رسیدن حسین به كربلا
در این وقت حسین توقف کرد، سپس دنباله لشکر که چهار هزار نفر بودند و عمر بن سعد آنها را فرماندهی میکرد آمدند، و حسین در جایی بود که به آن کربلا گفته میشود، او پرسید که این کجاست؟ گفتند: کربلا است، گفت کرب و بلا است. وقتی لشکر عمر بن سعد رسید او با حسین سخن گفت و به او گفت که با من به عراق بیا که عبیدالله بن زیاد آنجاست، اما حسین نپذیرفت، و وقتی حسین دید که کار جدی است به عمر بن سعد گفت: من شما را در سه چیز مختار قرار میدهم یکی از این سه چیز را انتخاب کن، او گفت: آنها چه هستند؟ یکی اینکه مرا بگذاری تا برگردم، یا به مرزی از مرزهای اسلام بروم، و یا اینکه به شام پیش یزید بروم و دستم را در دست او بگذارم. عمر بن سعد گفت: خوب است، تو به یزید پیام بفرست و من کسی را پیش عبیدالله بن زیاد میفرستم، و نگاه میکنیم که چه خواهد شد، و آنگاه عمر بن سعد کسی را پیش عبیدالله بن زیاد فرستاد، ولی حسین کسی را پیش یزید نفرستاد، وقتی قاصد پیش عبیدالله بن زیاد آمد و او را خبر کرد که حسین میگوید من شما در سه چیز مختار میگذارم یکی را انتخاب کنید، عبیدالله بن زیاد گفت هر کدام را که حسین انتخاب کرد میپذیریم، مردی پیش عبیدالله بن زیاد بود که به او شمر بن ذی الجوشن میگفتند، او از مقرّبان و نزدیکان عبیدالله بن زیاد بود، او گفت: نه، سوگند به خدا تا آن که حکم تو را بپذیرد، بنابراین عبیدالله فریب سخن او را خورد و گفت: بله باید حکم مرا بپذیرد (یعنی به کوفه بیاید و من خودم او را به شام یا به یکی از مرزها میفرستم یا او را به مدینه باز میگردانم). آنگاه عبیدالله بن زیاد شمر بن ذی الجوشن را فرستاد و گفت برو تا او تسلیم فرمان من شود، اگر عمر بن سعد پذیرفت که خوب است، و اگر نپذیرفت پس به جای او تو فرمانده هستی.
و عبیدالله بن زیاد عمر بن سعد را با لشکری چهار هزار نفری آماده کرده بود تا به ری برود و به او گفت کار حسین را تمام کن سپس به ری برو، و عبیدالله به او وعده داده بود که فرمانداری ری را به او واگذار کند، پس شمر بن ذی الجوشن به سویی که حسین بن علی و الحر بن یزید و عمر بن سعد در آن جا بودند حرکت کرد، وقتی به حسین خبر دادند که او باید تسلیم حکم و دستور عبیدالله بن زیاد شود نپذیرفت و گفت: نه! سوگند به خدا هرگز تسلیم حکم و فرمان عبیدالله بن زیاد نخواهد شد.
همراهان حسین هفتاد و دو اسب سوار بودند، و لشکر کوفه پنج هزار نفر بودند و وقتی هر دو گروه رو در روی هم قرار گرفتند حسین به لشکر ابن زیاد گفت: به خودتان بازگردید و خویشتن را مورد بازخواست قرار دهید، آیا برای شما شایسته است که با فردی چون من بجنگید؟ و حال آن که من پسر دختر پیامبر شما هستم و غیر از من روی زمین پسر دختر پیامبر دیگری نیست، و پیامبر به من و برادرم گفته است: «این دو سرداران جوانان اهل بهشت هستند» [۲۰٩].
و حسین همچنان آنها را تشویق میکرد که عبیدالله بن زیاد را ترک کنند و به او بپیوندند بنابراین سی نفر از آنها به حسین پیوست، که یکی از این سی نفر الحر بن یزید التمیمی فرمانده پیشقراولان لشکر ابن زیاد بود. به الحر بن یزید گفتند تو با ما آمدی در حالی که فرمانده پیشقراولان بودی و اکنون به سوی حسین میروی؟! گفت: وای بر شما سوگند به خدا باید از جهنم و بهشت یکی را انتخاب کنم، و سوگند به خدا که هیچ چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم گرچه قطعه قطعه شوم یا سوزانده شوم. بعد از آن امام حسین نماز ظهر و عصر روز پنجشنبه را خواند و هم لشکر بن زیاد پشت سر او نماز گذاردند. و هم یاران خودش، و او به آنها گفته بود که یک امام از شما باشد و یک امام از ما. گفتند نه، بلکه ما پشت سر تو نماز میخوانیم، بنابراین نماز ظهر و عصر را پشت سر او خواندند، نزدیک غروب آنها همراه با اسبهایشان به سوی حسین پیش آمدند، حسین وقتی آنها را دید گفت: این چیست؟! گفتند: آنها جلو آمدهاند، گفت: نزد آنها بروید و به آنها بگویید که چه میخواهند؟ پس بیست اسب سوار که یکی از آنها برادر حسین العباس بن علی بن ابی طالب بود به سوی آنها رفتند و با آنها حرف زدند و از آنها پرسیدند که چه میخواهند؟ گفتند یا تسلیم شود و حکم عبیدالله بن زیاد را بپذیرد و یا اینکه با او میجنگیم. گفتند: ما میرویم و ابا عبدالله را خبر میکنیم، بنابراین به سوی حسینسبرگشتند و او را خبر کردند، حسین گفت: به آنها بگویید امشب به ما فرصت دهید فردا شما را خبر میکنیم تا من امشب با پروردگارم مناجات کنم و نماز بخوانم زیرا دوست دارم برای پروردگارم نماز بخوانم، و حسین و یارانش آن شب را با دعا و نماز استغفار سپری کردند.
[۲۰٩] ترمذی، كتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسين حديث ۳٧۶۸ از طریق حسین ضعیف است ولی از روایت حذیفه و ابو سعید و غیره صحیح است.