فلان او را دیدهام که نماز میخواند، و یکی میگفت در مسجد بنی فلان او را دیدم که نماز میخواند و دیگر اطلاعی از او نداشتند، عایشه گفت: علی وقتی بالای سر او ایستاد چه گفت؟ عبدالله گفت: از علی شنیدم که میگفت: خدا و پیامبرش راست گفتند، عایشه گفت: آیا غیر از این سخنی دیگر از او شنیدی که بگوید؟ گفت نه، عایشه گفت: بله خدا و پیامبرش راست گفتهاند، خداوند بر علی رحم نماید او هر چیزی شگفت انگیزی را ببیند میگوید خدا و پیامبرش راست گفتهاند و سپس عراقیها دروغ به او نسبت میدهند و سخن او را از طرف خود اضافه میکنند [۱٧۳].
در میان کشته شدگان ذو الثدیه بود که علی او را دید و پیامبرصچنان که در صحیح مسلم آمده فرموده بود: در زمانی که مسلمین با هم اختلاف دارند گروهی بیرون میآید، و همان گروه که به حق نزدیکتر است با این گروه میجنگد، و در حدیثی دیگر گفت که ذا الثدیه در میان آنهاست، بنابراین علی در میان کشته شدگان به دنبال او میگشت تا آن که او را دید و آنگاه به سجده افتاد تا شکر خدا را به جا آورد زیرا دانست که طبق قول پیامبر او بر حق است [۱٧۴].
[۱٧۰] این سخن علی ضرب المثل شد. [۱٧۱] یعنی آنها بر او اعتراض کردند که چرا ننوشت امیر المؤمنین و فقط اسم خود را نوشت. [۱٧۲] مستدرک حاکم ۲/۱۵۰. [۱٧۳] مسند احمد تحقیق احمد شاکر حديث ۶۵۶ و میگوید که سند آن صحیح است. [۱٧۴] البدایة والنهایة ٧/۲٩۸.